در یکی از آن شبهای وحشت و ترور "اوین" در سال شصت، دختری قد بلند با تبسمی بر لب وارد بند شد. او "فرشته نوربخش" ۲۴ ساله، متولد گلپایگان و دانشجوی سال چهارم پزشکی دانشگاه تهران بود که در ۱۶ شهریور در خیابان مصدق (ولیعصر)، مشکوک به شرکت در تظاهرات خیابانی، دستگیرشده بود.
در آن فضای سنگین و شلوغ بند، با چند برخورد و خوش و بش صمیمانه اولیه، بزودی متوجه شدیم که نسبت دور خانوادگی با هم داشته و همشهری هستیم. از آنشب به شوخی همدیگر را "همشهری" و یا "فامیل" صدا میزدیم!
فرشته تحت بازجویی و بشدت زیر فشار و شکنجه بود. هر روز او را به شعبه دادستانی میبردند اما وقتی به بند برمی گشت برای حفظ روحیۀ جمع بچه ها در بند، بندرت از شکنجه هایش سخنی میگفت. تعداد زیادی کابل در ناحیه پا و کمر خورده بود و این را حداقل نمی توانست کتمان کند. شبها از درد کمر و بخصوص اعصاب کتف نمیتوانست بخوابد و این را در چشمان پرغرور اما پر دردش می شد به سادگی دید؛ ولی دریغ از کلامی که از درد و رنج خودش بگوید. یکبار خواستم چیزی به او بدهم، دستش را دراز کرد که بگیرد، آستین لباسش کمی بالا رفت، جای زخم و کبودی روی مچ دستهایش آشکار شد. تازه متوجه شدم که در طی این روزها بارها با دستبند فلزی به حالت قپانی آویزان بوده و این جای زخم آثار آنست. درد بی امان کتف و کمرش هم ناشی ازآسیبی بود که به اعصاب این ناحیه بر اثر آویزان شدن وارد شده و البته شلاقهایی که خورده بود.
فرشته علیرغم وضعیت خاص و حساس پرونده اش و موقعیت زیر اعدامی که داشت و همینطور آسیبهای حاد جسمی که نصیبش کرده بودند، از روحیه و اراده بالایی برخوردار بود و بسیار هم شوخ طبع و خوش برخورد بود. در همان مدت کوتاه حضورش، در تمام کارهای جمعی بند شرکت فعال داشت و شخصیت پرنفوذ و پختگی سیاسی اش خیلی زود در جمع بچه ها جلوه کرد.
روزی کنار راهرو و پشت در بند نشسته بود، کنارش قرار گرفتم و بعد از کمی شوخی و گپ زدن از او پرسیدم:
"همشهری" چی از جونت میخواهند که اینقدر آزار واذیتت می کنند؟
نگاه مهربانی کرد و به آرامی گفت: هیچی، همکاری اطلاعاتی! و مصاحبه تلویزیونی!
قیافه حق بجانبی گرفتم و به شوخی گفتم: پس بیچاره ها توقع زیادی ندارند!
با لبخند معنی داری گفت: آره!
چند روز بعد، در یکی از روزهای اوایل مهر ماه ۶۰، حدود عصر، پاسدار به در ِ بند کلید انداخت و در باز شد. وای که چه صدای نحسی بود. بلند فریاد زد:
اسامی که می خوانم با کلیه وسایل آماده بشوند و بیایند بیرون ... فرشته نوربخش ...
نفس در سینه هایمان حبس شد، بردن بچه ها در آن ایام و آن موقع از روز، پیامی جز اعدام نداشت. سکوت سنگینی در بند برقرار شد. همه به تلخی امّا با احترام، در سر راه عبور آنان برپا شدیم. فرشته با آرامش و سری بالا با تک تک بچه ها خدا حافظی می کرد، ایکاش می شد زمان را متوقف کرد و زمین را از چرخش بازایستاند. انگار کسی گلویم را گرفته و داشت خفه ام میکرد، وقتی فرشته را در آغوش گرفتم، محکم فشارش دادم. کاشکی می شد نگهش میداشتیم، ولی افسوس که خود نیز اسیر بودیم. نتوانستم احساساتم را کنترل کنم، اشک روی گونه هایم غلطید ولی او مصمم و مهربان، دست کشید روی صورتم و همان لحظه که اشکهایم را پاک میکرد با نگاه پر صلابتش در کنار گوشم آرام گفت :
قرار نبود از این کارها بکنی، قول بده که هیچوقت پاسدارها اشکهایت را نبینند.
