لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۱۱/۱۳

ایرج فرزاد / ظهور و افول اسلام سیاسی

زمینه قدرت گیری جریان اسلامی

به سالروز ایام بهمن ۵۷ نزدیک میشویم. و برای کسانی که تاریخ را نه رویدادهای اتفاقی، که برعکس یک پروسه قانونمند بدانند، مرور بر آن وقایع و نگاه به سیر رویدادها در موقعیت کنونی اوضاع سیاسی ایران آنها را به نتایجی میرساند که تامل در آنها برای تشخیص دورنمای تحولات آینده مهم است.

قبل از ۲۲ بهمن سال ۵۷ وقایعی اتفاق افتادند که مرور دگر باره آنها اکنون که جوانبی از آن اتفاقات به اشکال تعین یافته ای "تکامل" یافته اند، میتواند درسهای زیادی داشته باشند.

در روز ۲۶ دی ماه سال ۵۷ روزنامه ها با تیتر درشت نوشتند: "شاه رفت!" حدود بیست روز بعد باز هم همان روزنامه ها نوشتند: "امام آمد!". اما این آمد و رفتنها در عین حال بسیاری از اتفاقات پنهانی و بند و بستهای و معماری و مهندسی های پشت پرده را از انظار مخفی کرده بود.

۱۰ روز قبل از اینکه شاه برای همیشه ایران را ترک کند، و در زمان نخست وزیری شاهپور بختیار، ژنرال هایزر معاون فرماندهی کل نیروهای آمریکا در اروپا وارد تهران شده بود. هنوز رسوباتی از توهم در مورد اینکه ممکن است سفر شاه مانند سفر او در ۲۵ مرداد ماه سال ۳۲ موقتی باشد در ذهنیت بختیار وجود داشت. ژنرال هایزر، اما، اجازه داد که بختیار با آن توهماتش مشغول بماند تا زمینه روانی برای پذیرش حکومت خمینی و جریان اسلامی را در ارتش و ساواک و گارد جاویدان و دیگر ارگانهای نظامی تدارک ببیند. همان وقتها هم هایزر به بختیار اطمینان داده بود که ماموریت او وادار کردن فرماندهی نیروهای مسلح به حمایت و اعلام وفاداری از اوست. به نظر میرسید که این آب نبات چوبی خیال بختیار را هم راحت کرده بود. به همین دلیل بود که اعلام کرد که "آیات عظام" اگر مایل باشند میتوانند قم را به واتیکان ایران تبدیل کنند! اما ایدئولوگهای جهان سرمایه داری و در راس آنها آمریکا و حکومت کارتر، به جایگاه سوق الجیشی ایران از زاویه استراتژیک تری مینگریستند. میدانستند که اولا دوران جنگ سرد است و در افغانستان "نظامیان چپگرا" ی طرفدار شوروی حکومت را گرفته اند، در نیکاراگوئه ساندنیستها بر سر کار آمده اند و مهمتر از اینها این واقعیت که آمریکا در موقعیت سیاسی اقتصادی سالهای رونق و شکوفائی پس از جنگ دوم جهانی و سرکردگی بلامنازع بر جهان، دوران کودتاهای سال ۳۲ در ایران و به قدرت رساندن حکومتهای نظامی در کشورهای قلمرو حاکمیت خود باقی نمانده بود. از آن فراتر آگاه بودند که آن نیروهائی که در جبهه "چپ" جامعه ایران قرار داشتند، در برابر جریان اسلامی و "رهبری امام" گاردشان باز است. مهمترین شاخص این وضعیت "ناسیونالیسم چپ" را میتوان در جریان اعتصاب شکوهمند کارگران صنعت نفت مشاهده کرد که به فاصله کوتاهی پس از رفتن شاه، شیرهای نفت را بستند و تولید نفت را تا سطح نیازهای داخل کاهش دادند و صدور آنرا به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و اسرائیل قطع کردند. این اعتصاب که حکومت نظامی ازهاری را از پای در آورد، اما، در برابر نفوذ "معنوی" جریانات اسلامی خلع سلاح شد. کارگران نفت در جریان اعتصاب خود به جای اینکه به نیروی وسیع طبقه خود متکی باشند برای تشکیل "صندوق اعتصاب"، به حاحی های "بازار" و روسای هیاتهای اسلامی مراجعه کردند! این ساده نگری که به خاطر نفوذ سیاسی جریانات ناسیونالیست چپ و "کمونیسم" موجود در میان بخش فعال و پیشرو کارگران ممکن شده بود، تا آنجا گسترش یافت که حتی قبل از اعلام "دولت موقت" بازرگان، هیات اسلامیون در مذاکره با رهبران کارگران نفت آنان را قانع کردند که "شاه برگشتنی" نیست و بنابراین ادامه اعتصاب دیگر نه در برابر شاه که در برابر "انقلاب" است! اعتصاب با رفتن شاه "عروسک امپریالیسم" و رژیم "فاسد و طرفدار غرب"، پایان یافت!

بنابراین واضح بود که بر چنین زمینه ای، ماموریت ژنرال هایزر، نه جلب حمایت ارتش از نخست وزیری بختیار، که در واقع زمینه سازی برای انتقال قدرت به جریانات اسلامی به امامت و زعامت خمینی بود. میخواست آنان را "شیر فهم" کند که دست از کله شقی بردارند و در شرایط بحرانی آنوقت، جامعه را بیش از آن "افراطی" و "آنتاگونیزه" نکنند. چنان حرکت احتمالی و "نسنجیده" و از روی تعصب به خاندان سلطنت میتوانست از منظر منافع استراتژیک سرمایه داری و از زاویه منفعت خود نیروهای مسلح و ارتش، خطرناک و غیر قابل کنترل باشد. برخی از مهره های رژیم شاه در ساواک و ارتش یا بخاطر "اطلاعات" از این زد و بندها و یا به دلیل عدم تشخیص اوضاع تغییر یافته، در دادگاههای انقلاب خلخالی و یا روی پشت بام مدرسه رفاه، توسط "جوانان حزب اله" به جوخه های اعدام سپرده شدند.

