لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۱۱/۱۲

بهرام رحمانی / نقش روشنفکران در جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی

bamdadpres@ownit.nu
مذاهب در دورانی از تاریخ بشر پدید آمدند که انسان­ها هنوز به آگاهی­های علمی دست نیافته بودند. انسان­ها در آن دوران، به دلیل ترس از بلایای طبیعی و عدم شناخت از علل بروز آن­ها، به نیروهای ناشناخته و ماوراء­الطبیعه پناه بردند تا تکیه­گاهی برای خود درست کنند. این مذاهب با گذشت زمان تحول یافتند و نهایت به ابزار مهمی در دست کشیش­ها، خاخام­ها، آیت­الله­ها و هم­چنین حاکمان تبدیل شدند. مذاهب در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای مهار کردن جامعه مورد بهره­برداری حاکمان قرار گرفتند، به همین دلیل نیز همواره توسط سیستم­های برده­داری، فئودالی و سرمایه­داری بازتولید شدند. بنابراین، این انسان­ها بودند که مذاهب را آفریدند نه این که مذاهب انسان­ها بیافریند.

یکی از مشغله­ها و دغدغه­های مهم روشنفکران آزادی­خواه، برابری­طلب و عدالت­جو در تاریخ، مساله جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی بوده است. بسیاری از فلاسفه در طول تاریخ، مذهب را عمیقا نقد کرده­اند هم­چون کارل مارکس: «مذهب، آه خلق ستم­ديده است، قلب دنيای بی­قلب و روح شرايط بی­روح. مذهب افيون توده­هاست.» ولتر: «اولين روحانی جهان اولین شيادی بود که به اولین ابله رسيد.» نیچه: «به من بگو قبل از تولد کجا بوده­ای تا به تو بگويم پس از مرگ کجا خواهی رفت.» برتراند راسل: «اگر خدا وجود می­داشت، من فکر می‌کنم که بعید است او آن­قدر بیهوده و لوس باشد که از این که افرادی در وجود داشتن او شک کنند آزرده شود.» دنیس دیروت: «یک فیلسوف تا به‌ حال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالی‌ که روحانیون فلاسفه زیادی را کشته­‌اند.» توماس جفرسون: «ادیان همه مانند یکدیگرند، مبتنی بر افسانه ‌ها و اسطوره‌ ها هستند.» جومو کیانتا: «وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دست­شان کتاب مقدس داشتند و ما زمین‌هایمان را داشتیم، پنجاه سال بعد، ما در دست، کتاب‌های مقدس داشتیم و آن­ها صاحب زمین‌های ما بودند.» جورج کارلین: «مذهب مردم را متقاعد کرده که: مرد نامرئی‌ای در آسمان‌ها زندگی می‌کند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه‌ آن را. و این مرد نامرئی فهرستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آن‌ها را انجام دهی و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی می‌فرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتی‌ست و باید تا ابد در آن­جا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی… ولی او تو را دوست دارد!

چارلز داروین در سن پنجاه سالگی با انتشار کتاب «تئوری انواع» انقلابی در علم بیولوژی و نگاه انسان به جایگاهش در جهان ایجاد کرد.
چارلز بعدها در کتاب سرگذشتش نوشت: «زمانی ­که می­بینم با چه خشونتی توسط نیروهای مذهبی مورد حمله قرار گرفته­ام، به نظرم مضحک می­رسد که زمانی قصد داشتم کشیش شوم.»
«لودویك فویر باخ»، در سال 1841 كتابی به نام «جوهر مسیحیت» (The Essence of Christianity) نوشت و در این كتاب عنوان كرد كه دین عبارت است از اعتقاد و ارزش‎هایی كه در تكامل فرهنگی انسان‎ها به وجود آمده، اما اشتباها به نیروهای الهی یا خدایان نسبت داده شده است.

در نظریه فویر باخ، انسان خدا را براساس وجود خودش می‎سازد. «در خدایان مذاهب بدوی، تصویر خدا از انسان خیلی دور بود، خدای یهود به انسان نزدیك‎تر شد، در مسیحیت خدا به صورت یك انسان درآمد و مسیح، خدا شد. اگر انسان، این «از خود بیگانگی» را از خودش دور كند، هرچه خودش را بیش­تر بشناسد، می‎رسد به آن‎جا كه اصلا من خودم هستم، تمام این صفات مال من بود.» این تصویری است از خدا برای انسان.