خودم را جمع وجور کردم، او ادامه داد: به همه همشهری هایمان سلام برسان و بگو که همیشه به یادشان بودم و آرزویی جز آزادی مردم میهنمان نداشتم، به عهدم وفا کردم و لب نگشودم...
فرشته با نگاهی آرام و عزمی استوار از کنارمان پر کشید و رفت. او آینده را نمیدید، اما به آن ایمان داشت، به فردای آزادی ... و البته آرمانش که بی شک در تمام آن سالهای سخت و طاقت فرسا و طولانی زندان، چراغ راهمان شد.
چه فضای تلخ و سنگینی بعد از رفتن او در بند بجا ماند. آخر آنشب، باز دسته ایی دیگر از شقایق های باغ پرپر میشدند....
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد،
فریبنده زاد و فریبا بمیرد،
شب مرگ تنها نشیند به موجی،
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد،
با رفتن آنها، تا لحظاتی طولانی، هیچکس حرفی نمیزد. بعد از مدتی یکی از پرستوهای خونین بال آزادی، مریم عبدالرحیم کاشی، بر فضا غالب شد و با صدای رسا و زیبایش، شروع به خواندن نغمه ای شورانگیز از پروین، خواننده قدیمی کرد و چه دلنشین خواند:
امشب در سر شوری دارم،
امشب در دل نوری دارم،
باز امشب در اوج آسمانم،
......
مجددآ سکوت فضای بند را فرا گرفت. "مادر ذاکری" که مشغول نماز و نیایش بود، طاقت از کف داد و ناگهان سر به آسمان بلند کرد و ناله سر داد: ای خدای بزرگ تا به کی بچه های ما را پرپر می کنند، آخه تا کی؟... و اشک مجالش نداد... برای من نیز که بغض بشدت گلویم را میفشرد فرصتی شد تا پشت پای فرشته و بقیه بچه ها، کنار دیوار پشت در بند، جایی که معمولآ با فرشته می نشستیم، چمباتمه زده و سر روی زانو بگذارم و آرام به استقبال اشکهایم روم. آخر دیگر پاسداری در بند نبود که مجبور به اختفای آن باشم.
شب بعد، هنگامی که دو روزنامه عصر رژیم وارد بند شد، همبند عزیزم اعظم (شهربانو عطاری) شروع به خواندن آن با صدای بلند برای جمع کرد و طبق معمول با اسامی اعدام شدگان آغاز نمود. نام "فرشته نوربخش" به عنوان فرمانده تظاهرات ۱۶ شهریور مجاهدین خلق در مرکز تهران، در بین اعدام شدگان شب قبل بود. نمی دانم که آیا او واقعآ فرمانده آن تظاهرات بود یا نبود، امّا بی تردید او از آنشب فرمانده قلبهایمان در راه آزادگی و ایستادگی در زندگی شد.
فرشته نه اولین و نه آخرین دانشجوی بند ما بود که در راه مبارزه با فاشیسم مذهبی بعد از تحمل غیر انسانی ترین شکنجه ها به خاک افتاد. در طی سالیان سخت و طولانی زندان در دهه شصت، دانشجویان بسیاری از شاخسار روینده و بالنده جنبش دانشجویی، گل جوانیشان بدست رژیم ملایان پرپر شد که تنها به ذکر نمونه هایی از یاران همبندم و ستارگان آن شبهای اوین اکتفا می کنم:
"فرح محمدی" با نام مستعارفریبا حسینی از دانشجویان مجاهد خلق دانشگاه پلی تکنیک تهران بود که در سال ۶۰ دستگیر شد و در سال ۶۲ در بند تنبیهی ۸ قزل حصار، مورد شناسایی یکی از خائنین قرار گرفت و علیرغم محکومیت اولیه یکسال و نیم زندان، به اوین منتقل و سرانجام به جوخه اعدام سپرده شد.
"ناهید جوادی" دانشجوی رشته زبان تهران که در ۲۴ شهریور سال ۶۰ در رابطه با مجاهدین خلق دستگیر و در ۲۷ شهریور، یعنی تنها بفاصله سه روز از دستگیری در اوین تیرباران گردید.