اما سیر رویدادها و حضور وسیع مردم در صحنه جدالهای آن روزهای بحرانی چنان پرشتاب شده بود که تمامی این سناریوهای طراحی شده و با انواع نقشه و آلترناتیوهای "عبور" هر اندازه "غیر خشونت آمیز" از بحران، ساده نبود. میبایست این چانه زنیها در بالا و حضور تعدادی موجودات مشکوک و مرموز حول و حوش خمینی در نوفل دوشاتو، با مجموعه ای از حرکات سازمانیافته در مقیاس توده ای، تکمیل شود. به همین دلیل است که بطرز عجیبی میبینیم که از زمانی که تصمیم گرفتند که "شاه برود"، خمینی برجسته تر و برجسته تر میشود. در تظاهراتها در مقابل شعارهای "چپ"، مثل "اتحاد مبارزه پیروزی"، و یا "کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما"، متوجه میشویم که عده ای بطور سازمانیافته همیشه حضور دارند و شعار میدهند: "حزب فقط حزب اله، رهبر فقط روح اله". اما این حرکات هنوز باز هم کافی نبودند و احتمال اینکه در سیر خود بخودی، کار به درگیری بین اسلامیون و غیراسلامیون و "چپ" ها بکشد، وجود داشت. در یک حرکت سازمانیافته، با توافق و بند و بست اعضای "کمیته های امام" و ارتش و ساواک، شعارهای "ارتش برادر ماست" و "برادر ارتشی، چرا برادر کشی" توسط آخوندها و طلبه ها و اسلامیون حاضر در صحنه خیابان و "مساجد" به صفوف تظاهرات وارد شد و در ادامه به یک حرکت "توده ای" در تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ در تهران انجامید که در آن، شعار مرگ بر شاه ممنوع اعلام شده بود و ابتکار عمل تماما در دست جریانات اسلامی بود. حرکتی که نزدیک به دو میلیون نفر در آن شرکت داشتند، ارتش حافظ "نطم" آن بود و با هلیکوپتر آنرا تحت نظارت داشت و در برخی مسیرها بطرزی معنی دار سربازان و افسران و گروهبانهای حاضر در صحنه، بر عکس خمینی بوسه میزدند و آخوندها بر گردن آنان گل آویزان میکردند! به این ترتیب تمامی مقدمات و ملزومات "اسلامی" نامیدان خیزش مردم ایران مراحل پایانی خود را طی کرد. این سناریو، همانطور که گفته شد بدون اتکا به ذهنیت ناسیونالیسم چپ ایران و سنت حزب توده که از دوره مشروطه به بعد و بویژه پس از پایان جنگ دوم جهانی بر ذهنیت الیت سیاسی و ادبی و هنری جامعه ایران غالب بود، بسادگی ممکن نمی شد. به خاطر همین "همسوئی" سیاسی با جریانات اسلامی بود که اعضا مسلح "کمیته نوید" حزب توده در جریان حمله و خلع سلاح نیروهای مستقر در "کمیته مشترک"، سلاحها را از طریق "رابط حزب توده" تحویل جماعت اسلامی مستقر در مدرسه رفاه میدادند! غیر از کردستان که در آن کمونیستها به دلایل متفاوتی، در متن مبارزه علیه رژیم شاه در مقابل خط اسلامیها و مکتب قرآن ایستادند، روال در شهرهای بزرگ ایران، سیر دیگری داشت. در هر حال وارداتی ترین و دست سازترین عنصر سیاسی جامعه ایران، جریانی که بویژه پس از دوران اصلاحات ارضی و پروسه سرمایه داری شدن ایران، اعتراض اش به حضور دختران در صف سربازی و سپاه بهداشت و ادارات و مدارس بود، جریانی که اصلاحات ارضی را حرام شرعی نامیده بود و همواره در سایه سلطنت به دعاگوئی و ثناخوانی به زندگی در "حوزه"ها مشغول بود و کاملا به حاشیه فراموش شده تاریخ پرتاب شده بود، به صورت گرایشی که امال "مردم مسلمان" ایران را در یک "انقلاب اسلامی" نمایندگی میکند، و در بستر جنگ سرد، به قدرت دولتی دست یافت. رژیم اسلامی بنابراین، تجدید حیات اسلام ۲۵۰۰ سال قبل و یا نتیجه خون اباعبداله و یا به ثمر رسیدن پیام شیعه علوی از لابلای لب تشنه او در صحرای کربلا و ۷۲ تن نیست. اسلامیها ها تا زمانی که غرب در یک محاسبه تصمیم گرفت خمینی را از عراق به پاریس انتقال بدهد، هنوز در "بورس" قرار نگرفته بودند. یک سال قبل از "انقلاب اسلامی" بود که جنایتکار بدنامی چون لاجوردی به همراه کسانی چون عسکراولادی و عراقی و اسلامی از "جمعیت موتلفه"، برای اینکه به "زندگی عادی" خود برسند در مراسمی علنی ابراز ندامت کردند و با بلند کردن دستها به آسمان و سردادن شعار: "شاهنشاها سپاس" از زندان آزاد شدند. حتی کسی مثل "علی شریعتی"، پس از بی نتیجه ماندن خطبه های خود در "حسینیه ارشاد" و تعطیل کردن آن، پس از مدتی زندگی در خفا، شخصا خود را به شهربانی معرفی کرد و پس از گذراندن ۱۸ ماه در زندان شاه، در اوائل سال ۵۶ سریال "بازگشت به خویش" را در رزونامه ها نوشت و به لندن "هجرت" کرد. جریانات اسلامی در اواسط سال ۵۷ است که در بورس و در بازی قدرت قرار میگیرند. این رژیم از لابلای خطوط نامه امام علی به "مالک اشتر" در نیامده است. حکومت اسلامی و دخالت فقه ها در امر حکومت از دوران طلائی سلاطین صفوی، به اتکا اسناد و "رسالات" آیات عظام در هیچ سندی وجود خارجی ندارد. این تصویر دوائر شرق و اسلام زده نسل ماتم زده برای شکست "انقلاب مشروطه" که گویا "جامعه اسلامی ایران" و "مردم مسلمان ایران" به برکت انفاس "شیخ طوسی" تا "علامه" باقرمجلسی در دربار سلاطین صفوی و تا جمال اسدآبادی و شیخ فضل الله نوری و مدرس و کاشانی و ... تاریخ خطی رژیم اسلامی را بنا کرده اند، شاید در درس "خارج فقه" برای طلبه ها نان و آبی بشود، اما به تاریخ واقعی سیر تحول جامعه ایران از یک کشور ماقبل فئودالی به یک کشور پییشرفته و صنعتی و شهری بی ربط است. با اینحال رژیم تمامی این "ذخائر" عهد عتیق و تلاش های پیشین "روشنفکران دینی" و "نواندیشان اسلامی"، از جمله آل احمد و شریعتی را، به خدمت سلطه ای که تاریخ مهندسی آن حتی یک سال را هم نمی پوشاند، به خدمت گرفته است. سرمایه داری در جامعه ایران، حتی تحت عملکرد محدود کننده رژیم اسلامی به اعماق کوره دهات هم رسوخ کرده است. نگاهی به انتظارات، توقعات و مشغله های طبف وسیع جوانان در شهرهای بزرگ ایران و سیر پیوسته حضور کارگر معترض جامعه ایران بروشنی به همه نشان میدهد که دایره توسعه و تکامل مناسبات سرمایه داری و تبعات آن در جامعه ایران چه بسا بسیار بیشتر از دوران "تمدن بزرگ" رژیم شاه در دوره شکوفائی ناشی از افزایش درآمد نفت در اوائل دهه ۵۰ فراتر رفته است. بعلاوه رژیم اسلامی از بطن تحولات معاصر جهان و در برآیند تقابلهای تکان دهنده بین گرایشات احتماعی و تاریخی و ریشه دارتر در جامعه ایران به قدرت سیاسی دست یافته است. این رژیم محصول مستقیم جنگ سرد و تنها ابزار باقی مانده در دست ارتجاع و ضد انقلاب واقعا موجود برای سرکوب یک خیزش مهم در یک دوره تلاطم اجتماعی و در یک کشور با اهمیت سوق الجیشی مثل ایران است. هستند از بقایای نسل پیشین چپ قبل از ۵۷ که نه تنها اکنون پس از دگرگونی بسیاری از فاکتهای اجتماعی و همچنین بلوغ و رشد فکری شگفت انگیز شهروندان بویژه نسل جوان، که هنوز در ذهنیات آن دوران "ضد شاه" و به عنوان "هم بند" های امثال طالقانی و منتظری در زندان شاه زندگی میکنند و قهرمانان و اسطوره هایشان انگار با حذف سناریو خونین جریان اسلامی قابل بازسازی و بازشناسی اند. هنوز برایشان جامعه ایران اسلامی است و هنوز مبارزه با رژیم ناچار است تحت زعامت مهره ها و عناصر سابقا فعال رژیم اما در هر حال معتقد به بنیانهای اسلام و با قصد "دمکراتیزه" و "حقوق بشری" کردن اسلام سیاسی، ادامه یابد. تاریخ ایران در چندین تند پیچ و در همان دوران پرتلاطم بحران انقلابی سالهای ۵۷ تا ۶۰ این ذهنیت را به "تاریخ" و به موزه ها سپرده است.

