لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

‏نمایش پست‌ها با برچسب مینا انتظاری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مینا انتظاری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸/۹/۱۵

مینا انتظاری / ستاره های دنباله دار و دانشجویان ستاره دار


در یکی از آن شبهای وحشت و ترور "اوین" در سال شصت، دختری قد بلند با تبسمی بر لب وارد بند شد. او "فرشته نوربخش" ۲۴ ساله، متولد گلپایگان و دانشجوی سال چهارم پزشکی دانشگاه تهران بود که در ۱۶ شهریور در خیابان مصدق (ولیعصر)، مشکوک به شرکت در تظاهرات خیابانی، دستگیرشده بود.
در آن فضای سنگین و شلوغ بند، با چند برخورد و خوش و بش صمیمانه اولیه، بزودی متوجه شدیم که نسبت دور خانوادگی با هم داشته و همشهری هستیم. از آنشب به شوخی همدیگر را "همشهری" و یا "فامیل" صدا میزدیم!

فرشته تحت بازجویی و بشدت زیر فشار و شکنجه بود. هر روز او را به شعبه دادستانی میبردند اما وقتی به بند برمی گشت برای حفظ روحیۀ جمع بچه ها در بند، بندرت از شکنجه هایش سخنی میگفت. تعداد زیادی کابل در ناحیه پا و کمر خورده بود و این را حداقل نمی توانست کتمان کند. شبها از درد کمر و بخصوص اعصاب کتف نمیتوانست بخوابد و این را در چشمان پرغرور اما پر دردش می شد به سادگی دید؛ ولی دریغ از کلامی که از درد و رنج خودش بگوید. یکبار خواستم چیزی به او بدهم، دستش را دراز کرد که بگیرد، آستین لباسش کمی بالا رفت، جای زخم و کبودی روی مچ دستهایش آشکار شد. تازه متوجه شدم که در طی این روزها بارها با دستبند فلزی به حالت قپانی آویزان بوده و این جای زخم آثار آنست. درد بی امان کتف و کمرش هم ناشی ازآسیبی بود که به اعصاب این ناحیه بر اثر آویزان شدن وارد شده و البته شلاقهایی که خورده بود.

فرشته علیرغم وضعیت خاص و حساس پرونده اش و موقعیت زیر اعدامی که داشت و همینطور آسیبهای حاد جسمی که نصیبش کرده بودند، از روحیه و اراده بالایی برخوردار بود و بسیار هم شوخ طبع و خوش برخورد بود. در همان مدت کوتاه حضورش، در تمام کارهای جمعی بند شرکت فعال داشت و شخصیت پرنفوذ و پختگی سیاسی اش خیلی زود در جمع بچه ها جلوه کرد.

روزی کنار راهرو و پشت در بند نشسته بود، کنارش قرار گرفتم و بعد از کمی شوخی و گپ زدن از او پرسیدم:
"همشهری" چی از جونت میخواهند که اینقدر آزار واذیتت می کنند؟
نگاه مهربانی کرد و به آرامی گفت: هیچی، همکاری اطلاعاتی! و مصاحبه تلویزیونی!
قیافه حق بجانبی گرفتم و به شوخی گفتم: پس بیچاره ها توقع زیادی ندارند!
با لبخند معنی داری گفت: آره!

چند روز بعد، در یکی از روزهای اوایل مهر ماه ۶۰، حدود عصر، پاسدار به در ِ بند کلید انداخت و در باز شد. وای که چه صدای نحسی بود. بلند فریاد زد:
اسامی که می خوانم با کلیه وسایل آماده بشوند و بیایند بیرون ... فرشته نوربخش ...
نفس در سینه هایمان حبس شد، بردن بچه ها در آن ایام و آن موقع از روز، پیامی جز اعدام نداشت. سکوت سنگینی در بند برقرار شد. همه به تلخی امّا با احترام، در سر راه عبور آنان برپا شدیم. فرشته با آرامش و سری بالا با تک تک بچه ها خدا حافظی می کرد، ایکاش می شد زمان را متوقف کرد و زمین را از چرخش بازایستاند. انگار کسی گلویم را گرفته و داشت خفه ام میکرد، وقتی فرشته را در آغوش گرفتم، محکم فشارش دادم. کاشکی می شد نگهش میداشتیم، ولی افسوس که خود نیز اسیر بودیم. نتوانستم احساساتم را کنترل کنم، اشک روی گونه هایم غلطید ولی او مصمم و مهربان، دست کشید روی صورتم و همان لحظه که اشکهایم را پاک میکرد با نگاه پر صلابتش در کنار گوشم آرام گفت :
قرار نبود از این کارها بکنی، قول بده که هیچوقت پاسدارها اشکهایت را نبینند.
خودم را جمع وجور کردم، او ادامه داد: به همه همشهری هایمان سلام برسان و بگو که همیشه به یادشان بودم و آرزویی جز آزادی مردم میهنمان نداشتم، به عهدم وفا کردم و لب نگشودم...
فرشته با نگاهی آرام و عزمی استوار از کنارمان پر کشید و رفت. او آینده را نمیدید، اما به آن ایمان داشت، به فردای آزادی ... و البته آرمانش که بی شک در تمام آن سالهای سخت و طاقت فرسا و طولانی زندان، چراغ راهمان شد.

