لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

‏نمایش پست‌ها با برچسب نیما ناصحی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نیما ناصحی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸/۱۰/۳

نیما ناصحی / یونان ؛ مبارزه همچنان ادامه دارد !

یونان ؛ مبارزه همچنان ادامه دارد !

برگردان: نیما ناصحی


توضیح مترجم : سال گذشته در چنین روزهائی بود که قتل نوجوان آنارشیست پانزده ساله یونانی ، الکساندر گریگوروپولوس ، بر متن فشار فروپاشی اقتصادی جهانی بر یونان و سیاستهای ضد انسانی حزب دست راستی نیودموکراسی ، منجر به فوران اعتراضات و قیامی سراسری در یونان گردید . با وجود اینکه به نظر میرسید با به قدرت رسیدن حزب سوسیالیست و ریاست جمهوری جورجیوس پاپاندرو ، این اعتراضات افول خواهند کرد ، اما رادیکالیسم حاکم بر اعتراضات یونان چیز دیگری را نشان داد . اعتراض در یونان اعتراض به سیاستهای احزاب راست و چپ طبقه حاکم نیست ( احزابی که مدتهاست تفاوتهایشان را از دست داده اند ) این اعتراضی علیه کلیت سرمایه داری است ، قیامی علیه بردگی مدرن است . همانگونه که دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در بیانیه شان درباره اعتراضات یونان در سال گذشته بیان کردند : "قیام کنندگان یونان، خواب تمامی دولتمردانی را که کارگر خاموش ، شهروند منفرد و جوان و دانشجوی ستم پذیر و سر به راه میخواهند ، برآشفته اند." و در ادامه خاطرنشان ساختند : " حلقه بعدی در تکامل این اعتراضات ، بدون شک سازمانیافتگی و برابر نهادن یک آلترناتیو سراسری در مقابل نظم موجود است" .امروز نیز قیام یونان فقط با سرنگونی سرمایه داری به نتیجه میرسد.
سال پیش به همین قلم چندین مقاله درباره قیام یونان ( شامل بیانیه های دانشجویان پلی تکنیک آتن ) برگردانده شد . در همین راستا و با اوجگیری دوباره قیام ، امید است این بار نیز با یاری رفقا بتوانیم سبب ساز بازتاب درست قیام یونان ( که قطعا درسهای زیادی برای ما بهمراه دارد) در فضای رسانه ای فارسی زبان باشیم . دو مقاله ای که در ذیل آمده از وبسایت جهانی سوسیالیستی متعلق به "کمیته‌ی بین‌المللی انترناسیونال چهار" (ICFI) و وبسایت آنارشیست دات ارگ برگزیده شده اند.


اعتصابات و تظاهرات در یونان علیه سیاست تحمیل ریاضت اقتصادی
استفان اشتاینبرگ
Wsws.org

دامنه کاملی از اعتصابات و اعتراضات در بیش از 60 شهر سراسر یونان در روز پنج شنبه توسط کارگران بخش خدمات عمومی به راه انداخته شد . اعتراضات توسط PAME (جبهه رزمنده کارگران) که یک اتحادیه کارگری وابسته به حزب کمونیست یونان (KKE) می باشد ، سازماندهی شده بود . این آکسیون از جانب ائتلاف چپ رادیکال (SYRIZA) مورد حمایت واقع شد .

تقریبا پنج هزار کارگر از بخش دولتی ، شامل معلمان ، در آتن در یک مارش به سمت پارلمان یونان شرکت کردند . ESYEA یعنی اتحادیه روزنامه نگاران نیز به این اعتصاب پیوستند که این امر موجب تعطیلی بسیاری از روزنامه های ملی و محدود شدن شدید گزارشات خبری رادیو تلویزیونی شد . آژانس خبری ملی ANA نیز مجبور شد سرویس خبری اش را موقتا تعطیل کند .

این اعتصابات عامدانه از جانب دو اتحادیه بزرگ کشور حمایت نشد – کنفدراسیون سراسری کارگران یونان (GSEE) با ششصد هزار عضو در بخش خصوصی و اداره عالی کارگران خدمات شهری یونان (ADEDY) با دویست هزار عضو در بخش دولتی . هر دو این فدراسیونها تعداد زیادی از کارگران حمل و نقل را دربر میگیرند و هر دو ارتباطات نزدیکی با جنبش سوسیال دموکراتیک پان هلنی (PASOK) ، که دولت فعلی را رهبری میکند ، دارند . از این دو فدراسیون انتظار میرود که نقشی کلیدی در اجرای سیاست ریاضت اقتصادی که اخیرا از جانب دولت PASOK برای حل و فصل بحران بدهی اعلام شده است ، داشته باشند .

اگرچه میان این دو اتحادیه بر سر اینکه که پشت سر دولت بایستند و یا PAME و KKE و PASOK ، اختلافاتی وجود دارد اما هیچ یک از این سازمانهای ذکر شده نیز هیچ آلترناتیوی را علیه PASOK و برنامه ریاضت اقتصادی اش ، نمایندگی نمی کنند . مشغله اصلی حزب پسا استالینیستی KKE جلوگیری از هرگونه گسترش اعتراضاتی است که میتوانند بطور جدی اتحادیه های کارگری کشور و بوروکراسی سوسیال دموکرات را تهدید کنند . خصلت دست راستی KKE ، که بطور موقت در سال 1989 وارد ائتلافی با حزب محافظه کار دموکراسی نوین گردید ، بوسیله محکوم کردن اعتراضات یکسال پیش جوانان بعنوان "تحرکات خشونت بار و جنیات افسار گسیخته " نشان داده شد .

SYRIZA – جبهه ای از سبزها ، مائوئیستها و دیگر گروههای چپ طبقه متوسط - نیز تنها نسخه ای از سیاست اعتراضی رفرمیستی را عرضه میکند . بدنبال انتخابات اخیر ، رهبر SYRIZA الکسیس تزیپراس تا جائی پیش رفت که به رهبر PASOK و نخست وزیر کنونی جورجیوس پاپاندرو تلفن کرد و پیروزی او و حزبش را تبریک گفت و برای او آرزوی بهترین ها را کرد .

تظاهرکنندگان مقابل پارلمان یونان در روز پنج شنبه فریاد میزدند : " جورجیوس وعده هایت را فراموش نکن " که راجع به وعده و وعیدهائی بود که پاپاندرو در طول کمپین انتخاباتی اش داده بود . قبل از در دست گرفتن پست نخست وزیری ، پاپاندرو و PASOK کمپین انتخاباتی ای را هدایت کردند که اقدامات وسیعی برای مهار کردن امتیازات و ثروت نخبگان حاکم بر کشور را وعده میداد . پس از رسیدن به قدرت در ماه اکتبر ، PASOK بسرعت از جانب بانکهای بین المللی و اتحادیه اروپا برای اجرائی کردن برنامه سخت گیرانه ریاضت اقتصادی و کاهش کسری بودجه و قروض دولتی به خرج جمعیت کارکن کشور ، تحت فشار قرار گرفت . کمپانی نرخگذاری اعتبارات فیچ (Fitch) بیدرنگ میزان بدهی کشور را کم مقدار جلوه داد و در نتیجه منافع حاصل از استقراض یونان را بالا نشان داد .

اتحادیه اروپا و بانک مرکزی اروپا در این مسئله مداخله کردند و به یونان هشدار دادند که هیچ وام جدیدی برای نجات اقتصاد یونان وجود ندارد . شش ماه پیش از آن ، وزیر دارائی وقت آلمان پیتر اشتاینبروک اعلام داشت که شاید اروپا مجبور باشد برای کمک به اقتصاد یونان برای جلوگیری از فروپاشی دیگر اقتصادهای منطقه اروپا وارد عمل شود . به هر حال بدنبال انتخاب پاپاندرو ، لحنی بسیار متفاوت تر از جانب صدر اعظم آلمان آنگلا مرکل در پیش گرفته شد . پس از تهدید شدن بوسیله رئیس بزرگترین بانک آلمان ، دویچه بانک ، که اعلام داشت یونان یکی از آن "بمبهای ساعتی" است که در بحران مالی بین المللی تیک تیک میکنند ، مرکل بصورت صریح اعلام کرد که هیچگونه نجات مالی از طرف اروپا برای یونان در کار نخواهد بود . دولت آلمان و بانک مرکزی اروپا از این نگران هستند که هرگونه کمک مالی اضافی به یونان سرمشق سوئی برای دیگر کشورهای مقروض باشد .

بر اساس گفته نوربرت بارتله ، سخنگوی ارشد مسائل بودجه در گروه پارلمانی مرکل ، " این کار اتحادیه اروپا نیست که اقتصادهای ورشکسته را نجات دهد . یونان اکنون یک بچه دردسرساز است ، ولی این یک مورد منفرد نیست ، این فقط نوک کوه یخ است " . بارتله سخنانش را با برشمردن دیگر کشورهای اروپائی با مشکل مشابه نظیر ایتالیا ، اسپانیا ، ایرلند ، لتونی و مجارستان ، ادامه داد . ریاست آلمانی بانک مرکزی اروپا خاطر نشان کرد که شاید اتحادیه اروپا بر سیاستهای مالی یونان کنترل مستقیم اعمال کند – یعنی نقض آشکار حاکمیت ملی .

اگرچه پاپاندرو کوشیده است تا به اجتماع بانکی و اتحادیه اروپا اطمینان دهد که دولت یونان در کاهش کسری بودجه اش (اکنون 12.7 درصد از مجموع تولید داخلی) به زیر سه درصد تا سال 2013 مصمم بوده است ، بروکسل خواسته اش را مبنی بر مشاهده اقدامات عینی آشکارا بیان کرده است . بدنبال آن اعضای اتحادیه اروپا و آژانس های نرخگذاری اعتبارات ، یونان را ترغیب کرده اند تا الگوی ایرلند دنبال کرده و اقدامات سختگیرانه بیشتری ، نظیر کاهش بیشتر دستمزد کارکنان بخش دولتی و زدن مزایای های رفاهی ، را بمورد اجرا گذارد .

نخست وزیر پاپاندرو در سخنرانی اش برای مردم درباره بحران ، درحالیکه به دنبال ارائه پاسخ به بانکها و اتحادیه اروپا بود ، اقدامات مختلفی را به منظور کاهش مخارج عمومی و بالا بردن مالیات بر درآمد اعلام داشت . این اقدامات دردناک که او برجسته ساخت بیش از هر چیز به کارگران بخش دولتی و کارکنان مزدبگیر ضربه میزند .

پاسخها از جانب اجتماع بانکی به سخنرانی پاپاندرو پرشتاب بود . قضاوت کلی محافل مالی نسبت به طرح پیشنهادی پاپاندرو چنین بود : شرح جزئیات حمله هائی که باید به مردم وارد شود . روز چهارشنبه ، Standard & Poor میزان اعتبار یونان را از AAA- به BBB+ تقلیل داد و از Moody نیز انتظار میرود همان را دنبال کند . بر اساس نوشته روزنامه انگلیسی گاردین ، تصمیم "استاندارد اند پور" برای تنزل دادن بدهی یونان ، بدلیل "چشم انداز اعتراضات اجتماعی که رفرم های ساختاری از موعد گذشته را درهم شکسته است " اتخاذ گردیده است .

علی رغم دامنه محدود اعتصاب پنج شنبه در یونان ، بازارهای مالی جهان و اتحادیه اروپا نگران این هستند که نارضایتی اجتماعی در این کشور، همزمان با افزایش بیکاری و بی ثباتی اقتصادی به دیگر کشورها سرریز کند . در همین هفته یونان افزایش شدیدی را در نرخ بیکاری ثبت کرد و ارزش سهام در مبادلات بورس یونان سقوط کرد . بحران مالی یونان انعکاسهائی هم در ارزش یورو داشت که در این هفته بطور قابل ملاحظه ای به 1.44 دلار آمریکا سقوط کرد ، یعنی کمترین نرخ تبادل ارز در سه ماه گذشته .

اوضاع یونان با نگرانی در کل قاره [اروپا] و همچنین آنسوی آتلانتیک تعقیب میشود . گروه کارشناسان امنیتی آمریکا " Stratfor " در بولتن اخیرش درباره یونان چنین نتیجه میگیرد که : " ما میتوانیم انتظار داشته باشیم که سال آتی، سالی آبستن تغییرات بسیار برای یونان باشد . یونان هم اکنون پایان آشفته ای را در هر دو سال 2008 و 2009 داشته است بهمراه افزایش فعالیتهای خشونت آمیز آنارشیستی و طغیان نارضایتی های اجتماعی . بقیه اروپا باید با عصبانیت نظاره گر این باشند که اقدامات بودجه ای آتن چگونه از جانب هم سرمایه گذاران بین المللی و هم جامعه یونان دریافته میشود " .



موج اعتصاب یونان را فراگرفت
Anarchistnews.org

موجی از اعتصاب که در جنبش سراسری کارگری در روز پنج شنبه ( 17 دسامبر ) به اوج خود رسید پاسخی بو د به ترس پراکنی دولت در اثنای بدتر شدن بحران اقتصادی که یونان را به ورشکستگی تهدید میکند . پس از یک هفته شورش ، هفته اعتصاب فرا رسید : چندین اعتصاب در سه شنبه 15 دسامبر بوقوع پیوست که در پنج شنبه با اعتصابات سراسری کارگران به فراخوان PAME ، جبهه سندیکائی حزب کمونیست ، اوج گرفت و به همان نسبت خیل اعتراضات و تظاهرات توسط احزاب غیر پارلمانی چپ و اتحادیه های کارگری درجه اول در 58 شهر یونان شکل گرفت . این اعتصابات در یک شرایط بحرانی در اقتصاد یونان رخ داد که برای دومین بار در 10 روز اخیر بی ارزش شدن اعتباراتش ، این بار بوسیله استاندارد اند پور ، را پشت سر میگذاشت . این دومین تنزل اعتبار در حالی پیش آمد که مراکز مالی بین المللی ادعا کردند که سیاستهای ریاضت اقتصادی که توسط دولت به دردسر افتاده یونان اعلام شده بود ، قادر به ایجاد نتایج کافی نیستند . بدلیل اعتصاب کارکنان رسانه ها ، تحلیل از اخبار اعتراضات پنج شنبه بسیار کمیاب بود .

کارگران بخش جمع آوری زباله برای دومین بار بصورتی غیر قانونی به خیابان ریختند . بخشهای مختلف شهر آتن پر از کپه های زباله بود زیرا کارکنان انبار زباله اصلی پایتخت ، در پاسخ به جلوگیری از اعتصاب قبلی آنها با مسدود شدن درهای انبار ، 80 درصد از کار جمع آوری زباله را متوقف کرده بودند . کارگران ، خواستار بازگشت به کار 200 نفر از بیکار شدگان بودند .

مرکز مددکاری شهروندی (KEP) ، الماس کارآمد تاج دولت ! ، برای دومین روز در حین اعتصاب کارگران تعطیل باقی ماند . و در حقیقت هر نوع مذاکره میان بخش خصوصی و دولت را غیرممکن ساخت ، باین دلیل که KEP اداره ای است که برگه های درخواست رسمی که برای پیشبرد کار در تشریفات اداری لازم هستند را صادر میکند . کارگران ، موقعیتهای شغلی بیشتر و برسمیت شناختن تجارب شغلی شان را مطالبه میکنند .

معلمان مدارس ابتدائی و مهدکودکها از شانزده دسامبر در اعتصاب بوده اند . معلمان ، درحالیکه خواست 1400 یورو حداقل دستمزد ، لغو زمانبندی ساعات کاری و دوسال آموزش رایگان و اجباری مهدکودک را مطالبه میکردند ، تظاهراتی در مقابل وزارت آموزش براه انداختند . اتحادیه ، شرکت در مباحثات "تابولا راسا" [اصطلاح وضع شده توسط جان لاک فیلسوف انگلیسی درباره ذات بشر- م.] با وزارت آموزش را رد کردند . اتحادیه سراسری معلمان تمامی مقاطع در روز پنج شنبه به این اعتصاب پیوست .

رانندگان تاکسی نیز پس از دستگیر شدن یکی از همکارانشان بدلیل جابه جاکردن دو مهاجر بدون مجوز اقامت ، در آتن اعتصاب کردند . رانندگان تاکسی الغای قانونی را خواستار شدند که از آنها میخواست تا مجوز اقامت مهاجرینی را که سوار وسیله نقلیه آنها میشوند چک کنند و نیز خواهان آزادی همکارشان شدند . تمامی پزشکان بیمارستانها نیز روز پنج شنبه در اعتصاب بودند و تمامی مراکز درمانی حساس تعطیل ماندند .

در شهر پیرائوس ، گفتگوها در روز سه شنبه به اجاره داده شدن دومین اسکله پیرائوس به COSCO ( کمپانی حمل و نقل دریایی چین ) که با موافقتنامه ای بر اساس پرداخت 69 میلیون یورو غرامت به کارگران انجام گردید ، منجر شد ؛ موافقتنامه ای که سیلی از اتهامات سیاسی را از جانب اپوزیسیون بدنبال داشت . بدنبال همین مسئله ، اتحادیه مکانیکهای کشتیهای بازرگانی ، روز پنج شنبه با خواست 1400 یورو حداقل دستمزد دست به اعتصاب هشدارآمیز زدند . زمین شناسان ، طراحان و مکانیکها نیز با شعار " ما برای بحران آنها پول نخواهیم پرداخت " به اعتصاب پیوستند .

تمامی رسانه ها از صبح روز جمعه با خواست پایان "وضعیت گروگان وار" کارگران قراردادی ، پخش آزاد اخبار بدور از تجاری شدن آن و الغای تمامی قوانین ناقض تامین اجتماعی به یک اعتصاب 24 ساعته دست زدند . به همین دلیل هیچ پوشش خبری ای در رادیو تلویزیون و یا اینترنت وجود نداشت . علاوه بر این ، کارگران ERT3 ، شبکه اصلی دولتی شهر سالونیکی ، تهیه کنندگانشان را بدلیل تخطی از تصمیمات اتحادیه و شرکت دادن پلیس در تهیه گزارش خبری درباره شورشها ، متهم کردند .
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۹/۳۰

نیما ناصحی / پیرامون اجلاس تغییرات آب و هوائی

یادداشت مترجم : کنفرانس تغییرات آب و هوایی در دانمارک و اعتراضات گسترده ای که
حول آن شکل گرفت در رسانه های اینترنتی فارسی زبان بازتاب مناسبی نداشت و بسیاری از
آنها تنها به پوشش خبرهای مربوط به اعتراض ایرانیان علیه حضور احمدی نژاد در این
کنفرانس پرداختند که البته دیدگاه ناسیونالیستی آنها را نشان میدهد ؛ انگار که دشمن
ما فقط احمدی نژاد است و نه کلیت سرمایه داری جهانی . به هر صورت ، دو مقاله ای که
در ذیل آمده است یکی از وبسایت Marxist.com و دومی از سایت World Socialist برگزیده
شده اند و هر دو آنها تحلیلی از زاویه تروتسکیستی را ارائه میدهند . در ضمن لازم به
ذکر است که برخی مواضع ذکر شده در این مقالات لزوما نظر مترجم را بازتاب نمیدهد ؛
بویژه در مقاله فردریک اوستن از مارکسیست دات کام که چاوز را بیش از حد تکریم میکند
. چاوزی که با صمیمیت دست نوکر هار سرمایه داری یعنی احمدی نژاد را می فشارد .
چاوزی که انترناسیونالیسم پرولتری را به آسانی زیر پا میگذارد . چاوزی که تنها شعار
میدهد و از پیش راندن تحول در ونزوئلا به سمت اقدامات واقعی سوسیالیستی سر باز
میزند .


