"توضیح کوتاه: مقاله زیر که از نیولفت ریویو۴۸ نوامبر و دسامبر۲۰۰۷ ترجمه شده است با وجود گذشت کمتر ازدو سال از انتشار آن حاوی اطلاعاتی بسیار غنی و تحلیل از صف بندیهای بلوک سرمایه جهانی ، موقعیت نیروهای کارگری و دموکرات در سطح جهانی وچشم انداز جهانی شکل گیریهای حرکات اجتماعی میباشد. لذا مروری بر آن را برای علاقمندان لازم میبینیم. مترجم"
دوران جدید را میتوان ازیک سو با تغیرات اقتصادی و سیاسی غرب در اوائل دهه هشتاد و از سوی دیگر با سقوط بلوک شوروی در دهه نود تاریخ بندی کرد. این دو مقطع در تدام خود شاهد تغیرات ساختاری عمیقی در حوزه های اقتصادی و امور بین المللی میباشند. این که این تغیرات چه هستند و چه اثراتی بر جهان خواهند داشت قابل بحث و گفتگوست. جواب به این سئوالات نمیتواند با نگاه کردن به یک جام جهان نما داده شود.
تحلیلی که بر اساس وقایع تاریخی بوده و خود را به مسائل تاریخی بعد از سال ۲۰۰۰ محدود کند خصوصا اگر هم از مختصر گوئی اهتراز کند کمتر ما را دچار اشکال خواهد کرد. امیدوارم که مطالب زیرانقدر طولانی نباشند که حوصله خواننده را سر ببرند.
موارد مورد موافقت
از سال ۲۰۰۱ به بعد، خاورمیانه در پیشاپیش صحنه سیاسی بین المللی قرار داشته است: بمباران افغانستان ، پاکسازی های درون نوار غزه ، اشغال عراق ، محاصره ایران ، حمله مجدد به لبنان و دخالت در امور سومالی نمونه های آن هستند. حملات نظامی آمریکا در این منطقه همواره سرخط اخبار را به خود اختصاص داده و باعث دوقطبی شدن نظرات در این منطقه و سایر نقاط جهان شده است. از پایان جنگ سرد تاکنون مطالب بسیاری حول قدرت نظامی آمریکا و جهت گیری تاریخ انتشار یافته است. دردرون دستگاه رهبری آمریکا امکان یک آبرو ریزی بد تر از ویتنام در عراق دور از ذهن نمی نماید - هر چند که این پیش بینی باید محتاطانه انجام شود. میدانیم که سرشکستگی شکست نظامی آمریکا در هندوچین باعث تضعیف موقعیت سیاسی آمریکا در جهان نشد. بالعکس با تغیرات عظیمی همراه گشت که به نفعش تمام شد ، بدین شکل که چین عملا به متحد وی تبدیل شد و روسیه سیر اضمحلال را پیمود و کمتر از دهسال پس از فرار سفیر آمریکا از سایگون ، رئیس جمهور آمریکا مانند یک فاتح در مسکو به زمین نشست. امروزه در ویتنام از شرکت های آمریکائی به همان گونه که قبلا از هیاتهای پنتاگون پیشواز میگردید استقبال میکنند. شباهت های تاریخی گاها انسان را تشویق به ارائه نظرهائی میکنند که میتواند شدیدا گمراه کننده باشد. اما این تغیرات همانند سایه روشن هائی است که در دریای حوادث ما بین موج های سطحی و عمقی دریا دیده میشود .
۱
هفت هشت سال برای بررسی ایندوره ، زمان زیادی نیست. اما اگر بخواهیم این بررسی را انجام دهیم باید دید که واقعا چه واقعه مهمی در این دوره اتفاق افتاده است؟ با هر معیاری که بسنجیم مسلما ظهور چین بعنوان کارگاه تولیدی جدیدی در جهان یکی از بزرگترین رویدادهای این دوره است: این نه فقط بخاطرتوسعه سریع و بیش از اندازه بزرگ اقتصاد ملی چین است، بلکه بخاطر تغیرات ساختاری در بازار جهانی نیز میباشد. تاثیری جهانی چین بیشتر شبیه تاثیر انگلستان در دوران ملکه ویکتوریا ست تا دورانی که به عصر طلائی در آمریکا معروف است و یا دوره آمریکای بعد از جنگ دوم جهانی. تاثیراتی که رشد سریع چین به دنبال داشت چنین است. در داخل چین: در حالیکه نا برابری رو به گسترش است این کشور طبقه متوسطی را ایجاد کرده است که معتقد به سود از طریق شرکتهای خصوصی بوده و نمیخواهند این شرایط عوض شود. از نظر بین اللمللی: مردم چین را از طریق اقتصاد وابسته به آمریکا به آن کشور وابسته کرده ودر این مورد روی دست ژاپن زده است. از نظر جهانی: در چهار سال گذشته آنچنان به درصد رشد جهانی کمک کرده که جهان پس از سال های ۶۰ به خود ندیده است.
۲
از ژاپن چه خبر؟ آیا هنوزمقام دومین اقتصاد سرمایه داری دنیا را داراست؟ بعد از یک دهه رکود و عدم رشد بالاخره به خود تکانی داده و بخاطر نیاز چین در بخش های مهمی در صد رشدی از خود نشان داده است که به مراتب بیشتر از اروپا در همین دوره بوده است. از نظر سیاسی حزب حاکمه ژاپن بدنبال بازسازی خود درشکل یک قدرت محافظه کار جدید بمیدان آمده است. با داشتن سمت و سوی دست راستی در داخل کشور دست به یک سیاست تجاوز کارانه در سیاست جاری خود زده است که بیشتر همسوی سیاست های آمریکاست: در خارج از کشوراعزام نیرو به عراق وایجاد فشار بر روی کره شمالی و اماده کردن زمینه برای حذف قانون صلح از قانون اساسی ژاپن چند نمونه آنند. با وجود آنکه عدم حمایت انتخاباتی این حزب را به خطر انداخته است ولی عدم حضور یک آلترناتیو قوی در صحنه آنان را در قدرت نگهداشته است.
۳
عمده ترین پیشرفت اتحادیه اروپا که روی سایر مسائل پرده انداخته است گسترش آن ازسوی شرق اروپاست . ورود موفقیت آمیز کشورهای پیمان ورشودستاورد برجسته ای برای بروکسل بوده است. خصوصی کردن اقتصاد کشورهای کمونیست قبلی توسط بروکسل به پیش رانده شده ودولتهای آنها از نزدیک زیر نظرند تا در خط اقتصادی اتحادیه اروپا پیش روند وبا نحوه فعالیتدر اتحادیه اروپا آشنا شوند. از سوی دیگر ، بزرگ شدن اتحادیه اروپا نه اینکه تا بحال آن را از نظر سیاسی قوی تر نکرده است بلکه آن را تضعیف تر هم کرده است. بیاد میاوریم که آمریکا توانست برای حمایت از حمله به عراق از اعضا جدید و قدیم اتحادیه اروپا بدعت بگیرد هر چند که بعدا بین آنها اختلاف نظر پیش آمد. درحال حاضر اتحادیه اروپا منطقه بزرگی است برای تجارت آزاد و در درون خود دولت هائی را داراست با طیفی وسیع تر ازآنچه آمریکا و ژاپن دارا هستند، اما فاقد یک سیاست خارجی قوام یافته و بدون جهت گیری داخلی یکسانند . سه کشور اصلی خاک اروپا به نوعی خزنده و آهسته به نئولیبرالیسم گرائیده اند: برنامه شرایدر ۲۰۱۰ آلمان، رفورم های رافاررن و اقدمات سارکوزی در فرانسه وطرح های پرودن در ایتالیا- تازه اینها هنوز قابل مقایسه با برنامه های حزب کارگر جدید در بریتانیا نیستند.