چه فضای تلخ و سنگینی بعد از رفتن او در بند بجا ماند. آخر آنشب، باز دسته ایی دیگر از شقایق های باغ پرپر میشدند....
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد،
فریبنده زاد و فریبا بمیرد،
شب مرگ تنها نشیند به موجی،
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد،

با رفتن آنها، تا لحظاتی طولانی، هیچکس حرفی نمیزد. بعد از مدتی یکی از پرستوهای خونین بال آزادی، مریم عبدالرحیم کاشی، بر فضا غالب شد و با صدای رسا و زیبایش، شروع به خواندن نغمه ای شورانگیز از پروین، خواننده قدیمی کرد و چه دلنشین خواند:
امشب در سر شوری دارم،
امشب در دل نوری دارم،
باز امشب در اوج آسمانم،
......

مجددآ سکوت فضای بند را فرا گرفت. "مادر ذاکری" که مشغول نماز و نیایش بود، طاقت از کف داد و ناگهان سر به آسمان بلند کرد و ناله سر داد: ای خدای بزرگ تا به کی بچه های ما را پرپر می کنند، آخه تا کی؟... و اشک مجالش نداد... برای من نیز که بغض بشدت گلویم را میفشرد فرصتی شد تا پشت پای فرشته و بقیه بچه ها، کنار دیوار پشت در بند، جایی که معمولآ با فرشته می نشستیم، چمباتمه زده و سر روی زانو بگذارم و آرام به استقبال اشکهایم روم. آخر دیگر پاسداری در بند نبود که مجبور به اختفای آن باشم.

شب بعد، هنگامی که دو روزنامه عصر رژیم وارد بند شد، همبند عزیزم اعظم (شهربانو عطاری) شروع به خواندن آن با صدای بلند برای جمع کرد و طبق معمول با اسامی اعدام شدگان آغاز نمود. نام "فرشته نوربخش" به عنوان فرمانده تظاهرات ۱۶ شهریور مجاهدین خلق در مرکز تهران، در بین اعدام شدگان شب قبل بود. نمی دانم که آیا او واقعآ فرمانده آن تظاهرات بود یا نبود، امّا بی تردید او از آنشب فرمانده قلبهایمان در راه آزادگی و ایستادگی در زندگی شد.

فرشته نه اولین و نه آخرین دانشجوی بند ما بود که در راه مبارزه با فاشیسم مذهبی بعد از تحمل غیر انسانی ترین شکنجه ها به خاک افتاد. در طی سالیان سخت و طولانی زندان در دهه شصت، دانشجویان بسیاری از شاخسار روینده و بالنده جنبش دانشجویی، گل جوانیشان بدست رژیم ملایان پرپر شد که تنها به ذکر نمونه هایی از یاران همبندم و ستارگان آن شبهای اوین اکتفا می کنم:

"فرح محمدی" با نام مستعارفریبا حسینی از دانشجویان مجاهد خلق دانشگاه پلی تکنیک تهران بود که در سال ۶۰ دستگیر شد و در سال ۶۲ در بند تنبیهی ۸ قزل حصار، مورد شناسایی یکی از خائنین قرار گرفت و علیرغم محکومیت اولیه یکسال و نیم زندان، به اوین منتقل و سرانجام به جوخه اعدام سپرده شد.

"ناهید جوادی" دانشجوی رشته زبان تهران که در ۲۴ شهریور سال ۶۰ در رابطه با مجاهدین خلق دستگیر و در ۲۷ شهریور، یعنی تنها بفاصله سه روز از دستگیری در اوین تیرباران گردید.

مجاهد خلق "میترا چوپانزاده" (فرزند فدایی شهید خلق "محمد چوپانزاده"، یار و همرزم "بیژن جزنی" پیشتاز جنبش فدایی)، دانشجوی مهندسی شیمی پلی تکنیک که در سال ۱۳۶۱ در اوین تیرباران شد.

همبند عزیزم "میترا قاضی زاهدی" دانشجوی حقوق سیاسی دانشگاه تهران که بعد از تحمل شش سال زندان، سرانجام سالها پس از رهایی از بند بطور ناگواری بر اثر سکته مغزی جان سپرد و با نام نیکش به ابدیت پیوست.
.....
در قتل عام هولناک هزاران زندانی سیاسی در تابستان سال ۶۷ نیز چه بسیار دانشجویان دلیری بودند که بعد از تحمل هفت سال زندان، سرانجام در آن جنایت بیسابقه به حکم جلاد جماران و توسط "طناب بدستان" دیروزی یا همان "اصلاح طلبان" و "مهرورزان" امروزی، سر به دار شدند و به کهکشان شهدای خلق پیوستند.