گالیله را مجبور می­کنند بگوید «زمین صاف است»، اما وی زمانی که از دادگاه خارج می­شود پای خود را به زمین کوبیده و می­گوید: «زمین تو صاف نیستی تو گردی و دور خورشید می­گردی.» ولی همه مانند گالیله خوش شانـس نبودند که از دست جاهلیـن رهایی یباند از این­رو، بسیاری از دانشمندان و روشنگران توسط جاهلان نابود شدند.

ژاندارک با تکیه بر خرافات ادعا می­کند که خدا با او سخن گفته و به او نوید پیروزی داده است و مردم فرانسه را در سال 1453 بر علیه متجاوزان(انگلیسی) رهبری می­کند.

با شروع عصر رنسانس، انسان به مدنیت می­رسد و به علوم و هنر و زیبایی­شناسی و دیگر مقولات علمی روی می­آورد. دانشمندان، فلاسفه و نویسندگان در این میان، سهم به سزائی ایفا کرده­اند. دانشمندان با تـفحص در علوم جدید به دستاوردهای جدیدی می­رسند. باین ترتیب، رنسانس جهشی می­شود تا مردم اروپا با انقلابات خود، هم از دیگر ملل جهان پیش بیافتند و هم کلیساها و پاپ را از قدرت پایین بکشند و در واتیکان و درون کلیساها محصور و منزوی ­کنند.

عموما در رابطه با پیدایش و تحول ادیان می توان به دو نظریه اصلی اشاره كرد. نظریه اول، متكی بر نظریه تكامل و تكامل اجتماعی است كه اساس آن بر نظریات داروین استوار است.

با گذشت زمان، جوامع بشری شكل گرفته و انسان­ها وارد دوران دیگری می­شوند كه به لحاظ دینی دوران پرستش قوای طبیعت یا جانداران خاصی است كه بشر به آن­ها جنبه تقدس داده است. پس از این دوران، انسان دوران شرك و چند خدایی را پیش می­گیرد. پس از آن اعتقاد به وجود خدای واحد و یگانه می­یابد و ادیان توحیدی در جوامع بشری ظاهر می­گردد.

نظریه دوم، منطبق به آراء ادیان توحیدی است. پیروان این ادیان معتقدند كه اساسا بحث تكامل نظریه صحیحی نیست. به این دلیل، انسان اولیه یا همان «آدم» و «حوا»، از همان آغاز خلقت خدا را می شناخته و او را می پرستیدند. در این نظریه، دین امری ذاتی و فطری است. و پیدایش آن ربطی به تجربه و تحولات اجتماعی ندارد. خداوند تمام جهان و تمام موجودات را آفریده است. در ابتدا از هر موجودی یک جفت آفریده شده و آنان زاد و ولد کرده­اند. و در طول تاریخ مدون بشری، هیچ نشانه­ای از تحول و تغییر انواع دیده نشده است.

در واقع نظریه اول، به طور علمی نظریه تکامل و تکامل اجتماعی را تشریح می­کند و متکی بر علم و داشن و اگاهی بشر است. اما نظریه دوم، تخیلی، داستانی و بیش­تر شبیه اسطوره­های تاریخی است تا واقعیت­ها. از این­رو، با علم و منطق و آگاهی بشر خوانایی ندارد و در تضاد کامل قرار می­گیرد.

تاریخ نشان می­دهد که پس از مرگ سه فیلسوف یونانی، یعنی سقراط، افلاطون، ارسطو، و چهار مکتب فوق­الذکر خصوصا فلسفه رواقیون جدید بوجود آمده­اند. چهار مکتب فلسفی­-­سیاسی مانند اپیکوریانیسم، شکاکین، کلبیون، و رواقیون به وجود می­آیند که تمام این چهار مکتب وجود خدا را انکار می­کنند، و تنها در مرحله دوم فلسفه رواقیون است که اعتقاد به متافیزیک آغاز می­شود. و همین مکتب رواقیون است که فلسفه سیاسی را از یونان خارج و آن را وارد رم می­کند. با گسترش فلسفه رواقیون در رم و اعتقاد آن به دنیای متافیزیک است که بعدها زمینه پیدایش مسیحیت به وجود می­آید. اعتقاد به خدا و اعتقاد به نیروی مافوق بشری و تصورات مذهبی حالتی است که بعدا وارد چهارمین مکتب فلسفی یونانی یعنی فلسفه رواقیون شده و گرنه فلسفه رواقیون در آغاز آته­ئیست و ماتریالیست و پوزی تیویست بوده است.