شکست کنفرانس تغییرات آب و هوائی – اکنون به کجا می رویم ؟
فردریک اوستن
برگردان: نیما ناصحی
جمعه 18 دسامبر 2009
Marxist.com

شکست دراماتیک مذاکرات در کنفرانس تغییرات آب و هوائی در کپنهاک برای برجسته کردن یک چیز بکار می آید : دولتهای سرمایه داری جهان قادر به حل موضوعات حیاتی ای چون تخریب محیط زیست که بوسیله آنارشی بازار به آن دامن زده میشود ، نیستند . عطش کسب سود در تناقض مستقیم با منافع مردمان کارگر در جهان است . انقلاب اجتماعی در مقیاس جهانی تنها پاسخ واقعی این مسئله است .

کنفرانس تغییرات آب و هوائی که به ابتکار سازمان ملل برگزار شده بود در آشفتگی کامل به پایان رسید . ریاست دانمارکی این کنفرانس به سادگی تسلیم شد و شکست را پذیرفت . اما به هرحال چنین چیزی نباید تعجب برانگیز باشد . هیچ سرانجام دیگری نیز متصور نبود . سرمایه داری با طبیعت حقیقی اش ناتوان از حل و فصل چنین مشکلاتی در سطح جهانی است ، بویژه اگر ما منافع عظیم کشور های امپریالیستی در حال نزاع با هم در یک مقیاس جهانی و بار خرد کننده بحران اقتصادی کنونی را نیز در نظر آوریم .نمایندگان اجلاس در روز جمعه موقعیت آن را بعنوان "گیج کننده" و "ناامیدکننده" شرح دادند .

کشورهای فقیر از کشورهای سرمایه داری پیشرفته مطالبه کردند تا 5 درصد تولید ناخالص ملی شان را برای اقدامات حمایتی برای شرایط اقلیمی اهدا کنند . ولی مشکل این است که کشورهای سرمایه داری پیشرفته مبالغ سنگینی را برای نجات سیستم بانکی در حال ورشکستگی شان پرداخت کرده اند و در نتیجه اکنون بطور سنگینی زیر بار قرض هستند . به همین دلیل آنها اکنون در حال نبردی سخت برای کاستن از هزینه های عمومی شان هستند . بحران جهانی سرمایه داری حتی به آنها اجازه نمیدهد که سطح هزینه های دیروزشان را باقی نگهدارند – حال چگونه میتوانند منابعی را برای اقدامات اقلیم دوستانه تخصیص دهند .

بگذارید در طرح این مسئله صریح باشیم . منابع ، ثروت ، منابع انسانی ، علم و تکنولوژی ، همه برای مبارزه علیه تاثیرات آلوده کننده سرمایه داری در کره خاکی که ما در آن زیست میکنیم وجود دارند . مشکل این است که این منابع تنها برای سود رساندن به ثروتمندان هستند ، ثروتمندانی که حاضر به دیدن هیچ نوع کاهشی در سودهایشان نیستند . حقیقت ، همچنان که هوگو چاوز در سخنرانی اش گفت ، این است که "سرمایه داری یک مدل رشد ویران کننده است که زندگی را پایان میدهد ، که که تهدید به نابود کردن نسل بشر میکند " .

بحران سرمایه داری
تمامی کشورهای پیشرفته سرمایه داری در یک وضعیت آشفته بسر میبرند . شاید آنها از یک فروپاشی به سبک سال 1929 جلوگیری کرده باشند ، ولی بهای این امر کسری بودجه عظیم در تمامی کشورهاست . برای مثال آلمان را در نظر بگیرید . بنا بر نوشته فایننشال تایمز ، وزیر دارایی آلمان ، وولفگانگ شئوبل ، روز چهارشنبه خاطرنشان ساخت که مهار اوجگیری کسری بودجه "با ابزارهای متعارف حاصل نمیشود" . به بیان دیگر برای بیرون کشیدن آلمان از این بحران ، آنها مجبور خواهند بود جنگ طبقاتی شریرانه ای را علیه طبقه کارگر برپا کنند . سرمایه داران در آلمان و دیگر کشورها بدنبال کاهش بیرحمانه حقوق بازنشستگی ، خدمات درمانی رایگان و به همان نسبت تمامی عناصری هستند که تازه یک جامعه نیم متمدن را امکانپذیر میگرداند . چطور میتوان از آنها انتظار داشت که درباره تغییرات آب و هوائی و فجایع کشورهای فقیر نگران باشند ؟ حقیقت این است که این چنین مشکلاتی در نظام سرمایه داری هرگز حل نخواهند شد .

اوو مورالس رئیس جمهور بولیوی با قاطعیت سرمایه داری را مسبب مشکلات آب و هوائی دانست : "علت واقعی تغییرات اقلیمی نظام سرمایه داری است . اگر ما بخواهیم جهان را نجات دهیم آنگاه باید به این مدل اقتصادی پایان دهیم . سرمایه داری میخواهد مسئله تغییرات آب و هوائی را بوسیله بازارهای کربن حل و فصل کند . ما چنین بازارها و کشورهائی را که آنها را توسعه دهند محکوم میکنیم . وقت آن است که پول درآوردن آنها بوسیله ارتکاب چنین اعمال ننگینی را پایان دهیم " . هوگو چاوز در سخنرانی اش سیستم سرمایه داری را محکوم کرد و گفت که تنها بدیل ، سوسیالیسم است . او افزود که " اگر اقلیم یک بانک بود آنها تا حال با پرداخت پول آن را نجات داده بودند " .

انباشت عظیم چنین تناقضاتی که در این وضعیت موج میزد بود که سرانجام ریاست دانمارکی کنفرانس را واداشت تا بسادگی تسلیم شده و سپس اعلام دارد که هیچ توافق واقعی ای در گردهم آیی بوجود نخواهد آمد . رهبران کشورهای سرمایه داری پیشرفته کل موقعیت را اشتباه محاسبه کرده بودند . آنها گمان میکردند که میتوانند یک توافق نامه تجاری معمول را منعقد کنند که موجب هیچ تفاوتی نمیگردد ، در حالیکه آن را بعنوان یک گام بزرگ به پیش جلوه میدهند ؛ ولی آنها حتی برای رسیدن به چنین چیزی هم تلاش نکردند . همانطور که وال استریت جورنال روز جمعه گزارش داد : " هیچ توافقی مورد انتظار نیست . چه اینکه در بهترین حالت خیال کنیم که یک هدف مشخص برای کاهش نشر گازها برای کشورهای ثروتمند تعیین میشود و پولهای میلیونی برای کشورهای فقیر . بلکه حتی [این اجلاس] در دستیابی به هدف تنظیم یک معاهده از لحاظ قانونی الزام آور نیز باز می ماند . بدنبال دو سال مذاکرات فشرده برای رسیدن به توافق درباره کاهش شدیدتر نشر گازکربنیک و دیگر گازها که مسبب اصلی گرمایش زمین هستند ، یک توافق سیاسی هنوز از جانب بسیاری بعنوان یک عقب نشینی دیده میشود . "

سرکوب

سرکوب پلیسی در خیابانهای کپنهاک در طول برگزاری کنفرانس سرتیتر اخبار بسیاری از رسانه های جهانی بود . در 12 دسامبر ، موجی انسانی در کپنهاگ به حرکت درآمد . این تظاهرات قدرتمند صد هزار نفره اعتراضی علیه این واقعیت بود که سرمایه داری کره زمین را نابود میکند . سرکوب پلیسی این تظاهرات – به مانند دیگر تظاهراتها – در تمامی دنیا بازتاب یافت . آنهائی که گمان میکردن کشورهای اسکاندیناوی جوامعی خوب و نجیب و آرام و هماهنگ هستند پس از دیدن صحنه های جمع آوری و دستگیری حیوان وارصدها جوان این چنین فکر نخواهند کرد .

از 11 دسامبر تا 13 دسامبر ، پلیس اقدام به 133 مورد باصطلاح "دستگیری پیشگیرانه" کرد ، ولی آنها فقط 4 نفر را برای هیچ چیز متهم ساختند که این مسئله دلبخواهی بودن دستگیریهای معترضین بیگناه را نشان میدهد . این اعمال بوضوح متدهای حکومت نظامی هستند که به یک منظور پیاده میشوند : تا ترس را درون جوانان و طبقه کارگر تزریق کنند بدین خاطر که آنها را وادارند که سر تعظیم فرود آورده و حمله به سطح معیشت و دیگر سیاستهای کاپیتالیستی را بپذیرند . پلیس حتی کارت پستالهائی در میان تمامی دانش آموزان مدرسه رو بین سنین 14-15 سال در کپنهاک توزیع کرد تا آنها را از شرکت در تظاهرات بر حذر دارد . چاوز در سخنرانی اش سرکوبها را محکوم کرد ، تظاهرکنندگان را ستایش کرد و یک شعار را برجسته ساخت : "آب و هوا را تغییر ندهید ، سیستم را تغییر دهید " . او بر این تاکید کرد که تنها بدیل سرمایه داری ، تحول سوسیالیستی جامعه است : "انقلاب ما در جستجوی عدالت برای همه مردم است . این مسیر، سوسیالیسم است . سرمایه داری راهی به جهنم است . تاریخ ما را به مبارزه فرامیخواند " .

منازعه چین -آمریکا

به گزارش وال استریت جورنال ، آمریکا در خواست کرده است که چین با کاهش نشر گاز و یک توافق نامه گسترده تر که شفافیت اقدامات چین برای محدود کردن گازهای گلخانه ای را نیز دربرگیرد موافقت کند . این امر چه معنایی دارد ؟ این مسئله گامی ضعیف و پوشیده از جانب آمریکا در راستای حمایت از تولیدات داخلی است . به این معنا که آمریکا بر این مسئله پافشاری میکند که چین باید اشباع کردن بازار جهانی از کالاهای ارزان خود که کاسبی سرمایه داران آمریکائی را بهم زده است ، را متوقف کند . علاوه بر این آنها از چین میخواهند که درها را برای جاسوسی باز بگذارد . البته سران چین مایل به امضای چنین توافق نامه ای نیستند – برعکس ، آنها این موضع را حفظ کرده اند که "اهداف کاهش صدور [گازهای گلخانه ای] داوطلبانه" آنها غیرقابل مذاکره است .

آنچنان که لاتوف ترسیم میکند برخورد بین چین و آمریکا هیچ کاری با صدور دی اکسید کربن و تغییرات آب و هوائی ندارد بلکه تماما درباره سود و حمایت از بازارهایشان است . این امر دلیل واقعی این است که آنها نمیتوانند به هیچ توافق واقعی دست یابند . آنها میتوانند قطعنامه ای با واژه هائی زیبا صادر کنند ولی با قول های تحقق پذیر اندک . و این وعده ها در هر صورت به فراموشی سپرده میشوند . این شیوه ای است که دیپلماسی کاپیتالیستی کار میکند .

بحران اقتصادی جاری در حقیقت تهدید سیاستهای حمایتگرایانه [از تولید داخلی] را بسیار بدتر کرده است . دولتها در همه جا سعی میکنند بیکاری را بوسیله بستن تعرفه به کالاهای وارداتی و پرداخت سوبسید به سرمایه داران بومی شان ، صادر کنند . قدرتهای کاپیتالیستی مختلف بطور نومیدانه ای تلاش دارند تا بر بازارهای رقبایشان تسلط یابند درحالیکه از بازارهای داخلی خودشان حمایت میکنند . این مسئله در تضادهای آشتی ناپذیری بازتاب می یابد که میان کشورهائی نظیر چین و امریکا و نیز دیگر قدرتهای کاپیتالیستی حتی برای مثال اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا ایجاد میشوند .

نیاز به یک برنامه

در شرایطی که آمریکا و اتحادیه اروپا 4100 میلیون دلار برای نجات بانکدارها تخصیص میدهند ، آنها تنها بادام زمینی [یعنی چیزی بسیار کم مقدار] برای برنامه های مربوط به تغییرات آب و هوائی عرضه میدارند . هنگامی که آمریکا 3.6 میلیون دلار در هر ماه برای کشتار مردم فقیر در افغانستان میپردازد ، 12 درصد از جمعیت آمریکا برای ادامه حیات به کمکهای غذائی دولتی وابسته اند . درآمد کلی 500 نفر از ثروتمندترین افراد در جهان بیشتر از 450 میلیون فقیری است که با دو دلار در ماه زندگی میکنند . سرمایه داری در قرن 21 بمعنای وحشت بی پایان برای اکثریت گسترده جمعیت کره زمین است . بقای سرمایه داری تهدیدی مرگ آور برای میلیونها نفر در سراسر جهان است .

در یک میتینگ عمومی با شرکت بیش از سه هزار نفر در کپنهاگ ، که بوسیله اتحادیه های کارگری مختلف و سازمانهای سیاسی و کمپین های اتحاد شامل دستها از ونزوئلا کوتاه ، برگزار شد رئیس جمهور هوگو چاوز بدرستی خاطرنشان ساخت که تنها راه حل برای مشکلات بشر یک انقلاب سوسیالیستی است . او بر نیاز به یک انقلاب جهانی تاکید کرد و پیشنهاد و طرحش برای برپائی انترناسیونال پنجم را تکرار کرد . آنچه اهمیت دارد ترجمه این حرفها به عمل است . اگر چاوز به این حرفها در ونزوئلا عمل کند و با سلب مالکیت از دارائی های الیگارشی محلی و امپریالیستها ، پروسه تحول سوسیالیستی در ونزوئلا را آغاز کند ، نقطه شروع انقلاب در تمامی آمریکای لاتین را رقم میزند که در نتیجه عزم و جنبشی بزرگ به مبارزه طبقاتی در تمامی جهان می دمد .

واقعیت این است که یک راه حل برای مشکلات آب و هوائی ، فقر ، بیماری ، بی سوادی ، بیکاری ، جنگ و گرسنگی هرگز بر پایه سرمایه داری حاصل نمیشود و حتی کمتر از آن با ریاکاری دیپلماسی بورژوائی . ادامه بقای سرمایه داری بسادگی این مشکلات را در دوره آینده بدتر خواهد کرد . سرمایه داری را نمیتوان از درون اصلاح کرد . بلکه باید آن را با عمل آگاهانه طبقه کارگر سرنگون کرد .این تنها طبقه کارگر – طبقه ای که آینده را نشان میدهد - است که میتواند ، بوسیله مبارزه برای مارکسیسم انقلابی در تمامی جنبشهای کارگری سراسر جهان ، یک تغییر واقعی و تحول حقیقی سوسالیستی جامعه را سبب شود .

شکست اجلاس کپنهاگ نشانه ای از بحران شدیدتری است که در حال تجربه آن هستیم . ولی این مسئله بکار امری دیگر نیز می آید : برای بازکردن چشمان خیل کارگران و جوانانی که ممکن است هنوز به اینکه چنین اجلاسهائی قادر به حل مشکلات جدی ای که با آنها دست و پنجه نرم میکنیم هستند توهماتی داشته باشند .شکست اجلاس کسانی مثل مارکسیستها را که میگویند اگر ما بخواهیم واقعا کره زمین را نجات دهیم باید نظام اقتصادی ای که ریشه تمامی مشکلات است ، خود سرمایه داری ، را از بین ببریم ، قدرتمندتر میسازد .


اجلاس تغییرات آب و هوائی در اختلاف نظری تلخ به پایان رسید
پاتریک مارتین

برگردان: نیما ناصحی
19 دسامبر 2009
Wsws


اجلاس تغییرات آب و هوائی برگزار شده در کپنهاگ به سرپرستی سازمان ملل جمعه شب به سمت پایان تلوتلو میخورد ، در شرایطی که نمایندگان قدرتهای عمده جهان امیدوار به بیرون کشیدن یک بیانیه اصول مختصر بدون کوچکترین تعهد الزام آور قبل از پایان کنفرانس دو هفته ای هستند .

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا به یک رسانه شبانگاهی اظهار داشت که "موفقیتی پرمعنا و بی سابقه" در واپسین لحظات گفتگوها میان آمریکا ، چین ، هند ، برزیل و آفریقای جنوبی بدست آمد ، ولی اعلام داشت که او قبل از توافق نهائی بر سر یک متن ، اجلاس را بدلیل نزدیک شدن یک توده هوای زمستانی به واشنگتن دی سی ترک میکند .

اوباما پذیرفت که "بن بستی اساسی در دورنمای فکری" میان کشورهای اصلی صنعتی مانند آمریکا ، ژاپن ، اروپای غربی و کشورهای فقیرتر آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین وجود داشت . ولی او ادعا کرد که کنفرانس "به ما کمک خواهد کرد که به مسئولیتهایمان برای به میراث گذاشتن زمینی پاک تر ، تحقق بخشیم " .

توافق بین آمریکا ، چین ، برزیل ، هند و آفریقای جنوبی به توافق نصفه و نیمه در حرف بر سر هدف کاهش صدور گازهای گلخانه ای تا سال 2050 محدود شد . براساس گزارشات ، در این توافق هیچ اشاره ای به مهلت نهائی سال 2010 برای رسیدن به یک معاهده از لحاظ قانونی الزام آور ، که مسئله محوری پیش نویس توافق های پیشین بود ، نشده است که برای دست یابی به یک تعهد ادامه مذاکرات در کنفرانس سال آینده در مکزیکو سیتی و برای پیشرفت دادن کار تا سال 2016 ضروری بود .

در حالیکه پیش نویس اعلامیه چندین هدف مانند کاهش 80 درصدی صدور گازهای گلخانه ای تا سال 2050 ، در مقایسه با میزان سال 1990 ، را پیشنهاد میکرد ، این اهداف کاملا خیال پردازانه و بدون هیچ هدف واقعی برای یک کشور یا مجموعه ای از کشورها و هیچ نوع مکانیسم عینی برای تحقیق و اجراء بودند . هدف محدود کردن افزایش دمای زمین به دو درجه سانتیگراد بطور گسترده ای توسط فعالان محیط زیست و دانشمندان محکوم شد زیرا این امر به معنای بیابانی شدن بخشی بزرگی از آفریقا خواهد بود . حتی این محدوده به عنوان تنها یک آرزو بیان گردید و بعنوان تایید اتفاق نظرعلمی بر سر این موضوع ، ولی هیچ سیاست مشخصی برای دست یافتن به آن هدف مشخص نشد .