۴
روسیه که توسط رژیمی قدرت طلب به ثبات دست یافته است از طریق رونق کالائی در سراسر جهان هزینه خود را مهیا میسازد و بسیار کمتر از حکومت یلتسین به غرب متکی است. سیستم مدیریت پوتین روابط دیپلوماتیک را قابل اتکاتر کرده و کمتر محتاج به ترویج کارهای دموکراتیک در داخل است. از دستگاه های خبررسانی ای برخوردار است که کمتر توجهی به غرب دارند . روسیه همکاری بمراتب خشن تر ازسایرین در اتحادیه اروپا برای آمریکاست، منتهی در حالیکه سعی میکند نفوذ خود را در کشورهای نزدیک بخود نگهدارد، هیچگاه تا بحال سعی نکرده در مسائل مهم بین المللی جلوی اراده ایالات متحده آمریکا عرض اندام کند و از زمانیکه بخاطربهبود اوضاع اقتصادی از حمایت توده ای مردم بر خوردار شده و بقایای هر نارضایتی یا چالش سیاسی رانابود کرده است معمولا پیشنهادات بهتری برای پیشبرد سرمایه داری نسبت به دوران یلتسین ارائه کرده است . مدتهاست که پوتین به یکی از محبوب ترین رهبران روسیه در این کشور و شاید دربین تمام کشورهای دنیا تبدیل شده است وبا توجه به ریزش های قومی و ملی و مصیبتهائی که مردم این کشور متحمل شده اند این محبوبیت دستآوردی شایان توجه است.
۵
اقتصاد هند متداوما با چنان سرعتی در حال رشد بوده است که شاید فقط چین از او جلو تر باشد. وجود وترکیب بندی های لایه های اجتماعی بشدت فقیر و وجود احزاب پر طرفدار در صحنه سیاسی هند تا بحال مانع چرخش این کشور بسوی اقتصاد نئو لیبرالیستی شده است. اما امروز طبقه متوسط بزرگی در هند وجود دارد با فرهنگ مصرف و سوپر استار غربی ، بطوری که گوی سبقت را از همتای خود یعنی چین ربوده است. همین طبقه متوسط است که سیاستهای حزب مردم هند (بی جی پی ) و سیاستهای مجلس هند را تعین میکند. در حالیکه هند هنوز نتوانسته است خود را در جبهه داخلی از دست بلوک های صاحب رای مادون طبقاتی خلاص کند ،در عوض امیدش را به رها کردن سیاست بیطرفانه خارجی بسته وخواهان ایجاد روابط نظامی ، دیپلوماتیک وایدئولوژیک با ایالات متحده آمریکاست. البته مقاومت پارلمان میتواند سرعت این تغیر را کم کند اما نمیتواند روی جهت ان تاثیر گذارد.
۶
در برزیل ، که در طول تاریخ انتخابات ریاست جمهوری اش برای اولین بار یک رئیس جمهور از یک حزب کارگری انتخاب کرده است، مانند رژیم روسیه به رونق بازار جهانی تکیه کرده است . هر چند که این رئیس جمهور با ایجاد کار و قوانین کمک هزینه های مالی برای خانواده های کم در امد از پایه های مردمی محکمی بر خوردار است اما در واقع بجز تغیرات بسیار جزئی در سیاست های نئولیبرالی رئیس جمهور قبلی همچنان همان سیاست هائی را دنبال میکند که مورد نظر- آی ام اف- میباشد. میزان فساد در سطح ملی کم نشده و هیچ تاثیری روی رای دهنده گان نگذاشته است. در حوزه بین المللی ، روشن ترین سیاست خارجی برزیل این بوده است که دخالت امریکا- فرانسه در هائیتی را گزارش کند به این امید که شاید روزی در شورای امنیت ملل متحد در کنار هند و ژاپن به او کرسی دائمی بدهند. در منطقه ، الویتش برای درگیری داد و ستد در آمریکای لاتین بسیار کمتر ازکوشش وی برای تغیر در قوانین سازمان تجارت جهانی (دابلیو. تی. او) به نفع خود بوده است .
۷
اوضاع در ایالات متحده آمریکا چگونه است؟ پس از پیروزی جمهوری خواهان در سال ۲۰۰۰ ، بارها لوایح کم کردن مالیات برای ثروتمندان و مالیات نسبی بیشتری را برای خانواده های کم درآمد به تحقق رسانیده است به طوریکه از زمان ریگان تا به حال بی سابقه بوده است. جمهوری خواهان قوانین ور شکستگی و قوانین حاکم بر فعالیت شرکتهای اعتباری را به سود آنان بی رنگ تر کرده اند. تعادل نظری در بین قضات دادگاه عالی به اندازه یک رای به نفع جمهوری خواهان بهم خورده است. جمهوری خواهان با وجود شعارهای راست رادیکالشان در صحنه داخلی هیچ کار چشمگیری در مورد خدمات اجتماعی ،آموزش و پرورش ، بهداشت و سیستم بانک داری نکرده اند.
رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال در حد قبلی باقی مانده است. در دوره جمهوری خواهان هیچ تغیر ساختاری که قابل مقایسه با دستاوردهای کلینتون در لغو قانون – گلاس استیگال سال ۱۹۳۳- ویا لغو سایر ضوابط سنتی رفاهی باشد به قوع نپیوسته و حتی چشم انداز آن نیز وجود ندارد. اقداماتی که در مورد – مد یکر- سیستم بیمه های اجتماعی و – قانون ساربنز اوکسلی – که ناظر بر جلوگیری از آبرو ریزی های مالی است را باید در دفتر بدهی ها وارد کرد . حقوق مدنی نسبت به دوران ریاست جمهوری ویلسون از سوی دو حزب در تنگنا قرار گرفته است . تائیدات و مخالفتهای بوروکراتیک باضافه رای دهندگان تاجر مسلک انجام هرکاری را برای کاخ سفید در داخل کشور محدود کرده اند آنهم در سرزمین پهناوری که دو بلوک رای دهنده که با برنامه های "ارزشی" خود را از دیگری جدا میکنند عملا در مقابل یکدیگر قرار دارند. هیچ تغیر به راست با دوامی در مرکز ثقل سیاست آمریکا در دوره بوش و پس از شکست میان دوره ای آنان در سال ۲۰۰۶ بوقوع نپیوسته است . پس از سال ۱۹۴۵ دفتر ریاست جمهوری آمریکا فعالیت خود را کلا روی خارج از کشور متمرکز کرده است نمونه آن فعال بودن رئیس جمهورآمریکا در امور خاورمیانه است که زمانی باعث اعتراضات بین المللی شده بود ولی امروزحاکی از ترسیم سیمای عریان یک امپراطوری جدید از آمریکاست و شاید افول آن .
۸
چین ، ژاپن ، اتحادیه اروپا ،روسیه ، هند ، برزیل و ایالات متحده آمریکا بیش از نصف جمعیت جهان را در بر داشته و حدود ۸۰ در صد تولید نا خالص ملی جهان را به خود اختصاص میدهند. اگر اهداف دو گانه سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم (۱) توسعه سرمایه داری به اقصی نقاط جهان و(۲) تحکیم برتری آمریکا درتماس با دولتهای دیگر و روابط بین المللی بوده باشد ، هدف دوم پیش شرطی است برای هدف اول . اجازه بدهید ببینیم اوضاع در اولین روزهای قرن بیست و یکم در چه حال بوده است. تا جائیکه به گسترش و تعمیق روبط سرمایه داری مربوط میشود ، اوضاع اکثرا مثبت بوده است. بدون توجه به اینکه چه حزبی در قدرت است ، کمونیست باشد یا لیبرال دموکرات یا گلیست ، کارگر جدید باشد و یا حزب روسیه متحد ؛ حزب کنگره آفریقای جنوبی باشد و یا حزب کارگران یا جمهوری خواه ، در همه حال مجموعه قوانینی از مالکیت در دوره های مختلف و با سرعتهای مختلف پیش رفته است و این در حالی بوده است که هیچ حرکتی از جهت مقابل دیده نشده است . چیزی که بیشتر دیده میشود این است که تجارت جهانی گوی سبقت را از رشد جهانی ربوده و اقتصاد کشورهای سرمایه داری جهان با سرعتی یک نواخت ومستمر در حال ایجاد وابستگی به یکدیگر قرار داشته اند .