کلیساها در غرب، قدرت را به دست گرفتند و سده­ها حاکمیت کردند. تا این که در قرن هجدهم و با عصر روشنگری کم کم آگاهی انسان­ها بالا رفت؛ علم پیشرفت کرد و آرام­آرام زمزمه­های نقد علنی مذهب آغاز شد. به مرور زمان و با ظهور سرمایه­داری و با بالا گرفتن مبارزه طبقاتی نقد مذهب نیز علنی­تر و گسترده­تر شد. سرانجام در اثر مبارزه پیگیر روشنفکران، کارگران و مردم آزادی­خواه، سلب قدرت از کلیساها شد و مذهب نیز اجبارا به حوزه خصوصی رانده شد.

در واقع جوامع اروپایی، با میارزه مداوم و با دست­یابی به مدنیت و علوم راه­های رشد و ترقی را طی کرده­اند. اما در ممالک به اصطلاح «اسلامی»، خلفا و شاهان، همواره مردمان خود را مورد غارت و تجاوز، سرکوب و کشتار قرار داده و در فقر و فلاکت نگه داشته، اما به آن­ها وعده زندگی خوب در بهشت را می­دهند. در واقع کشورهایی که منابع طبیعی غنی آب و زمین­های کشاورزی حاصلخیز گرفته تا معادن مس، طلا، اورانیوم، نفت و گاز و صدها مواد خام دیگر برخوردارند و سرشار از ثروت هستند به فقیرترین جوامع بشری تبدیل می­گردند و هر چه بیش­تر در تعرض دولت­های قدرتمند غربی قرار می­گیرند.

در ممالکی که شاهان و خلفا و روحانیون دست به دست هم داده­اند مثلا به جای ایجاد مدارس و دانشگاه و تامین بهداشت و درمان رایگان، به حوزه های علمیه که فـقـط به اصول مذهبی متکی هستند بسنده کرده­اند و روشنفکران و مبارزین راه آزادی را نابود کرده­اند. توجیه­شان هم این است که هر آنچه برای زندگی لازم است در قرآن هست و بشر موظف است بدون چون و چرا تسلیم خدا شود. زیرا سرنوشت انسان را پیشاپیش خداوند رقم زده است؟! اگر این وعده­ها را درست تفسیر کنیم به این نتیجه می­رسیم که بشر باید تسلیم سیستم سرمایه­داری شود و به آن چه که دارد قانع باشد و کم و کسرهای زندگی­اش در آن دنیا، یعنی در بهشت تامین خواهد شد؟

هنگامی که کریستف کلمب با هدف کـشف سرزمین­های دیگر، به کمک قطب نما و اصطرلاب وارد دریاهای متلاطم شد و در سال 1492، پا در سرزمین تازه­ای گذاشت که بعدها آمریکا نامیده شد. راه را برای دریانوردان بسیاری باز کرد تا سرزمین­های ناشناخته را کشف کنند و به استعمار خود در بیاورند. نیروهای استعمارگر کشیش­ها را با خود می­بردند تا در میان مردمان مناطق جدید، دین مسیحیت را تبلیغ و ترویج کنند. در حالی که در خود اروپا مدنیت رو به پیشرفت بود و مردم برای آزادی به پا خواسته بودند. عده کثیری از مردم فرانسه، درسال 1789، در خیابان­ها و کوچه­های پاریس راه افتاده بودند به به زندان مخوف باستیل، حمله کردند و با تصرف آن، زمینه­های پیروزی انقلاب فرانسه را فراهم می­کنند. با انقلاب فرانسه، نه تنها در این کشور، بلکه این انقلاب فصل نوینی در تاریخ بشر باز کرد که با انقلاب می­توان حتا جانی­ترین حکومت ها را از سر راه رشد و ترقی و پیشرفت بشر برداشت و جامعه­ای درخور و شایسته انسان ساخت. بنابراین، انقلاب فرانسه، سرآغاز انقلاباتی در اروپا و جهان شد. هنوز هم انقلاب تنها راه رهایی بشر از سرکوب و محرومیت و دیکتاتوری است.