وقتی که مذاکرات در حال پیش رفتن بود ، اوباما در یک کرنش به انتقادهای خانگی از جانب راست تاکید کرد که ایالات متحده " از لحاظ قانونی به هیچ چیزی که امروز در اینجا اتفاق بیفتد مقید نخواهد شد " و پذیرفت که هر قراری که در نهایت توسط نمایندگان کنفرانس به تصویب برسد پاسخی کافی برای بحران گرمایش زمین نخواهد بود .

بطرزی غیر عادی ، حتی یک کشور اروپائی یا اتحادیه اروپا در گفتگوهای خصوصی نمایندگی نشد ؛ اگرچه دانمارک ، کشور میزبان ، یک عضو اتحادیه اروپاست و کارمندان اتحادیه اروپا نقشی برجسته در کارهای عمومی کنفرانس داشتند . با وجود نقش عظیم کشورهای اتحادیه اروپا در فعالیتهای اقتصادی جهانی ، و صدور گازهای گلخانه ای ، کنار ماندن آنها از مذاکرات این مسئله را نشان میدهد که توافق نامه ای که اوباما آن را عالی جلوه میدهد بطور واقعی بی معناست .

کنفرانس کپنهاگ حتی قبل از به نتیجه رسیدن ملاقاتهای پنج جانبه پشت درهای بسته ، شروع به پایان یافتن کرده بود . دیمیتری مدودف رئیس جمهور روسیه به خانه بازگشته بود و نخست وزیر ژاپن یوکیو هوتویاما در راه فرودگاه بود .

مانورها و میتینگهای سرسام آور روز آخر کنفرانس دو واقعیت غیرقابل بحث سیاست جهانی در قرن 21 را نشان میدهد : جدال تشدید شونده میان تمامی قدرتهای سرمایه داری جهان که منافع متضاد اقتصادی آنها هر نوع واکنش متحدانه ای در قبال تهدید گرمایش زمین را غیرممکن میسازد ؛ و بویژه قدرت رو به زوال امپریالیسم آمریکا که قادر به تحمیل اراده اش در کپنهاگ نبود .

این مسئله بدلیل کمبود تلاش نبود . پس از اینکه وزیر خارجه آمریکا هیلاری کلینتون با یک رشوه 100 میلیون دلاری سعی در وسوسه کشورهای فقیر برای جلب نظر آنها به نفع آمریکا علیه اتحادشان با چین ، هند ، برزیل و دیگر کشورهای به سرعت رشد یابنده داشت ، اوباما صبح روز جمعه همین سیاست را در یک سخنرانی که چهره خشن قلدری آمریکائی را نشان میداد ، دنبال کرد .

او تقریبا 10 دقیقه سخنرانی کرد و با لحنی قلدرمآبانه و ابراز ناامیدی واضح از چین ، هند و بسیاری از 130 کشور فقیری که در تشکل باصطلاح G-77 متحد شده اند ، سخن گفت ؛ کشورهائی که بر مسئله پافشاری میکنند که کشورهای صنعتی باید بطور کامل در مقابل بحران آلودگی جهانی با اقداماتی از قبیل موافقت با الزام برای کاهش صدور گازهای آلوده کننده در کشورهایشان و تامین کمکهای مالی برای تبدیل صنایع کشورهای جهان سوم به صنایعی از لحاظ مصرف انرژی کاراتر مسئول باشند .

یک گزارش مطبوعاتی لحن صحبت اوباما را به "لحن یک استاد دانشگاه عجول که دانشجویانش مهلت آخر تعین شده برای ارائه گزارشات شان را رعایت نکرده اند " تشبیه کرد . روزنامه انگلیسی گاردین نوشت : "اوبامای عصبانی به رهبران جهان گفت که زمان برای رسیدن به یک توافق نامه برای آنها بسر رسیده است ... اما اوباما هیچ تعهد عملی جدیدی را ارائه نداد – حتی در زمینه شدت دادن به کاهش میزان صدور گازهای خطرناک و یا شفافیت درباره مشارکت آمریکا در تامین مالی کشورهای فقیر در مسائل اقلیمی " . سخنرانی اوباما بسیاری از نمایندگان که آن را بعنوان یک برخورد سرد عامدانه درنظر گرفتند ، را عصبانی کرد .

قبل و بعد از سخنرانی اوباما ، رد و بدل شدن دهن کجی و پیامهای خصمانه بین آمریکا و چین در تمامی کنفرانس مشهود بود . بر اساس نوشته نیویورک تایمز، اوباما هنوز پیاده نشده از هواپیمای اختصاصی اش " به یک ملاقات برنامه ریزی نشده با یک گروه بلندپایه از رهبران جهان که نمایندگان 20 کشور و نهاد بودند رفت " . ون جیابائو ، نخست وزیر چین ، تعمدانه در این ملاقات شرکت نکرد و به جای خود ، معاون وزیر خارجه "هه یافی" را فرستاده بود که این دهن کجی آشکار مقامات هم آمریکا و هم اروپا را عصبانی کرد " .

مقامات چین در واکنش به لحن و محتوای سخنان اوباما بسیار عصبانی شدند . اوباما به کنفرانس اعلام داشته بود که زمان عمل است و نه فقط حرف و از موقعیت آمریکا برای تحمیل این نظر استفاده کرده بود که چین و دیگر کشورها باید با نظارت بر تعهداتشان در زمینه کاهش تولید گاز کربنیک موافقت کنند و از کنفرانس خواست تا این مسئله را تصویب کند . او موضع مخالفت چین با هر نوع تحقیق درباره اطاعت آن کشور از اهداف کاستن صدور گازهای خطرناک را تقبیح کرد – اگرچه وی اسم کشور را نگفت . چین این طرحهای آمریکا را معادل خواست کاهش نرخ رشد اقتصادی و به عنوان تهدیدی برای ثبات داخلی کشورش در نظر گرفت .

هنگامی که ون جیابائو به نیابت از نمایندگان چین به جایگاه رفت تا سخنرانی کند ، کشورهای صنعتی را بدلیل عدم متحقق ساختن وعده هایشان در کنفرانس 1997 کیوتو تقبیح کرد ؛ کنفرانسی که پیش نویس پروتکل رسمی اش توسط دولت کلینتون نوشته شد اما هرگز برای تصویب به کنفرانس تسلیم نشد . وی در سخنرانی ای که تحت عنوان معارضه جویانه در رسانه ها بازتاب یافت ، گفت " این امر مهم است که به تعهداتی که تقبل کرده ایم وفادار بمانیم و اقداماتی واقعی انجام دهیم " .

حادثه آخر بنابه گزارش مطبوعات عصر جمعه روی داد ؛ هنگامی که رهبران چین ، هند و برزیل در حال یک گفتگوی خصوصی بودند ، اوباما سرزده وارد شد و و اعلام داشت که او نمیخواهد آنها را در حال مذاکره خصوصی ببیند . نماینده آفریقای جنوبی نیز به این گفتگوها پیوست که منجر به توافق بر سر پیش نویس یک پیمان برای ارائه به کنفرانس بمنظور تصویب ، گردید .

گروههای حامی محیط زیست سخنرانی اوباما را محکوم کردند . فعال عرصه گرمایش زمین بیل مک کیبن از 350.org این سخنرانی را بعنوان یک اولتیماتوم با فحوای" یا حرف ما را میپذیرید یا هیچ چیز " توصیف کرد . دوستان زمین بیانیه ای صادر کردند که میگفت " اوباما نه تنها کسانی را که به سخنرانی او در مذاکرات سازمان ملل گوش داده بودند عمیقا ناامید ساخت ، بلکه تمامی دنیا را ناامید کرد " . یک سخنگوی جنبش توسعه جهانی گفت : " او نشان داد که هیچ آگاهی ای راجع به نابرابری و بیعدالتی تغییرات آب و هوائی ندارد . اگر آمریکا واقعا انتخابش را کرده است ، این انتخابی است که میلیونها نفر از مردم را به فجایع حاصل از تغییرات آب و هوائی محکوم میکند " .

در یک ستون از روزنامه گاردین روز جمعه جورج مونبیوت زیست بوم گرا مقایسه بجائی کرد هنگامی که راهبرد خودمدارانه نمایندگان قدرتهای عمده صنعتی را با ارجاع به تقسیم استعماری آفریقا در اواخر قرن نوزدهم توضیح داد ، او نوشت : " این جدالی بر سر اتمسفر است که از لحاظ شیوه و مقصود مانند جدال بر سر آفریقا است . در هیچ جائی نابرابری در قلب چندجانبه گرایی خاطرنشان و حتی تصدیق نشد : منافع دولتها و منافع مردم جهان همانند نیستند بلکه بطور چشمگیری متضاد اند . در این مورد ، اکثر کشورهای ثروتمند و بسرعت توسعه یابنده در این گفتگوها فرصتی برای تصاحب بزرگترین سهم از اتمسفر را دیدند – تا حق بیشتری برای آلوده کردن آن به نسبت رقبایشان بقاپند " .

این امر بطور عمیقی صحیح است که " منافع دولتها و منافع مردم جهان " با هم متضاد اند . سیستم دولت-ملت هرگز نمیتواند از سرمایه داری ، که با آن توسعه یافته و پیوند استوار دارد جدا گردد . خطر تخریب غیرقابل جبران محیط زیست برای کره زمین و مردم آن تنها میتواند درون یک نبرد برای به پایان رساندن حیات سیستم دولت-ملت و سرمایه داری و بنیان نهادن یک اقتصاد جهانی دموکراتیک و مبتنی بر برنامه ریزی علمی – که نظامی سوسیالیستی است - مرتفع گردد .
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۹/۲۴

نیما ناصحی / اوتوپیسم اکثریتی ؛ یا هنگامی که خرده بورژوازی راه حل میدهد !

مشخصه اساسی هر تحول اجتماعی که توده ها را به میدان میکشاند ( خواه به شکل قیام باشد یا انقلاب مخملی و یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار ) این است که مواضع حقیقی و تا حدود زیادی پایگاه طبقاتی سنتها و احزاب سیاسی را به وضوح جلوی چشمان جامعه قرار میدهد . مسائل و معضلات این گونه تحولات ، مسائلی هستند که به سرعت و بدون معطلی و رودربایستی باید از جانب جریانات سیاسی پاسخ بگیرند و هر جریان سیاسی تلاش میکند تا برای موفقیتش ، تا جائی که میتواند و شرایط و دیدگاه و پتانسیلهای هر جریان و رهبری سیاسی اش اجازه میدهند ، تحلیل و راهکاری را ارائه دهد که بر مبنای آن بتواند جنبش و سنت سیاسی اش را به جلو هدایت کند – ولو اینکه این پاسخ اشتباه باشد و حتی آن سنت سیاسی را به محاق ببرد . از سوی دیگر در اینگونه تحولات اجتماعی جامعه باید در مفهوم کلی کلمه میان آلترناتیوهای طبقات اجتماعی اصلی ( پرولتاریا ، بورژوازی و خرده بورژوازی ) دست به انتخاب بزند و مسیر آتی حرکت و تحول جامعه با پذیرش هژمونی یکی از آنها تعیین میگردد . این انتخاب اما در بسیاری از مواقع انتخابی آگاهانه نیست یعنی انتخاب آلترناتیو در دوره تلاطم اجتماعی مکانیسمی همچون مکانیسم یک انتخابات و یا یک رفراندوم آزاد را ندارد بلکه بیش از هر چیز به چگونگی فرموله شدن اهداف طبقاتی در جریانات و احزاب سیاسی و پیشینه فعالیت آنها در جامعه و آمادگی آنها در هر دوره برای کسب هژمونی در جامعه بستگی دارد . در حقیقت ، آلترناتیوهای طبقاتی خود را بواسطه سنتهای سیاسی در احزاب و تشکلها و جریانات سیاسی متبلور می سازند و در دوره انقلابی استیلای یک جریان سیاسی بر جنبش به معنای استیلای یک آلترناتیو طبقاتی است ولو اینکه آن جریان بگونه ای صریح مدافع منفعت طبقاتی و اقتصادی طبقه خاصی نباشد . به عبارت دیگر طبقاتی بودن افق و آلترناتیو هر جریان سیاسی باید از چگونگی پاسخ آن به معضلات گرهی جامعه استنتاج شود . برای حصول درکی شفاف از مسیر و چگونگی تحولات در هر جامعه می بایست آناتومی پاسخها و آلترناتیوهای طبقات اجتماعی را ترسیم کرد .

تا جائی که تاریخ تحولات و انقلابات اجتماعی در جوامع سرمایه داری بویژه در صد سال اخیر نشان میدهد از یک دیدگاه مارکسیستی خطوط کلی برخوردها و پاسخهای طبقات اجتماعی در شرایط متلاطم اجتماعی در جوامع گوناگون به یکدیگر شباهت دارند . به این معنی که میتوان نقطه اشتراکات بسیاری را در پاسخ سیاسی بورژوازی یا پرولتاریا و یا خرده بورژوازی و شیوه برخورد عمومی آنها به مسائل کلی جامعه در جوامع و دوره های مختلف یافت ( برای مثال بورژوازی چه در تحولات اروپای شرقی در اواخر دهه هشتاد و اوائل دهه نود و چه در ایران و یا برمه کنونی از رادیکالیزه شدن تحولات اجتماعی و تغییر مناسبات اقتصادی و عمده شدن مسئله مالکیت بر وسائل تولید جلوگیری میکند ) .

نویسنده در این مقاله و مقاله آتی تلاش میکند تا به اختصار مواضع و خطوط کلی آلترناتیوهای طبقاتی خرده بورژوازی ، پرولتاریا و بورژوازی را بررسی کند . به همین منظور ابتدا به خرده بورژوازی میپردازیم و پس از تحلیل کوتاه طرز تلقی و شیوه برخورد عمومی آن به مسائل جامعه به یک مورد مشخص در شرایط مشخص یعنی برخورد سازمان فدائیان خلق - اکثریت به عنوان جریانی خرده بورژوائی به تحولات کنونی ایران نگاهی می اندازیم . همانطور که نقد مارکس بر پرودون ، نقد لنین بر نارودنیک ها و منشویکها و نقد حکمت بر سوسیالیسم خلقی ایران در سال 57 ( که به نظر میرسد لجوجانه متدولوژی تحلیلی اش را تا کنون حفظ کرده است ) بوضوح نشان میدهد ، خرده بورژازی طبقه ای بینابینی است و تلاش وی برای ایجاد آشتی میان طبقات و آلترناتیوهای متخاصم است . " نفرت از مبارزه طبقاتی ، آرزوی از پیش بردن کارها بدون توسل به این مبارزه ، و تمایل به حک و اصلاح گوشه های تیز از صفات ذاتی دموکراتهای خرده بورژواست " [1] این امر خود را در پوپولیسم این جریانات ، چسبیدنشان به مفاهیمی مانند خلق ، دموکراسی خالص ( بدون خاطرنشان کردن محتوای طبقاتی آن ) دمیدن در شیپور خواستهای کلی مثل آزادی ، عدالت ، استقلال و نیز طرفداری پرحرارتشان از اتحاد میان نیروهای سیاسی و در آخر دنباله روی از بورژوازی ( و یا به احتمال کمتر پرولتاریا ) نشان میدهد . خرده بورژوازی معمولا به اوتوپیا پردازی و خلق مدلهای اختیاری و یا حتی ارتجاعی میپردازد و در دنیای واقع هنگامی که نمیتوان با سلاح تخیلات وارد کارزار شد مجبور است دست به گزینش و یا بهتر بگوئیم دنباله روی از بورژوازی و یا پرولتاریا زند – البته آنگونه که تجربه تاریخی تا کنون نشان داده خرده بورژوازی بیشتر متحد و دنباله رو و جاده صاف کن بورژوازی بوده است . جزوه جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت (داخل کشور) به نام " نگاهی تحلیلی به اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورمان " [2] به شکلی جالب و در نوع خود مثال زدنی این شیوه برخورد خرده بورژوائی را نشان میدهد . این جزوه میکوشد ابتدا با تحلیل شرایط سیاسی فعلی ایران در ششماهه اخیر و توضیح بسترهای شکلگیری جنبش اعتراضی و موقعیت رژیم جمهوری اسلامی و جناحهای مختلف آن وبررسی نقاط ضعف و قوت این جنبش ، راهکار و راه حلی از زاویه دید خود برای پیروزی آن ارائه دهد . اما اکثریت آنجائی که میخواهد تحلیل کند درک خود را بر واقعیت تحمیل میکند و آنجائی که میخواهد برای وضعیت پیچیده سیاسی کنونی راه حل ارائه دهد به ورطه کلی گوئی و اوتوپیسم خرده بورژوایی از موضع دموکراسی خالص و وحدت طلبی آشتی جویانه فرو میغلتد . در اینجا به بدلیل جلوگیری از طولانی شدن مقاله به تفسیر و توضیح ارائه شده در این جزوه نمیپردازیم و تنها به بازبینی و نقد راه حل داده شده میپردازیم . به این جملات که از این جزوه استخراج شده اند به دقت توجه کنید :
" تلاش برای شکل دهی جنبشی توانمند و پویا نیازمند حضور نمایندگان تمامی طیف های فکری و اقشار جامعه است. ما از یک رهبری مشارکتی مبتنی بر خرد جمعی و دمکراتیک با حضور تمامی نیروهای سیاسی و فعالین جنبش های مدنی و صنفی حمایت می کنیم. "
" به نظر ما جبهه دمکراتیک با رهبری جمعی و مشارکتی و با پلاتفرم مورد توافق تمامی نیروهای سیاسی، جنبش های مدنی، تشکل های کارگری و شخصیت های سیاسی – فرهنگی، با حداقلی از خواست های اساسی جنبش، که "نفی دیکتاتوری مذهبی و برقراری دمکراسی" را منعکس نماید، می تواند برای پیگیری اهداف دمکراتیک و ارتقای خواست های جنبش اعتراضی مردم کشورمان ظرف مناسبی محسوب شود. از طرفی دیگر احزاب و سازمان های سیاسی خود منعکس کننده خواست های اقشار مختلفی از گروه های اجتماعی هستند، که با حضور جنبش های اجتماعی در درون جبهه سیاسی، علیرغم جهت گیری های مدنی آنها، که منافاتی با اهداف و برنامه جنبش های سیاسی ندارند، خود به ارتباط متقابل این جنبش ها با نیروهای سیاسی کشورمان منجر گشته، و پایه های جنبش اعتراضی را مستحکم خواهد نمود. " " مساعدت و تلاش برای تشکیل جبهه ای دمکراتیک و ضد استبدادی از احزاب و سازمان های چپ، جمهوری خواهان دمکرات، نیروهای ملی و هویت طلب، اتحادیه ها و تشکل های کارگری، جنبش زنان و دانشجویان، فعالین حقوق بشر و مدافعین صلح، وظیفه مهم دیگری است که نیروهای چپ برای شکل گیری آن بایستی تلاش ورزند. هدف این جبهه تأمین منافع آحاد مردم بدون توجه به بینش های مختلف و متفاوت آنها، و برای استقرار حاکمیت مردمی(استقلال)، آزادی و عدالت اجتماعی خواهد بود. "
اکثریت که به ناتوانی شکل شبکه ای برای پیشبرد و به پیروزی رساندن جنبش واقف است ( و البته در اینجا درست میبیند ) در گام بعدی پس از اعتراف به لزوم وجود رهبری منسجم و متشکل به طریقی کاملا پوپولیستی و خرده بورژوائی راه حل آن را درتشکیل یک جبهه دموکراتیک با رهبری مشارکتی مبتنی بر خرد جمعی و دموکراتیک و با پلاتفرم مورد توافق تمامی نیروهای سیاسی، جنبش های مدنی، تشکل های کارگری و شخصیت های سیاسی – فرهنگی و در حقیقت احزاب و سازمان های چپ، جمهوری خواهان دمکرات، نیروهای ملی و هویت طلب، اتحادیه ها و تشکل های کارگری، جنبش زنان و دانشجویان، فعالین حقوق بشر و مدافعین صلح – که البته میتوان به این لیست شمار دیگری از جریانات را هم افزود - میداند . اینکه برخی از این نیروهای باصطلاح دموکراتیک و ضداستبدادی مانند نیروهای ملی و هویت طلب برای هر سوسیالیست و یا هر انسان آزادیخواهی که کوچکترین شناختی از ماهیت و اهداف این نیروها داشته باشد نماد قومیت پرستی ، نژاد پرستی و فاشیسم هستند ، مسئله اکثریت نیست . اینکه چگونه میتوان این جبهه دموکراتیک و ضد استبدادی ( چیزی که همیشه پوپولیسم چپ ایران و سنت توده ای-اکثریتی همیشه بدنبال آن است و چیزی که هیچگاه چنین جریاناتی و یا هر جریان دیگری قادر به تشکیل آن نشده اند ) را تشکیل داد و اینکه چگونه میتوان میان این نیروها با توجه به افق و خصلت متفاوت آنها اتحاد ایجاد نمود و آیا اصولا تشکیل چنین جبهه ای ممکن است ، مسئله اکثریت نیست . اکثریت بنا به خصلت طبقاتی اش میکوشد جبهه ای خلقی-دموکراتیک و ماوراءطبقاتی ایجاد کند تا به رویای شیرین اش برای رسیدن به دموکراسی ناب و استقلال و آزادی دست یابد . اما تعبیر این رویا در جهان واقعی کارزارهای اجتماعی دنباله روی شرمگین و یا حتی صریح ( " استنباط ما بر این است که تمسک به چنین شیوه هایی [ یعنی استفاده از مناسبت های رژیم برای گسترش اعتراضات ] تا فراگیر شدن جنبش در سراسر کشور راه کاری مناسب و خردمندانه محسوب می گردد. ما تمامی نیروهای سیاسی و مخالفین رژیم خصوصاً اعضاء و هواداران سازمان را فرا می خوانیم همراه با توده های مردم در این کارزار مشارکت داشته و مردم را به شرکت در این اعتراضات تشویق نمایند. ) از بورژوازی و خطوط سیاسی حاکم بر جنبش اعتراضی اکنون سبز در ایران است .