مجاهد خلق "میترا چوپانزاده" (فرزند فدایی شهید خلق "محمد چوپانزاده"، یار و همرزم "بیژن جزنی" پیشتاز جنبش فدایی)، دانشجوی مهندسی شیمی پلی تکنیک که در سال ۱۳۶۱ در اوین تیرباران شد.
همبند عزیزم "میترا قاضی زاهدی" دانشجوی حقوق سیاسی دانشگاه تهران که بعد از تحمل شش سال زندان، سرانجام سالها پس از رهایی از بند بطور ناگواری بر اثر سکته مغزی جان سپرد و با نام نیکش به ابدیت پیوست.
.....
در قتل عام هولناک هزاران زندانی سیاسی در تابستان سال ۶۷ نیز چه بسیار دانشجویان دلیری بودند که بعد از تحمل هفت سال زندان، سرانجام در آن جنایت بیسابقه به حکم جلاد جماران و توسط "طناب بدستان" دیروزی یا همان "اصلاح طلبان" و "مهرورزان" امروزی، سر به دار شدند و به کهکشان شهدای خلق پیوستند.
دلاورانی همچون مجاهدین شهید:
"فروزان عبدی" دانشجوی رشته تربیت بدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران.
"منیره رجوی" دانشجوی علوم در کشور انگلستان.
"فضیلت علامه" دانشجوی مهندسی دانشکده فنی تهران.
"سیمین بهبهانی دهکردی" و "زهرا شب زنده دار"، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران.
"اعظم طاقدره" دانشجوی مهندسی دانشگاه علم و صنعت تهران.
"مهین قربانی" دانشجوی فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران.
"مریم گلزاده غفوری" و "فریبا عمومی" دانشجویان رشته ریاضی دانشگاه تهران.
"سپیده (صدیقه) زرگر" دانشجوی پرستاری مجتمع شفا یحیائیان تهران.
"مهرآفاق دکنما" متولد شیراز، دانشجوی تهران.
"سهیلا فتاحیان" متولد شهر کرد، دانشجوی تهران.
"مریم توانائیان فرد" دانشجوی تهران.
"ناهید زرگانی" دانشجوی شیمی تهران.
"مریم ساغری خداپرست" دانشجوی تهران.
"فهیمه جامع کلخوران" دانشجوی تهران.
"صنوبر قربانی" دانشجوی فلسفه تهران.
"مهری کریمیان" دانشجوی تهران.
"مهدخت محمدیزاده" دانشجوی فیزیوتراپی دانشگاه تهران.
"رضیه آیت الله زاده شیرازی" دانشجوی علوم دانشگاه تهران.
"نیره فتحعلیان" دانشجوی تهران.
........
آنان، همه آنان، ستارگان پرفروغی بودند از جنبش دانشجویی ایران که تا ابد بر پرچم پرافتخار تاریخ این میهن میدرخشند. جنبشی خونبار با کهکشانی از ستارگان دنباله دار...
شنیدیم یا خواندیم که در آغاز یک دوران، جنبش دانشجویی ایران در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ با سه شعله اهورایی، مشعلدار شد.
دیدیم یا شنیدیم که در دهه پنجاه آن شعله ها برافروخت و گُر گرفت و گسترش یافت، و در بطن جنبش دانشجویی، نسل "مجاهد خلق" و "فدایی خلق" سر برآورد و پا به عرصه مبارزه گذاشت که از جمله صدها دانشجوی پیشتاز، در آن شبهای تار، ستاره شدند تا دودمان یک استبداد کهنسال برچیده شد.
بودیم و دیدیم که با به حاکمیت رسیدن ملایان شیاد، "نسل انقلاب" و در متن آن جنبش دانشجویی رو در روی فاشیسم مذهبی قد برافراشت و پایداری کرد و در یک رزم خونبار و مستمر، دست در دست دانش آموزان و کارگران و کارمندان و همه آزادیخواهان، سلسله ای از آتش و آتشفشانی شدند که زمین را در زیر پای حاکمان جبار لرزاندند و البته در این کارزار هزاران هزار ستاره دیگر بر تارک آسمان تقدیر این خلق نشست...
و حالا هستیم و می بینیم که "نسل سوم" علیرغم همه سرکوبهای سیاسی و سانسورهای ارتجاعی و تحریف های تاریخی و تصفیه های فیزیکی تاریک اندیشان حاکم، پرچم جنبش نوین دانشجویی را همچون مشعلی در دست گرفته، و هر کدامشان از جنگل آن ستاره های پرفروغ و جاودانه، توشه ایی برگرفته و با افتخار بر سینه خود کاشته اند. این چنین است که جنبش دانشجویی، جنبش اخگرها و اخترها، جنبش ستاره های دنباله دار و دانشجویان ستاره دار، همچنان می خروشد و تا به زیرکشیدن رژیم جهل و جنون و جنگ و جنایت، از پای نخواهد نشست.