دلاورانی همچون مجاهدین شهید:
"فروزان عبدی" دانشجوی رشته تربیت بدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران.
"منیره رجوی" دانشجوی علوم در کشور انگلستان.
"فضیلت علامه" دانشجوی مهندسی دانشکده فنی تهران.
"سیمین بهبهانی دهکردی" و "زهرا شب زنده دار"، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران.
"اعظم طاقدره" دانشجوی مهندسی دانشگاه علم و صنعت تهران.
"مهین قربانی" دانشجوی فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران.
"مریم گلزاده غفوری" و "فریبا عمومی" دانشجویان رشته ریاضی دانشگاه تهران.
"سپیده (صدیقه) زرگر" دانشجوی پرستاری مجتمع شفا یحیائیان تهران.
"مهرآفاق دکنما" متولد شیراز، دانشجوی تهران.
"سهیلا فتاحیان" متولد شهر کرد، دانشجوی تهران.
"مریم توانائیان فرد" دانشجوی تهران.
"ناهید زرگانی" دانشجوی شیمی تهران.
"مریم ساغری خداپرست" دانشجوی تهران.
"فهیمه جامع کلخوران" دانشجوی تهران.
"صنوبر قربانی" دانشجوی فلسفه تهران.
"مهری کریمیان" دانشجوی تهران.
"مهدخت محمدیزاده" دانشجوی فیزیوتراپی دانشگاه تهران.
"رضیه آیت الله زاده شیرازی" دانشجوی علوم دانشگاه تهران.
"نیره فتحعلیان" دانشجوی تهران.
........

آنان، همه آنان، ستارگان پرفروغی بودند از جنبش دانشجویی ایران که تا ابد بر پرچم پرافتخار تاریخ این میهن میدرخشند. جنبشی خونبار با کهکشانی از ستارگان دنباله دار...

شنیدیم یا خواندیم که در آغاز یک دوران، جنبش دانشجویی ایران در روز ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ با سه شعله اهورایی، مشعلدار شد.

دیدیم یا شنیدیم که در دهه پنجاه آن شعله ها برافروخت و گُر گرفت و گسترش یافت، و در بطن جنبش دانشجویی، نسل "مجاهد خلق" و "فدایی خلق" سر برآورد و پا به عرصه مبارزه گذاشت که از جمله صدها دانشجوی پیشتاز، در آن شبهای تار، ستاره شدند تا دودمان یک استبداد کهنسال برچیده شد.

بودیم و دیدیم که با به حاکمیت رسیدن ملایان شیاد، "نسل انقلاب" و در متن آن جنبش دانشجویی رو در روی فاشیسم مذهبی قد برافراشت و پایداری کرد و در یک رزم خونبار و مستمر، دست در دست دانش آموزان و کارگران و کارمندان و همه آزادیخواهان، سلسله ای از آتش و آتشفشانی شدند که زمین را در زیر پای حاکمان جبار لرزاندند و البته در این کارزار هزاران هزار ستاره دیگر بر تارک آسمان تقدیر این خلق نشست...

و حالا هستیم و می بینیم که "نسل سوم" علیرغم همه سرکوبهای سیاسی و سانسورهای ارتجاعی و تحریف های تاریخی و تصفیه های فیزیکی تاریک اندیشان حاکم، پرچم جنبش نوین دانشجویی را همچون مشعلی در دست گرفته، و هر کدامشان از جنگل آن ستاره های پرفروغ و جاودانه، توشه ایی برگرفته و با افتخار بر سینه خود کاشته اند. این چنین است که جنبش دانشجویی، جنبش اخگرها و اخترها، جنبش ستاره های دنباله دار و دانشجویان ستاره دار، همچنان می خروشد و تا به زیرکشیدن رژیم جهل و جنون و جنگ و جنایت، از پای نخواهد نشست.
فریاد رسایشان را و طنین شعارهایشان را و اعتراضات شجاعانه شان را باز هم در همین روزها می شنویم و میخوانیم و می بینیم:
"زنده باد آزادی" – "مرگ بر دیکتاتور" – "دانشجو می رزمد، می میرد، ذلت نمی پذیرد" ...

آری"دانشگاه زنده است" و دانشجویان آگاه و آزادیخواه در این "سنگر آزادی"، حرمت شانزده آذر "روز دانشجو" را "با یاد ستاره ها" و در حمایت از یاران دربندشان و با آرمان "آزادی و برابری" پاس میدارند.