۹
برگ موازنه سیاسی چه میگوید ؟ اساسا چیزی که در مراحل اولیه پیدایش است چیزی معادل "تعادل قوا" ی بعد از انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی میباشد. یعنی افزایش رسمی و غیر رسمی توازن برای حفظ شرایط موجود توسط عاملین حرفه ای که هیچ مخالفت جدی با یکدیگر ندارند. تصمیمات کلیه اعضای شورای امنیت در مورد ایران نمونه بارزی از این روند است . اما یک فرق عمده بین تعادل قوای بعد از کنگره وین وطرفین آن با کنگره پاریس پس از ملاقات نیکسون از چین وجود دارد. این بار یک ابر قدرت که هیچ کسی مشابه آن را ندیده به تنهائی تمام سیستم را حفظ میکند. در دوران مترنیخ وکاسلری هیچ یک ازطرفین هژمونی ای که قابل مقایسه با آمریکای امروز باشد را نداشتند. آمریکا با داشتن بزرگترین اقتصاد دنیا ، بازارهای مالی ، ذخایر مالی ، نیروی نظامی ، داشتن پایگاه در سراسر جهان و دارا بودن فرهنگ صنعتی وزبان بین المللی دارای سرمایه هائیست که هیچ کشور دیگری نمیتواند با آن برابری کند. سایر دول موقعیت غیر عادی آمریکا را در بین خود پذیرفته اند و مواظبند که با هر چیزی که به منافع دراز مدت آمریکا ارتباط دارد مخالفت نورزند. غالبا درگیریها محدود به مسائل کم اهمیت تر تجاری مثل بحث حول هواپیمای ایر باس میباشد چون در این نوع درگیریها سود ها بسیار کلان نیستند ویا پادر میانی در مسائل منطقه ای مثل قفقاز ، بالتیک و یا ترکستان . سایر قدرت های مهم هم کوششی برای برابری در مقابل آمریکا از خود نشان نمیدهند یکی به دلیل وابستگی آنها به اقتصاد آمریکا و دیگری بخاطرهزینه سنگین و خطراتی که نقش پلیسی آمریکا در نقاط نا امن جهان برای آمریکا دارد و بارآن را گاها به تنهائی بدوش میکشد . میبینیم که فاصله آنقدر زیاد است که درحالیکه وزن نسبی آمریکا در اقتصاد جهانی رو به کاهش است و سرعت بر آمد قدرت های سرمایه داری آلترناتیو بسیار زیاد ، قدرت سیاسی ایالات متحده ای که اکنون شدیدا منافع اش با منافع و امتیازات جهان آمیخته شده است و همه نخبه گانش خود را جزء اعضاء "جامعه بین المللی " میدانند هنوز هیچ کشور دیگری نمیتواند خود را با آمریکا مقایسه کند.
۱۰
تغیر در این سیستم جهانی نمیتواند بدون درگیری و اصطکاک باشد. روسیه و چین نمیخواهند که آمریکا در آسیای مرکزی اقدام به سنگر بندی عمیقی بنماید و یا ایران را در گوشه رینگ بگذارد. هند از قیمومیت آمریکا در پاکستان دل خوش نیست . اتحادیه اروپا با استقرار سریع نیروهای خود به بازی وارد میشود. برتری آمریکا یک سری هزینه های جانبی را بر شرکاء خود تحمیل میکند که هیچگاه هم کاهش یافتنی نیستند. از آنجا که هیچ بر خورد اتوماتیکی بین منافع مشخص آمریکا و منافع عمومی کل سیستم وجود ندارد یک تعادل قوای آگاهانه برای کنترل تنش بین آنها لازم است . چنین تنظیمی بدون اشکال نخواهد بود و روشی که به آن دست یافته باشند هنوز قطعی نشده است، اما فعلا به اعمال فشار و ضد فشارو چانه زنی هائی دست میزنند که درست اما نا برابرند. به هر حال تا به امروز، شکاف ها وضمختی های سیستم سرمایه داری باعث پیدایش یک "جامعه بین المللی " که به مثابه همنوازی نظم جهانی سرمایه داری بدان نگریست بوجود نیامده است تابعد ببینیم رهبر آن ارکسترچگونه هدایت خواهد کرد . در چنین کنسرتی انتظار میرود که که روابط چندگانه بین دول مختلف به خاطر درهم آمیزی بازارهای جهانی مالی و کالا زیر خط کشمکش قرار بگیرد. این به دین معنا نیست که کلیه قدرت های اصلی همه سرمایه بابر دارند. نا رسائی های اقتصادی و سیاسی چین و روسیه در مقایسه با سرمایه داری غرب همانند شن های ته نشین شده در سیستم اینده سیستم را دچار اشکال خواهند کرد. بهترین شانس غرب این است که تا وقتیکه آن کشورها در آینده به رشد بالائی میرسند توانسته باشند خودشان را مثل خود سیستم کرده باشند . تاز در آن وقت است که ابر قدرتی چین که بهر حال روزی ممکن است اتفاق بیافتد بدون سرشکستگی مقدور خواهد شد. سالم ترین تئوریسیین های امپریالیسم آمریکا میدانند که برتری آمریکا و تمدن لیبرالی جهانی از نظر منطقی لازم وملزوم یکدیگر نیستند. آنها به ساده گی معتقدند که حصول اولی در طی یک نسل شرایط را برای ابقاء دومی فراهم میسازد.
۱۱
تحت این شرایط است که میبینیم که جمهوری خواهان در تداوم سیاست های پیشینیان خود بجلو میروند. برجسته ترن اینها پیشبرد سیاست های آمریکا در مورد دو رغیب سر سخت دوران جنگ سردش یعنی چین و روسیه است . هر دوی این کشورها را بدون هیچ تاخیری وارد کنسرت قدرت کرده اند و گاها توسط مربیان و مقامات رسمی آمریکائی برای توسعه اقتصاد بازار آموزش داده میشوند ، به کانون های حساس محلی مثل تایوان و چچنیا وقعی نگذاشته ، در با شکوه ترین جشن های جهانی مثل سنت پیترزبورگ و المپیک بژینگ شرکت و ملاقات کردند . مسائل مورد دعوا مثل قرار دادن موشک در فاصله نزدیک به مسکو و یا اصرارچین روی واحد پول خود یوآن مسلما ادامه دارد ولی در کنترل میباشد. در همین دوره اتحاد با ژاپن هیچوقت از این نزدیک ترنبوده است. اتحاد جدیدی با هند بسته شده است ، بجز جر و بحث روی معاملات هیچ در گیری که سیاست های بزرگتر را تحت تاثیر قرار دهد با برزیل صورت نگرفته است . فرم گرفتن عقیده عمومی مردم در اروپا بیشتربر اساس نحوه اجرای سیاست هاست تا محتوی آنها .نمونه آن بیزاری آنها ازرد کردن آشکار پیمان کیوتو و یا دادگاه جنائی بین المللی از طرف بوش است در حالیکه کلینتون هم هر دو را بشکلی دیپلوماتیک دفن کرد و مردم اروپا اعتراضی نکردند . اما در مورد مسائل جدی جمهوری خواهان دستاوردهای جدی ای داشته اند بدین معنی که نه تنها به گسترش اتحادیه اروپا و به دنبال آن بزرگ شدن ناتو کمک کرده اند بلکه قبول ترکیه به جمع آنها که یکی از آرزوهای بروکسل است نیز نزدیک مینماید . از پایان جنگ سرد تا به امروز سیاست های آمریکا در اروپا مانند سیاست هایش در ژاپن ، چین ، هند ، روسیه و برزیل بیش از آنکه شعار باشد ساختاری ومداوم بوده است .