دوره افول، مصاف با سناریو عاشورای ۵۷

تظاهرات عاشورای سال ۸۸، مستقل از اینکه مردمی که در آن شرکت کردند تا چه اندازه به منشا تاریخی و فلسفه سیاسی "عاشورای ۵۷" و طرح و نقشه و سناریو پشت آن آگاه بودند، این "پروژه" و جوهر اساسی آنرا در مقیاسی اجتماعی به مصاف طلبید. آنچه که سران رژیم اهانت به ساحت "حسین مظلوم" تعریف کردند در واقع چیز دیگری جز قد علم کردن در برابر سناریوئی که با عاشورای سال ۵۷ "مشروعیت" توده ای و اسلامی، هر دو، برای خود سازمان داده بود، نبود.

اما رژیم اسلامی در نقطه ای و پس از تکمیل سناریو کسب قدرت متوقف نماند. پیروزیها می بایست "تحکیم" شوند. این رژیم هنوز تا مقطع سرکوبهای خونین سال ۶۰، نتوانسته است ابهاماتی را که در مورد تداوم آن از سوی جامعه و حتی در میان خود سران رژیم بر فراز سرش آویزان شده بود، رفع کند. رژیم حتی در فرم، سعی میکند دست و پای خود را جمع کند، کابینه اش را عمدتا از مسلمین غیر معمم انتخاب میکند و هنوز تکلیف حاکمیتش در کردستان بشدت زیر سوال است.