فریاد رسایشان را و طنین شعارهایشان را و اعتراضات شجاعانه شان را باز هم در همین روزها می شنویم و میخوانیم و می بینیم:
"زنده باد آزادی" – "مرگ بر دیکتاتور" – "دانشجو می رزمد، می میرد، ذلت نمی پذیرد" ...
آری"دانشگاه زنده است" و دانشجویان آگاه و آزادیخواه در این "سنگر آزادی"، حرمت شانزده آذر "روز دانشجو" را "با یاد ستاره ها" و در حمایت از یاران دربندشان و با آرمان "آزادی و برابری" پاس میدارند.
مینا انتظاری
ایمیل: mina.entezari@yahoo.com
وبلاگ: http://www.mina-entezari.blogspot.com
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:
1- این مطلب دو سال پیش در برخی از سایتهای اینترنتی درج گردید و اکنون همگام با قیام مردم دلیر ایران و در آستانه شانزده آذر، روز دانشجو، یکبار دیگر بطور گزینشی انتشار میابد.
2- شهدایی که در این مقاله از آنان بطور سمبولیک یاد میکنم همگی از یاران همبند و هم سلولی من در زندانهای اوین و قزلحصار بودند که در حافظه محدود خود هنوز بعد از بیست و چند سال شناخت نسبتآ روشنی از آنان دارم. طبعآ کهکشان ستارگان جنبش دانشجویی ایران شامل هزاران انسان آزاده و دلیری است که در سرتاسر خاک میهن و در زندانهای مختلف ایران و حتی در نقاط مختلف جهان، با گرایشات متنوع سیاسی و اعتقادی، جان شیرین خود را فدای "آزادی" کردند و جاودانه شدند.
3- جا دارد در همین جا از دانشجویان شهید قیام اخیر مردم ایران، دلاوران سرفرازی همچون ندا، کیانوش، مصطفی، امیر، سعید، حسین... با افتخار یاد کنم و در پیشگاه همگی آنان با احترام سر تعظیم فرود میاورم. یادشان همیشه گرامی باد!
در آن فضای سنگین و شلوغ بند، با چند برخورد و خوش و بش صمیمانه اولیه، بزودی متوجه شدیم که نسبت دور خانوادگی با هم داشته و همشهری هستیم. از آنشب به شوخی همدیگر را "همشهری" و یا "فامیل" صدا میزدیم!
فرشته تحت بازجویی و بشدت زیر فشار و شکنجه بود. هر روز او را به شعبه دادستانی میبردند اما وقتی به بند برمی گشت برای حفظ روحیۀ جمع بچه ها در بند، بندرت از شکنجه هایش سخنی میگفت. تعداد زیادی کابل در ناحیه پا و کمر خورده بود و این را حداقل نمی توانست کتمان کند. شبها از درد کمر و بخصوص اعصاب کتف نمیتوانست بخوابد و این را در چشمان پرغرور اما پر دردش می شد به سادگی دید؛ ولی دریغ از کلامی که از درد و رنج خودش بگوید. یکبار خواستم چیزی به او بدهم، دستش را دراز کرد که بگیرد، آستین لباسش کمی بالا رفت، جای زخم و کبودی روی مچ دستهایش آشکار شد. تازه متوجه شدم که در طی این روزها بارها با دستبند فلزی به حالت قپانی آویزان بوده و این جای زخم آثار آنست. درد بی امان کتف و کمرش هم ناشی ازآسیبی بود که به اعصاب این ناحیه بر اثر آویزان شدن وارد شده و البته شلاقهایی که خورده بود.
فرشته علیرغم وضعیت خاص و حساس پرونده اش و موقعیت زیر اعدامی که داشت و همینطور آسیبهای حاد جسمی که نصیبش کرده بودند، از روحیه و اراده بالایی برخوردار بود و بسیار هم شوخ طبع و خوش برخورد بود. در همان مدت کوتاه حضورش، در تمام کارهای جمعی بند شرکت فعال داشت و شخصیت پرنفوذ و پختگی سیاسی اش خیلی زود در جمع بچه ها جلوه کرد.