موارد اختلاف
صحنه نظامی خاور میانه از بقیه بهتر نمایان است. اینجا و آنجا اینطور بنظر میرسد که جمهوری خواهان قرارهای بازی های جهانی بعد از جنگ سرد را بهم زده اند چه رسد به قرارهای بازی های جهانی بعد از جنگ جهانی دوم را ، و بدین ترتیب بسیاری از هم پیمانان اروپائی خود را نه در حرف بلکه در عمل به جوش آورده اند . در اتحادیه اروپا نه فقط جنگ عراق مطلوب نیست بلکه شدیدا خطرناک ارزیابی میشود با این تاکید که عواقب خطرناک آن بیشتر متوجه اروپا خواهد بود تا آمریکا. کلیه مفسران اروپائی جنگ عراق را کج روی غیر عقلائی ومحصول منافع تنگ نظرانه شرکت ها و کارتل های نفتی ومتعصبین ایدولوژیک و لجام گسیخته مانند محافظه کاران دسیسه گردر واشنگتن میدانند اما این چیزیست که در آمریکا به آن اشاره نمیشود . اگر جمهوری خواهان توانسته اند هدف و وسیله را در جاهای دیگر دنیا کم و بیش توجیه کنند ، توضیح این اشتباه باید قاعدتا از خاور میانه شروع شود نه از آمریکا . سئوال اساسی که باید پاسخ داده شود این است که : این منطقه چه خصوصیات ویژه ای دارد که سیاست های مختلفی در آن اعمال میشود.
۱
بدیهی است که مخاذن عظیم نفت این منطقه از مدتها پیشخاور میانه را به یک منطقه استراتژیک برای آمریکا تبدیل کرده بوده است. اما وقتی آمریکا به عراق حمله کرد منافع آنی نفتی اش به مخاطره نیفتاده بود . دولت های نفت خیز تمام دماغه عربی منطقه و حتی حوزه های نفتی عراق را درکنترل و تملک خویش داشت . مسلما یکی ازفوائد حمله به عراق مقداری به این کنترل افزوده است . تا سال ۲۰۰۲ ، با توجه به نقشی که رژیم بعثی در اوپک داشت نه تنها مانند ایران و ونزوئلا خاری در چشم آمریکا نبود بلکه بمراتب آرام تر از آندو بود. البته اقدام قبلی این کشور برای تصرف کویت زنگ خطری بزرگ و جدی بود چرا که در صورت موفقیت به یک کشور صادر کننده نفت بزرگتر از عربستان سعودی تبدیل میشد با نیروی نظامی قویتر . با موافقت اروپائیان ، سیاست آمریکا از کلینتون به این سو همیشه از بین بردن صدام توسط بلوکه کردن عراق ، بمباران ، کودتا و کشتن شخص وی بوده است. یکی از فاکتور های مهم که منجر به حمله به عراق شد شکستهای پیاپی در این طرح ها بوده که بطور اجتناب نا پذیری تصمیم گیری های جدی تری را میطلبید. احساس عمومی در تشکیلات آمریکا این بود که عراق کاریست نیمه تمام و رژیمش بمثابه توهینی است که هیچ دستگاهی در آمریکا نمیتواند با آن کار کند و همه سعی میکردند بنوعی آن را به پائین بکشند .
۲
حمله زمینی به هیچوجه بی مقدمه نبود . از سال ۱۹۹۱ بطور لاینقطع خطرجنگ یک طرفه بر سرعراق باریده است . از این نظر آنطور که مورخین آن را یک " شکست " میدانند واژه درستی نیست بلکه " بالا گرفتن " دشمنی ای بود که با هر مقیاسی از قوانین بین المللی برای بیش از یک دهه تداوم داشت . فقط با کم کردن میزان فشاری که بر عراق و مردم آن در دوران بوش پدرو کلینتون وارد شد میتوان تز چرخش ناگهانی از شیوه قبلی را سر پا نگه داشت. تلفات جانی از زمان حمله تا بحال ، بسیار بیشتر از سال ۲۰۰۳ بوده است و تعداد آنها به صدها هزار میرسد . برای اطمینان ، در مرحله اول کلیه امکانات روسیه در منطقه جمع آوری شدند ، چیزی که در واژگان کلاسیک نظامی به " استراتژی کم کردن " معروف است . اطمینان در مرحله دوم عبارت بود از " استراتژی براندازی " بدین معنی که با شتاب زیاد و دنده بالا جنگ افزارهای الکترونیکی وارد کار شده و هدف زنی های خیلی دقیق که خود انقلابی در مسائل ارتشی انجام شود . کوششهای بی ثمر کلینتون دربمباران های یوگسلاوی وهزینه های گزاف رامزفلد در افغانستان این فکر را تقویت کرده بود که هر سرباز ساده ای میتواند هر کاری بکند. این بینش بین جمهوری خواهان تندرو وجود داشت اما تنها خاص انها نبود : این خانم آلبرایت بود که مطرح کرد فایده داشتن قوی ترین ارتش جهان چیست وقتیکه از آن استفاده نشود.
۳
بهر حال چنین ملاحظاتی صرفا تاکید دارند که چرا برای بیش از یک دهه عراق باعث نگرانی واشنگتن بود و چرا حمله به آن نسبتا بدون خطر جلوه میکرد . اما این توضیحاتروشن نمیکنند که چرا ولو با اشتباه محاسبه ، دستگاه بوش باید جنگی را شروع کند که با مخالفت دو متحد اصلی اروپائی اش ومخالفت اقلیت قابل ملاحظه ای از نخبگان آمریکاروبرو شود. این را فقط در پرتو روانشناسی ۹/۱۱ میتوان درک کرد. حمله به ساختمان های بلند سازمان جهانی تجارت و ساختمان پنتاگون باعث شکل گیری یک بسیج ملی برای حمله به خاورمیانه شد و در شکل حمله به افغانستان و با حمایت داخلی و بین المللی توام گردید. نظر عمومی این بود که حال که کابل تسخیر شده است و هیچ رابطه ای بین القاعده و رژیم بعثی وجود ندارد تاختن بسوی عراق معقول نیست . چنین بود که دمیدن در بوق سلاح های کشتار جمعی برای یک اقدام بی منطق لازم میامد.
۴
بهر حال ار نظر تاریخی بعضی از حماقت های مقطعی منجر به تصمیمات مرگ باری میشوند- مثل اعلام جنگ هیتلر به آمریکا در سال ۱۹۴۱- که در اصل این تصمیمات حاصل بیخردی های ساختاری بزرگتری هستند. یکی از آنها همین "عملیات آزادی بخش عراق" بود . به زبان واضح واقعیت این بود : خاور میانه یک بخش از جهانی است که سیستم سیاسی آمریکا نمیتواند در آن با حساب و کتاب و عقل سالم رفتار کند ، آمریکا باید از منافع خودش در این منطقه نگهداری کند. با وجود موقیعتش در دنیای عرب و مسلمانان دنیا ، آمریکا هنوز مجبور است از اسرائیل حمایت کند. تقریبا همه کشورهای منطقه ، اسرائیل را کشورسبعی میشناسند که بدون حمایت نظامی بلاواسطه و ارسال پول و سایر حمایت های آشکار آمریکا در سازمان ملل در چهل سال گذشته نمیتوانست از مجازات معاف بماند. واضح است که اسرائیل به خاطر سلب مالکیت و اذیت و آزار فلسطینی ها مورد نفرت افکار عمومی مردم این منطقه قرار دارد . با همین منطق آمریکا هم در منطقه مقبولیتی ندارد و حمله القاعده به آمریکا را باید در این چهارچوب نگریست . از نقطه نظر آمریکائیها ایجاد یک دولت بی قدرت شبیه بنتوستان های آفریقای جنوبی کاری کاملا ممکن بود و آنها هر لحظه میتوانستند با کم کردن ارسال پول و اسلحه وعدم وتو در سازمان ملل این کار را انجام دهند. دلیل اینکه چرا این کار را نکردند کاملا واضح است . دلیل آن در دست سیاست فشار یا لابی اسرائیل و قدرت زیاد جامعه یهود درون آمریکا بر سیاستمداران و دستگاه های خبری آمریکاست . نه تنها این سیاست فشار باعث خدشه دار شدن هر تصمیم معمولی در هر سطحی برای خاورمیانه میشود بلکه تا همین اواخر حتی مطرح کردن مساله خاورمیانه با این همه سرکوب عریان ، در محافل رسمی و جدی جهانی بمنزله نکته ای غیر قابل طرح جلوه میکرد و هنوز روی تصمیم گیری های آمریکا در این منطقه تاثیر میگذاشت .