مینا انتظاری

ایمیل: mina.entezari@yahoo.com

وبلاگ: http://www.mina-entezari.blogspot.com

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:

1- این مطلب دو سال پیش در برخی از سایتهای اینترنتی درج گردید و اکنون همگام با قیام مردم دلیر ایران و در آستانه شانزده آذر، روز دانشجو، یکبار دیگر بطور گزینشی انتشار میابد.
2- شهدایی که در این مقاله از آنان بطور سمبولیک یاد میکنم همگی از یاران همبند و هم سلولی من در زندانهای اوین و قزلحصار بودند که در حافظه محدود خود هنوز بعد از بیست و چند سال شناخت نسبتآ روشنی از آنان دارم. طبعآ کهکشان ستارگان جنبش دانشجویی ایران شامل هزاران انسان آزاده و دلیری است که در سرتاسر خاک میهن و در زندانهای مختلف ایران و حتی در نقاط مختلف جهان، با گرایشات متنوع سیاسی و اعتقادی، جان شیرین خود را فدای "آزادی" کردند و جاودانه شدند.
3- جا دارد در همین جا از دانشجویان شهید قیام اخیر مردم ایران، دلاوران سرفرازی همچون ندا، کیانوش، مصطفی، امیر، سعید، حسین... با افتخار یاد کنم و در پیشگاه همگی آنان با احترام سر تعظیم فرود میاورم. یادشان همیشه گرامی باد!
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۵/۲۱

مینا انتظاری / کاپیتان فروزان عبدی

کاپیتان فروزان عبدی

بهار سال ۱۳۶۵ بود که بصورت تنبیهی دوباره از زندان قزل حصار به زندان مخوف اوین منتقل می شدیم. دور جدید سرکوب از اواخر زمستان ۶۴ شروع شده بود؛ که متعاقبآ و قبل از ما چندین سری ۲۰ ـ ۳۰ نفره از یارانمان را از بندهای زنان قزل حصار برای اِعمال فشار و تنبیه بیشتر به زندان اوین منتقل کرده بودند. بعد از پنج سال تحمل درد و رنج و حبس و حرمان در زندانهای رژیم آخوندی، گویی این جابجایی ها و فشار و سرکوب های مستمر هیچ نقطه پایان و انتهائی نداشت.

بهرحال در یک دسته ۲۰ - ۲۵ نفره به بند ۱ پائین زندان اوین منتقل شدیم... بعداز انجام کارهای اولیه تعیین اتاق و جا و مکان و استقرار وسایل، در اولین فرصت به حیاط و هواخوری بند رفتیم تا عزیزانی را که زودتر از ما به بند بالا (طبقه دوم) منتقل شده و در اطاقهای دربسته محبوس بودند، ببینیم. آنها هم که از آمدن سری جدید بچه ها به بند پائین مطلع شده بودند، مشتاقانه خود را به بالای پنجره های داخل اتاقشان رسانده بودند تا از پشت شیشه هائی که رنگهای آن بعضآ توسط زندانیان پاک شده بود، به بچه های تازه وارد بند پائین خوش آمد بگویند... دراینجور لحظات صحنه هایی سرشار از عواطف انسانی و همدلی آرمانی شکل میگرفت، که براستی دیدنی و بیاد ماندنی بود... از شوق دیدار همدیگر ولو در میان آنهمه دیوار و سلول و سیم خاردار، در پوست خود نمی گنجیدیم... همبندان عزیزمان را می دیدیم که در طبقه بالا و از پشت پنجره های رنگ و رو رفته از سر و کول هم بالا میرفتند و با لبخند و بوسه برایمان دست تکان می دادند... سودابه منصوری، اعظم (شهربانو) عطاری، مژگان سربی، سپیده زرگر... و در بالای سر آنها یکدفعه "فروزان عبدی" را دیدم مثل همیشه با لبخندی زیبا و دوست داشتنی و متانتی بیاد ماندنی.

با فروزان طی سال ۱۳۶۱ ماهها در بند تنبیهی ۸ قزلحصار بودیم؛ و چه دوران سخت و طاقت فرسا و البته در کنار هم خاطره انگیزی بود. در یکی از آن روزهای وحشت و سرکوب حوالی شروع سال ۱۳۶۲ بود که فروزان را بهمراه جمع دیگری از زندانیان مقاوم و مجاهد، برای آزار وشکنجه بیشتر و جهت انتقال به سلولهای انفرادی گوهردشت از بند ۸ خارج کردند. که در همین فاصله چندین ماه نیز به همراه گروهی از همان بچه ها و از جمله مجاهد دلیر "اشرف فدایی تبریزی" در توالتهای زندان محبوس بودند. خلاصه تا یکسال و نیم بعد دیگر او را ندیدیم. تا اینکه در اواسط سال ۶۳ بدنبال برخی تغییرات و جابجایی ها در سطح مسئولین زندان (خروج باند لاجوردی و استقرار نمایندگان منتظری در زندان)، او را بهمراه سایر بچه ها از انفرادیهای گوهردشت به بند عمومی ۳ قزلحصار منتقل کردند. بدنبال همان تغییرات و باصطلاح رفرم موقت در داخل زندان بود، که ما را هم از بند تنبیهی ۸ بعد از دو سال به بند عمومی ۴ که در مجاورت بند ۳ بود، منتقل کردند. همین ایام بود که بیشتر عصرها صدای ولوله و شور و نشاط بچه های بند ۳ را می شنیدیم؛ که طبق معمول فروزان با راه انداختن بازی جمعی والیبال توی بند، همه را مشغول و مجذوب میکرد. ما هم گاهآ برای دیدنش به دور از چشم "آنتن"های رژیم، به بالای پنجره بند میرفتیم و به تماشای آنها می نشستیم.