روزی کنار راهرو و پشت در بند نشسته بود، کنارش قرار گرفتم و بعد از کمی شوخی و گپ زدن از او پرسیدم:
"همشهری" چی از جونت میخواهند که اینقدر آزار واذیتت می کنند؟
نگاه مهربانی کرد و به آرامی گفت: هیچی، همکاری اطلاعاتی! و مصاحبه تلویزیونی!
قیافه حق بجانبی گرفتم و به شوخی گفتم: پس بیچاره ها توقع زیادی ندارند!
با لبخند معنی داری گفت: آره!
چند روز بعد، در یکی از روزهای اوایل مهر ماه ۶۰، حدود عصر، پاسدار به در ِ بند کلید انداخت و در باز شد. وای که چه صدای نحسی بود. بلند فریاد زد:
اسامی که می خوانم با کلیه وسایل آماده بشوند و بیایند بیرون ... فرشته نوربخش ...
نفس در سینه هایمان حبس شد، بردن بچه ها در آن ایام و آن موقع از روز، پیامی جز اعدام نداشت. سکوت سنگینی در بند برقرار شد. همه به تلخی امّا با احترام، در سر راه عبور آنان برپا شدیم. فرشته با آرامش و سری بالا با تک تک بچه ها خدا حافظی می کرد، ایکاش می شد زمان را متوقف کرد و زمین را از چرخش بازایستاند. انگار کسی گلویم را گرفته و داشت خفه ام میکرد، وقتی فرشته را در آغوش گرفتم، محکم فشارش دادم. کاشکی می شد نگهش میداشتیم، ولی افسوس که خود نیز اسیر بودیم. نتوانستم احساساتم را کنترل کنم، اشک روی گونه هایم غلطید ولی او مصمم و مهربان، دست کشید روی صورتم و همان لحظه که اشکهایم را پاک میکرد با نگاه پر صلابتش در کنار گوشم آرام گفت :
قرار نبود از این کارها بکنی، قول بده که هیچوقت پاسدارها اشکهایت را نبینند.
خودم را جمع وجور کردم، او ادامه داد: به همه همشهری هایمان سلام برسان و بگو که همیشه به یادشان بودم و آرزویی جز آزادی مردم میهنمان نداشتم، به عهدم وفا کردم و لب نگشودم...
فرشته با نگاهی آرام و عزمی استوار از کنارمان پر کشید و رفت. او آینده را نمیدید، اما به آن ایمان داشت، به فردای آزادی ... و البته آرمانش که بی شک در تمام آن سالهای سخت و طاقت فرسا و طولانی زندان، چراغ راهمان شد.
چه فضای تلخ و سنگینی بعد از رفتن او در بند بجا ماند. آخر آنشب، باز دسته ایی دیگر از شقایق های باغ پرپر میشدند....
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد،
فریبنده زاد و فریبا بمیرد،
شب مرگ تنها نشیند به موجی،
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد،
با رفتن آنها، تا لحظاتی طولانی، هیچکس حرفی نمیزد. بعد از مدتی یکی از پرستوهای خونین بال آزادی، مریم عبدالرحیم کاشی، بر فضا غالب شد و با صدای رسا و زیبایش، شروع به خواندن نغمه ای شورانگیز از پروین، خواننده قدیمی کرد و چه دلنشین خواند:
امشب در سر شوری دارم،
امشب در دل نوری دارم،
باز امشب در اوج آسمانم،
......
مجددآ سکوت فضای بند را فرا گرفت. "مادر ذاکری" که مشغول نماز و نیایش بود، طاقت از کف داد و ناگهان سر به آسمان بلند کرد و ناله سر داد: ای خدای بزرگ تا به کی بچه های ما را پرپر می کنند، آخه تا کی؟... و اشک مجالش نداد... برای من نیز که بغض بشدت گلویم را میفشرد فرصتی شد تا پشت پای فرشته و بقیه بچه ها، کنار دیوار پشت در بند، جایی که معمولآ با فرشته می نشستیم، چمباتمه زده و سر روی زانو بگذارم و آرام به استقبال اشکهایم روم. آخر دیگر پاسداری در بند نبود که مجبور به اختفای آن باشم.
