لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۱۱/۱۹

کامران پارسایی / وقتی که درب کنسولگری را قفل زدیم

با اینکه سرما در این چند روزه بیدا می کنه با شوق از خونه بیرون میزنم . خیابانها بد جوری یخ بسته بیشتر جاها برف روز پیش روی زمین مانده . برای اینکه کمی گرم بشم سریعتر راه میرم ساعت چهار با بچه ها قرار داریم . به ساعتم نگاه می کنم خیلی وقت دارم ،فکر میکنم حداکثر پانزده دقیقه ای میرسم سر قرار. به محل قرار می رسم دو تا از رفقای آلمانی زودتر رسیدند . خوش و بشی می کنیم . یواش یواش باقی بچه ها هم از راه می رسند . همگی بشاش . گفتگو های ایرانی و آلمانی قاطی شده در آن واحد باید فارسی و آلمانی را تواما حرف زد . سوار اتوبوس می شویم و تا ایستگاه بعدی که باقی دوستان را سوار کنیم هر کسی جایی می نشیند . در ایستگاه بعدی دوستان سریع سوار می شوند . شور و شوق ، صدای خنده و دیدن بچه هایی که همه جا هستند . مارتین را می بینم که سوار شد دستی تکان میدهم شاید یکماهی میشه که اون رو ندیدم همسن و سال خودمه. چیزی حدود چهل و هفت ،هشت سال بالاخره به آخر اتوبوس که من نشستم میرسه ، بعد از اینکه با همه بچه ها دست میده روی صندلی بغلی من می نشیند .
اول کمی از خودمون و زندگی و غیره صحبت می کنیم و بعد کمی هم راجع به اکسیونهای مختلف در شهر کلن و جا های دیگر . صحبت راجع به مومیا ابو جمال* و زندانیان سیاسی ایران . از تظاهرات قبلی در فرانکفورت که باز هم باعث شد تا کنسولگری به مدت چهار ساعت بسته شود. لحظه ای هر دو ساکت می شویم . من سریع به یاد حمله پلیس در آن روز و مقاومت بچه ها از طرف دیگر افتادم . به یاد دختر جوانی افتادم که از درد ضربه باتوم به خود می پیچید ولی باز فریاد آزادی سر میداد و مرگ خفاشان را داد میزد . با صدای مارتین به خودم می آیم . از تظاهرات اشتراسبورگ* صحبت میکرد و یاد زمانی افتاده بود که روی پل معروف اروپا مابین آلمان و فرانسه گیر افتاده بودیم در واقع پل را ما بسته بودیم تا مانع از دیدار سران جنگ طلب ناتو و جشن شصتمین سال تولد ناتو شویم . تعداد ما از دو طرف به جرات بگویم چیزی حدود پنجهزار نفر بود و تعداد پلیس برای باز کردن پل هر دقیقه بیشتر میشد . من و مارتین و تعداد زیادی از بچه های کلن و حومه دستها را گره زده بودیم و شعارهای ضد جنگ می دادیم . می دونید همبستگی و اتحاد در عرصه عملی در درجه اول زیباست و دوما در میدان عمل هم نقش تعیین کننده ای می تواند داشته باشد . تعداد بیشتر مقاومت بیشتر. چیزی که امروز نیروهای سرنگونی طلب نیازمند آنند . مثل همیشه بیژن برای هماهنگی بین بچه ها در وسط اتوبوس دررفت و آمده ، چند تا از دانشجو های ایرانی در صندلی های عقبی اتوبوس راجع به رژیم ، سرنگونی، بچه های زندانی در ایران صحبت می کنند . از پنجره به بیرون نگاه می کنم همه جا یخ بسته و برف همه جا را پوشانده و تا روشن شدن هوا سه ساعتی مانده.
دوباره با مارتین بر می گردیم به خاطرات اما این بار به دهه هشتاد زمان انقلاب ایران مارتین روزهای آن موقع را با الان مقایسه می کرد و امیدوارانه از سرنگونی رژیم صحبت می کرد از اینکه در آن دوران بچه های کنفدراسیون در خارج از کشور نقشی اساسی برای بر پایی تظاهرات داشنند ، از دوستان ایرانی خودش می گفت که هر کدام الان در گوشه ای هستند و تنی چند هنوز در مبارزه هستند . من هم از درون ایران برایش می گفتم از دوران انقلاب از اینکه رفیق آلمانی نداشتم. باز به فکر فرو می رم . چه چیزی من و مارتین را به هم پیوند میده اعتقاد به انقلاب ، آزادی ، دنیایی بهتر و انسانی تر برای مردم جهان. از اینکه هر دو آرزو داریم تا بچه هایمان زیر حرف زور نروند. اینکه بایستند ، مقاومت کنند و دنیایی بهتر را بسازند. به فرانکفورت رسیدیم دوستان فرانکفورتی از قبل آنجا آماده اند طبق برنامه قبلی در دقیقه های اول قفل های بزرگی را به درب کنسولگری می زنیم و زنجیر وار جلوی درب آن می ایستیم البته روی یخ و برف و سرمایی که تا مغز استخوان را می سوزاند . در ثانیه ای بیژن با شعار همه را گرم میکند شروع به شعار دادن می کنیم . بلند بلند ، پلیس میرسد ، مقاومت ما تهدید های پلیس ، شعار های کوبنده ما ، ترس مزدوران حکومتی در ساعت ادارای برای نزدیک شدن به کنسولگری . حمله کماندوهای ویژه آلمانی ، مقاومت ، مقاومت ، و بعد دستگیری اما با پیروزی کامل در میدان عمل . ما طبق برنامه خودمان درب کنسولگری را قفل زدیم . جلوی درب اداره مرکزی پلیس فرانکفورت منتظر آزادی تعدادی دیگر از دوستان می شویم . خانمی ایرانی با آوردن چای داغ حمایتی آنچنانی از ما کرد . همه بچه ها آزاد شدند همگی سوار اتوبوس میشویم . زمان از دستم در رفته به ساعت نگاه میکنم از دوازده کمی گذشته ، آفتاب خوبی بیرون زده . شاید که آفتاب پیروزی ماست . در اتوبوس همگی سرود سراومد زمستون را می خوانیم . و با جنگلی از ستاره و امید در دشت های سینه مان به کلن بر می گردیم . شاید تا به زودی در جایی دیگر در تظاهراتی دیگر...

*مومیا ابوجمال (56 ساله)، خبرنگار و فعال حقوق شهروندی در آمریکا، از سال 1982 به اتهام قتل یک پلیس و داشتن اسلحه در زندان به سر می‌برد .مومیا ابوجمال هرگز اتهام مذکور را نپذیرفت. بسیاری از مدافعان وی در سراسر جهان معتقدند که اتهام مذکور تنها به دلیل فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی ابوجمال به وی زده شده است. ابوجمال طی این سال‌ها در زندان با نوشتن مطالب و انتشار نظرات سیاسی خود سمبل مقاومت در زندان شده است. مبارزه برای جلوگیری از اعدام وی به مبارزه‌ای نمادین برای لغو حکم اعدام بدل گشته است..



* تظاهرات بزرگی که در روز چهارم آپریل 2009 برعلیه شصتمین تولد ناتو در اشتراسبورگ برگزار گردید . در این تظاهرات بیشتر از پنجاه هزار نفر از سراسر اروپا در مخالفت با جنگ شرکت کردند .


کامران پارسایی کلن فوریه 2010
Kamran.parssai@gmail.com

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net