حالا سال ۶۵ بود و بازهمدیگر را در شرایط تنبیهی و فشار بیشتر در اوین می دیدیم. همان روزهای اول ورود به بند بود که حمله و هجوم نوبتی مجتبی حلوائی شکنجه گر بدنام اوین و اوباش پاسدارش برای منکوب کردن ما آغاز شد؛ که مورد ضرب وشتم شدیدی واقع شدیم و تا نفس داشتند با پوتینهای مخصوص شان بچه ها را زدند. بطوریکه خودشان به نفس نفس افتاده بودند و در برابر اعتراض مظلومانه ما میگفتند: "شماها اگه آدم شدنی بودید توی این پنج سال شده بودید حالا فقط میخوایم یادتون بیاریم که اینجا اوین است...". بفاصله چند روز ما را هم برای اِعمال محدودیت و فشار بیشتر، به بند بالا و اتاقهای در بسته منتقل کردند که البته در کنار یاران و عزیزانی همچون فروزان خیلی هم خوشایندتر و روحیه بخش تر بود. بگذریم که جلادان بیرحم زندان تا کجا حداقل حقوق انسانی و زیستی ما را هم زیر پا میگذاشتند و چه به روزمان که درنمیآوردند.

حدودآ تابستان سال ۶۵ بود که نام تعدادی از زندانیانی را که حکم پنج سال زندان آنان به اتمام رسیده بود متناوبآ برای بازجویی می خواندند، و ازآن جمله بچه هایی مثل فروزان عبدی، سپیده زرگر، ناهید (فاطمه) تحصیلی ... بودند که برای آزادی شان، پیش شرط مصاحبه ویدیویی و محکوم کردن مجاهدین را ازآنها طلب میکردند، که تقریبآ همۀ آن بچه ها جواب رد داده بودند. نهایتا مسئولین زندان و دادستانی حتی به یک تعهدنامه کتبی و فرمالیستی مبنی بر عدم فعالیت سیاسی بعد از آزادی نیز رضایت داده بودند، که بچه ها زیر بار آن هم نرفته بودند و در آخر آنها را با ناسزا و توهین و تهدید به بند برگرداندند. بدین ترتیب فروزان نیز به جمع زندانیان "ملی کش" بند اضافه شد.

طی سالهای ۶۵ - ۶۷ همچون سالهای قبل از آن، فروزان در زمره مقاومترین و محبوبترین زندانیان سیاسی مجاهد خلق بود و در تمامی حرکتهای جمعی و اصولی زندانیان رو در روی رژیم، در هر بندی و تحت هر شرایطی و با هر ریسکی مسئولانه شرکت میکرد و البته خود همیشه جلودار بود ودر خط مقدم قرار میگرفت. هرجا او بود شادی بود و امید به زندگی، عشق بود و محبت به هم بند و هم زنجیر، و البته ایستادگی بود و مقاومت در مقابل دژخیم و رژیم. برای او خمودی و افسردگی کلماتی بودند بی مفهوم. در هر شرایطی پیشتاز و بانی براه انداختن مطالعات جمعی، ورزش جمعی و بخصوص تمرین و مسابقه والیبال و ایجاد شور و نشاط در بین بچه های بند بود، که البته هرکدام ازاین تحرکات و فعالیتها از دید و نظر دشمن ضد بشری تحت عنوان "روابط و تشکیلات منافقین در زندان" گناه و جرمی بزرگ و نابخشودنی محسوب میشد ... حتی در شرایط محرومیت کامل اگر توپی هم در کار نبود، نگاهی به دور و بر خود میکرد و با جمع آوری چند تکه پارچه و به بهم پیچیدن آنها ظاهرا توپی درست میکرد و بچه ها را برای بازی راه میانداخت.

"فروزان عبدی پیربازاری" قبل از دستگیری دانشجوی دانشگاه و از اعضای تیم ملی والیبال زنان ایران بود که طبعآ در بازی و ورزش داخل زندان نیز سرآمد همه بود، و ما با صمیمیت شیطنت آمیزی او را "کاپیتان" صدا میکردیم. وی که در بازی با توپ و حرکات داخل زمین و روی تور، تبحر فوق العاده ای داشت با وارستگی و افتادگی خاصی همچون یک مربی دلسوز هیچ فرصتی را برای آموزش همبندان خود، حتی با مینیمم امکانات از دست نمیداد. البته او فقط یک قهرمان ملی پوش در قلمرو ورزش نبود که در حیطه انسانیت و ارزشهای والای انسانی نیز سرچشمۀ زلالی بود از پاکی و صداقت و دریائی بود بیکران از مهر و عطوفت.