۵
حمله ناگهانی به عراق باید در این چهارچوب دیده شود: از اواخر دهه نود نیروهای پیشرو جمهوری خواهان خواستار سیاستهای شدیدتری برعلیه عراق بوده اند . دیدیم که دستگاه اداری بوش که تازه بر سر کار آمده بود از سیاست عدم تبعیض در سیاست خارجی آمریکا انتقاد میکرد و علاقه ای به دکترین حقوق بشر نشان نداده ، هیچ پروژه مشخص خارجی را اعلام نکرده بود . چیزی که آمریکا را ناگهان به یک دولت فعال در امور خارجی تبدیل کرد واقعه یازده سپتامبر بود . چنین بود که بوش توانست سیاست دور از عقلی را با حمایت کامل کنگره آمریکا به رای دهندگان این کشور بفروشد یعنی سقوط حکومت صدام حسین در عراق را . نکته این جاست که حادثه یازده سپتامبر هم مثل حمله به عراق از هیچ به وجود نیامد . نقش ساختاری بی خردانه آمریکا در خاورمیانه باعث آن شد. ده ها سال حمایت از توسعه طلبی های اسرائیل هیچ گاه مترادف با سود منطقی سرمایه آمریکا نبود بلکه معادل فشارهای انتقادی لابی اسرائیل از سیاست آمریکا در این منطقه بوده است ، بگذریم از اینکه اخیرا بنیادگرایان مسیحی نیز بدان اضافه شده اند . از نظر تاریخی آمریکا هیچ وقت لازم نداشت که در داخل کشور بهائی برای قیمومیت از اسرائیل بپردازد . اما با حادثه یازده سپتامبر بالاخره مجبور شد این بها را بپردازد . به یازده سپتامبر نه تنها بعنوان انگیزه ای برای حمله به القاعده ، بلکه بعنوان انگیزه ای که بدون آن وقایع و پیامد های آن غیر قابل توصیف است باید نگریست . هفت سال پیش اولین اعلامیه بن لادن فقط مربوط به وضعیت فلسطینی ها بود و بس ، ضمنا به حضور نیروهای آمریکائی در عربستان سعودی هم اشاراتی داشت . حادثه یازده سپتامبراحساس انتقامجوئی ای همه گانی و هم عرض با بی منطقی سیاسی در آمریکا بود و این در حالی بود که پیروزی در افغانستان در افق دیده میشد، لذا همه کوشش ها برای حمله به عراق کانالیزه گردید .
۶
مقامات اسرائیلی و عناصرش در ارتش آمریکا خواستار حمله به عراق شدند یعنی حمله به دشمنی دیرینه که در جنگ خلیج سعی کرده بود اسرائیل را بمباران کند . باید اشاره کرد که خواست اسرائیل برای پیشروی به سمت بغداد فقط یک عامل کمک کننده در تصمیم گیری ها بوده و نه یک علت اصلی ( هر چند که میتوان با اطمینان گفت که اگر اسرائیل با حمله به عراق مخالفت میکرد خواستش اجرا میشد ) . هیچ رابطه علیتی برای جنگ لازم نبود . نکته این بود که در خاور میانه هر کالیبراسیونی بین هدف و وسیله آن چنان توسط عوامل تصمیم گیرنده در سیاست خارجی آمریکا فاسد شده بود که هر ماجراجوئی دل خواهانه همواره امکان پذیر بود . تا زمانیکه آمریکا حمایت بی قید و شرطش از اسرائیل را ادامه میدهد جائی برای منطق قانون واجرای سیاست وجود ندارد. در چنین حالی، ( بدون توجه به فاکتور اسرائیل ) بقاء حکومت بعث در گرو موضع گیری حزب بعث بود و از آنجا که این موضع گیری جهت خصمانه ای داشت تمامی دستگاه اداری آمریکا موافق برداشتن رژیم عراق بودند ودر همان حال سخت افزارهای آمریکائی آماده انجام کار بودند. تحت این شرایط ، طبیعی بود که جواب کسانی که دکانشان سکه میشد این بود که "چرا نه؟" . در فضای بعد از یازده سپتامبر ، حمله به عراق به موضوعی مورد موافقت همه تبدیل شد ، حتی کنگره آمریکا آن را پیشاپیش تصویب نموده یعنی کاری که در هنگام جنگ خلیج نکرد.
۷
پیامد بعدی حمایت آمریکا از اسرائیل این است که بین سیاست گذاران ساکن واشنگتن و مردم عادی خاورمیانه دیوار بلندی ایجاد مینماید و باعث میشود که توده های عرب را از تیررس برنامه های فرهنگی آمریکا دور کند . هیچیک از کشورهای منطقه از یک دموکراسی لیبرالی یعنی آسان ترین سیستم سیاسی برای نفوذ فرهنگی آمریکا ودر عین حال مورد اتکاء به آمریکا برخوردار نیستند . در عین حال دولت های کمتری در این منطقه نسبت به سران قبائل عرب و رژیم مصر ، بشکل سفت وسختی مطیع آمریکا بوده اند . همه این دولت ها با این مساله روبرو هستند که چگونه وفاداری خود به آمریکا را با جنایات اسرائیل که توسط آمریکا حمایت مالی ، تسلیحاتی و سیاسی میشود ، توضیح دهند. این دولت ها سعی میکنند بدین شکل خود را از خشم مردم مصون بدارند که به دستگاه های رسانه های عمومی تحت کنترل خود اجازه میدهند تا رگباری از انتقادات و حمله را به ایالات متحده آمریکا سراریز کنند ،در نتیجه فضائی ایجاد میشود که دستگاه های فرهنگی و ایدئولوژیک آمریکا نمیتوانند براحتی فعالیت نمایند و به تبع آن نیز دستگاه های اطلاعاتی آمریکا نمیتوانند برداشت دقیقی ازاحساسات وطرز تفکر مردم آن جوامع داشته باشند. چنین است که وقتیکه ملیت اعضاء یازده سپتامبر معلوم شد واشنگتن دچار شوک شد ، زیرا اکثر آنان ملیت سعودی داشتند . فقدان قدرت های به اندازه کافی " نرم" ، و وسوسه آمریکا برای بر سرکار آوردن قدرت های " سخت " این است که این دولتها بتوانند جوامعی را که تا به حال برخواست های غرب بسته بوده اند را باز کنند - یک نمونه آن مخالفتهای دولت عراق بود. این فقط یکی از علل مختلف حمله به عراق بود .
۸
بالاخره ، نه فقط نفت و اسرائیل ، بلکه مذهب هم نقش تعین کننده ای در فقدان هژمونی آمریکا در خاورمیانه و کشورهای متصل به آن دارد . اسلام نشان داده است که در سطح دولت نه تنها در سخت ترین شکلش بلکه در شکل حکومت آل سعود هم از دولت آمریکا اطاعت مطلق نخواهد کرد . اما اسلام در سطوح اجتماعی و فرهنگی همانند محکم ترین دژ مقاومت در مقابل فرهنگ آمریکائی ایستاده است . اسلام به عنوان یک " عقیده " از نفوذ سیاسی عظیمی بر خوردار است ، بیاد بیاوریم که تاریخ طولانی دشمنی های بین مسیحیان و مسلمانان از تاریخ هم زیستیهای اخیر بسیار طولانی تر است . تعجب انگیز خواهد بود اگرجای پای آن درگیریها و فشارهای استعماری اخیر فرانسه و انگلیس در خاطره مردم زنده نمانده باشد . از دهه هفتاد تا کنون و پس از شکست ناسیونالیسم عرب ، احساسات ضد امپریالیستی جایش را به مذهب پرستی شدیدی داده بطوریکه آمریکائیان را بمثابه صلیبیون و اسرائیل را بمثابه یهودیان مورد هدف قرار میدهند . هنوز جوامع اسلامی فرهنگ توزیح کلام خدا را بدلیل امکان اشتباه در ترجمه یا تفسیر آن تغیر نداده اند وقران را به صورت سمبلیک توزیح میدهند و این با چیزی که مسیحیان و یهودیان مدت هاست از سد آن گذشته اند تفاوت بسیار دارد لذا خواندن صوری قران واجد نیروی عظیم معنوی است و این همان چیزی است که تورات و انجیل فاقد آنند . هنگامیکه محمد به وضوح دستور جهاد بر علیه غیر مسلمان دراماکن مقدس را صادر میکند – نمونه امروز آن سلافیست ها میباشند – تمام کوششهای غرب ویا مفسران هوادار غرب در کمرنگ کردن کلمات پیغمبرکه دارای سندیت معتبری هم هست چیزی جز شرمندگی برای اکثر مسلمانان میانه رو ببار نمیآورد . نتیجه آن پیدایش یک نیروی جوان ، خستگی ناپذیر و فناتیک است که بر علیه " بی خدائی جهانی " میجنگد و برخورد تمدن ها در خاور میانه را بوجود آورده است یعنی محلی که بطور واقعی هیچ نقطه تماسی بین بینش آنها و جهان اطراف آنها یا غربیهای متجاوز وجود ندارد.