رژیم اسلامی نیازمند بود که نهادهای سیاسی و نظامی و فرهنگی خاص و "اسلامی" اش را خشت به خشت سازمان بدهد. اولین حرکت رژیم با قلع و قمع چپ و خلاصی از "مشکل داخلی" آغاز شد. لشکرکشی به کردستان وجه تکمیلی این حرکت اولیه بود. اما جنگ با مردم کردستان هر چه بود یک جنگ "داخلی" بود و به شهادت تاریخ، رژیم اسلامی موفقیت چندانی در مصاف با "ضدانقلاب" در کردستان و یا به تعبیر حزب توده و حزب رنجبران، "عوامل پالیزبان" و "ضدانقلاب مغلوب" بدست نیاورد. جنگ با عراق و ادامه آن طی هشت سال توانست زمینه ای فراهم کند که در دل آن سپاه پاسداران و بسیج شکل داده شوند. جالب این بود که هنوز تازه دوسال از جنگ با عراق گذشته بود و "حصر آبادان" شکسته شده بود که شیوخ دو کشور امارات و عربستان اعلام کردند که آماده اند خسارات "تجاوز" رژیم عراق به ایران را تماما پرداخت کنند تا جنگ بین این دو "کشور مسلمان" خاتمه یابد. واضح بود که در این مقطع هنوز تا سرکشیدن جام زهر، فاصله زیادی باقی مانده بود. کار تشکیل نهادهای نظامی اسلامی و اسلامی کردن کامل ارتش بدون ادامه حماسه های "جنگ تحمیلی" ممکن نبود. میبایست تا فراهم شدن ارگانهائی که در جنگ با "متجاوز" آبدیده میشوند و فرماندهان زیادی را در صحنه نبرد تربیت میکنند، جنگ را ادامه بدهند. و این بود فلسفه واقعی راحت بودن سرکشیدن جام زهر توسط خمینی پس از سپری شدن هشت سال! سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و لشکر "سربازان امام زمان" سازمان یافته و نگرانی از تکرار تحرکات در ارتش باقیمانده از رژیم سلطنت، برای مثال کودتای نوژه، رفع شده بود. در تمام این دوره، و تا مقطع کشتارهای تابستان سال ۶۷، حزب توده، در تحکیم آمال "امام" همراه رژیم بود چون به قول خود آنها "توده ای بودند و همراه امام ماندگار بودند و دنیا به کام"! شرکت در لو دادن کودتای نوژه از خدمات فراموش نشدنی حزب توده برای جبران "اشتباهات سیاسی" آن در رفتار با "حکومت ملی" مصدق بود. از منظر حزب توده، جمهوری اسلامی ادامه منطقی تلاش ناسیونالیسم ایرانی برای برقراری "حکومت مستقل" از "امپریالیسم جهانخوار"، البته همیشه "بسرکردگی آمریکا" و در جامعه "اسلامی سنتی" بود!