پانوشتها :
[1] ولادیمیر ایلیچ لنین ، اقتصاد وسیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا
[2] این جزوه را میتوانید در این آدرس بیابید :
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=25682
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۹/۱۱

لئون تروتسکی / اصول دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا

برگردان: نیما ناصحی


یادداشت مترجم : مجلس موسسان یکی از نهادهائی بود که پس از انقلاب فوریه 1917 روسیه توسط بسیاری از گروههای سیاسی مطالبه میشد . حکومت موقت ابتدا به ریاست پرنس لووف و سپس کرنسکی ، دائما تشکیل آنرا به تعویق می انداختند تا اینکه بالاخره تاریخ تشکیل آن 25 نوامبر اعلام گردید . حزب بلشویک پس از رسیدن به قدرت این انتخابات را به تاخیر نینداخته و در همان تاریخ موعود برگزار کردند . نتیجه این شد که از حدود 41 میلیون رای ، اس آرهای راست بیشترین آراء را بدست آوردند و ترکیب مجلس به این صورت درآمد : از 707 نماینده منتخب 175 نفر بلشویک ، 370 نفر اس آرهای راست ، 40 نفر اس آرهای چپ (که در آن زمان متحد بلشویکها بودند) ، 16 منشویک و 17 کادت ، و بقیه از احزاب اقلیتهای ملی و دیگر گروهها بودند . مجلس در تاریخ 18 ژانویه در کاخ تورید گشایش یافت . ابتدا شوتستوف اس آر و سپس اسوردلف از رهبران بلشویک ریاست جلسه را بعهده گرفتند .سپس اسوردلف از مجلس خواست تا استقرار یک جمهوری شورائی کارگران،دهقانان و سربازان را تایید کند و اعتبار تمام قوانینی را که به تایید دومین کنگره شوراها رسیده برسمیت بشناسد . سرانجام بدلیل قدرت اس آرهای راست در مجلس ، ویکتور چرنف به ریاست مجلس انتخاب شد و رهبران اس آر و منشویک ، بلشویکها را بشدت محکوم کردند ؛ بدین دلیل بلشویکها و اس آرهای چپ مجلس را ترک کردند . اولین جلسه مجلس در ساعت پنج صبح 19 ژانویه به پایان رسید و جلسه آینده به بعدازظهر همان روز موکول شد . اما بعد از ظهر که اعضای مجلس موسسان در محل حاضر شدند با درب بسته و قفل شده مجلس روبه رو گردیدند . در حقیقت شورای کمیسرهای ملت به نمایندگی از شوراهای سراسری روسیه به دلیل تقابل مجلس موسسان با مصوبات سویتها ، تصمیم به پایان دادن آن گرفت . لئون تروتسکی در مقاله ذیل که بخشی از فصل سوم کتاب تاریخ انقلاب روسیه تا برست-لیتوفسک نگاشته شده در سال 1918 می باشد میکوشد تا به این مسئله پاسخ گوید .


بعنوان مارکسیست ما هیچگاه پرستشگران دموکراسی صوری نبوده ایم . در یک جامعه منقسم به طبقات نهادهای دموکراتیک ، در شرایط عدم الغای مبارزه طبقاتی ، تنها بیانی بشدت ناکامل به منافع طبقاتی عاریه میدهند . طبقات دارا همیشه هزاران وسیله برای منحرف کردن و رقیق کردن اراده طبقات کارکن در چنته دارند . در هنگامه انقلاب نهادهای دموکراتیک هنوز سازوبرگ (apparatus) بسیار ناکاملی برای بیان مبارزه طبقاتی هستند . مارکس انقلاب را "لوکوموتیو تاریخ" نامید ؛ مبارزه باز و مستقیم برای قدرت ، توده های کارکن را قادر میسازد که در کوتاه مدت تجارب گرانبهای سیاسی بدست آورند و در تکامل فکری شان به سرعت از مرحله ای به مرحله دیگر گذار نمایند . مکانیسم کند نهادهای دموکراتیک نمیتواند همپای این تحول و تکامل بیاید – تازه بر این مسئله ، مشکل وسیع بودن کشور و نقص ابزارهای تکنیکی در دسترس را نیز بیفزائید .

اس آرهای راست در مجلس موسسان اکثریت بودند . بر طبق رسم و روال پارلمانی ، آنها باید دولت را تشکیل میدادند . اما اس آرهای راست شانس تشکیل چنین دولتی را در تمامی طول انقلاب پیش از نوامبر داشتند ولی از انجام چنین کاری خودداری میکردند و سهم اصلی قدرت را به بورژوازی لیبرال واگذار میکردند و دقیقا بهمین دلیل آنها آخرین بقایای نفوذ را در میان بخشهای بیشتر انقلابی توده ها ، درست در زمانی که ترکیب عددی مجلس موسسان آنها را در الزام رسمی برای در دست گرفتن زمام دولت قرار میداد ، از دست داده بودند . طبقه کارگر بهمراه گارد سرخ عمیقا با اس آرها دشمن بودند . اکثریت قاطع ارتش از بلشویکها حمایت میکردند . عناصر انقلابی روستاها حمایتشان را میان اس آرهای چپ و بلشویکها تقسیم کرده بودند . ملوانان ، که در تمامی حوادث انقلاب نقشی بسیار برجسته داشتند ، تقریبا تا نفر آخر با حزب ما بودند . در حقیقت اس آرهای راست قبل از تشکیل مجلس موسسان ، مجبور شدند تا از شوراها ، که قدرت را در نوامبر به دست گرفت ، بیرون بروند . با وابستگی و حمایت چه کسانی کابینه ای از این اکثریت مجلس میتوانست تشکیل گردد ؟ ثروتمندان روستا ، روشنفکران و کارمندان اداری عالی رتبه قدیمی پشت سر آن بودند و شاید عجالتا در میان طبقه متوسط هم حمایتی می یافت . اما چنین دولتی تماما از سازوبرگهای مادی قدرت محروم بود . در مراکز حیات زندگی سیاسی مانند پتروگراد چنین دولتی بیدرنگ به مقاومتی آشتی ناپذیر برخورد میکرد . اگر شوراها ، مطابق منطق صوری نهادهای دموکراتیک ، قدرت را به حزب کرنسکی و چرنف واگذار میکردند ، دولت جدید ، بی اعتبار و ناتوان، تنها موفق به آشفته کردن موقتی فضای سیاسی کشور میشد و با یک خیزش نوین در طول چند هفته سرنگون میگردید . شوراها تصمیم گرفتند تا این تجربه تاریخی به تاخیر افتاده را به حداقل برسانند و مجلس موسسان را در همان روزی تشکیل گردید منحل ساختند .

بر همین اساس حزب ما مورد شدیدترین و خصمانه ترین اتهامات قرار گرفت . بدون شک انحلال مجلس موسسان تاثیر بسیار نامطلوبی بر هیئتهای رهبری احزاب سوسیالیست غرب گذاشت ، و این عمل به لحاظ سیاسی اجتناب ناپذیر و ضروری در آنجا بعنوان بخشی از یک دیکتاتوری حزبی و فعال مایشائی(arbitrariness) سکتاریستی اعلام شد . کائوتسکی ، با ملانقطی بازی همیشگی اش ، در یک سری مقاله رابطه متقابل وظایف انقلابی و سوسیالیستی طبقه کارگر و رژیم دموکراسی سیاسی را شرح داد . او سعی کرد نشان دهد که رعایت اصول دموکراسی همواره در تحلیل نهائی به نفع طبقه کارگر است . البته به طریق کلی و من حیث المجموع این امر صحیح است . اما کائوتسکی این حقایق تاریخی را به مشتی گزاره های کسالت بار و مبتذل پروفسورمآبانه تبدیل میکند . اگر در نهایت همیشه این امر [یعنی دموکراسی فرمال] راه را برای پیشبرد مبارزه طبقاتی پرولتاریا و حتی تمرین اعمال دیکتاتوری اش در چهارچوب نهادهای دموکراتیک هموار میکند ، اما همیشه این چنین نیست که تاریخ شانس این چنین آمیزشی [یعنی آمیزش دموکراسی فرمال و سلطه احزاب طبقات کارکن] را فراهم کند . این امربه هیچ وجه تبعیت از تئوری مارکسیستی نیست که تاریخ همواره شرایطی خلق میکند که بیشتر برای طبقه کارگر سودمند است . اکنون این مسئله دشوار است که بگوئیم اگر مجلس موسسان فراخوانده میشد در دومین و یا سومین ماه تشکیلش انقلاب چه مسیری را می پیمود . احتمال زیاد داشت که احزاب سوسیالیست انقلابی (اس آر) و منشویکها که در آن موقع مسلط بودند خودشان و مجلس موسسان را نه تنها در چشمان عناصر فعالی که از شوراها حمایت میکردند بلکه حتی نزد توده های عقب مانده که امیدهایشان نه تنها به شوراها بلکه به مجلس موسسان نیز گره خورده بود ، بی اعتبار می کردند . در چنین شرایطی انحلال مجلس موسسان ، ممکن بود بوسیله انتخابات جدیدی که در آن احزاب چپ اکثریت را بدست می آوردند دنبال شود . ولی ترتیب حوادث به گونه ای متفاوت رقم خورد . انتخابات مجلس موسسان در نهمین ماه انقلاب [فوریه] برگزار شد و در آن زمان مبارزه طبقاتی به حدی از شدت رسیده بود که با فشار درونی اش چهارچوب صوری دموکراسی را منفجر کرد .

پرولتاریا ، ارتش و توده های فقیر دهقانی را رهبری کرد . این طبقات در انقلابی مستقیم و سهمگین علیه اس آرهای راست بودند ؛ اما هنوز به شکرانه سازوکار خرفت و کند انتخابات دمکراتیک ، این حزب اکثریت مجلس موسسان را بدست آورد که نماینده مرحله قبل از نوامبر در انقلاب بود . این تناقضی بود که نمیشد آنرا در چهارچوب دموکراسی صوری حل کرد ، و تنها ملانقطی های عرصه سیاست ، که هیچگاه بطور شفاف منطق انقلابی روابط میان طبقات را درک نمیکنند ، هستند که در مواجهه با موقعیت حاصل رویدادهای نوامبر به پرولتاریا حقایق منجمد و کسالت بار سودمندی دموکراسی برای پیشبرد جنگ طبقاتی را موعظه میکنند .

تاریخ مسائل را در شکلی بسیار عینی تر و حادتر عرضه میکند . مجلس موسسان با آن ترکیب می بایست قدرت را به گروه چرنف-کرنسکی-تسره تلی تقدیم میکرد . آیا این گروه برای هدایت انقلاب صلاحیت داشت ؟ آیا میتوانست حمایت طبقاتی که ستون فقرات انقلاب را تشکیل میدادند را جلب کند ؟ خیر ؛ محتوای طبقاتی مادی انقلاب به تضاد آشتی ناپذیری با اشکال دموکراتیک رسیده بود . در نتیجه سرنوشت مجلس موسسان از پیش رقم خورده بود . انحلال آن تنها راه قابل تصور برای درمان قطعی موقعیت متضادی بود که نه ساخته ما بلکه حاصل سیر حوادث مسبوق بود .
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۸/۲۱