مارکس، با الهام از کمون فرانسه و انقلاب صنعتی اروپا، بر خلاف دیگر فلاسفه پیش از خود، که «به تفسیر جهان می­پرداختند، در صدد تغییر آن بر آمد.» و به همراه یار و هم­فکر همیشگی خود انگلس، سوسیالیسم علمی، یعنی راه رهایی بشر را بنیان گذاشت.

اما ناسیونالیسم و خرافات مذهبی، هم­زمان با پیشرفت اروپا، توسط سیستم سرمایه­داری بازتولید شد و به بقای خود ادامه داد. سرانجام کشورهای سرمایه­داری و صنعتی در حالی که مشغول تولید انبوه و ثروت­های کلان بودند این جوامع را به سوی جنگ خانمان­سوز اول جهانی سوق دادند. هنوز اثرات جنگ اول جهانی، از میان نرفته بود، حکومت فاشیزم در ایتالیا به رهبری موسولینی و حکومت نژادپرستان در آلمان، به رهبری آدلف هـیتـلر، در قالب حزب نازی پا گرفتند و با حمایت و پشتیباین گرایشات ناسیونالیستی بار دیگر جهان را به خاک و خون کشیدند.

در آفریقا و آسیا نیز از یک سو جنگ­های ملی و مذهبی داخلی و از سوی دیگر، جنگ­های استعمارگران، این قاره­ها را هر چه بیش­تر عقب نگه داشت. نهایت جنگ خاورمیانه میان اعراب و اسرائیل و ادامه اشغال سرزمین­های فلسطینی توسط اسرائیل تاکنون و جنگ هشت ساله خانمانسوز ایران و عراق، اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا، ناتو و دیگر متحدان آن­ها و از سوی دیگر، جنگ گروه­های تروریستی اسلامی با حمایت و پشتیبانی حکومت­های به اصطلاح اسلامی هم­چون جمهوری اسلامی ایران، عربستان، سوریه و غیره هم­چنان از بشریت قربانی می­گیرند.

در چنین شرایطی، همه نیروهای آزادی­خواه و در پیشاپیش آن­ها روشنفکران، متفکرین و هم­چنین فعالین جنبش­های اجتماعی وظیفه سنگینی به عهده دارند تا با روشنگری و نقد علمی مذهب، ذهن و فکر جوامعی هم­چون جامعه ایران را به خواست جدی جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی آماده سازند تا بشریت از شر تعرض دین­پرستان و خداپرستان در قدرت، برای همیشه رها شود.

اما امروز دین اسلام، به ویژه در کشورهای آسیایی یا در حاکمیت قرار دارد و یا در نقش اپوزیسیون گروه­های سیاسی تشکیل داده و عقب مانده­ترین سیاست­ها را دنیال می­کنند. گرایشات اسلامی، هنگامی که در قدرت نیستند مظلوم نمایی می­کنند اما به محض این که به قدرت رسیدند وحشیانه­ترین سیاست­ها را بر جامعه تحمیل می­کنند. برای مثال، شبه جزیره عربستان، بزرگ­ترین کشور صادرکننده نفت در جهان است، در این کشور ثروتمند، زنان از هیچ­گونه حقوقی برخوردار نیستند و زنان و مردانی که خارج از قوانین و سنت­های اسلامی رابطه برقرار می­کنند حتا با شمشیر گردن زده می­شوند.