اما رژیم اسلامی، بالاخره پس از همه این کش و قوسها و "عبور از بحرانها" در یک جامعه مهم چه از نظر موقعیتی که در خاورمیانه و یا جایگاه آن در بازار جهانی سرمایه داری برخوردار است، حاکم است. در این جامعه نسلی چشم به جهان گشوده است که هیچ خاطره ای از سناریو به قدرت رسیدن رژیم اسلامی و داستان ۵۷ و عاشورای آن سال و ذهنیت حاکم بر "چپ" موجود ندارد. آن ذهنیات و مشغله ها برای جمعیت ۷۰ درصدی جوان جامعه ایران شبیه به قصه های مادربزرگها در پای کرسی و سماور ذغالی است و با جهان اینترنت و عصر انفجار اطلاعات و سیر شکل گیری لایه وسیعی از فعالان سیاسی این دوران، همخوانی ندارد. دو دنیای کاملا متفاوت، که ناچارا توقعات و ذهنیت نسل ماقبل ۵۷ را برای جامعه ایران نامفهوم، مهجور و نامربوط ساخته است. جامعه ای که کارگر صنعتی در آن زندگی میکند و مسائل معاش، کار، بیمه، بازنشستگی و تشکل و دیگر نیازهای واقعی دارد و تعداد و آمار اعتراضات کارگری، علیرغم موقعیت تدافعی، مطلقا قابل مقایسه با اعتصابات کارگری در طول دوران ۲۵ ساله محمد رضا شاه نیست. دیگر این جامعه را با ذهنیات دوران عروج رژیم و مشغولیتهای "جنگ تحمیلی" و یا راه انداختن "کاروان نور" در زنده نگاه داشتن آن دورانهای سپری شده نمیتوان نگهداشت. آن حرکتی که از ۱۸ تیر ۱۰ سال قبل آغاز شد و در جریان اعتراضات و خیزشهای چند ماه آخیر به اوج خود رسید، نوشتن سناریوئی در نفی و رد عملی سناریو عاشورای ۵۷ است. این رژیم از نظر اقتصادی هیچ دورنمای برون رفتی از وضعیت بحرانی کنونی ندارد. فلسفه تشدید جنگ جناحها، نه در پشیمانی امثال سروش و گنجی از خاستگاه سیاسی پیشین خود و نه نتیجه این است که گویا نوع "معتدل" و "حقوق بشری" رژیم اسلامی از نوع اسلام "تعامل گرای" منتظری و یا "جمهوری اسلامی دوم" شانس بقا دارد. رژیم اسلامی با سقوط خود هر نوع دیگری از اسلامیت رژیم را با خود به گور میبرد. از این نظر این تصور ساده اندیشانه که گویا پس از اعلامیه های اخیر موسوی، نوعی سازش و مدارا برای عبوری دیگر از بحران در جریان است، نادرست و بی پایه است. تصور نمیکنم ماجرای کهریزک، که در آن فرزند روح الامینی از سرداران سپاه و یار نزدیک محسن رضائی به طرز فجیعی به قتل رسید، و یا ترور خواهر زاده موسوی و ترور "دانشمند فیزیک" فقط از "خودسری" های امثال "قاضی مرتضوی" باشند. این جدال بر سر سرنوشت رژیمی است که هیچ راه برون رفتی از بحران دامنگیر آن برویش متصور نیست بویژه اینکه مردم در مقیاسی میلیونی در مصاف با آن به خیابان آمده اند. به نظر من در شرایط بی تفاوتی جامعه، امکان "تساهل" بین جناحها منتفی نیست. اما در این شرایط، در شرایط ریختن ترس مردم از ارعاب و سرکوب و قتل، تنها راه باقی مانده برای به عقب راندن جامعه و وادارکردنش به سکوت، اتفاقا تنازع جناحها تا سر حد حذف فیزیکی است. این دشمنی و "سازش ناپذیری" بین جناحهای رژیم به خاطر "قاطعیت" اپوزیسیون خودی در دفاع از حق مردم نیست، قرار دادن آئینه ای در برابر جامعه برای نشان دادن "قاطعیت اسلامی" در دفاع از بقا رژیم، حتی با فدا کردن و بی خاصیت کردن برخی "شخصیت های نظام" است. این تصور موهوم برخی ژورنالیستهای پیرو آیات عظام و نوکر و مواجب بگیر صدای آمریکا که گویا رژیم اسلامی از طریق گروه فشار "فیلسوفانی" چون سروش و یا سرداران قهر کرده و مشاور پیشین خمینی در نوفل دوشاتو، امثال سازگارا، به مسیر "حقوق بشری" و "خشونت زدائی" میرود و در نتیجه غرب میتواند به امید اینها نوعی دیگر رژیم اسلامی دست آموز و شبیه به حاکمیت شیوخ بر پمپ بنزینهای نفت، اما "غیر جهادی" را معماری کند، روی ظاهری و "دیپلوماتیک" و البته ژورنالیسم اجیر در باره معضلات اساسی مردم ایران و جامعه بشری با اسلام سیاسی است. این "پراگماتیسم" همیشگی غرب را نباید با طرحهای استراتژیک تری که با منافع پایه ای تر اقتصاد کاپیتالیستی همخوانی دارد، اشتباه گرفت. جنگ بین بلوک اسلام سیاسی به سرکردگی رژیم اسلامی در ایران، و مردم ایران از یکسو و نقش کشورهای غربی و آمریکا و اسرائیل در این رابطه، مراحل و لحظاتی را در بر می گیرد که نباید از موارد تکی آنها اصول تحلیلهای بنیادی سیاسی را استنتاج کرد. یکی گرفتن لحظات و توازن قوا در این مصاف سه جانبه و مراحل سیر فروپاشی بلوک اسلام سیاسی با دورنمای استراتژیک سقوط رژیم اسلامی و بلوک اسلام "جهادی"، به نظر من یک اشتباه فاحشی است که بویژه در ژورنالیسم وابسته به مراکز "اطاق فکر" کشورهای غربی و در راس آنها، در آمریکا، ساخته و پرداخته میشوند و بسادگی از جانب گرایش ملی اسلامی خودی و غیر خودی و مدافعان "حقوق بشری" عبور "مسالمت آمیز" از جمهوری اسلامی قورت داده شده است.

تناقضات و ریشه های ناتوانی اسلام سیاسی در تحول به رژیم "متعارف"