به یاد دارم در یکی از همان روزهای سال ۶۵، یکی از بچه های نسبتآ کم سن و سال و معصوم بنام "نادره" را که مدتهای مدید در سلولهای انفرادی و تحت شکنجه های طاقت فرسا قرار داده بودند؛ در حالیکه دچار شکست عصبی و روان پریشی شده بود به بند ما آوردند. او با هیچ کس حرف نمیزد و ساعتهای متمادی فقط به نقطه ایی در افق خیره و مات میشد. فروزان علیرغم کار و مسئولیتهای مختلف فردی و جمعی که داشت، بناگاه تمام کارهای روزانه خود را کنار گذاشت و بطور ۲۴ ساعته خودش را وقف نادره و مراقبت از او کرد. با مهربانی و بردباری همچون خواهری غمخوار به تیمار او پرداخت تا بتدریج اعتماد او را جلب کرد؛ بطوریکه ما متوجه میشدیم او بمرور با فروزان شروع به حرف زدن کرده و هرازگاهی لبخندی غمین نیز بر لب دارد. پروسه طولانی و پیچیده روان درمانی این قربانیان مظلوم رژیم آنهم در شرایط بسیار کاهنده و طاقت فرسای داخل زندان، به واقع حتی در توان روانشناسان حرفه ایی با تجربیات آکادمیک نیز نمیتوانست باشد. ولی فروزان با روحیه والای انسانی خود و با مایه گذاری عمدتآ یکجانبه و بدون چشم داشت متقابل، قدم به پیش میگذاشت و هیچ مرزی را جز با دشمن غدار خلق برسمیت نمی شناخت. البته چندی نگذشت که پاسداران مسئول بند متوجه روند بهبودی حال نادره شدند، و با بدذاتی خاص خود بلافاصله او را از بند ما خارج کردند که فروزان بشدت متآثر وآزرده شد.
اتفاقآ یکسال بعد فروزان در موردی مشابه، منتهای تلاش خود را جهت کمک به بهبودی حال "فرزانه عمویی" مبذول داشت ولی متاسفانه دراین مورد، فرآیند روان پریشی و عوارض شدید آن بسیار عمیق، مزمن و برگشت ناپذیر مینمود و نتیجه ای حاصل نشد. فرزانه عمویی یکی دیگر از زندانیان مظلومی بود که در زیر فشار و تحت شرایط خردکننده فیزیکی-روانی در شکنجه گاه موسوم به "واحد مسکونی" در سال ۶۲ ، دچار شکست عصبی و روان پریشی حادی شده بود که تا سالها بعد عوامل رذل رژیم، ظالمانه او را با همان شرایط وخیم در زندان نگه داشتند تا او را به جنون کامل کشاندند.

حدود تابستان سال ۶۶ برای مدتی در بند ۳۲۵ بودیم که حیاط کوچکی هم داشت. فروزان از صبح زود با برپایی ورزش جمعی و یک ساعتی هم تمرین والیبال و عصر هم با به راه انداختن مسابقه والیبال، هلهله و جنب و جوش خاصی در بند ایجاد میکرد. از بچه های ثابت بازی هایمان، علاوه بر فروزان تا انجا که بیاد میاورم: ملیحه اقوامی، میترا اسکندری، فضیلت علامه، سهیلا فتاحیان، سیمین بهبهانی، مهین حیدریان، مهناز یوسفی، اشرف موسوی، زهرا شب زنده دار، فرزانه ضیاء میرزایی، محبوبه صفایی و ... بودند.
فروزان که خود بازیکنی ملی پوش در سطح ایران و آسیا بود، با قامتی کشیده، پرشهایی بلند و حرکاتی موزون، هرگاه که اراده میکرد میتوانست صحنه های زیبایی را با توپ، در زمین بازی و یا بر فراز تور به نمایش بگذارد. با اینحال در حین مسابقه و بازی بندرت هنرنمایی میکرد و هر وقت توپ به او میرسید علیرغم اینکه تمام بچه های بند مشتاق دیدن حرکات فنی و حرفه ایی او بودند، ولی او به سادگی توپ را به نفرات دیگر تیم پاس میداد و با خلق موقعیت، این امکان را در اختیار بازیکنان هم تیم خود برای به ثمر رساندن توپ و کسب امتیاز قرار میداد. ضمن اینکه نمیخواست بخاطر برتری بلامنازعش در بازی، اجحافی هم به تیم مقابل بشود. او در واقع با ورزش و بازی نیز منش و روش سیاسی و دموکراتیک خود را، که همانا همبستگی و ازخودگذشتگی بود، اموزش میداد.