حکومت اسلامی ایران، سی و یک سال است در این کشور، آپارتاید جنسی برقرار کرده است. زنان و مردان را سنگسار می­کند. بر اساس قوانین اسلامی قصاص، چشم درمی­آورد و دست و پا می­برد. مخالفین خود را بی­رحمانه سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام و ترور می­کند. سران حکومت اسلامی، به عنوان دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه و قلم در جهان معروفند. حتا اقلیت­های مذهبی نیز همیشه مورد آزار و اذیت ارگان­های سرکوب حکومت اسلامی قرار می­گیرند. سران حکومت اسلامی، کم­ترین انتقادی را تحمل نمی­کنند و در صورت احساس خطر حتا نزدیکان خود را نیز از بین می­برند. بلایی که حکومت اسلامی بر سر جامعه آورده است هرگز فراموش شدنی نیست و نسل­هایی را به تباهی کشانده است. حکومت اسلامی، تنها حکومتی در جهان است که سران آن رسما تروریسم را اشاعه می­دهند و کمک­های مادی و معنوی به گروه­های اسلامی تروریستی می­رسانند. حکومت اسلامی، تنها کشوری در جهان است که حتا کودکان را نیز اعدام می­کند. بنابراین، طبیعی است که مذهب صریحا و عمیقا مورد نقد و روشنگری قرار گیرد.

هر دینی اگر در دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی دخالت کند بی­گمان آسیب­ها و لطمات فراوانی به جامعه تحمیل می­کند. زیرا نگرش دین به انسان­ها و حقوق و آزادی آن­ها، نگرشی غیرانسانی و فاشیستی است. مثلا دین انسان­هایی که خدا و پیغمبر و امام و غیره را قبول ندارند حتا مستحقق مرگ می­داند. نگرش دین به روابط زن و مرد نگرشی نابرابر و از منظر آپارتاید جنسی است. دین، انسان­ها را خودی و غیرخودی می­کند و حتا اقلیت­های مذهبی را نیز از تعرض و آزار خود بی­نصیب نمی­گذارد. برای مثال حکومت اسلامی، نه تنها بهایی­ها را دستگیر و زندان و شکنجه می­کند، بلکه حتا فرزندان آن­ها را نیز از دانشگاه اخراج و از تحصیل محروم می­کند.

قرآن و روحانیون، همواره مسلمانان را به جنگ و جهاد و شهادت دعوت می­کنند و ریختن خون «کافران» را واجب می­دانند. بنابراین، دین، همواره میان انسان­ها تفرقه می­اندازد و همبستگی انسانی را از بین می­برد.
دين ماهيتا در خدمت سياست سرمایه­داری و دنیای نابرابر است. تاریخا نیز دین در دوره­های مختلف تاریخ بشری از دوران برده­داری تا دنیای سرمایه­داری مدرن امروزی در خدمت سياست شاهان و حاكمان ستم­گر بوده است. بنابراین، روشنگری درباره دین و مبارزه علیه ستم و تبعیض دین جدا از مبارزه طبقاتی علیه ستم­گران و استثمارگران نمی­باشد و جدایی کامل دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی در سیستم سرمایه­داری، واقعیت نمی­باشد. همین امروز نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی دین در دولت و آموزش و پرورش دخیل است. در حالی که هیچ دینی نباید کم­ترین دخالتی در تعیین قانون و در همه امور سیاسی، قضایی، اجرایی و آموزشی دخالتی داشته باشد.

در واقع همه مذاهب انسان را به خودبی­گانگی سوق می­دهد. سرنوشت انسان به مقدسات نسبت داده می­شود که انگار خود او در تعیین سرنوشت خویش هیچ دخالتی نداشته است. اعتقادات مذهبی، فرد را به فرمان­برداری و تبعیت کورکورانه از مقامات و مراتب مذهبی تشویق می­کند.

همه ادیان مدافع مالکیت خصوصی هستند و استثمار انسان از انسان را ابدیت می­بخشند و دنیای بهتر را نه بر روی زمین، بلکه در دنیای فانی، یعنی دنیای پس از مرگ در بهشت حواله می­دهد. بر این اساس، اگر فقر و بدبختی و ستم در این دنیا وجود دارد مشیت الهی است و باید توکل به خدا کرد؟!

نقد مذهب یکی از بنیان­های اولیه آزادی بیان در هر جامعه­ای است. نقد مذهب، نه تنها «توهین» نیست، بلکه عین آزادی بیان است. مذهب و قوانین ارتجاعی آن، توهین به بشریت و علم و آگاهی و شعور انسان است. هر نوع مذهبی، تبعیض­آمیز، خرافی و مغایر با آزادی و برابری و رشد فکری انسان­هاست. مذهب سد راه پیشرفت انسان است. در حاکمیت مذهبی، جلو هرگونه رشد فردی و جمعی و خلاقیت­های انسانی گرفته می­شود.