رژیم اسلامی در دوره دیگری، متفاوت از دوران عروج خود به قدرت سیاسی، قرار دارد. در آن دوره، جنگ سرد و مکانیسمهای آن هنوز وجود داشت و رژیم اسلامی با توجه به فاکتورهائی که برشمردم در آن دوره معین بلوک بندی جهان دو قطبی تنها گزینه ممکن برای سد کردن اوضاع بحران انقلابی برای غرب بود، حتی اگر در کوتاه مدت از نظر اقتصادی، ایران به عنوان یک حوزه مهم در قلمرو تقسیم بازار جهانی "ضرر" میداد، و یا سطح سودآوری ناشی از تحرک سرمایه و کالا و پول پائین می آمد. برای چهار دولت تشکیل دهنده کنفرانس گوادلوپ" بر سر تعیین تکلیف سرنوشت سیاسی جامعه ایران پس از رژیم سلطنت، و البته برای جریانات اسلامی نیز، مساله اساسی سیاسی بود و نه اقتصادی. رژیم اسلامی در آن دوره، "تمایل" مردم و به اعتباری جامعه را علی العموم با خود همراه داشت. اکنون ما در شرایط پایان جنگ سرد به فاصله زمانی بیش از ۲۰ سال هستیم. جهان دوقطبی جایش را به جهان بسیار متزلزل و فرار "چند بلوکی" داده است. در این شرایط رژیم اسلامی نتوانسته است در لابلای شکافهای این جهان چند قطبی، حتی در سطح منطقه، یک شالوده سیاسی و اقتصادی مبتنی بر اقتصاد و سیاست "اسلامی" تعبیه کند و چشم انداز یک روال روتین و مکانیسم قوام یافته را ترسیم کند. تعدد مراکز تصمیم گیری مالی و فلج شدن مرکز عصبی کنترل و نظارت بر پول و اعتبارات و حجم و سیر گردش آن، دقیقا به دلیل خصلت خود ویژه و همواره "غیر متعارف" اسلامیت رژیم، بحث "امنیت" سرمایه و سرمایه گذاری و ترسیم یک چشم انداز متعادل که حتی در مستبدترین حکومتهای جونتاهای نظامی در صدر اولویت و نقطه تحکیم و بقا آنها بوده است، با فلسفه واقعی و محتوای رژیم اسلامی متناقض است. بی حساب و کتابی و سر ریز شدن سرمایه ها به عرصه های های "غیر تولیدی" و بازار "سفته بازی" و معاملات غیر رسمی و آنچه که خود سران رژیم اقتصاد "رانت خواری" و شیوه اقتصادی "آقازاده" ها نام گذاشته اند، نفس قرار گرفتن رژیم اسلامی با این مشخصات و پیشینه در تاریخ معاصر ایران و تغییر ریل دلبخواهانه از وضعیت غیر متعارف به "متعارف" را زیر علامت سوال بزرگی قرار داده است. و کسی که با الفبای اقتصاد سیاسی آشنا باشد، بسادگی تزهای ساده اندیشانه ای که مستقل و صرفنظر از موقعیت "سیاسی" و خاستگاه و خود ویژگیهای گرایش اسلام سیاسی در ایران، دیاگرام و منحنی خطی رابطه "توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی" را به هالوهای مخاطب خود "آموزش" میدهد، رد میکند. معضل و مشکل اساسی رژیم اسلامی، کماکان سیاسی و تناقض روبنای اسلامی و پایه جنبشی آن در تاریخ معاصر جامعه ایران، با هر نوع مکانیسم تولید اقتصادی با سیستم بانکی و پولی و غیر آن است. رژیم "متعارف شده" با زیربنای اقتصاد کاپیتالیستی ایران، قطعا دیگر رژیم اسلامی و اسلام سیاسی در قدرت نیست. جامعه ایران برخلاف عربستان که حکام و "پرنس" های آن با خط کش و گونیای کشورهای امپریالیستی و شرکتها و کنسرسیومهای نفتی به عنوان "کشور" ساخته و پرداخته شد، و برای مراقبت از چاه های نفت به نام "حکومت" و "خادم حرمین" ملقب شدند، برعکس با عبور از تلاطمها و جنبشها و تکانهای اجتماعی مثل انقلاب مشروطه، تحولات زیربنائی اقتصادی و اصلاحات ارضی "از بالا" و عبور از دوره بحران انقلابی سالهای ۵۷ تا ۶۰ ، از نظر تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی بیشتر به فرانسه و آمریکا و اسپانیا و پرتقال شباهت دارد تا به تاریخ "ملل شرق" و یا "ملل اسلامی". و این را من از روی تعلق خرافی به "خاک پر گهر" و این "سرزمین اهورائی" نمیگویم، تاریخ تقابل جنبشها و گرایشهای اجتماعی طی بیش از صد سال در جامعه ایران این حقیقت را فریاد میزند.

از سوی دیگر خود رژیم جمهوری اسلامی به تقاطعی برخورده است که در آن، بویژه در منطقه خاورمیانه، نیروهای اسلامی و "مجاهدین اسلامی" سابق که اهرم غرب در جنگ با بلوک شوروی و "جهان کمونیست" بودند، اکنون "متمرد" شده و خود پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، یک حرکت و جنبش انتحاری و "جهادی" را در عراق، پاکستان، افغانستان سازمان داده و در برخی از کشورهای آفریقائی مانند سودان و سومالی بانی "بی دولتی" در این مناطق شده اند. جریان "حوثی" ها شیعه یمن در جنوب ایران که برای "جزیره آرامش" شیوخ عربستان و کشورهای حاشیه خلیج مشکل درست کرده است را نیز باید اضافه کرد. صرفنظر از اینکه "اسلام سیاسی" در این نوع مناطق به نوعی از بقای ساختارهای سیاسی و فرهنگی عقب مانده و تا حدی پیشاسرمایه داری متکی است و از این نظر برخلاف جامعه ایران، هنوز نوعی از همراهی "مردم" را با خود دارد، و در کنار آن وجود "حزب اله" در لبنان و حماس در جنبش مردم فلسطین، اما واقعیت این است که تداوم این حرکات و بقای آن چیزی که در پدیده کثیف و جنایتکارانه عملیات انتحاری خودنمائی کرده است و هر روز فاجعه ای می آفریند، بدون جذب نیرو و اعتماد به نفس از اسلام سیاسی که در ایران قدرت دولتی را در اختیار گرفته است، "جنبش" قابل دوامی نیستند. بنابراین رژیم اسلامی در بقای خود، تداوم و حضور سیاسی یک "شبه بلوک" را هم میبیند و روی آن حساب باز کرده است. رژیم اسلامی بطور عینی در راس شبه بلوکی قرار گرفته است که "نامتعارف" و "نامتقارن" بودن در همه زمینه های سیاسی، نظامی و اقتصادی حتی در روابط و مناسبات دیپلوماتیک منطقه ای و بین المللی، و لاجرم ناپایداری نهادینه شده، از خود ویژگیهایش است. از منظر تاریخی تر، اسلام سیاسی در جامعه ایران یک گرایش رو به موت بوده است که فقط در شرایط مشخصی و در بستر جنگ سرد، جسد مومیائی اش را به هیولای سیاسی موجودی که اکنون در برابر چشمان بهت زده جهانیان قرار گرفته است، تبدیل کردند. این بستر و زمینه تاریخی، از رژیم اسلامی یک پدیده مهجور و غیر قابل هضم در مکانیسمهای اجتماعی ایران و منطقه و روابط بین المللی ساخته است. رژیم اسلامی به این دلایل و به هزارو یک دلیل دیگر، رفتنی است. این "بحران آخر" است، در این حقیقت نباید هیچ شکی کرد.