۹
بنابراین حمله به عراق در منطقه ای بالا گرفت که برنامه ریزان آمریکائی با آن آشنائی نداشته و امکان خطا بسیار بود . فراموش نشود که این مساله به شکل یک کودتا انجام نشد . آن حاصل سیاست دراز مدت و پیچیده قدرت طلبانه آمریکا در خاور میانه بود که حادثه یازده سپتامبر آن را سرعت داد و چرخش دیگری به پیچ و خمهای اعمال دیوانه وارآمریکا افزود چرا که علل حادثه یازده سپتامبر را نمیشد در سیستم سیساسی آمریکا برای مردم توضیح داد . در چنین وضعیتی بود که پنتاگون فکر میکرد میتوان بغداد راچند روزه تصرف کرد و رژیم را با کمترین تلفات تغیر داد. اما اشتباهش در این بود که مقیاس و حد و حدود مقاومت سریع و مردمی یعنی در واقع پایه های اجتماعی رژیم بعث را نمی شناخت . کمتر از دو ماه از سقوط بغداد نگذشته بود که جنگجویان ناسیونالیست به رهبری افسران باقی مانده بعثی و در اتحاد با مذهبیون فناتیک و تحت تاثیر احیای سلافیسم توانستند مقاومتی را بر علیه مهاجمین سازمان دهند که برای بیش از چهار سال روحیه اشغالگران و همدستان آنان را در هم شکسته است . امروزه عراق بمثابه صحنه ای در جهان است که آمریکا باید توان خود را اسلحه بدست حفظ کند و در همان حال سعی کند از حمایت داخلی برخوردار باشد.
۱۰
اما اگر واشنگتن – به نظر بسیاری ازمسئولین امور - در عراق به دام افتاده است ، امکان اینکه موقعیتش در خاورمیانه بشکل مصیبت باری ضعیف شود غیر محتمل مینماید. این بخشأ به این علت است که اشغال عراق جدائی شیعه و سنی را بسیار خصمانه تر از قبل کرده است و این خود جنگ داخلی را بیش از یک جنگ وطن پرستانه در مقابل مهاجمین محتمل میکند. لذا حاصل آن خنثی کردن هر کوششی برای اخراج آمریکائیان متجاوز میباشد. هر چه که نیروهای شورشی خصمانه تر و شدیدتر با متجاوزین بجنگند هنوز راه حل اجتماعی ویا سیاسی مورد قبولی برای جهان ارائه نمیدهند. هنوز در بیرون از عراق هیچکدام از استحکامات آمریکا تحت تاثیر مسائل داخل عراق قرار نگرفته است. تمام رژیم های سر سپرده آمریکا در منطقه همچنان به وفاداری خود ادامه میدهند، بالهای آمریکا از یکسو بر فراز مراکش و مصر قرار دارد و از سوی دیگر بر تمامی شبه جزیره عربستان کشیده شده است ، پاکستان نیز بعنوان یکی از امن ترین پایگاه های آمریکا در شرق منطقه قرار گرفته است. تا زمانیکه این کشورها به مثابه ستونهای نگاهدارنده آمریکا در منطقه دست نخورده باقی مانده اند، چنانچه نفت از چاه های نفت عراق استخراج شود احتمال دارد که عراقی راکه در حال هرج و مرج به سر میبرد به حال خود بگذارند تا خود را از بین ببرد- و این در حالی خواهد بود که این کشور در حال بازسازی ، توسط شبکه های عریض و طویل پایگاه های نظامی در عراق و سنت کوم در قطر و کویت کنترل میشود . هر تغیر جدی که در پاکستان رخ دهد تعادل قوا را در منطقه بهم خواهد زد البته این مساله در مورد افغانستان هم که حرکات نیروهای مخالف در حال بالا گرفتن است صدق میکند .سرسپرده گی طولانی ارتش پاکستان وکنترل وسیعش بر جامعه امکان هر درگیری بین مردم و حکومت را غیر محتمل ساخته است .
۱۱
جایگاه ایران در منطقه را باید به شکل جوکر در بازی پاسور نگاه کرد. ایران در براندازی طالبان و بعث متحد آمریکا بود . در مرحله ای که آمریکا در حال برقراری کنترل خود بر عراق بود رژیم آخوندی ایران پیشنهاد حل مسائل بین دو دولت را به آمریکا داد . در تهران دستگاه های با قدرتی که خواهان تفاهم با شیطان بزرگ هستند – ملاهای میلیونر ، حاجی های بازار ، متخصصین غرب زده ، دانشجویان وبلاگ دار – امید خود را از دست نداده اند وامید به باز دید دیگری مشابه بازدید نیکسون از تهران را دارند . اما هر چند که شرایط نسبت به سال ۲۰۰۳ کاملا عوض نشده است ولی تغیراتی روی داده است . یک برآمد مردمی بر علیه مرفه ین جامعه باعث انتخاب رئیس جمهوری شده است که کمتر غرب گراست وبیشتر مایل است به شعارهای مضمونی رژیم در داخل و خارج از کشور بپردازد و بیشتر اهداف ملی پایگاه هسته ای را دنبال کند یعنی همان چیزی که عدم رضایت طیف های مختلف کشورهای غربی را فراهم میکند. میدانیم که ایجاد نیروی هسته ای در ایران خطر بلافاصله ای را برای آمریکا ایجاد نخواهد کرد . اما فشار اسرائیل بر روی آمریکا در این مورد بیش از فشار وی در مورد عراق میباشد – میدانیم که اسرائیل خواستار برچیدن برنامه هسته ای ایران است . در حال حاضر آمریکا در اتحاد کامل از سوی متحدین اروپائیش در حال کامل کردن فاز اول حمله اش به عراق است و امید وار است با توسل به محاصره اقتصادی ، تهران را به سر عقل آورد. سیاست محاصره اقتصادی در عراق سیاست موفقی نبود اما خوشبینی آمریکا در مورد ایران بیشتر روی کسانی است که همراهی با آمریکا را بهتر از برداشتن رئیس جمهور و رام کردن رهبر میدانند.
۱۲
اما معضل اسرائیل به جای خود باقی است . واشنگتن میتواند امیدوار باشد که در کوتاه مدت نیروهای ضربتی اسرائیل به اندازه کافی حزب الله را درهم شکنند تا وی بتواند نیروهای ترکیه یا فرانسه را برای مدت نا محدودی در جنوب لبنان مستقر نماید و به این ترتیب از مرزهای اسرائیل مراقبت نماید ، و حماس به اندازه کافی به عباس آزادی عمل بدهد که که وی بتواند معاهده تسلیم نهائی را امضاء کرده و به یک کشور نصفه نیمه در پشت دیوارهای زندان تبدیل شود . در این جا آمریکا میتواند از کمک اروپا استفاده نماید . هر چند که دولت های اروپائی بر سر رژیمی که باید در عراق سر کار باشد اختلاف نظر دارند - در سطح افکار عمومی اروپائیان مخالف حمله به عراق میباشند- اما همگی در همبستگی با اسرائیل وحدت نظر دارند . این وحدت نظر نه به خاطر قدرت جوامع یهودی درون این کشورهاست آنطوری که در آمریکا صحت دارد بلکه به خاطر شرمگینی آنان است که از کشتار این قوم در جنگ جهانی دوم برای آنها باقی مانده است . اروپائیان همیشه حاضر بوده اند که حملات نیروهای نظامی اسرائیل به فلسطینیان را در گفتار تقبیه کنند اما بدون قید و شرط رهبری ایلات متحده را در این منطقه پذیرفته اند ، مثلا تنبیه مردم فلسطین با قطع کمک های مردمی بخاطر حمایت آنها از حماس و یا پشتیبانی آنها از حمله اسرائیل به لبنان . آمریکا بهمراه اروپائیان نباید مشکلی در ایجاد امنیت نسبی در این منطقه را داشته باشد برای اینکه اسرائیل بتواند مسائلش را با فلسطینی ها بجائی که میخواهد برساند . در میان سایر قدرتهای جهانی چین ، روسیه ، هند و برزیل تا هنگامی که نفت در خاورمیانه در حال تولید است منافع مستقیم بزرگی در خاور میانه ندارند و حرکتی نمیکنند . اینکه چنین برخوردی از سوی این کشورها تا چه زمانی خشم توده های عرب را ساکت نگهمیدارد خود سئوال دیگریست .