شب بعد، هنگامی که دو روزنامه عصر رژیم وارد بند شد، همبند عزیزم اعظم (شهربانو عطاری) شروع به خواندن آن با صدای بلند برای جمع کرد و طبق معمول با اسامی اعدام شدگان آغاز نمود. نام "فرشته نوربخش" به عنوان فرمانده تظاهرات ۱۶ شهریور مجاهدین خلق در مرکز تهران، در بین اعدام شدگان شب قبل بود. نمی دانم که آیا او واقعآ فرمانده آن تظاهرات بود یا نبود، امّا بی تردید او از آنشب فرمانده قلبهایمان در راه آزادگی و ایستادگی در زندگی شد.
فرشته نه اولین و نه آخرین دانشجوی بند ما بود که در راه مبارزه با فاشیسم مذهبی بعد از تحمل غیر انسانی ترین شکنجه ها به خاک افتاد. در طی سالیان سخت و طولانی زندان در دهه شصت، دانشجویان بسیاری از شاخسار روینده و بالنده جنبش دانشجویی، گل جوانیشان بدست رژیم ملایان پرپر شد که تنها به ذکر نمونه هایی از یاران همبندم و ستارگان آن شبهای اوین اکتفا می کنم:
"فرح محمدی" با نام مستعارفریبا حسینی از دانشجویان مجاهد خلق دانشگاه پلی تکنیک تهران بود که در سال ۶۰ دستگیر شد و در سال ۶۲ در بند تنبیهی ۸ قزل حصار، مورد شناسایی یکی از خائنین قرار گرفت و علیرغم محکومیت اولیه یکسال و نیم زندان، به اوین منتقل و سرانجام به جوخه اعدام سپرده شد.
"ناهید جوادی" دانشجوی رشته زبان تهران که در ۲۴ شهریور سال ۶۰ در رابطه با مجاهدین خلق دستگیر و در ۲۷ شهریور، یعنی تنها بفاصله سه روز از دستگیری در اوین تیرباران گردید.
مجاهد خلق "میترا چوپانزاده" (فرزند فدایی شهید خلق "محمد چوپانزاده"، یار و همرزم "بیژن جزنی" پیشتاز جنبش فدایی)، دانشجوی مهندسی شیمی پلی تکنیک که در سال ۱۳۶۱ در اوین تیرباران شد.
همبند عزیزم "میترا قاضی زاهدی" دانشجوی حقوق سیاسی دانشگاه تهران که بعد از تحمل شش سال زندان، سرانجام سالها پس از رهایی از بند بطور ناگواری بر اثر سکته مغزی جان سپرد و با نام نیکش به ابدیت پیوست.
.....
در قتل عام هولناک هزاران زندانی سیاسی در تابستان سال ۶۷ نیز چه بسیار دانشجویان دلیری بودند که بعد از تحمل هفت سال زندان، سرانجام در آن جنایت بیسابقه به حکم جلاد جماران و توسط "طناب بدستان" دیروزی یا همان "اصلاح طلبان" و "مهرورزان" امروزی، سر به دار شدند و به کهکشان شهدای خلق پیوستند.
دلاورانی همچون مجاهدین شهید:
"فروزان عبدی" دانشجوی رشته تربیت بدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران.
"منیره رجوی" دانشجوی علوم در کشور انگلستان.
"فضیلت علامه" دانشجوی مهندسی دانشکده فنی تهران.
"سیمین بهبهانی دهکردی" و "زهرا شب زنده دار"، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران.
"اعظم طاقدره" دانشجوی مهندسی دانشگاه علم و صنعت تهران.
"مهین قربانی" دانشجوی فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران.
"مریم گلزاده غفوری" و "فریبا عمومی" دانشجویان رشته ریاضی دانشگاه تهران.
"سپیده (صدیقه) زرگر" دانشجوی پرستاری مجتمع شفا یحیائیان تهران.
"مهرآفاق دکنما" متولد شیراز، دانشجوی تهران.
"سهیلا فتاحیان" متولد شهر کرد، دانشجوی تهران.
"مریم توانائیان فرد" دانشجوی تهران.
"ناهید زرگانی" دانشجوی شیمی تهران.
"مریم ساغری خداپرست" دانشجوی تهران.
"فهیمه جامع کلخوران" دانشجوی تهران.
"صنوبر قربانی" دانشجوی فلسفه تهران.
"مهری کریمیان" دانشجوی تهران.
"مهدخت محمدیزاده" دانشجوی فیزیوتراپی دانشگاه تهران.