کیران آلن / کریس هارمن درگذشت

برگردان: نیما ناصحی
توضیح مترجم : کریس هارمن (1942-2009) اندیشمند و اکتیویست بزرگ مارکسیست و از
اعضای رهبری حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا (SWP) بود. وی در کنار نظریه پردازانی
چون تونی کلیف ( بنیانگذار فقید حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا ) ، الکس کالینیکوس
( که بخاطر ترجمه بسیاری از کتابهایش نزد فارسی زبانان شناخته شده است ) و جان ریز
، محور اصلی تروتسکیسم در بریتانیا بوده و هستند. تا جائی که راقم این سطور میداند
، از هارمن دو کتاب "تاریخ مردمی جهان" و "تبیین بحران؛یک بازنگری مارکسیستی" به
فارسی برگردانده شده است . متن زیر از کیران آلن (Kieran Allen) از اعضای رهبری حزب
کارگران سوسیالیست بریتانیا و از فعالین انقلابی ایرلند است .
کریس هارمن ، سردبیر نشریه سوسیالیسم بین المللی (International Socialism) در ساعات اولیه جمعه شب به وقت ایرلند [7 نوامبر ] در قاهره در گذشت .
کریس هارمن یکی از صریح ترین نویسندگان مارکسیست در اواخر قرن بیستم بود . وی در یک خانواده کارگری بدنیا آمد و پرورش یافت ، سپس به مدرسه اقتصاد لندن وارد شد و به سوسیالیستهای بین المللی پیوست ؛ جائی که به سرعت هم هنر اکتیویسم و هم تئوری را آموخت ، امری که در طول بقیه زندگی اش جدائی ناپذیر باقی ماند .
هارمن جوان ، هنگام تحصیل در کالج ، اغلب روشنفکران برجسته چپ را بخاطر سخنرانی برای دانشجویان دعوت میکرد با این امید که "نامهای بزرگ" ، جمعیت بزرگی را جلب خواهند کرد . اما هنگامی که صحبت آنان پایان می پذیرفت ، او هر گونه نقطه ضعفی در سخنرانی آنها را هنگامی که به فهم این مسئله مهم که " رهائی طبقه کارگر تنها باید عمل خود طبقه کارگر باشد " بازمیگشت ، نشان میداد . آیزاک دویچر ، مولف بیوگرافی سه جلدی تروتسکی ، یکی از اولین قربانیان جدل هارمن بود هنگامی که از برخی " دستاوردهای مترقی " حکومتهای استبدادی بلوک شرق حمایت کرد .
سوسیالیست اهل دری [Derry – شهری در ایرلند شمالی] ایامون مک کان اغلب داستانی را از دورانی تعریف مبکند که در هنگامه نبرد بوگساید [1] کریس هارمن در حالی که یک کوله پشتی از بیانیه های کارگران سوسیالیست داشت به شهر آنها آمد . و مردم درحالی که تقریبا صف کشیده بودند ، نشریات چپ را تقاضا میکردند .
این رویداد همچنین یکی دیگر از ویژگی های بارز زندگی کریس هارمن را نشان میدهد ؛ او یک انترناسیونالیست عمیق بود که سختی شرکت در مسائل کوچکترین گروهها در هر نقطه از جهان را برخود هموار میکرد . و این گواهی از زندگی اوست که او بسیار دور از منزلگاهش در لندن ، در قاهره یعنی جائی که شور و هیجان در چپ دوباره درحال پدیدار شدن بود ، درگذشت . تلاشها و نوشته های هارمن نقش کوچکی در کمک به جوانه زدن این بذرها نداشت .
یکی از مقالات کریس هارمن " پیامبر و پرولتاریا " برای جلوگیری از حاشیه ای شدن چپ در کشورهای عربی در برابر امواج فزونی یابنده اسلام سیاسی نوشته شد . مقاله به ادعاهائی که میگفتند اسلام سیاسی شکلی از فاشیسم را نمایندگی میکند حمله کرد و و برخاستن آن را از زاویه شکست ناسیونالیسم عرب توضیح داد ؛ و این بحث را مطرح کرد که بازگشت به اسلام راستین متعلق به روشنفکران طبقه متوسطی است که از تحقیر امپریالیسم رنج میکشند و این گروهها توانائی این را دارند که حمایت بخشهائی ار فقرای شهری را جلب کنند .
جنبش انقلابی ایرلند بسیار از بحثها و رهنمودهای کریس هارمن بهره برده است . کمتر از یکسال پیش او برای سخنرانی در یک مدرسه یکروزه پیرامون اقتصاد مارکسیستی به دوبلین سفر کرد . او مهمان همیشگی کنفرانس سالانه مارکسیسم بود . برای بیشتر از سی سال او عضو حزب کارگران سوسیالیست و یکی از پیشتازان این تشکل در جزئیات بحث درباره استراتژی ، تاکتیک و تئوری بود .
سهم اصلی کریس هارمن در جنبش مارکسیستی ، در نوشته هایش بود . او هنگامی آغاز به نوشتن کرد که بسیاری از متون مارکسیستی با فقر ایده که پشت پیچیدگی نثر پنهان شده بود مشخص میشدند . برای کریس هارمن ، مخاطب نوشته هایش فعالین باسواد طبقه کارگر و دانشجویانی بودند که میخواستند هوای تازه استدلالهای صریح و پخته را استنشاق کنند .
اولین جزوه او " چگونه انقلاب به انحراف کشیده شد " ( یا چگونه انقلاب شکست خورد ) توضیحی صادقانه بود از چرایی فساد انقلاب 1917 و منتج شدن آن به استبداد استالینیستی . این نوشته ، مستقیما علیه لیبرتارین هائی بود که در مقابل تشکیل یک حزب انقلابی می ایستادند .
هرکسی که میخواهد خواندن تئوری مارکسیستی را آغاز کند باید نگاهی به دو جزوه کریس هارمن بیندازد ؛ مارکسیسم چگونه کار میکند [2] ، مقدمه ای خوانا و مدرن بر دامنه گسترده ای از ایده های مارکسیستی است ، درحالیکه اقتصاد دیوانه خانه ، شاهکاری از صراحت است که مدعیات و دروغهای اقتصاد بورژوائی را درهم میشکند .
کریس هارمن دقیقا باین دلیل قادر است خوب بنویسد که وی بطورکامل کنه تئوری مارکسیستی را دریافته است . برای مثال یکی از آخرین مقالاتش نکته ای تکنیکی بر تئوری گرایش نزولی نرخ سود ، بود . او قادر به نوشتن هر دو نوع مقاله است [ هم ساده و هم فنی ] بخاطر اینکه به این شعار و اندرز بنیانگذار حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا ، تونی کلیف ، پای بند است که گفت : " اگر شما نمیتوانید در ظرف مدت رفتن یک اتوبوس از ایوستون تا هاکنی توضیح دهید که چرا نیروهای نظامی بریتانیا باید از ایرلند خارج شوند ، این احتمالا باین دلیل است که شما بحث را تماما نفهمیده اید " .
بعد از کلیف ، کریس هارمن نماینده و شارح پیشرو این بحث بود که رژیمهای استالینیستی اروپای شرقی حکومتهای مطلقه سرمایه داری دولتی بودند و هیچ ربطی به سوسیالیسم نداشتند . کتاب او ، مبارزات طبقاتی در اروپای شرقی در زمانی نوشته شد که برخی از چپها گمان میکردند باید از رژیمهای استالینیستی دفاع کرد . برای بسیاری از چپهای جوانتر این کتاب یک نوشته بصیرت دهنده برای آشکار کردن مقیاس قیامهای کارگری علیه این حکومتهای مطلقه بود . در حالیکه کلیف شالوده ای برای تئوری پی ریزی کرد ، هارمن بطور ادامه دار آنرا با شرح مداوم از قیامهائی که در نهایت در فروپاشی این رژیمها در سال 1989 به نقطه اوج رسیدند ، روزآمد کرد .
ادراک هارمن از انقلاب بعنوان یک پروژه عملی و قابل تحقق که درک صحیحی از استراتژی و تاکتیک را میطلبد در [کتاب] آتش آخرین بار (The fire last time) که بهترین توضیح مارکسیستی را درباره قیامهای 1968 و عواقب آن ارائه میکرد ، و نیز در [کتاب] انقلاب شکست خورده (The Lost Revolution) که بعنوان یک رساله برای فهم استراتژی و تاکتیک بوسیله توضیح مورد انقلاب شکست خورده 1918-23 آلمان نوشته شده بود ، مشهود است .
در سالهای اخیر کریس هارمن دو شاهکار فوق العاده برجای گذارد ؛ تاریخ مردمی جهان ، بحثی جامع و عامه فهم درباب تاریخ انسانیت است که بدون شرمندگی از یک زاویه طبقاتی نگاشته شده است . گستره فضل و دانش نهفته در این کتاب میتواند برای هر سوسیالیست نقطه آغاز تفحص در باره الگوهای گسترده تاریخ جامعه طبقاتی باشد . کتاب کاپیتالیسم زامبی [= به معنای گیج و منگ و رو به موت ] یک دهه کار کریس برای فهم دینامیسم سرمایه داری مدرن را در خود دارد . این کتاب پایه مفهومی ای واضح و تحلیلی دقیق و مبتکرانه در باره چگونگی تعامل دولت مدرن و اقتصادهای سرمایه داری را درهم می آمیزد .
خاطره کریس هارمن اغلب تداعی کننده لحظاتی است که وی در آن به سرعت بحث درباره ایده های کلی مارکسیستی را به تفکر درباره چگونگی فشرده کردن یک بحث پیرامون یک شعار توده ای ، تبدیل میکرد . این چشمه استعداد از فهم عمیق دیالکتیک چگونگی پیوند حزب انقلابی با و آموختن از توده های گسترده طبقه کارگر برمی خاست . همین دیالکتیک بود که کریس را در واپسین سالهای عمرش به این سو هدایت کرد که مشکلاتی را درمعرض دید قرار دهد که حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا پس از تلاش در جهت ایجاد پایه ای از چپ رادیکال در طول پروژه بزرگداشت تجربه کرد . بحثی که وی و رهبری کنونی حزب آغاز کرده اند ، برای بازگشتی واقعی به ساختمان حزبی ، برای توجهی دوباره بر مبارزات طبقه کارگر و برای گشایشی عظیم برای بحث و جدل در تشکلهای انقلابی بوده و هست ؛ و در همان زمان بانجام رساندن این کار بدون چرخشی درونی به یک حالت دفاعی ، بلکه با ساختن کادرهای انقلابی نوین در نگاهی بیرونی به گونه ای غیر دگماتیک .
فقدان کریس هارمن به طور ناراحت کننده ای احساس خواهد شد ؛ اما زندگی وی گواهی است بر این دستاورد که چگونه مردمان طبقه کارگر میتوانند ایده هایی شگرف خلق کنند حتی هنگامی که در نهادهای آکادمیک گمنام بمانند .
پانوشتهای مترجم :

[1] Battle of the Bogside - قیام همگانی وسیعی که در دری ایرلند شمالی در تاریخ 12 تا 14 آگوست 1969 روی داد . نبرد میان ساکنان ساکنان منطقه بوگساید ( همپیمان انجمن دفاع از شهروندان د ِری ) و نیروی پلیس ایرلند شمالی ( Royal Ulster Constabulary ) جریان داشت .

[2] ان کتاب بوسیله همین مترجم در دست ترجمه است که بزودی انتشار میابد .
[ 1 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۸/۱۹

اسلاوی ژیژک / بیست سال فروپاشی

برگردان: نیما ناصحی

توضیح اشتراک: مقاله پیش رو آخرین مقاله نوشته شده توسط اسلاوی ژیژک می باشد که دیروز، نهم نوامبر در نشریه نیویورک تایمز به چاپ رسید.



امروز بیستمین سالگرد سقوط دیوار برلین است . در طول این مدت از تامل [درباب این رویداد] ، این امر رایج بوده است که بر طبیعت معجزه سان این رویدادها که از آن روز آغاز گردید تاکید کنند : به نظر میرسید که یک رویا در حال تحقق است ، رژیم های کمونیستی به مانند کاخهای کاغذی فروریختند ، دنیا ناگهان به طرقی تغییر کرد که حتی چند ماه پیش از آن هم قابل تصور نبود . چه کسی در لهستان تا آنروز می توانست تصور یک انتخابات آزاد و ریاست جمهوری لخ والسا را بکند ؟
به هر حال ، هنگامی که ابهام والای انقلابهای مخملی بوسیله واقعیت جدید دموکراتیک-کاپیتالیستی برطرف شد ، مردم با یک ناامیدی غیرقابل اجتناب به آن واکنش نشان دادند که خود را ، در یک چرخش [به گذشته] به شکل نوستالژی برای "روزگار خوش" گذشته کمونیستی ؛ از جانب راستگرایان ، با پوپولیسم ناسیونالیستی ؛ و از جانب طرفداران وضع جدید ، با یک پارانویای آنتی کمونیستی از موعد گذشته ، نشان داد .
فهم دو واکنش اولی آسان است . همان راستگرایانی که دهه های قبل فریاد می کشیدند " مردن بهتر است تا سرخ بودن" ، اکنون اغلب زیر لب میگویند " سرخ بودن بهتر است از خوردن همبرگر" ! . نوستالژی کمونیستی را ، اما نباید زیاد جدی گرفت : جدا از ابراز یک آرزوی واقعی برای بازگشت به واقعیت سوسیالیستی خاکستری گذشته ، این امر بیشتر شکلی از ماتم است برای به آرامی خلاص شدن از دست گذشته . در مورد برخاستن پوپولیسم راستگرایانه ، این امر فقط مخصوص اروپای شرقی نیست بلکه خصیصه رایج هر کشوری است که در گردباد جهانی سازی گرفتار میشود .
چیزی که بیشتر جالب توجه است تجدید حیات آنتی کمونیسم از مجارستان تا اسلوونی است . در طول پائیز 2006 اعتراضات گسترده علیه حزب حاکم سوسیالیست ، مجارستان را برای هفته ها فلج کرد . معترضین بحران اقتصادی کشور را به حکومت سوسیالیستها بعنوان جانشین حزب کمونیست مربوط می دانستند . آنها مشروعیت واقعی دولت را نفی میکردند اگر چه درون یک انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیده بود . هنگامی که پلیس برای برقرار کردن نظم مدنی وارد کار شد ، آن را با درهم کوبیدن قیام ضدکمونیستی 1956 توسط ارتش شوروی مقایسه ها کردند .
این آنتی کمونیسم نوین حتی سمبل ها را نیز تعقیب میکند . در ژوئن 2008 لیتوانی قانونی را گذراند که به موجب آن نمایش عمومی تصاویر کمونیستی مانند داس و چکش و نیز سرودهای شوروی ممنوع گردید . در آوریل 2009 دولت لهستان پیشنهادی مبنی بر بسط ممنوعیت تبلیغات تمامیت خواهانه شامل کتابها و لباسها و دیگر چیزهای کمونیستی ، را ارائه کرد ؛ شخص حتی با پوشیدن تی شرت چه گوارا هم میتواند دستگیر شود.
تعجبی ندارد که در اسلوونی سرزنش اصلی ای که راست به چپ متوجه میکند این است که چپ " جبر حاصل از استمرار" رژیم کمونیستی قدیم است . در چنین اتمسفر خفقان آوری چالشها و مشکلات جدید به تکرار نزاعهای قدیمی فروکاسته میشوند ، بر طبق این مدعای پوچ ( که برخی اوقات در لهستان و اسلوونی سربلند میکند) که دفاع از حقوق همجنسگرایان و یا قانونی کردن سقط جنین بخشی از یک توطئه کمونیستی برای اخلاق زدائی از جامعه است .
این آنتی کمونیسم تجدیدحیات یافته نیرویش را از کجا میگیرد ؟ چرا ارواح گذشته در مللی دوباره جان میگیرند که بسیاری از جوانانشان حتی نمیتوانند دوره کمونیسم را یاد بیاورند ؟ آنتی کمونیسم نوین پاسخ ساده ای به این پرسش ارائه میکند : " اگر سرمایه داری واقعا خیلی بهتر از سوسیالیسم است ، چرا زندگی های ما هنوز تیره بختانه است ؟ "
این امر به این دلیل است که بسیاری اعتقاد دارند که ما واقعا در سرمایه داری نیستیم : ما هنوز نه یک دموکراسی واقعی بلکه تنها صورتک فریب آمیزی از آن را داریم ، همان قدرتهای تیره هنوز سررشته های قدرت را به دست دارند ، یک سکت کوچک از کمونیستهای سابق که به مالکین و مدیران جدید تغییر قیافه داده اند – هیچ چیزی در واقع تغییری نکرده است ، بنابراین ما به پاکسازی دیگری نیاز داریم ، انقلاب باید تکرار شود ...
آنچه که این آنتی کمونیستهای از موعد گذشته نمیخواهند بفهمند این است که تصویری که آنها از جامعه فراهم میکنند بطرز عجیبی به تصویر سوءاستفاده شده چپ سنتی از سرمایه داری نزدیک است ؛ جامعه ای که در آن دموکراسی ظاهری بطور محض سلطه یک اقلیت ثروتمند را پنهان میکند . به بیان دیگر آنتی کمونیستهای تازه تولدیافته نمی فهمند که آنچه آنها بعنوان یک شبه سرمایه داری منحرف تقبیح میکنند بسادگی خود سرمایه داری است .
شخص همچنین میتواند استدلال کند که هنگامیکه رژیمهای کمونیستی فروپاشیدند کمونیستهای سابق از خواب غفلت بیدار شده بطور واقعی برای راه اندازی یک اقتصاد سرمایه داری جدید بسیار مناسب تر از مخالفان پوپولیست بودند . هنگامی که قهرمانان آنتی کمونیسم نوین به چسبیدن به رویای یک جامعه جدید پر از عدالت و صداقت و وحدت ، ادامه میدهند ، کمونیستهای سابق قادر خواهند بود که بطور بیرحمانه ای خودشان را با قوانین کاپیتالیستی جدید و دنیای بیرحمانه بهره وری بازار شامل تمامی مفاسد و نیرنگ های کثیف نو و کهنه اش ، وفق دهند .

New York Times
November 9, 2009
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۸/۱۸

پیتر سینگر / همجنسگرائی غیراخلاقی نیست

برگردان : نیما ناصحی


توضیح مترجم : پیتر سینگر ، فیلسوف استرالیائی و پروفسور اخلاق زیستی (Bioethics) در دانشگاه پرینستون نیوجرسی ، مهمترین متفکر فایده گرا (utilitarianist) در عصر حاضر است . او بعنوان یکی از 10 روشنفکر تاثیرگذار عرصه عمومی در استرالیا برگزیده شده است . همچنین وی از مدافعین سرسخت حقوق حیوانات و گیاهخواری است . در این مقاله وی از دیدگاهی فایده گرایانه و لیبرالی علیه غیراخلاقی بودن همجنسگرائی به استدلال می پردازد .



در سالهای اخیر ، هلند، بلژیک، کانادا و اسپانیا ازدواج میان افراد همجنس را به رسمیت شناخته اند . چندین کشور دیگر نیز تشکلهای مدنی با تاثیر قانونی مشابه را به رسمیت شناخته اند . و حتی دامنه گسترده تری از کشورها قوانینی علیه تبعیض میان شهروندان بر اساس گرایش جنسی ، در حوزه هائی مثل مسکن و اشتغال، دارند . اما هنوز در بزرگترین دموکراسی جهان یعنی هند رابطه جنسی میان دو مرد بر اساس قوانین موضوعه جرمی قابل مجازات – تا حد حبس ابد- باقی مانده است .
قطعا هندوستان تنها ملتی نیست که مجازات بیرحمانه علیه همجنسگرایان را ابقاء کرده است . در تعدادی از کشورهای اسلامی – برای مثال افغانستان، ایران، عراق، عربستان سعودی و یمن – لواط (sodomy) جرمی است که حداکثر مجازات برای آن مرگ است . اما درک حفظ چنین قوانینی در خصوص کشورهائی که آموزه های دینی را با قوانین جزائی آمیخته اند- [و برایشان هم مهم نیست که] دیگران چقدر درباره آن اظهار تاسف کنند - آسانتر است تا یک دموکراسی سکولار مانند هند .
هر کسی که هند و نقوش از لحاظ جنسی صریح معابدش که در آنجا رایج است را دیده باشد ، خواهد فهمید که سنت هندو طرز تلقی کمتر منزه طلبانه در خصوص مسائل جنسی نسبت به مسیحیت دارد . ممنوعیت همجنسگرائی در هند به سال 1861 بازمیگردد؛ هنگامی که بریتانیا بر این شبه قاره حکمرانی میکرد و اخلاق ویکتوریائی اش را بر آن تحمیل می نمود . بنابراین این امر تمسخر آمیز است که بریتانیا این ممنوعیت را مدتها پیش لغو کرده ، درحالیکه هند این قانون را بعنوان سنت باستانی استعماری حفظ کرده است .
خوشبختانه، ممنوعیت لواط در هند به زور به اجرا درآورده نمیشود . اما هنوز پایه ای برای تهدید و آزار و اذیت همجنسگرایان فراهم میکند و و کار را برای گروههائی که کار آموزش مردم در زمینه HIV و ایدز را انجام میدهند دشوارتر ساخته است .
ویکرام سث (Vikram Seth) نویسنده کتاب یک پسر شایسته و چند رمان خوب دیگر، اخیرا نامه سرگشاده ای را به دولت هند نوشته و برای الغای قانونی که همجنسگرائی را جرم بشمار می آورد فراخوان داده است . بسیاری از اشخاص برجسته در هند این نامه را امضا کرده اند و دیگران از جمله برنده جایزه نوبل [اقتصاد] آمارتیا سن از آن حمایت کرده اند . چالش حقوقی در برابر این قانون اکنون در دادگاه عالی هند در جریان است .
حوالی زمانی که قانون ممنوعیت لواط در هند به اجرا گذاشته شد ، جان استیوارت میل در حال نوشتن جزوه معروف در باب آزادی (On Liberty) بود که در آن اصل ذیل را پیشنهاد میکند :

"... تنها هدفی که بتوسط آن قدرت میتواند بگونه ای برحق بر هر عضوی از جماعت مدنی ، برخلاف اراده اش ، اعمال شود آن است که برای جلوگیری از صدمه رساندن به دیگران باشد . خیر او [عضو جامعه مدنی] ، چه فیزیکی و چه اخلاقی ، مجوز قانونی کافی را [به قدرت دولتی برای اعمال اراده بر] او و بدن و ذهنش نمیدهد . فرد صاحب سیادت است . "