در جمع بسیار منسجم و منضبط مجاهدین زندان، که بعد از تحمل سالها زندان و عبور از طوفان فتنه ها و کوره گدازان اعدامها و شکنجه ها و پشت سر گذاردن مراحل پر رنج و تعب "قبر و قفس و قیامت" و "واحد مسکونی" تا سلولهای انفرادی گوهردشت و اعتصاب غذاهای طولانی ... حالا تک تکشان همچون پولاد آبدیده و تبدیل به کادرهای برجسته ایی برای خلق وانقلاب شده بودند – بی تردید فروزان یکی از آن چهره های شاخص و درخشان بود.

تنظیم رابطه فروزان بعنوان یک مجاهد خلق، با محیط و افراد و جریانات سیاسی دیگر، فراتر از همه تفاوتهای نظری، سیاسی و رفتاری موجود، بسیار مثبت، سازنده و بلند نظرانه بود. او مورد احترام و اعتماد همه بچه های زندان بود. دوستان همبند مارکسیست ازهر گروه و با هر گرایش سیاسی، احساس نزدیکی زیادی با فروزان داشتند و احترام خاصی برای وی قائل بودند. بانوان بهایی همبند نیز خصائل والای انسانی فروزان را ستایش میکردند و او را بسیار دوست میداشتند و خلاصه هر انکس که در مصاف با رژیم جهل و جنایت، ایستادگی میکرد فروزان را پشت و پناه خود در زندان میدانست.

پائیز سال ۶۶ بود که بدنبال تغییرات و جابجایی های گسترده داخل زندان، کارگزاران رژیم تقریبآ تمامی زنان زندانی سیاسی موجود در تهران را در بندهای سه گانه اوین معروف به سالن ۱، ۲، و ۳ متمرکز کردند، و ما با فروزان در سالن ۳ همبند بودیم. نوروز ۶۷ را در حالی در زندان و در شرایط اسارت جشن میگرفتیم که روحیه بچه ها از همیشه بالاتر بود، و رژیم در گرداب بن بستهای استراتژیک در زمینه سرکوب داخلی و تقابل با مردم و مقاومت ایران، و در صحنه جنگ خارجی با کشور همسایه عراق، خود را در سراشیب نزول و افول میدید... بعد از تحویل سال "فضیلت علامه" با صدای زیبا و دل انگیزش از موسم بهار میخواند و "فریبا عمومی" شعر خاطره انگیز "شکوفه میرقصد از باد بهاری" را ترنم میکرد... درآن لحظات هیچکس نمیدانست که برای خیل مجاهدین در بند این آخرین نوروز خواهد بود ...

حول و حوش همان ایام بود که فروزان را بهمراه جمع دیگری از بچه های ملی کش بند، به سالن ۱ که اتاقهای در بسته داشت منتقل کردند... من نیز چندی قبل از شروع قتل عام تابستان ۶۷، بعد از حدود هفت سال حبس بطور موقت از زندان اوین مرخص شدم و بلافاصله به خارج از کشور آمدم.

در قتل عام هولناک و جنایتکارانه تابستان ۶۷ تمامی زنان زندانی مجاهد خلق در سالن ۱ و سالن ۳ و بسیاری هم از سالن ۲ اوین بدار آویخته شدند. هر چند تا کنون اطلاعات بسیار اندک و ناقصی از جزئیات و چگونگی این کشتار بزرگ، بخصوص در بند زنان توسط دوستان همبند و جان بدربردگان این قتل عام بازگو شده، ولی در مورد فروزان بطور خاص میدانیم که کاپیتان محبوب ما در زمره عاشقان شرزه ای بود که اواسط مرداد ماه با قامتی افراشته بر فراز سکوی اعدام، طناب دار این مدال افتخار دفاع از آزادی و حقوق زنان در پیکار با ارتجاع حاکم را، به گردن آویخت و جاودانه شد و برای همیشه در قلوب خلق محبوبش آرام گرفت.

فروزان قهرمان در آخرین ساعات عمر و شاید هم بعنوان آخرین وداع، برای رساندن خبر اعدام خود بدیگر یاران در بندش، بطور سمبلیک و نیایش گونه در گوشه ایی از دیوار سلول انفرادی پیامی با چنین مضمونی مینویسد: "خدایا کمکم کن تا همچون عبدی شایسته، شمع فروزان راه تو باشم."

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست که کیستند
فریادشان تموّج شطّ حیات بود چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پرگشودۀ طوفان که روز مرگ دریا و موج و صخره برایشان گریستند

درآن پرواز و سفر بزرگ و جاودانی، من که از سر تصادف و اتفاق و یا شاید آزمایش و ابتلا از جمع یاران عزیز و عزیزتر از جانم دور افتادم و برجای ماندم؛ حالا بعنوان تنها بازمانده از آن جمع مجاهدین سالن ۳ اوین، وقتی به پشت سرم نگاه میکنم با یک چشم میگریم و با یک چشم میخندم ... درحالیکه از حسرت و داغ فراق عزیزان همبند و دلبندم با تمام وجود میسوزم؛ با اینحال با یاداوری شکوه آنهمه دلاوری، پایداری و فداکاری، با افتخار به خود میبالم که در یکی از سیاهترین دورانها، همنشین و همپا و همراه آن سالارزنان بودم ...