پیچیدگیها و مقوله پردازیها

اما شناخت خصاپل تحولات جامعه ایران، به همان اندازه که باید همه جانبه باشد، باید از سطحی نگری و الگو پردازیهای رایج به دور باشد. به نظر من برخلاف تحلیلهای ساده نگرانه و کلیشه پردازیها از "انقلاب" و بویژه الگو پردازی ها از نوع ۵۷ آن در ایران، سقوط رژیم اسلامی پروسه ساده ای نیست. رژیم اسلامی، بر خلاف ناسیونالیسم که حتی اگرسلطنت آن ساقط شود و هرگز قدرتش اعاده نشود، انواع دیگری از "ذخیره" سیاسی اش را در مساله حاکمیت و قدرت سیاسی ندارد. اگر ناسیونالیسم، میتواند بدون سلطنت، با ماتریالهای کاملا متفاوت، حتی با ماتریال و محمل انسانی کاملا بی پیشینه ای، "دمکراسی" و "حقوق بشر" و حتی "آزادی" را محمل قدرت گیری خود سازد، نمونه کشورهای برآمده از فروپاشی بلوک شوروی سابق، اسلام سیاسی فاقد چنین زیر ساختهای ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی همراه و در کنار آن، لایه های وسیعی از ماتریال انسانی است. اسلام سیاسی بازهم برخلاف برخی تحلیهائی که از موضعشان را از آرمان مستضعفان و میراثهای آل احمد وام گرفته اند، و نفس "توده مستصعف" را در شرایط حاکمیت اسلام مبنای تحلیل خود میگیرند، توان و قدرت و ظرفیت جایگزینی با ناسیونالیسم را به دلیل مواضع "مکتب" اش در باره تولید، اقتصاد، نقش متقابل "قانون" و شهروند، ندارد. هیچ مکانیسمی برای کنترل و حسابرسی در متن تولید دوران کنونی را در کتب و تز و درسهای "اقتصاد اسلامی" نمیبینید و آن محدودیتهائی که از نظر "ایدئولوژیک" بر جامعه برای قرار گرفتن در متن تولید سرمایه داری و حرکت بازار آزاد از اسلامیت رژیم ناشی میشوند، دست و بال تولید و حرکت آزاد سرمایه و پول و سرمایه دار را میبندند. فروپاشی بلوک شوروی سابق به نحو روشنی نشان داد، که تنظیم مکانیسمهای رقابت بازار آزاد سرمایه و تحرک "آزادانه" و دیکته قانونمندیهای سرمایه و پول و کالا و بورس به "صاحبان" اش، از طریق دخالتهای "محدود کننده" دولت، و منجمد کردن و تنظیم مکانیسمهای بازار از طریق برنامه های اقتصادی دولت های از نوع "توتالیتر"! تا چه اندازه غیر ممکن و محتوم به شکست است. اسلام سیاسی و رژیم اسلامی به سیاق هنرپیشه ها نمیتواند این نقش نهادینه شده در بافت و نسوج خود را عوض کند و گریم کند و در پرده دیگری در نقش "ناسیونالیسم" ظاهر شود. اسلام و رژیم اسلامی، دقیقا به دلیل اسلامیت و مشروعه چیگری اش، قادر به درآوردن پرچم ناسیونالیسم از دست بورژوازی ایران و کپی برداری از مدل "عربستان سعودی" نیست.

بنابراین نه رژیم اسلامی، قادر است به عنوان رژیم حاکم بر تولید سرمایه داری "متعارف" شود و نه قادر است با این کارنامه و تاریخ معین و قابل ارزیابی، در هیات ناسیونالیسم ظاهر شود.