اصل میل بطور عام و شامل (universal) پذیرفته نشده است . اچ.ال.ای. هارت فیلسوف قانون متشخص قرن بیستم ، به بحث درباره ورژن جزئی تری از اصل میل پرداخت . درجائی که میل میگوید که " خیر فرد " ، چه جسمی و چه اخلاقی ، " مجوز قانونی کافی " برای مداخله دولت نیست ، هارت میگوید که خیر فیزیکی ( یا جسمی) فرد مجوز کافی است اگر افراد تمایل داشته باشند که مهمترین منافعشان را نادیده بگیرند و و مداخله در آزادی آنها ناچیز باشد . برای مثال ، دولت ممکن است ما را ملزم کند تا در هنگام رانندگی کمربند ایمنی ببندیم یا هنگام راندن یک موتورسیکلت کلاه ایمنی به سر کنیم .
اما هارت با صراحت چنین ابویت قانونی ای (legal paternalism) را از اخلاق گرائی قانونی متمایز میکند . وی ممنوعیت را در زمینه اخلاقی اعمالی که به آسیب جسمانی منجر نمیشوند را رد میکند . از دیدگاه او ، دولت نباید همجنسگرائی را غیرقانونی کند بر این مبنا که غیراخلاقی است .
مشکل این چنین بحثی این است که این امر آسان نیست که ببینیم چرا ابویت قانونی توجیه شده است ولی اخلاقگرائی قانونی اینطور نیست . مدافعین این تمایز اظهار میدارند که دولت باید میان ایدآل های اخلاقی رقیب بی طرف باشد ، اما آیا این بی طرفی واقعا ممکن است ؟ اگر من یک طرفدار اخلاقگرائی قانونی بودم ، استدلال میکردم که این امر – اگر این امر یک مسئله بطور گسترده مشترک باشد – یک قضاوت اخلاقی است که ارزش راندن یک موتورسیکلت درحالیکه موهای من آزادانه در هوا موج میزند بیشتر است از خطر صدمه و جراحت سرم اگر دچار تصادف شوم .
استدلال مخالف قدرتمندتر علیه ممنوعیت همجنسگرائی این است که مدعائی که هسته آن را تشکیل میدهد را نفی کنیم ؛ اعمال جنسی میان دو فرد راضی از یک جنس غیر اخلاقی است . بعضی وقتها گفته میشود که همجنسگرائی غلط است چون "غیر طبیعی" است و حتی "انحرافی از عملکرد و ظرفیت جنسی ماست" که تصور میشود برای هدف بازتولید[نسل] وجود دارد . اما ، ما نیز به همان درجه میتوانیم بگوئیم که استفاده از شیرین کننده های مصنوعی یک "انحراف از حس چشائی ماست" که برای این وجود دارد تا بتوانیم غذاهای مقوی را تشخیص دهیم . ما باید از یکسان فرض کردن "امر طبیعی" با "امر خیر" برحذر باشیم.
آیا این فاکت که اعمال همجنسگرایانه نمیتوانند منجر به تولیدمثل شوند آنها را غیراخلاقی میسازد ؟ این امر بویژه مبنائی عجیب و غریب برای ممنوع کردن لواط در کشور پرجمعیت و متراکمی مثل هند است ، که جلوگیری از بارداری و عقیم سازی را تشویق میکند . اگر شکلی از کنش جنسی برای انجام دهندگان آن ارضاء را بهمراه دارد، و به کسی هم آسیب نمی رساند ، چه چیزی درباره آن میتواند غیراخلاقی باشد ؟
مشکل واقعی ولی پنهان در ممنوع کردن همجنسگرائی این نیست که دولت دارد از قانونش برای قبولاندن اخلاق خصوصی و فردی [خاصی ] استفاده میکند ، بل این است که قانونی که همجنسگرائی را غیراخلاقی میپندارد بر مبنای دیدگاهی اشتباه است .

Project Syndicate, October, 2006
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۸/۱۴

آلن بدیو / مقدمه بر چاپ انگلیسی کتاب "معنای سارکوزی"

برگردان : نیما ناصحی


توضیح مترجم : آلن بدیو فیلسوف کمونیست فرانسوی در سال 2008 کتابی را در بررسی پدیده سارکوزی و نقد و ریشخند آن منتشر کرد که تبدیل به یکی از پر فروشترین کتابهای سال در فرانسه شد . متنی که از نظر خواننده میگذرد مقدمه متن انگلیسی کتاب است که توسط انتشارات ورسو منتشر شده است . بدیو در این مقدمه به حوادث تاریخی و نکات بسیاری اشاره کرده است که مترجم از توضیح تمامی آنها بدلیل اطناب متن صرف نظر کرده و آگاهی خواننده از آنها را پیش فرض گرفته است .



بسیاری از دوستان من در خارج هنوز تصویری از فرانسه دارند که توسط شکوهمندترین حوادث تاریخ سیاسی و روشنفکری ما ترسیم شده است : روشنفکران کبیر روشنگری قرن هجدهم ، انقلاب سالهای 1792-4 ، قیامهای کارگران و مردم عادی در قرن نوزدهم ، روزهای جولای 1830 و کمون 1871 ، و من میتوانم اضافه کنم ژوئن 1848 ، شکل گیری جبهه خلقی در سال 1936 و مشارکت عظیم در بریگادهای بین المللی در اسپانیا ، مقاومت [علیه فاشیسم] ، قانونگذاری اجتماعی آزادی ، جنبش فلسفی و پیشرو بزرگ از دهه 1950 تا دهه 70 ، می 1968 و پیامدهایش .....نتیجه تمامی اینها این است که وقتی واقعیتی مشابه ( سیاسی ، روشنفکری ، یا هر دو ) ولی با یک خصلت ارتجاعی غیرقابل پرسش در فرانسه حادث میشود این دوستان هاج و واج می مانند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است . هر بار من مجبورم به آنها یادآوری کنم که که فرانسه یک کشور عمیقا محافظه کار نیز هست ، که به حوادث انقلابی تاریخش با دوره ها و پسایندهای طولانی ارتجاع سیاه پاسخ گفته است و کسانی که در این دوره های دردناک به قدرت رسیده اند هرگز از لحاظ حمایت محافل روشنفکری پرتعداد و با جای پای محکم ، چیزی کم نداشته اند . فرانسه تاریخ دومی دارد ، طولانی تر و مقیدتر به ساختارهای دولت نسبت به تاریخ شورشها که توسط توده های وسیع نگاشته شده است . میتوانیم به ترمیدورین های پس از 1794 بیندیشیم و دفاع آنها ( اگر نه ارتکاب واقعی آنها ) از ترور سفید که قربانیانی بس وسیعتر از ترور ژاکوبن های کبیر گرفت ، یا احیاء سلطنت پس از 1815 بهمراه غرامتهای میلیاردی اش به پناهندگان سیاسی ( émigrés – اشرافی که در سالهای جمهوری فرانسه از خارج کشور سعی در اعاده سلطنت داشتند –م. ) و انتقام همه جوره ممتازان و اشراف ، خدعه ای که سلطنت اورلئانیست را در سال 1830 با شعار " خود را ثروتمند سازید " ، که بعدا تبدیل به سرود ملی شد ، برسرکار آورد ، سلطه طولانی ناپلئون سوم و بانکدارانش که بدنبال انقلاب 1848 و قتل عام کارگران پاریسی در ژوئن همان سال آمد ، توافق عمومی پیرامون اردوکشی های استعماری دهشتناک بویژه مغلوب کردن الجزایر ، سرکوب کمون توسط ورسای نشینان و قتل عام دیوانه وارشان ، قصابی ناسیونالیستی سالهای 1914-18 ، درست پس از جبهه خلقی ما پتن را داریم ، و پس از سالهای سرخ 1966-76 ژیسکار دستن را . و هر دفعه اظهار تحسین تمام عیار روشنفکران نوکر و ستایش آنان از دوباره مستقر شدن نظم و نالیدنشان از " وحشت آفرینی " های انقلابیون . مدیحه سرایان سلطنت مطلقه اعاده شده تحت حکومت لوئی هجدهم ، کاسه لیسان امپراتوری دوم ، قلم به مزدان ورسای که از خون و جسد کارگران مست بودند ، نوباوگان جسور لژیون های آنتی بلشویک ، پتنیست ها و شرکایشان ... .
تعجبی ندارد که بدنبال می 1968 و نتایجش ، دسته ای شیاد تحت عنوان عجیب و غریب " فلسفه نوین " میدان دار شده و بار دیگر با نشان دادن پلیدیهای انقلابیون اتهام پراکنی کردند ، و سرمایه داری ، "دموکراسی پارلمانی" ، ارتش آمریکا و غرب را ستودند . این تنها ادامه ثبات ادامه دار تاریخ ما بود : یقینا ظهور و شیوع یک هیستری عامی فراگیر ، ولی همچنین یک وسواس ارتجاعی متعفن .
سعی میکنم در اینجا نشان دهم چگونه انتخاب سارکوزی ، عصاره این تاریخ دوم فرانسه است ؛ تاریخ محافظه کاری تاریک و بیرحم . این امر دلیل آن است که چرا من اصول بنیادی آن پدیده را یک " پتنیسم استعلایی " خوانده ام ، و به آن نامی با کمی طنین تاریخی داده ام . من همچنین میکوشم تا نشان دهم که چگونه علیه این " اعاده در اعاده " ( احیاء در احیاء ) این امر واجب است که به کلی ترین و حیاتی ترین اصول بازگردیم ، چیزی که من آن را "فرضیه کمونیستی" (communist hypothesis) می خوانم و تفسیری از آن ارائه داده ام که به دوره هائی تقسیم میشود . چشم اندازهائی طولانی مدت وجود دارند که بتوسط حادثه ای که ممکن است نسبتا بی اهمیت تصور شود ، آغاز میگردند .
پس آیا من مجبورم تا از همشهریانم ناامید شوم ؟ که همانطور که میدانیم توسط سرگیجه وحشتناک حاصل از سرگشتگی عمومی سیاسی شان ازخود بیخود شده اند ، انتخاب کنندگان شخصیتی را انتخاب کردند که بزودی مشاهده کردند از او هیچ امر خیری نمی توان انتظار داشت . اما این امر شاید خوب باشد که در انتهای دوره ، سارکوزی پایان این ارتجاع تیره و بدشگون که از دهه 1980 آغاز شده را رقم زند ، ارتجاعی که هیچگاه تخریب کشورمان ، چه جسم و چه جان و بینش اش را ، متوقف نکرده است . بگذارید این چنین آرزو کنیم .
دشمنان من – که تعداد زیادی از آنان وجود دارد – در حالی که نگران اند مبادا این امید که جهان دیگری ، متفاوت از آنچه که به آن خدمت میکنند بازگردد ، بطور ضمنی اشاره میکنند که من یک ضد یهود هستم : نیرنگی که آن را دو سه سال پیش اختراع کردند و بار دیگر علیه هرکسی که آنها را بیازارد بکار میگیرند . من افتخار میکنم که توسط این متخصصان حقیقی اشارات این چنینی مورد حمله واقع شوم [1] . بطور واضح ، هنگامی که من سیاست دولت اسرائیل را مورد انتقاد قرار میدهم ، که تازه این حداقل کار ممکن است ، و یا هنگامی که من نشان میدهم برخی از آنها به طریقی رسوا بر پشته ای از اجساد انسانی ناشی از قتل عام لم داده اند ، آنها سعی میکنند که به نام "یهود" در سرنوشت اروپا و اربابش آمریکا بچسبند و این چنین این واژه را از سنت انقلابی عظیم اش تهی کنند و آنرا به طریقی به فساد بکشانند که نه تنها نفرت انگیز بلکه بطور واقعی برای مدعیانش هم خطرناک است ؛ من آب به آسیاب چنین متخصصانی می ریزم . بهرحال من در اینجا برای این چنین متخصصانی که زبانشان هم انگلیسی است تکرار میکنم که اگر با یکی از آنان مصاف یابم ، همانطور که قهرمان عمل مستقیم به جای پروسه های قانونی هستم ، به آنها به خاطر افتراهای احمقانه شان با یک تودهنی پاسخ میگویم .
همانطور که این کتاب را ورق زده و جلو بروید ، شما گرفتار این خواهید بود تا چیزی که بتوان به آن اتهام زشت ضد یهودی گری را الصاق کرد بیابید . نه نکته ای درباره یهودیان ، و نه حتی اشاره ای گذرا . عیبی ندارد ! این امر فراتر از یک مشکل ساده است که این سخن چینان متخصص چاپلوس که همیشه چیزی برای حمله کردن می یابند (حتی اگر مجبور به سرهم کردن مزخرفترین حرفها باشند) را از کارشان بازداشت .یک مورد مشخص از روشنفکران خوددار مقبول ، مسیو آسولین ، است که در وبلاگش – خواه مدرن باشید یا نه - خاطر نشان کرده که من تمامی سوسیالیستهائی را که به دولت سارکوزی پیوسته اند را "موش" خوانده و خود سارکوزی را "موش-مرد" نامگذاری کرده ام . هر کس با اندکی سواد فورا درمی یابد که که من در اینجا ( نه بدون یک باریک اندیشی گوشه و کنایه دار که آنها مطمئنا ستایش میکنند ) به استعاره موشهائی اشاره دارم که کشتی در حال غرق شدن را ترک میگویند ، به افسانه پاید پایپر ( Pied Piper ) که موشها را به بیرون از شهر هدایت کرد ، و به مورد درمانی مشهور فروید ، موش-مرد . [2] آیا مسیو آسولین سواد دارد ؟ حداقل او به خوبی میداند که میخواهد مسئله را به کجا ختم کند . او ادعا میکند ( دقیقا توجه کنید ) که از زمان جنگ جهانی دوم و نازی ها هیچکس با شخص دیگری بعنوان یک موش رفتار نکرده است . بعبارت دیگر ، سارکوزی اجداد یهودی دارد . پس بنابراین .... میبینید ؟ OK ؟ واقعا میبینید ؟
عجیب ترین چیز این است که لیدر این روشنفکران رسانه ای که به اعاده [سلطنت] مبادرت کرده ، یعنی برنار-هانری لوی ، حتی بدون خاطرنشان کردن منشا بیشرفانه اش باید بالای این قطار گروهی می پرید . در لوموند چنین میخوانیم :

در کتابی که اخیرا به چاپ رسیده ، معنای سارکوزی [De quoi Sarkozy est-il le nom ?] ، آلن
بدیو نبردش راعلیه آنچه که وی نفرت انگیزمی یابد متوجه کرده تا دوباره به واژگان سیاسی، استعاره های
جانورشناسانه را بازگرداند ( موشها ، موش-مرد ) . همانهائی که سارتر در مقدمه اش بر دوزخیان روی
زمین [فانون] نشان داد که همیشه علامت فاشیسم را دربر دارند .[3]

که اینطور ! پیر ویدال-ناکه ، مردی که گمنام مانده ، بلافاصله با دانش وسیعش نشان داد که چگونه برنار-هانری لوی متخصص زوزه کشان و جاهلان نیز هست . و سارتر در مقاله مهمش کمونیستها و صلح (1953-4) به آنتی کمونیست ها بعنوان "موش" ارجاع میدهد . او مطمئنا این کار را با شوخ طبعی بسا بیشتری نسبت به آنانی انجام داد که با وی بعنوان یک " کفتار نویسنده " برخورد کردند . همان سارتر در جملات مشهوری گفت که "هر ضد کمونیستی یک خوک است" . بنابراین ما مشاهده میکنیم که درست پس از جنگ حیوانات از هر جهت کاربرد داشتند ... من مشخصا از یک کنایه چینی برای مشخص کردن دو دشمن آشکار که با هم همدست هستند خوشم می آید – همانگونه که برای مائو اتحاد شوروی خروشچف و آمریکای کندی بودند و من میتوانم همان را درباره حزب سوسیالیست و سارکوزی در زمینه تصویب قوانین بیگانه هراسانه و "امنیتی" بگویم . چینی ها میگفتند "سگ زرد برادر شغال است" ( ترجمه فارسی "two badgers from the same hill" به معنای دو گورکن از یک تپه ) . من این تصویر را دوست دارم ، و در کتاب فعلی با ارجاع به چیزی که خوانندگان انگلیسی زبان آنرا خواهند فهمید بکار برده ام ؛ در گیرودار کمپین انتخاباتی ،هم سارکوزی و هم سگولن رویال ، تونی بلر را ستایش کردند – Blair , blaireau (badger) .... هر طور میتوانید آن را ترجمه کنید ! بنابراین من به "استعاره های جانورشناسانه " ، خوارکنندگی بازی با واژه ها را داده ام .
من تنها میتوانم اقرار به جرم کرده و خود را تسلیم قوانین سارکوزی درباره تکرار جرم نمایم ( قانون گذاری ، بگذارید بطور گذرا بگویم که آنها آشکارا علیه مردم عادی برنامه ریزی شده اند و بنابراین منفورند ) . من حق کاربرد "استعاره های جانورشناسانه" را مطالبه میکنم – و هیچ اضطرابی هم درباب آن ندارم . این مشخصه سیاست است که دشمنانی وجود دارند ، حتی اگر کاپیتالو-پارلمانتاریسم سلطه اش را در جائی به کرسی بنشاند که از ما بخواهد این امر را فراموش کنیم . و چرا من نباید بتوانم به آنها توهین کنم ، اگر آنها دشمنان واقعی هستند ؟ و آنها را با کرکس و شغال و خزندگان و حتی موشها – اگر نه کفتار خواه نویسنده یا انواع دیگر ، مقایسه کنم ؟ هیچکس نمیتواند به مانند بوست (Bossuet) با عقاب مقایسه شود یا با گاو نر مانند نخست وزیر جمهوری چهارم ژوزف لانیل ، و حتی با روباه ، همانطور که میتران این چنین بود . و حالا خانم ها و آقایان ، یک ذره شوخی . اگر سگولن رویال مرا به یاد یک بز نقاشی شده می اندازد و یا نخست وزیر فیلون به یاد یک راسوی خوابالو ، هیچ احتیاجی به از کوره در رفتن نیست .
از خواندن این کتاب لذت ببرید ، حال حیوان مورد علاقه تان هرچه میخواهد باشد .

پاریس
22 جولای 2008


پانوشتها :

[1] اتهام ضدیهودی گری بلافاصله پس از انتشار قسمتی از کتاب بدیو در circonstances 3 ( Paris: Linges manifeste, 2005 ) زده شد . ( در انگلیسی این مباحث در Polemica توسط نشر ورسو منتشر گردید . یکی از فاحش ترین نمونه های این مدعا توسط اریک مارتی در کتاب اخیرش Une querelle avec Alain Badiou philosophe مطرح شد .