"رضیه آیت الله زاده شیرازی" دانشجوی علوم دانشگاه تهران.
"نیره فتحعلیان" دانشجوی تهران.
........
آنان، همه آنان، ستارگان پرفروغی بودند از جنبش دانشجویی ایران که تا ابد بر پرچم پرافتخار تاریخ این میهن میدرخشند. جنبشی خونبار با کهکشانی از ستارگان دنباله دار...
شنیدیم یا خواندیم که در آغاز یک دوران، جنبش دانشجویی ایران در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ با سه شعله اهورایی، مشعلدار شد.
دیدیم یا شنیدیم که در دهه پنجاه آن شعله ها برافروخت و گُر گرفت و گسترش یافت، و در بطن جنبش دانشجویی، نسل "مجاهد خلق" و "فدایی خلق" سر برآورد و پا به عرصه مبارزه گذاشت که از جمله صدها دانشجوی پیشتاز، در آن شبهای تار، ستاره شدند تا دودمان یک استبداد کهنسال برچیده شد.
بودیم و دیدیم که با به حاکمیت رسیدن ملایان شیاد، "نسل انقلاب" و در متن آن جنبش دانشجویی رو در روی فاشیسم مذهبی قد برافراشت و پایداری کرد و در یک رزم خونبار و مستمر، دست در دست دانش آموزان و کارگران و کارمندان و همه آزادیخواهان، سلسله ای از آتش و آتشفشانی شدند که زمین را در زیر پای حاکمان جبار لرزاندند و البته در این کارزار هزاران هزار ستاره دیگر بر تارک آسمان تقدیر این خلق نشست...
و حالا هستیم و می بینیم که "نسل سوم" علیرغم همه سرکوبهای سیاسی و سانسورهای ارتجاعی و تحریف های تاریخی و تصفیه های فیزیکی تاریک اندیشان حاکم، پرچم جنبش نوین دانشجویی را همچون مشعلی در دست گرفته، و هر کدامشان از جنگل آن ستاره های پرفروغ و جاودانه، توشه ایی برگرفته و با افتخار بر سینه خود کاشته اند. این چنین است که جنبش دانشجویی، جنبش اخگرها و اخترها، جنبش ستاره های دنباله دار و دانشجویان ستاره دار، همچنان می خروشد و تا به زیرکشیدن رژیم جهل و جنون و جنگ و جنایت، از پای نخواهد نشست.
فریاد رسایشان را و طنین شعارهایشان را و اعتراضات شجاعانه شان را باز هم در همین روزها می شنویم و میخوانیم و می بینیم:
"زنده باد آزادی" – "مرگ بر دیکتاتور" – "دانشجو می رزمد، می میرد، ذلت نمی پذیرد" ...
آری"دانشگاه زنده است" و دانشجویان آگاه و آزادیخواه در این "سنگر آزادی"، حرمت شانزده آذر "روز دانشجو" را "با یاد ستاره ها" و در حمایت از یاران دربندشان و با آرمان "آزادی و برابری" پاس میدارند.
مینا انتظاری
ایمیل: mina.entezari@yahoo.com
وبلاگ: http://www.mina-entezari.blogspot.com
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:
1- این مطلب دو سال پیش در برخی از سایتهای اینترنتی درج گردید و اکنون همگام با قیام مردم دلیر ایران و در آستانه شانزده آذر، روز دانشجو، یکبار دیگر بطور گزینشی انتشار میابد.
2- شهدایی که در این مقاله از آنان بطور سمبولیک یاد میکنم همگی از یاران همبند و هم سلولی من در زندانهای اوین و قزلحصار بودند که در حافظه محدود خود هنوز بعد از بیست و چند سال شناخت نسبتآ روشنی از آنان دارم. طبعآ کهکشان ستارگان جنبش دانشجویی ایران شامل هزاران انسان آزاده و دلیری است که در سرتاسر خاک میهن و در زندانهای مختلف ایران و حتی در نقاط مختلف جهان، با گرایشات متنوع سیاسی و اعتقادی، جان شیرین خود را فدای "آزادی" کردند و جاودانه شدند.
3- جا دارد در همین جا از دانشجویان شهید قیام اخیر مردم ایران، دلاوران سرفرازی همچون ندا، کیانوش، مصطفی، امیر، سعید، حسین... با افتخار یاد کنم و در پیشگاه همگی آنان با احترام سر تعظیم فرود میاورم. یادشان همیشه گرامی باد!
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.