در سالگرد قتل عام تابستان ۶۷ به همه ی شمعهای فروزانی که در صف مقدم مبارزه با رژیم فاشیستی-مذهبی و زن ستیز حاکم بر میهنم ایران همچنان میسوزند و نور آگاهی می افشانند و گرمی امید می بخشند درود میفرستم.


مینا انتظاری

ایمیل: mina.entezari@yahoo.com
وبلاگ: www.mina-entezari.blogspot.com

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقی ها:
1- متن اولیه این مقاله که به مناسبت روز جهانی زن، حدود سه سال پیش تنظیم و منتشر شده بود، با برخی تغییرات تکمیلی و در فرمت جدید، به مناسبت سالگرد قتل عام تابستان شصت و هفت یکبار دیگر بطور گزینشی انتشار مییابد.
2- "بندی با اتاق های در بسته" شرایط تنبیهی بود که زندانیان بطور طولانی مدت، حتی در داخل بند نیز دائمآ در اتاقها و سلولهای در بسته خود محبوس بودند؛ واز داشتن هواخوری محروم و فقط روزی سه بار نفرات هر اتاق به دستشویی برده میشدند.
3- در اواخر تابستان ۱۳۶۵ رژیم نهایتآ تمامی زندانیان سیاسی باقی مانده در زندان قزل حصار را به زندانهای اوین و گوهردشت کرج منتقل کرد.
4- "آنتن" اصطلاحی بود که زندانیان در مورد خائنین و جاسوسان رژیم در زندان بکار می بردند.
5- قاطعیت زندانیانی همچون فروزان، ناهید، سپیده و خیلی دیگر از ملی کشهای بند، بعنوان خط مقدم مقاومت در زندان، که این چنین و تا این حد حتی حاضر به کوچکترین انعطافی در برابر خواست رژیم جهت آزادی خودشان نبودند، طبعآ باعث عقب نشینی نسبی مسئولین زندان و ایجاد فضا و شرایط بمراتب سهلتری برای بسیاری از دیگر زندانیان مقاوم در موقع ازادیشان میشد.
6- "ملی کش" اصطلاحی بود که در مورد زندانیانی بکار برده میشد که بعد از اتمام مدت محکومیت رسمی شان، چه بخاطر نپذیرفتن پیش شرطهای رژیم برای آزادی و یا عدم اطمینان رژیم به زندانی، بهر حال آزاد نمیشدند و همچنان بدون حکم رسمی در حبس میماندند.
7- مجاهدین شهید ناهید تحصیلی، سودابه منصوری، اعظم (شهربانو) عطاری، مژگان سربی، سپیده زرگر، ملیحه اقوامی، میترا اسکندری، فضیلت علامه، سهیلا فتاحیان، سیمین بهبهانی، مهین حیدریان، مهناز یوسفی، فریبا عمومی، اشرف موسوی، زهرا شب زنده دار، فرزانه ضیاء میرزایی، محبوبه صفایی، اشرف فدایی و ... همگی در قتل عام تابستان ۶۷ به دار آویخته شدند.
8- در نسل کشی جنایتکارانه مقطع تابستان (۶۷) که به فتوی جلاد جماران انجام گرفت در تمامی بندها و زندانهای زنان سراسر کشور، صرفآ زنان مجاهد خلق آماج این قتل عام قرار گرفتند و در بندهای مردان علاوه بر هزاران زندانی مجاهد خلق، صدها زندانی مارکسیست نیز کشتار شدند.
9- وزارت بدنام اطلاعات آخوندی که تا کنون بطور رسمی هیچ نام و نشانی از هیچ یک از هزاران دلاور بر دار شده در آن قتل عام سیاه اعلام نکرده، استثنائآ در یکی از سایتهای مربوطه، نگاه نو، ضمن چاپ عکسی از فروزان بدون آنکه جرئت اعلام هویت وی را داشته باشد با همان رذالت آخوندی او را "تروریست کشته شده عضو سازمان تروریستی مجاهدین" معرفی میکند. تنها نکته قابل تآکید اینست که استفاده از فعل مجهول "کشته شده"، بدون ذکر نام و هویت عامل و فاعل این جنایت، نمیتواند جلادان رژیم را در روز حسابرسی از کیفر جنایات مرتکب شده در ببرد. البته بعدآ دست اندرکاران سایت مربوطه با رندی انزجارآوری زیر نویس عکس را تبدیل به "قربانی سازمان تروریستی مجاهدین" کردند.
[ 2 نظرات] [ادامه مطلب ...]
 

Copyright © 2009 www.eshterak.net