[2] پیر آسولین ( Pierre Assouline ) نویسنده و روزنامه نگاری است که یک بلاگ عامه پسند بنام La Republique des livres را اداره میکند .

[3] “ , Bernard-Henri Levy , Le Monde , 21 July 2008 De quoi sine est-il lo nom ? “
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۷/۲۲

نیما ناصحی / مذهب بمثابه روان رنجوری وسواس

نگاهی به مقاله ای از زیگموند فروید ؛ " کنشهای وسواسی و کردار دینی " (1907)



" من مطمئنا نخستین کسی نیستم که به شباهت میان آنچه که در بیماران رنجور از احساسات نوروتیک ، کنشهای وسواسی (obsessive actions) نامیده شده است و فرایضی که بتوسط آن معتقدان [به مذهب] تقوا و پرهیزگاریشان را بیان میکنند ، پی برده است . اصطلاح مناسک (ceremonial) که به چنین اعمال وسواسی ای مربوط میشود ، گواهی بر این امر است "

مناسک ، میتوانند بر هر فعالیت روزمره ای هم غلبه یابند مثلا : لباس پوشیدن و درآوردن ، به رختخواب رفتن ، فرونشاندن نیازهای بدنی و حتی فعالیتهائی از قبیل نوشتن ، خواندن ، فکر کردن و... .

" اجرای مناسک را میتوان با جایگزین کردن آن با یک سری از قوانین نانوشته توضیح داد .... در موارد خفیف ، مناسک چیزی بیش از اغراق در یک روال کاملا منضبط که مرسوم و موجه هستند بنظر نمیرسد ؛ اما جد و جهد خاصی که برای به انجام رسانیدن آنها بکارمیرود و اضطراب حاصل از بی توجهی به آنها مناسک را بعنوان "عملی مقدس" مشخص میکند . "

نزد فروید ساختار کنشهای وسواسی دربرگیرنده اجبارها و ممنوعیت هاست ( ما معمولا تنها کاراکتر اجباری وسواسی بودن را درنظر می آوریم ) . همچنین فروید بر این باور است که مناسک معمولا در خلوت انجام میگیرند . تفاوت اصلی میان کنشهای وسواسی و مناسک دینی این است که دومی معنوی بنظر میرسد در حالی اولی خالی از معنا . در حقیقت فروید در اینجا برای این نتیجه گیری بسترسازی میکند که " با کمک تکنیک تفحص روانکاوانه ، فرد میتواند معنای حقیقی اعمال وسواسی اش را دریابد . "

" این یکی از شرایط بیماری است ؛ فردی که از اجبارهایش تبعیت میکند ، آنها را به انجام میرساند بدون اینکه معنای آن را بفهمد ... کنش وسواسی در خدمت بیان انگیزه ها و افکار ناخودآگاه است "

روانکاوی سبب ساز بینشی نوین در این زمینه گردیده است . " شاید بگوئیم کسی که از اجبارها و ممنوعیتهایش رنج میبرد به مانند این رفتار میکند که گوئی تحت تسلط احساس گناه است ... این احساس گناه منشا خودش را در وقایع مشخصی در حیات فکری آغازین دارد ، اما آنها مداوما بوسیله وسوسه ای برخاسته از تحریک تجدید بقا می یابند و علاوه براین ، مسبب حسی از اضطراب که در کمین فرد نشسته ، انتظار وقوع بدشانسی میشوند که از طریق تصور مجازات ، به پذیرش درونی وسوسه مربوط میشوند " .

نزد فروید ، برای این امر دو مولفه درونی و برونی وجود دارد . این امر ممکن است ترس از چیزی در جهان بیرونی باشد ، اما این هم به ترس از چیزی درونی مربوط میشود . ایده مستهلک و مستغرق شدن در هیجانات و یا احساس ازدست دادن کنترل یا تسلط . کنش وسواسی به ما اجازه میدهد تا تسلط یا کنترلی وهمی بر جهان درونی و برونی اعمال کنیم .

" این چنین مناسک بعنوان کنشی دفاعی یا اطمینان بخش و یک تدبیر یا اقدامی پیشگیرانه آغاز میشوند ."

فرایض پرهیزگارانه نیز در ردیف همان تدابیر دفاعی و حمایتگر هستند .

" شکل گیری یک مذهب نیز مبتنی بر سرکوب و چشم پوشی از رانشهای نفسانی مشخصی است . این رانشها بمانند روان رنجوری ، بطور اخص مولفه های رانش جنسی نیستند ؛ آنها رانشهائی خودمدارانه و از لحاظ اجتماعی مضر هستند ، اما بهرحال بدون وجهی جنسی هم نیستند . "

" با مشاهده این شباهتها و همانندیها ، آدم قادر به این ریسک است که روان رنجوری وسواس را بعنوان همتای آسیب شناسانه شکل گیری مذهب درنظرگیرد و روان رنجوری را بعنوان یک دینداری فردی و مذهب را بمثابه یک روان رنجوری وسواس عالم گستر توضیح دهد ."

" در فرآیند گسترش ادیان باستانی ، شخص میتواند این نکته را تشخیص دهد که بسیاری از چیزها که بشر بعنوان شرارت و بدی آنها را انکار کرده است به خدا حواله شده اند و هنوز هم در نام و صفات او پذیرفته میشوند ، بنابراین تفویض کردن بدیها و رانشهای اجتماعا زیانبار به او وسیله ای بود که توسط آن بشر خود را از تسلط آنها می رهانید ."

از طرف دیگر ، فروید توضیحی جالب توجه درباره نمادشناسی بودائی ارائه میکند . "سیدارتا گائوتاما" که ساکیامونی نیز نامیده میشود ، بعد از سالها سرگردانی در تحصیل روشنی یابی ، زیر درخت بودی یا انجیر معابد می نشیند . او سوگند میخورد تا زمانی که به روشنی نرسیده باشد ، آنجا را ترک نگوید . ساکیامونی توسط خدای مرگ "مارا" که طلب او برای روشنی یابی را به چالش طلبیده بود ، وسوسه میشود . او بدور از ترس زمین را فرامیخواند تا او شاهد و گواه این باشد که در سراسر دوباره بدنیا آمدنهایش ( تناسخ ) او چنان عمل کرده که مستحق روشنی است . زمین موافقت میکند و در آن لحظه ساکیامونی به روشنی و آگاهی دست می یابد و بودا میشود .

فروید این داستان را به تئوریهایش درباب روان رنجوری وسواس مرتبط میکند . این تصویر که انسانی که خودش را با ممنوعیتها محاط میکند عاجز از تحمل درد ناشی از از دست دادن پاداش ابدی است ، بی شباهت به سمپتوم روان رنجورانه تردید و شک نیست که فروید در برخی از کیسهای تحلیلی اش بدانها برمیخورد . برخلاف اینکه بودا خود را فدا و وقف تحصیل یک زندگی بدون میل و آرزومندی کرده ، حتی او نیز درون دنیائی از تعارضات روانی و ترس از مرگ می زید .
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۷/۵

نیما ناصحی / ورای پوپولیسم و دنباله روی ( یاهنگامی که پوپولیسم حرف واقعی اش را میزند )

نقدی بر مقاله " ورای آنارشیسم و حزب پیشگام:یادداشت‌هایی درباره انضباط سیاسی " نوشته آرش ویسی و امید مهرگان در سایت رخداد



هر از چندگاهی در سایت رخداد ، که چندسالی است به همت عده ای از روشنفکران چپگرای ایران آغاز به کار کرده ، به غیر از نوشته های نظری ، نوشته هائی با سویه سیاسی مشخص تر درج میشود . این مقاله اخیر، که نویسنده این سطور در حد توان سعی در نقد آن دارد ، اما از لحاظ سیاسی مشخص تر است و مبین خط سیاسی مشخصی است . البته اخیرا ، یعنی بعد از تحرکات اجتماعی پس از انتخابات ، در این سایت از این نوع مقالات بیشتر درج شده است ، که البته این از خصوصیات هر تکان و لرزه اجتماعی بزرگ است که هر نیروئی و هر جمعی که داعیه دار سیاسی بودن است را از بحثهای نظری به بحثهائی متعین تر و مشخص تر میکشاند. در ضمن این بزنگاهها و این حوادث ، ماهیت اجتماعی و خط و سنت سیاسی حاکم بر هر جریان را نیز به روشنی بیشتری نشان میدهد . از نظر نگارنده ، تا جائی که نوشتها و مقالات مندرج در سایت را دنبال کرده ام ، سایت رخداد یکی از بهترین نمونه های فرموله کننده نظرات پوپولیستی و رادیکال منشی ماوراءطبقاتی است . البته باید ذکر کرد که نویسندگان این سایت ، جزء مترجمان و نویسندگان پرکار داخل ایران هستند و در معرفی تفکر رادیکال اروپائی و آمریکائی در ایران تلاش شایان توجهی داشته اند که شایسته تقدیر است . اما به هر حال نگارنده ، آنان را فرموله کننده نظرات گرایش اجتماعی معینی میداند . گرایش رادیکال تر و چپگراتر درون جنبش دوم خرداد . همانطور که از مضمون مقالات بر می آید هدف آنها رادیکالیزه کردن همین جنبش است . کاری که البته خود متناقض است و در پراتیک سیاسی پیامدی به جز دنباله روی از جریانات دست بالای دوم خرداد ندارد . البته در این کار آنها تنها نیستند؛ برخی دیگر از جریانات سیاسی ( داخل و خارج ایران) نیز تحت نام " سیاست رادیکال" ، " سیاست مردمی" ، " مطالبه محوری " و ... نیز در تئوری و عمل بدنبال ایفای همین نقش هستند . و فعالیتشان مبتنی بر اتحاد ماوراءطبقاتی در جنبش سبز ( اسم رمز رهبری و خط باصطلاح اصلاح طلب و دوم خردادیهای درون و بیرون رژیم که فی الحال بر جنبش اعتراضی درون ایران هژمونی دارند ) ، راهنمائی و گره گشائی از مسائل آن و تا حد زیادی تحکیم رهبری فعلی حاکم بر آن است ( تعریف و تمجید از افرادی مثل میرحسین موسوی و مهدی کروبی ) . مقاله " ورای آنارشیسم و حزب پیشگام:یادداشت‌هایی درباره انضباط سیاسی " ، در حقیقت در همین راستا می باشد . این مقاله در هفت بند ، میکوشد تا مسئله اصلی عمده در جنبش کنونی را معضل سازماندهی قلمداد کرده و در پایان با تحلیل و تفسیر در ظاهر چپ به این نتیجه میرسد که تشکیل جبهه "راه سبز امید " بعنوان جبهه ای فراطبقاتی ، دموکراتیک ، شبکه ای که معایب حزب را هم ندارد راه حل آن است و میرحسین موسوی ( نخست وزیرسابق آنتی کمونیست رژیم ) را به افتخار سخنگوئی آن برمیگزیند . و جالب اینجاست که اینکار هم تحت نام سیاست رادیکال انجام میگیرد !

در پائین برخی از بندهای این مقاله همراه با نقد آن می آید . خواننده میتواند متن کامل مقاله را در rokhdaad.com بیابد .



ابتدا باید از این آغاز کرد که اتفاقا مسئله اصلی درون جنبش و مردم خواهان تغییر در ایران در درجه اول نه تشکل ( که البته مسئله ای کلیدی است ) بلکه خط و سنت سیاسی- طبقاتی حاکم بر جنبش است . چه خط سیاسی ، چه سنت طبقاتی ای بر جنبش کنونی هژمونی دارد ؟ چه سنتی باید هدایت آن را برعهده بگیرد ؟ راست یا چپ ؟

این سوالی است که یک سوسیالیست آگاه در شرایط کنونی جلوی خودش و جلوی جنبش قرار میدهد . نویسندگان این مقاله در حقیقت با پذیرفتن خط سیاسی اکنون حاکم بر جنبش ، آن را طبیعی و مناسب ارزیابی کرده و به سراغ مسئله سازماندهی مردم در چهارچوب آن میروند .

1- وقتی جنبشی به راه می‌افتد، در مراحل میانی حرکت آن، این بیم به‌وجود می‌آید که مبادا انرژی سیاسیِ مردم یا همان اعضای برسازنده جنبش فروکش کند یا به ته برسد. به‌رغم این واقعیتِ غیر«علمی» که قدرت مردم هرگز به ته نمی‌رسد، باید گفت که این بیم به‌واقع نشان از صداقت درونیِ یک جنبش دارد. این نکته بالاخص درمورد آن جنبش‌هایی صادق است که نقطه شروع‌شان شکلی از خودانگیختگی یا خلاقیتِ سیاسیِ محض است، یعنی بدون هدایتِ پیشینیِ یک حزب، گروه، تشکیلات و غیره. با این حال، حتی در حرکت‌های کاملاً «از پایین» نیز، در چنین مقاطعی، ایده نوعی سازماندهی یا هدایت‌کردن یا به‌اصطلاح کانالیزه‌کردنِ نیروی جنبش در سمت‌وسوی مناسب سربرمی‌آورد. [ و البته این سمت و سو از جانب نویسندگان مشخص است . نیروی جنبش باید در راستای اهداف دوم خرداد سازماندهی شود ] و ازآن‌جاکه یک جنبش بناست چیزی یکسر متفاوت از آشوب‌طلبی آنارشی‌گرا باشد، چنین ایده‌ای گریزناپذیر است.

ولی با این ایده چه باید کرد؟ شکی نیست که هر جنبشی که بخواهد هدفی ازپیش معلوم، بیرونی و کاملاً تعین‌یافته، یا به‌اصطلاح «مطالبه»‌ای جزئی و خاص و روشن، برای خود برنهد، به‌واقع دچار نوعی نقض غرض شده است. [ آخر چرا ؟ این درست است که مطالبات عمده یک جنبش بزرگ نباید جزئی (در معنای ناچیز بودن) باشد . اما اتفاقا باید خاص و روشن باشد . بویژه مطالبات پایه ای مانند آزادیهای سیاسی و فرهنگی و شعارهای مشخص در این باره باید بر پیشانی جنبش حک شوند . جنبشی که بدون مطالبات روشن ، تنها شرایط خاصی را نفی کند ، به راحتی میتواند به بیراهه کشانده شود . به دیگر سخن خود سویه منفی و براندازنده حرکت نیز باید مشخص باشد ] زیرا نکته اصلی درمورد یک جنبش، ازقضا، اتکای آن به نوعی نظم یا هدف یا منطقِ درون‌ماندگار است که از دل خود جنبش و در مواجهه با لحظات و وضعیت‌های خاص تحقق می‌یابد. اما تحققِ این حرکت درون‌ماندگار و خلاقانه سیاسی، که جنبش بدون آن به‌زودی از پا درمی‌آید یا در قالب‌های سترون منجمد می‌شود، مستلزم چیزی است که آن را انضباط سیاسی می‌نامیم. ......



3- باید متذکر شد که ما میان انضباط و سازمان‌دهی نه قائل به تمایزی وجودی هستیم و نه نوعی همسانی ناب. انضباط امری ناظر بر سویه کلی یا جهان‌شمولِ جنبش سیاسی است که نه‌تنها برای تداومِ جنبش بلکه برای شکل‌گیریِ آن نیز ضروری است. اما، سازمان‌دهی‌ای که در دل انضباط پرورش می‌یابد، جنبه‌ای ظریف‌تر است که کار آن به‌واقع وصل‌کردنِ موقعیت‌های خاص به سویه کلی است تا بدین‌ترتیب، این موقعیت‌ها به نفعِ این سویه دگرگون شوند. سازمان‌دهی نمی‌تواند امری مقدم بر جنبش باشد، زیرا وقتی بینِ کلیت زندگی و سیاست فاصله‌ای فراخ وجود دارد، انضباط و سازمان‌دهی سیاسی شقی فرعی و دسته‌چندم است، مع‌هذا، به‌مجردِ گره خوردنِ سیاست با زندگی روزمره، لزومِ سازمان‌دهی بر گرده توده‌های مبارز سنگینی خواهد کرد. با توجه به تجربه خیزش‌های مردمی در اعصار ماضی، قائل شدن جایگاهی تجربی و بعضاً ابزاری برای جنبش‌های خلقی، نه‌تنها رویکردی «انقلابی‌» نیست، بلکه موضعی است سیاست‌کُش. در گفتار انقلابی کلاسیک [ و لاجرم غلط ؟]، سوژه سیاسی(‌طبقه کارگر‌)، به‌واسطه رسالت تاریخی‌ای که بر موقعیت‌اش در نظم اقتصادی‌- ‌سیاسی حک شده است، به‌طور پیشینی واجد توانِ ‌«انقلابی‌» است. این توان مستقیماً با فعلیت یا جنبه بالفعلِ این سوژه مرتبط دانسته می‌شود ولی، به‌زبان هگلی، همچنان در‌ـ‌خود یا فی‌نفسه و لاجرم ناآگاهانه است. اکنون آنچه نیاز است تزریقِ آگاهی به این سوژه برای لنفسه یا برای‌‌ـ‌خود ساختنِ این توان است. حزب همان عاملی است که بناست این آگاهی را تزریق کند. پس شکلِ اصلیِ سازمان‌دهی و انضباط سیاسی عبارت از «حزب پیشگام‌» درمقامِ قابله‌ای برای تولد نظم نوین است. بر اساس چنین روالی، حزب نیرویی جدا از سوژه سیاسی است، و حتی در مقاطعی با مرجع قرار دادن تاریخ، بدون توجه به توده‌ها، به‌واسطه نوعی «آگاهی قبلی از حقیقت»، دست به کنش سیاسی می‌زند. به زبانی ملموس‌تر، حزب پیشگام درصدد است تا «از بالا» انرژی سیاسیِ جنبش توده‌ای(در این مورد، کارگری) را هدایت و کانالیزه کند و نهایتاً به‌خدمت فرآیند دولت‌سازی درآورد. [باید بگویم که درک و تفسیرتان از حزب سیاسی سوسیالیست و کمونیست ، با درک و تفسیر یک آکادمیسین لیبرال هیچ تفاوتی ندارد . آکادمیسین لیبرال که چیزی از مباحثات انترناسیونال دوم و متعاقبا لنین در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم شنیده یا خوانده است ، حزب کمونیست را تنها با این تعریف میشناسد : " حزبی از روشنفکران و انقلابیون حرفه ای که که آگاهی انقلابی را درون توده ناآگاه طبقه کارگر میبرد " . این تعریف خام انترناسیونال دوم و کائوتسکی و به تبعیت از آنها لنین ( تنها در سال 1902-3 در شرایط اختناق سیاسی برای جلوگیری از ضربه پلیس ) است . استفاده از این فرمولبندی در زمان حاضر برای تعریف حزب در بهترین حالت ساده اندیشانه است ؛ چراکه گرایشات درون طبقه کارگر ، تاریخ مبارزات انقلابی کارگری و تلاشهای کارگران کمونیست درون طبقه را نادیده میگیرد . شاید در اوائل قرن بیستم ، تئوری انقلابی باید به شکلی به درون طبقه میرفت ، اما اکنون ،یعنی 150 سال پس از تالیف مانیفست کمونیست ، کمونیسم به همراه گرایشات دیگر ، گرایشی حاضر درون طبقه کارگر است . همیشه کم یا بیش کارگرانی وجود دارند که میدانند رهائیشان تنها از طریق الغای نظام اقتصادی موجود میسر است . حزب انقلابی ( یا هر نام دیگری ) حزب متشکل کننده این بخش طبقه است . حزب ، گرایشی زنده را درون طبقه کارگر نمایندگی میکند . بدون وجود این پیش شرط ، حزب روشنفکران حرفه ای ، جدا از سوخت و ساز مبارزاتی طبقه کارگر ، جدا از حضور در کارخانه ها ، ادارات و شرکتها ، قادر به انجام تحول سوسیالیستی نیست ]