مخالفین
اگر مخالفینی در این جهان دو قطبی وجود داشته باشد که یک قطب آن آمریکاست مسلما مخالفین را باید ضد آمریکائی قلمداد کرد و گفت که مخالفت آنها با هژمونی آمریکا برتمامی جهان است . اما بهمین سادگی نمیتوان نتیجه گرفت که ضد آمریکائی بمعنای ضد سیستم آمریکاست زیرا آمریکا هم منافعش این سیستم را کنترل و هم دفاع از آن میکند. هر دوی اینها با هم است که ایجاد مقاومت میکند . میدانیم که آمریکا هم پتانسیل آن را دارد و هم در واقع بدان عمل میکند . اگر مااین فرضیه را بپذیریم ، صحنه بین المللی را چگونه توضیح خواهیم داد . دو منطقه قابل بررسی فقط اروپا و آمریکای لاتین خواهند بود : اروپا بمثابه سرزمین نهضت های کارگری در بریتانیا ، آلمان ، ایتالیا ، اسکاندیناوی و سایر جاها ، خود پدیده مدرنی است . آمریکای لاتین تنها هم قاره ایست که در تمام دوران قرن بیستم دارای برآمدهای رادیکال مستمری بوده است :از انقلاب مکزیک در قبل از جنگ جهانی اول گرفته تا انقلاب کوبا بعد از جنگ جهانی دوم وتجارب ونزوئلا و بولیوی اخیر ، یعنی بعد از جنگ سرد .
۱
اتفاقی نیست که آمریکای لاتین به زادگاه فوروم اجتماع جهانی تبدیل میشود یعنی تنها حرکت بین المللی مخالف سیستم جهانی موجود . فوروم اجتماع جهانی بعد از یک شروع سریع و موثر به نظر میرسد که از نفس افتاده است . به هیچ وجه سازماندهی و نظم کمینترن را ندارد و فقط به اعتراضات پراکنده در اینجا و آنجای جهان قناعت میکند . حتی اعتراضات وسیع جهانی در مخالفت به حمله به عراق نتوانست جان مجددی در کالبد آن بدمد . البته بخشی از دلیل آن مربوط به شک و شبهه در ایجاد فرهنگ سازمانهای غیر دولتی در مبارزات ضد امپریالیستی بوده است . بهر حال میراث آن هنوز پا بر جاست .
۲
اینکه درست میگویم یا نه را بگذارید از فرانسه یعنی سرزمین مفاهیم نو مثالی بزنم یعنی جائیکه سه رستاخیز اجتماعی در عرض یک سال جامعه را تکان داد : یکی اعتراض عمومی که باعث جلوگیری از قانون اساسی اروپا شد ، دوم شورش جوانان در بن لیو و آخری حرکت توده ای که باعث انهدام سی پی ئی شد ، تمامی این حرکات و تظاهرات پر قدرت مستقیما توسط آتک یعنی طراحان فوروم اجتماع جهانی رهبری شده بود . هیچ کشور اروپائی دیگر تا بحال به این حد از طغیان دست نیافته است . باید توجه داشت که هیچ نهضت مداومی از این حرکات در فرانسه بوجود نیامده است . رای دهندگان فرانسوی سارکوزی را به ریاست جمهوری خود پذیرفته اند تا با قدرتی که شاید قبل از وی فقط ژنرال دوگل داشته است وی بتواند فرانسه را تا آنجا که میتواند بسوی نئولیبرالیسم پیش برد .
کشور دیگر اروپائی با سنتهای قوی رادیکال ایتالیاست که بعد از سال ۱۹۴۵ تا کنون هیچ نوری از خود نشان نداده است . بعد از اینکه پرودی در ائتلاف با سایرین توانست با برتری کوچکی از برلوسکونی انتخابات را ببرد چشم خود را روی ضعیف تر شدن چپ ایتالیا بسته است و میبینیم که حزب "ریفونداتزیونه" که خود را حزب بازساز کمونیسم در ایتالیا مینامد رای به فرستادن نیرو به افغانستان و لبنان میدهد و چیزی که زمانی حزب گرامشی نامیده میشد آنچنان تغیر ماهیت داده است که ایده سوسیالیسم جهانی را به دور انداخته است
عدم رضایت اتحادیه های کارگری از کاهش رفاه اجتماعی دولت شرایدر در آلمان باعث شد آنها از اس پ د ببرند و با پ د اس وارد اتحاد شوند –البته این کار باعث شد که آراء بیشتری در انتخابات کسب کنند. علیرغم شواهد بسیار از نارضائی اجتماعی در اروپای غربی و احتمال پاگیری اعتصابات در فرانسه و آلمان و تظاهرات در ایتالیا ، برنامه نخبگان سیاسی هر چه باشد این است که در یک جهت حرکت میکنند . در فرانسهِ سارکوزی در خواست برگشت به قبل از ۳۵ ساعت کار در هفته داده میشود و کمکهای اجتماعی کمتر میشود ، در آلمان خانم مرکل سیستم بهداشت سراسری را هدف قرار داده و میخواهد آن را خصوصی کند ، همین کار را پرودی در ایتالیا با خدمات شهری میخواهد انجام دهد . هم الان نیز اتحادیه اروپا در بروکسل تحت رهبری بریتانیا یعنی نئولیبرال ترین تفکری که در حافظه ها میگنجد قرار دارد .
۳
موضوع در آمریکای لاتین متنوع تر و در عین حال غم انگیز تر است . رژیم لولا در برزیل میتواند در سطح جهان از یک نظربزرگترین ناامیدی باشد که چپ در این دوره پذیرفته است . "پی. تی" آخرین حزب کارگری توده ای بود که در قرن بیستم به وجود آمد – شاید هم واقعا تنها نمونه پس از جنگ دوم باشد . در ابتدا یک حرکت رادیکال تندرو بودکه به هیچ وجه کاری به نیروهای سوسیال دموکرات نداشت و از دل یک مبارزه مردمی بر علیه یک دیکتاتوری نظامی برآمده بود . حزبی که پس از هشت سال مبارزه با نئولیبرالها توانست قدرت را در وسیع ترین کشور دنیا بدست بگیرد نتوانست با همان پیگیری به کار بپردازد به طوریکه بانکها و موسسات مالی بالاترین سودها را طی حکومتش میبرند . هیچ بازار بورسی این چنین که که بازار بورس سائوپولو به ثروتمندان سود رسانده وجود ندارد. بازار بورس سائوپولو در عرض پنج سال ۹۰۰ در صد افزایش یافت . بخاطر داشته باشیم که این رژیم دقیقا کپی معادل اصل رژیم قبلی نبوده است چرا که توانست با مالیاتهائی که از برخی شرکتهای بزرگ چند ملیتی میگیرد ، آن را صرف ایجاد کار و کمکهائی به فقیرترین اقشار جامعه بنماید آنهم در کشوری که نابرابری در اجتماع بیداد میکند . این کمک ها بی تاثیر نبوده است اما نتوانسته فقراء جامعه را در حرکات اجتماعی فعال کند . شاید درست باشد بگوئیم که آنها نمایندگان جنوبی طیفی هستند که که در دهه نود در شمال این قاره جریان داشت یعنی نئولیبرالیسمی که "خسارت" پس میدهند بجای نئولیبرالیسمی که "تنبیه" میکند یعنی خط کلینتون و بلر به جای خط تاچر و ریگان . میدانیم که پرون بیش از هر دولت سوسیال دمکرات اروپائی بعد از جنگ دوم توانست به توزیع عادلانه درآمدها به کارگران آن کشور کمک کند .اما لولامعتقد است که سیاست خسارتی موثر تر از هر راه سومی است .