از سوی دیگر، روال فروپاشی و سقوط رژیم اسلامی در ایران، کمترین شباهتی با دوره سقوط رژیم شاه را ندارد. این رژیم نه صدای انقلاب کسی را میشنود و نه به نصایح فلان ژنرال و یا "سردار" سابق و گریخته به غرب، مقدمات انتقال قدرت را به دیگران، حتی به خودی ترین خودی های در اپوزیسیون درون خانواده اسلامی، تحویل نمیدهد. ایران برای اسلام سیاسی آخرین نقطه و آخرین منزلگاه است. اینها گرایشی اند که در طول تاریخ صدساله اخیر جامعه ایران همیشه و روز بروز به موقعیت حاشیه ای و فراموش شده پرتاب شده بودند. در یک بزنگاه و با توصیفی که فوقا مختصرا اشاره کردم به قدرت دولتی در یک کشور مهم رسیده اند. این موقعیت را براحتی رها نمیکنند. مساله این است که وقتی مردم در ابعاد میلیونی به خیابان آمده اند، دورنمای سقوط رژیم اسلامی چگونه خواهد بود؟ یک واقعیت واضح است: در طیف "چپ" هیچ نیروئی که قادر شده باشد یک ارزیابی واقعی از سر اوضاع بدست بدهد، موجود نیست. بعلاوه در کنار غرق شدن چپ موجود در مقوله پردازیهای خود، چنین به نظر میرسد که جامعه اینها را پشت سر گذاشته است، طوری که "زبان مشترک" بین مردم معترض و حاضر در صحنه جدالها با این چپ و ادبیات آن وجود خارجی ندارد. این عبور از چپ نامربوط به اوضاع جامعه و نیازهای آن، اما، به این معنی نیست که جامعه راکد ایستاده است و بدون رهبری مکانیسمهایش را پیش میبرد.
در شرایطی که بخشی از چپ مدعی دفاع از موضع "انقلاب" نتوانسته است حتی نبض خود را با نبض جامعه هماهنگ کند، و برعکس برای رفتن زیر پرچمهائی که نیروهای دیگر، از جمله "خشونت گریزها" در این تحولات برافراشته اند، سوسیالیسم خود را پنهان میکند و رادیکالیسم افراطی و دیرین کمونیسم کارگری را با توجیه "انقلاب" رنگ و لعاب "حقوق بشری" زده است، این اختلاف فاز در زندگی و فعالیت در دو فضای کاملا متفاوت و با زبانها و ادبیات متفاوت، بین حرکت مردم و مدعیان "رهبری" آنها عمیق تر هم شده است. از این نظر با توجه یه تعلق دو مشغله در دو دنیای کاملا متفاوت و اکنون دیگر بیگانه از یکدیگر، یکی سرگرم شدن و دلمشغولی با و سرمستی از مقوله پردازیها و ابداعات و کشفیات "جدید" در جمع بسته خودی؛ و دیگری حرکت زنده و مصاف تعیین کننده مردم با رژیم اسلامی، را در بطن روزهای پرتلاطم جامعه ایران بروشنی دیدیم. این دو دنیای متفاوت یکی سیاست در زمین سفت توسط انسانهای واقعی و دیگری سیاست با مقولات و انتزاعهای غیر علمی و غیر واقعی در دنیای مجازی ماهواره و اینترنت، حتی زمینه تشخیص این اختلاف فاز از نظر ذهنی و روانی، تا چه رسد به پذیرش آن، را برای فعالان عرصه غیر واقعی و غیر مادی بسیار مشکل کرده است. و به نظر من همین موقعیت عینی و خارج شدن جریانات مدعی "رهبری" از ذهنیت مردم "عادی" است که حتی مستقل از تحلیلهای سطحی و غیر علمی آنان در باره خصلت و محتوای اوضاع سیاسی، جدل بر سر اینکه آیا، سیر اوضاع نشانه های یک "انقلاب"اند و یا جنگ دو ارتجاع اسلام "سبز و سیاه" و یا اینکه کلا خبری نیست و رژیم دارد "متعارف" میشود، صاحبان آن تحلیلها را با مسائل واقعی جامعه و مردم درگیر در صحنه بی ربط و بیگانه کرده است. وقتی نفوذ سیاسی یک نیروی سیاسی و مدعی نقش "پیشرو" و "رهبری" مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم، و جاذبه و اتوریته معنوی اش بی اهمیت میشود، با رنگ و لعاب بر شعارها و اضافه کردن ادویه تحلیلهای "انقلابی" و یا "فلسفی" کردن آنها این خلا واقعی سیاسی پر نمیشود. جامعه ناچارا در مقابل تحلیلهای الگو پردازانه و کلیشه ساز و مقوله پردازیهای غیر واقعی و ذهنی و سطحی چپ مدعی کمونیسم کارگری و یا مدافعان سیستم ناسیونالیسم چپ دوران سپری شده و گروه فشار سوسیالیسم اسلامی مستضعف پناه کنونی آن، در برابر انتخاب دو مسیر قرار میگیرد: یا بی اعتنا به قدمای نسل پیشین و واگذاشتن آنان به اسارت در توهمات و نوستالژی فضای ۵۷، به اتکا ادبیات و ماتریال کمونیسم از درون خود یک رهبری متفاوت را شکل خواهد داد، و یا ناسیونالیسم با "دمکراسی" و "حقوق بشر" اش نیرو و قدرت واقعی برای در هم شکستن هیولای اسلام سیاسی در خاورمیانه را تتمه عبور از رژیم "توتالیتر" دیگری خواهد ساخت.

خود من شخصا خوش بینم و امیدوارم که جامعه بتواند تئوری و ادبیات موجود سوسیالیستی و مارکسیستی کمونیسم سی سال اخیر جامعه ایران را برای تضمین پیروزی و رسیدن به اهداف مترقی و سوسیالیستی اش بدست گیرد. نسل وسیعی در دل بحران انقلابی سالهای منتهی به ۵۷ از روی کتابهای "جلد سفید" و معدود آثار غیر اوریجینال مارکسیستی، رفتند مبلغ و مدافع "صف مستقل ظبقه کارگر" و فعال شوراهای کارخانه ها و کمیته کارخانه و تلاش برای تشکیل حزب کمونست شدند. دور از انتظار نیست که انبوه آثار و ادبیات کمونیسم سی سال اخیر ایران نتواند با توجه به تجربه ۵۷ و تجربه تشکیل احزاب کمونیستی در دوران پس از ۵۷ و با در دست داشتن تجارب سیاسی آنها، صف فشرده ای از فعالان سیاسی و کمونیست را از صفوف جوانان تحصیلکرده و آزموده و از فعالان و رهبران جنبش کارگری، جنبش زنان و مبارزین عرصه دفاع از حقوق کودک را متحد و به عنوان رهبر هدایت جامعه بسوی آزادی و سوسیالیسم به سرانجام برساند. و آنگاه که تئوری انقلابی با نیروی مردم انقلابی و ذهنیت شاداب، پیشرو و مدرن رزمندگان واقعی حاضر در صحنه نبرد های بزرگ بر سر تعیین تکلیف سرنوشت جامعه عجین شود و در هم آمیزد، نیروی عظیم توده مردم، سنگر و دژ محکمی بنا خواهند کرد که تصرف آن برای جریانانات ناسیونالیستی و ارتجاعی و باند سیاهی ساده نخواهد بود.

نیمه دوم ژانویه ۲۰۱۰
iraj.farzad@gmail.com

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net