در قوانین و مقررات دین و کتاب­های به اصطلاح آسمانی، جرایم وحشتناکی از تنبیه، قصاص، سنگسار و اعدام وجود دارد و برخورد دین به روابط مختلف جامعه جهانی بر اساس کفر و بی­دین و با ایمان و دین مدار، رابطه­ای فاشیستی است.

يك جنبه مخرب مذهب در عرصه آموزش و پرورش است. در ایران تحت حاکمیت حکومت اسلامی، مذهب رسما در مدارس و دانشگاه­ها تدريس می­شود. كودكان از كودكی تحت آموزش خرافات مذهبی قرار می­گيرند. بنابراین، بسیار مهم است که مذهب از دولت و آموزش و پرورش بايد كاملا جدا شود. مدارس و دانشگاه­ها و همه موسسات آموزشی بايد غیرمذهبی باشند. هنگامی که دین در آموزش و پرورش دخالت می­کند تفاوت جنسی و نژادی و مذهبی را به کودکان و جوانان می­آموزد و تخم تفرقه و راسیسم را در افکار آن­ها رشد می­دهد.

موثرترین راه مقابله با خرافات مذهبی، آزاد شدن عقيده است. آزادی بیان و عقيده و اندیشه، خلاقیت انسان­ها را شکوفا می­سازد و انسان­های آزاداندیش را پرورش می­دهد. سركوب و تبعيض و دخالت دولت در طرفداری از يك ايدئولوژی و عقيده را پايان می­دهد. اين هم به نفع کل بشریت است.

مسلم است که تنها مبارزه برای سکولاریسم و جدایی دین از دولت و آموزش پرورش و دستگاه قضایی، برای رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و انسانی کافی نیست. زیرا هنوز تبعیض و ستم سرمایه­داری راه را برای هرگونه بهره­برداری سیاسی از ابزار مذهب باز می­گذارد. خلاصی از خرافات مذهبی و برقراری یک جامعه آزاد و برابر و انسانی امری بس مهم است. کوتاه کردن دست مذهب از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی به معنی تامین بخشی از اهداف انسانی در جامعه است. مساله مهم­تر روشنگری در جامعه و از بین بردن تمام افکار و تراوشات فکری مذهب گونه است. تاریخ همه مذاهب، تاریخ جنگ و کشتار، تجاوز و غارت، جهل، جنایت و عقب ماندگی است.
بحث اساسی بر سر حذف مذهب نیست، بلکه مساله اصلی نقد همه جانبه مذهب و روشنگری است که بتواند به رهایی انسان از خرافات مذهبی منجر شود. بدون روشنگری تلاش برای حذف مذهب از جامعه آن­قدر مضحک است که تشویق خداپرستی برای انسان و خوش خدمتی به گرایشات مذهبی.

دولت به هیچ­وجه نباید به نهادهای دینی کمک مالی نماید؛ نباید دینی بر دین دیگر برتر شمرده شود و یا به عنوان دین رسمی اعلام گردد. مردم نباید به خاطر دین و باورهایشان مورد ستم و تبعیض قرار گیرند و از حقوق شهروندی خود محروم گردند.

مذهب باید یک امر کاملا شخصی تلقی شود و حتا در زندگی شخصی نیز نباید تبعیضی بین فرزند پسر و دختر و هم­چنین زن و مرد قائل شود.

هیچ مذهبی نباید مقدس شمرده شود و نقد مذهب، مانند نقد هر مساله دیگری آزاد و بدون محدودیت اخلاقی و قانونی باشد. هم­چنین افراد باید در انتخاب و یا عدم انتخاب دین باید از آزادی کامل برخوردار باشند.

جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی، به ویژه در کشوری هم­چون ایران، از جمله خواست­هایی هستند که جنبش­های اجتماعی آزادی­خواه و برابری­طلب نباید نسبت به آن غافل باشند. بر این اساس، ضروری است که در همه زمینه­های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، علیه همه عرف و عادت و سنت و قوانین عقب مانده و خرافی مذهبی، مبارزه­ای پیگیر و مداوم سیاسی و فرهنگی سازمان­دهی شود.

یازدهم بهمن 1388 - سی­ و یکم ژانویه 2010

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net