4- یکی از مهم‌ترین نقص‌های الگوی مزبور، در قرابت آن با شکلِ دولت بروکراتیک بورژوایی نهفته است، به بیان دیگر، رابطه حزب با مردم از جنسِ رابطه بامیانجی و سلسله‌مراتبیِ دولت با مردم است. به‌واقع حزب، در این معنا، چیزی جز نوعی دولتِ نقاب‌دار نیست. عجیب نیست که ‌«حزب پیشگام‌»، به ابزاری مخوف برای استثمارِ کارگران و زحمت‌کشان مبدل شد. در شکل افراطی این الگو (‌‌استالینیسم‌)، با تفوّقِ قوانین آهنین تاریخ، علاوه بر زدودنِ خصایصِ سوبژکتیو و مصادره انرژی سیاسیِ توده‌ها، حزب نیز دیگر شأنی سوبژکتیو ندارد؛ لذا، سازمان سیاسی دیگر قادر نیست در قالب مداخله‌ای ذهنی (‌لنین‌)، روال عادی وقایع را برهم بزند. تسلیم شدنِ جملگی احزاب کمونیست در برابر دولت‌های بورژوایی به‌واقع نتیجه چنین تعبیری بود. افول جنبش‌های کارگری حاکی از بی‌خاصیت شدن اشکال سازمان‌دهیِ مبتنی بر حزب پیشگام در معنای لنینیِ آن است. هیچ حزبی نمی‌تواند پیشگام باشد. پیشگام فقط و همواره خودِ مردم، خود سوژه‌های سیاسی، اند. یکی از نمونه‌های گویای این مصادره انرژی سیاسی به‌دست حزبی مرکزیت‌گرا و دولت‌مأب، همان تصرّفِ شوراهای کارگری و دهقانی در اکتبر 1917 به‌دست حزب بلشویک بود. هرچند لنین شعار «همه قدرت به شوراها» را سر داده بود، اما عملاً اخلاف او همه قدرت را به یک حزب خاص بخشیدند، و نهایتاً همه قدرت حزب نیز به‌دست یک شخص خاص افتاد. [ این نیز نمونه ای ناب و البته بسیار مختصر و درهم وبرهم از انتقاد دمکراتیک به تجربه انقلاب اکتبر است . البته نویسندگان دراین مهم با بسیاری از تحلیلگران چپ دانشگاهی شریکند . انتقاد دمکراتیک - به مانند انتقاد اکونومیستی ( اینکه دلیل شکست انقلاب اکتبر توسعه نیافتگی اقتصادی روسیه بود) - شکست انقلاب روسیه را به یک عامل فرومیکاهد : حزب کمونیست همه قدرت قبضه کرد و با سرکوب جامعه تبدیل به دیکتاتور شد ( شاید هم همه تقصیرها به گردن استالین بود! ) . این تحلیل از درک فرآیندهای پایه ای تر انقلاب ، جنگ داخلی در روسیه و کشمکش طبقات اجتماعی بر سر پاسخ به مسائل اصلی انقلاب ( بویژه مسئله اقتصاد ) طفره میرود و در آخر با یک فرمول سروته قضیه را هم میآورد : حزبیت به ناچار به دیکتاتوری و بوروکراسی می انجامد . ( همانطور که در روسیه شد ) . معلوم نیست چرا و چگونه حزب کمونیست روسیه یک دفعه دیکتاتور میشود ؛ شاید لنین دیکتاتورمآب و ژاکوبنی بوده ، شاید هم استالین و دارودسته اش آدمهای بدی بوده اند . در نهایت اما الگوی یک یا چند کشور و نیز الگوی خاصی از حزبیت ( الگوی استالینیستی و بورژوائی ) که الگوی قالب احزاب کمونیست رسمی ( بمثابه نمایندگان رفرمیسم دولتگرای بورژوائی ) است را بعنوان الگوی عام حزب جا میزند و میخواهد یک نتیجه بگیرد : طبقه کارگر نباید حزب داشته باشد ، تشکلهای صنفی ، شوراهای عموم کارگری ، جبهه واحد ، مردم (بمثابه سوژه های اصیل سیاسی ) ، تمامی اینها بدون مضار حزب ، همان کار را انجام میدهند ؛ یعنی قادر به تصرف قدرت سیاسی و سازماندهی انقلاب سوسیالیستی هستند . نه آقایان تئوری مارکسیستی تشکل یابی طبقه کارگر وحزبیت ، آلترناتیو سوسیالیستی حرف دیگری دارند . ]

5- رستاخیز دوباره سیاست مستلزمِ پاره‌کردن بندهایِ هستی‌شناسانه‌ای است که سیاست را تابع نیروهایی مافوقِ خودش (‌اقتصاد، دولت، تاریخ‌) می‌سازد. در این رستاخیز، سیاستْ دیگر قلمرو طبقه‌ای خاص نیست، بلکه در مقامِ کنشی سوبژکتیو خطابش به تمامی بی‌صدایان و مطرودان است [ قرار نیست سیاست قلمرو طبقه ای خاص باشد ، اما طبقه ای وجود دارد یا بهتر بگوئیم گرایشی در درون طبقه کارگر وجود دارد که رهائی قطعی و نهائی این طبقه و نیز جامعه را نمایندگی می کند. ساده اندیشی است که گمان کنیم این طبقه و یا این جنبش معین یعنی سوسیالیسم تنها قصد آزادی خودش را دارد و میخواهد سیاست را به نفع خودش مصادره کند . همانطور که مارکسیسم کلاسیک بارها توضیح داده آزادی طبقه کارگر تنها با آزادی جامعه میسر است . طبقه کارگر نمیتواند خود را آزاد کند به جز اینکه جامعه را آزاد کند . نکته دیگر اینکه سوسیالیسم کارگری ، جنبشی فقط مختص کارگران نیست . روی سخن آن ، آلترناتیو آن فقط برای کارگران نیست . خطابش به کل جامعه است . این جنبشی است که قصد سازماندهی و آزادی کل بی صدایان و مطرودان را دارد . آزادی بی صدایان و مطرودان و بازکردن عرصه سیاست و همگانی کردن مشارکت در آن اصل اساسی سوسیالیسم کارگری است .] البته باید تأکید کرد که دراینجا تاریخ، و نه قوانین آهنین تاریخ، یگانه محتوای اصلیِ سیاست را تشکیل می‌دهد. تاریخ همان عرصه‌ای است که سیاست دولت و سیاست مردم برای مصادره و نجات آن با یکدیگر در نبردند. هیچ سیاستی نمی‌تواند یکسر تهی از هر نوع محتوای تاریخی گردد. در این صورت، به شکل دیگری از آنارشیسم تروریستی بدل خواهد شد. زیرا به گفته آدورنو، مسأله نه حفظ بخشی از گذشته (کاری که دولت‌ها می‌کنند) بلکه نجات و رستگاری گذشته است. از مارکس تا بنیامین، سیاست رهایی‌بخش همواره با نوعی تلقی از گذشته ستمدیده و تلاش برای احضار اشباح تاریخ گره خورده بوده است. و این صرفاً استعاره‌ای ادبی برای تزیین کلام نیست، بلکه گویای پیوند وثیق تاریخ و سیاست است.

6- جنبش به‌مثابه بدنه جمعیِ چندگانه، به‌واقع انضباط درون‌ماندگار خاص خود را می‌طلبد. ولی این درون‌ماندگاری پیرو نوعی دوگانگی است، نوعی رفت‌وآمد میان دو حد نهایی: سازمان و خودانگیختگی. برخلاف تصور رایج نقطه مقابلِ یک جنبش نه سازمان، بلکه آنارشی‌گری است. آنارشیسم تابع نوعی از انحراف است که معرف وسواس آن با قانون است. آنارشی‌گرایی روی دیگر سکه دولت‌گرایی است. [ و پوپولیسم نیز روی دیگر دنباله روی ] اما تا آن‌جاکه به جنبش مربوط می‌شود، اصولاً انضباط نمی‌تواند درون‌ماندگار نباشد. بنابراین، انضباط یا سازماندهی، در حکم جنبه‌ای تحمیل‌شده از بیرون بر منطق درونیِ یک جنبش نیست، بلکه همانا آگاهی جمعیِ مردم در پیوند با یک امر مشترک، در پیوند با نوعی نظم بشری، است. مردم یگانه حاملانِ حقیقتِ جنبش‌اند و هر گونه تلاش برای جدا کردن حقیقت از مردم مستقیماً معادلِ انحلالِ سیاست در نخبه‌گرایی و سیاست‌ورزیِ دولتی است. این حقیقت عبارت است از همان گواهی‌دادن بر تعلق به نوع بشر و تصدیق خصلت ژنریک، گشوده، و بی‌انتهای بشریت(مسلم است که منظور از مردم صرفاً مجموعِ تک‌تک افرادِ جمعیت نیست، که در توالی کسالت‌بار زندگی روزمره شعور خود را به حکومت وانهاده‌اند، بلکه مردم همیشه فقط بخشی از جمعیت است، فاعلیتی است که با پیوند دادنِ خلاقانه شور و منطق، آمریت دولت را به چالش می‌کشند. از این حیث، هر عضوی از جمعیت نیز می‌تواند مستقیماً خود را بخشی از مردم، خود را خودِ مردم، اِعلام کند [ کدام مردم ؟ مردم حتی درون جنبشهای اجتماعی ، توده ای بیشکل و با طرز تلقی ها و مطالبات واحد نیستند . اساسا اینگونه یکدست کردنها در یک بزنگاه تاریخی ، نه تنها عملی رادیکال نیست که تنها واقعیت وجود تضاد منافع در جنبش را پنهان میکند و سعی در فرار از انتخاب میان آلترناتیوهای سیاسی- طبقاتی مختلف را دارد . به جای این ، اتفاقا باید سعی کرد طبقاتی بودن آلترناتیوهای گوناگون را نشان داد . باید آلترناتیو رهائی بخش که لاجرم چیزی جز آلترناتیو سوسیالیستی نیست را هرچه بیشتر معرفی کرد و گرایشات طبقات دیگر را در جنبش منزوی نمود ]

7- ...... جنبش مردم ایران، در مقطعی که تمامی وسایل ارتباطی قطع شده بود و بخش زیادی از سیاسیونِ منتقد در زندان بودند، با اتکا بر شکلِ خلاقانه‌ای از سازماندهیِ‌ درونی و خودانگیخته، به مقاومت ادامه داد. لیکن استفاده از مشت آهنین از سوی حاکمیت، لزوم شکل‌گیری انضباط سیاسی گسترده‌تر و باثبات‌تری را پیش کشید. از روز اول معلوم بود که رفتن به سوی تشکیل حزب کاری اشتباه است، زیرا ‌علاوه بر اشکالات کار حزبی که در بالا ذکر شد، محدودیت ارائه برنامه‌ای غیرایدئولوژیک، پذیرش افراد، و نیز قرار گرفتن در ردیف دیگر احزاب موجود، از جمله معایب این شکل سازمان‌دهی در این شرایط خاص بودند. تشکل نوظهور «‌راه سبز امید‌» تلاشی است برای رفع این معایب. [ در اینجا پوپولیسم صاف و سرراست حرفش را به روشنی میگوید . " راه سبز امید " همان شکل سازماندهی مطلوب و منطبق با منطق "جنبش مردم " ( که نویسندگان اصالت اجتماعی-تاریخی عجیبی را به آن الصاق میکنند ) است ] تکیه بر خصلت شبکه‌ایِ(1) تشکل برای فعال کردن شبکه‌های اجتماعی، بالقوه قادر است گونه‌ای از انضباط دموکراتیک و افقی را پدید آورد که واجد توان قبض و بسط در برابر حوادث آتی است. رأس این انضباط، بیش از این‌که هسته خودمختار جنبش باشد، سخنگوی آن است، و لاجرم از این طریق، جنبش به قدرت سیالیتِ زیادی دست یافته است. لیکن این امر نباید مانع از توجه به اهمیتِ نقش ویژه و تأثیرگذارِ موسوی و دیگر سخن‌گویانِ رسمی جنبش شود، زیرا در شرایط کنونی موسوی به‌مثابه یک نام، کلیتِ جنبش را بازنمایی می‌کند. باید خاطرنشان کرد که ویژگی شبکه‌ای صرفاً در اتصال با امر کلی است که دارای خصلتی سیاسی می‌شود.[ این ویژگی شبکه ای و این اتحاد فراطبقاتی نیروهای سیاسی ، تنها در ذهن و سیستم فکری خرده بورژوائی شما امکانپذیر میشود . خرده بورژوازی و جنبشهای سیاسی-فکری اش در جامعه تنها افراد و حاصل جمع آنها یعنی مردم (خلق) را میبینند و نه طبقات اجتماعی متضادالمنافع . عمده کردن جبهه سیاسی (امثال راه سبز امید ) آنهم به سخنگوئی و رهبری (فرض کنیم نمادین ) موسوی ، چیزی جز تابع کردن طبقه کارگر و جنبشهای اجتماعی رادیکال به بورژوازی و تمکین از خط مشی آن نیست .] این امر کلی، این دادخواهیِ سیاسی فراگیر و جهان‌شمول، همچون ریسمانی است که از میان همه شبکه‌ها عبور می‌کند و آنها را به هم پیوند می‌دهد. در غیر این صورت، شبکه‌ای‌بودن، خود، به تجزیه جنبشِ سیاسی به اقدامات پراکنده و بی‌ربط با یکدیگر یا انجمن‌های فرهنگی می‌انجامد و بدین‌ترتیب، انرژی سیاسیِ جنبش را به هدر می‌دهد. چنین مسائلی روشن‌گر این واقعیت‌اند که نمی‌توان تنها با تکیه بر دستور‌العمل‌های نظری به انضباط و سازمان‌دهیِ حرکتی سیاسی دست ‌یافت، بلکه تحقق آن‌ها متضمن تن دادن به نوعی تجربه‌گرایی طاقت‌فرساست، تن‌دادن و گشوده‌بودن به امکان‌هایی که هر بار از دل هر وضعیت خاص سربرمی‌آورند. و این کاملاً وابسته به خلاقیتِ خود مردم است و نه هیچ جور «نظریه دقیق، جامع، حساب‌شده، و برنامه‌دار» از بالا.‌ [ به نظر میرسد نویسندگان تنها آلترناتیو سوسیالیستی را «نظریه دقیق، جامع، حساب‌شده، و برنامه‌دار» از بالا ، میبینند . چیزی مثل تشکیلات راه سبز امید ، که توسط میر حسین موسوی و ستادش ، معرفی گردید ، چیزی است که برآمده از خلاقیت خود مردم و تجلی پاسخی درست و رادیکال به مسئله سازماندهی و خودانضباط یابی سیاسی آنهاست و ابدا هم بطور " دقیق، جامع، حساب‌شده، و برنامه‌دار» از بالا " ، به کسی و چیزی شکل نمیدهد. ]

باری، انضباط سیاسی از آن حیث ضروری است که انرژی سیاسی یک جنبش مردمی را از هدر رفتن به دو شیوه رایج نجات می‌دهد: 1- خودانگیختگیِ محضِ آنارشیستی، 2- سازمان‌دهیِ حزب‌گرایانه غیرمردمی. تأمل/کنشِ یک جنبش با تحمیل انضباط بر خود، به‌واقع راه را برای خلاقیت‌های سیاسیِ بعدی باز می‌کند. این خود معرف ضرورتِ گشوده‌ بودنِ جنبش به امکان‌های روبه‌روست. [ نه آقایان جامعه عرصه مبارزه "جنبش مردم" با رژیم دیکتاتور ، خلق و ضدخلق ، خیر و شر نیست . جامعه عرصه مبارزه طبقات و جنبشهای اجتماعی و سیاسی آنهاست . در درون خود باصطلاح " جنبش مردم " صفبندیهای طبقاتی مختلفی وجود دارد . نمیتوان این اختلافات و صف بندیها را با تحلیل و جمله پردازی در ظاهر رادیکال به زیر فرش برد . تکامل هر جنبش سیاسی ( همانگونه که تاریخ بارها نشانداده) چیزی جز بروی صحنه آمدن این منافع و صفبندیهای طبقاتی و خودآگاه شدن بیشتر آنها و در بسیاری از موارد درگیری و مبارزه حاد میان نیروهای سیاسی نماینده این خطوط نیست . در یک حرکت توده ای عظیم ، در یک جنبش انقلابی ، موعظه جبهه واحد فراطبقاتی ، اصالت جنبش مردمی و در حقیقت دنباله روی از این یا آن گرایش و سنت سیاسی بورژوائی ، باز هم به حکم شهادت تاریخ ، تنها شکست را نصیب کارگران و زحمتکشان و نصیب مدافعان حقیقی آزادی و برابری میکند . دوستانی که دم از وفاداری به رخداد انقلاب 57 میزنند ، گوئی هیچ از آن نیاموخته اند ! ]

توضيحات:

1- نباید این خصیصه شبکه‌ای‌بودن را با تز جامعه شبکه‌ای کاستلز و نگری اشتباه گرفت. اصولاً نگری خصلت شبکه‌ای اجتماع را مشتق از قدرت و نهادهای شبکه‌ای‌ای می‌داند که تولید اقتصادی را در دست دارند. از همین‌رو، او بر این باور است که سوبژکتیویته سیاسی به صورت خودانگیخته از دل این نهادها سربرمی‌آورد. بنابراین علاوه بر پذیرش سروریِ سیستم، نگری عملاً سوژه سیاسی را به مرجعی بیرونی مشروط می‌کند. خصایلی که انتخاب، تعهد سیاسی، سازمان‌دهی و هر شکلی از مداخله سوبژکتیو را در سیستم منحل می‌کنند.
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]
 

Copyright © 2009 www.eshterak.net