۴
درآمریکای لاتین دولتهای همرنگ با پر رنگی و کمرنگی در کنار هم قرار دارند: رژیمهای اروگوئه و شیلی کمابیش به رژیم برزیل نزدیکند اما رنگ آرژانتین تیره تر است . در تمام کشورهای آمریکای لاتین قیمت بالای مواد خام اوضاع را برای رفرمهای اجتماعی مساعد کرده است . ریاست جمهوری چاوز در ونزوئلا که پس از یک سری حرکات مردمی برای توزیع عادلانه در آمد بوقوع پیوست بعنوان رژیمی ضدامپریالیست به یک سمبل برای چپ آمریکای لاتین و بقیه تبدیل شده است و بارها از زیر تیغ کودتا جان سالم بدر برده است. لازم به یادآوری نیست که علت توفیق مردمی وی ریشه در بازار نفت دارد : بدین معنا که پس از سقوط قیمت نفت در دوره رژیم قبلی چاوز به قدرت رسید و توانست اوضاع را بهبود بخشد و دوام بیاورد . در بولیوی نیز رژیمی رادیکال از جامعه ای بیرون امد که زمانی بهترین جا برای شوک تراپی شده بود . آن رژیم بخاطر عدم کارامدی و تحرکات مردمی و بیداری مردم بومی نهایتا به پائین کشیده شد . در اکوادور هم همین روند در جریان است .
بر اثرکشمکشهای ساکننین کوههای آند در این میان کوبا از گوشه گیری دهه شصت خود بیرون آمده و توانسته هم به آنان کمک کند و هم از آنان کمک بگیرد. اما آمیزش سیاسی بین انها با شکست "هومالا" در پرو و دومین رای اعتماد به "یوریب" در کلمبیا و مستحکمتر شدن ریاست جمهوری کالدرون در مکزیک فعلا قطع شده است .از نظر سیاسی قاره آمریکای لاتین پر حرکت ترین و امیدوار کننده ترین قاره دنیاست . در این لحظه با وجود اینکه افق سیاسی آمریکای لاتین مثل اروپا بسته نیست به نظر میرسد که فقط در یک شرایط استثنائی میتوان از طیف رنگارنگ رژیمهای آمریکای لاتین گذشت و به یک سیاست موقر رسید .
۵
در بقیه جهان چه میگذرد ؟ ایالات متحده آمریکا چهره بعد از جنگ جهانی دومش تغیر میکند ، تنش هاو برخوردهای جدی ایدئولوژیکدر آمریکا شدیدتر از اروپا در جریان است . بیشترین دلیل آن را باید در سیستم دیوانه وار ارزشی یافت . لیبرال ها و محافظه کاران در منتها علیه افراط خود قرار گرفته اند ، در نتیجه جائی برای رویاروئی با سرمایه وجود ندارد . جنگ عراق باعث جنب وجوش در پایه های پائینی دموکراتها شده و میتواند اختلالاتی در بازسازی خط کلینتون ایجاد کند . چپ کوچک آمریکا که در بسیاری از مسائل با دموکراتها همزبان و رهبرانش در مورد بیرون امدن از عراق شک و شبهه دارند و حتی حمله به ایران را دور از ذهن نمیبینند ، میتواند به آغوش این حزب بخزد و از بین برود. البته با توجه به زیاد شدن نابرابری های اجتماعی در دو دهه گذشته چنانچه مشکل بحران اعتباری و بازار مسکن جدی تر شود تردیدی نیست که بهخواستهای این معترضین توجه خواهد شد و سیاستهای دیگری اتخاذ خواهد گردید .
۶
به نظر نمیرسد که در آینده نزدیک ، مخالفی برای رژیم فعلی در روسیه پیدا شود . سیستم انتخاباتی جدید طوری تنظیم شده که نه به لیبرال ها و نه به کمونیست ها اجازه عرض اندام را نمیدهد .در دوران یالتسین بدبختیهای وارده به بخش بزرگی از جمعیت کشور باعث هیچ نوع اعتراض توده ای نشد. اگر چه امروز بسیاری از مردم روسیه در فقر زندگی میکنند اما تحت حکومت پوتین بهبود عمومی در سطح زندگی مردم بسیار موثر بوده و وی این چنین توانسته است موافقت مردم با حکومتش را کسب کند . خطر ملموس در حکومت پوتین نارضایتی در چچنیا میباشد. حقوق ملل را نمیتوان به آسانی پایمال کرد .
۷
وضعیت در هند مشابه هیچ کجای دنیا نیست ، دولت همواره در حال تغیر است ، آراء نا مطمئنند ، اعتراضات توده ای در جریان است ، اعتصابات در مقیاس بزرگ صورت میگیرد ، نارضائی های روستائی فراوان است و همه اینها جدا از جدالهای مذهبی است . در حال حاضر پیش رفت برنامه های حزب کنگره بستگی به تحمل اعضاء پارلمانی حزب کمونیست دارد و انها هستند که حد و حدود مانورهای نئولیبرالی را تعین میکنند. در بنگال غربی حزب "سی. پی. ام" برای ششمین بار متوالی در انتخابات برنده شده است و این چیزیست که هر حزبی در هر نقطه جهان به آن افتخار میکند . اما این حزب پس از اصلاحات ارضی در روستاها - یعنی چیزی که در جاهای دیگر صورت نگرفت - و تحت رهبری جدید حزب بیشتر برنامه هایش سمت و سوی تجارت پسندانه گرفته است . آنها قوانین مالیاتی را به نفع سرمایه های خارجی عوض کرده و بیشتر اتحادیه های کارگری و دهقانی را زیر فشار قرار میدهند. اما هنوز- در مقایسه با حزب کمونیست دیگر هند که توانسته در یک کشور کاپیتالیستی و در دوران جنگ سرد دوام بیاورد- راه طولانی در پیش دارند ." اس. ا. سی. پی" خود را در غلافی مشابه رژیم " ا. ان. سی " آفریقای جنوبی فرو برده است . روشنفکران سرزندهِ هند بخش عمده مارکسیستهای این کشور را تشکیل میدهند اما این بدان معنا نیست که همه انها موافق چپ رسمی هند میباشند . خط کمربندی طویلی که از نپال شروع میشود - یعنی جائیکه یک شورش مائوئیستی رژیم سلطنتی فئودال آن را ساقط کرد - هم اکنون چریکهای دوباره جان گرفته "ناکسالایت" را که مناطق روستائی را در کنترل خود دارند در بر میگیرد . مساحت هندوستان آنقدر وسیع است که با وجود اینهمه اشکال مختلف مقاومت در داخل این کشور نئولیبرال ، هنوز اوضاع سیاسی ثابت است . هند نسبت به آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان دارای یک محیط باز سیاسی است.
۸
چین در برابر هر اقدام جمعی با شدیدترین شکل سرکوب جواب میدهد ، برخوردش با دهقانانی که به مقامات رسمی گانگسترمأب اعتراض داشتند و یا برای جلوگیری از آلوده گی زمینهایشان دست به اعتراض زدند منجر به در هم کوبیدن هزارها دهقان در سال رسید و رقم کشتار بالاتر میرود . در برابر شورشهای دهقانی در حالیکه از پلیس ضد شورش استفاده میکنند سعی کرده اند که کمکهای مالی به روستائیان را با آن تلفیق نمایند . درحالیکه مناطق روستائی در غلیان است شهرهای کوچک و بزرگی که فواصل هنگفتی با هم دارند در ارامش بسر میبرند . کارگران نیز چنانچه ازفشار مدیران و مقامات رسمی جان سالم بدر ببرند شکایاتشان به دادگاه های مربوطه ارجاع خواهد شد . همان کارگرانی که دولت روی حمایت آنها برای رشد سریع و با التجام به غرور ملی حساب میکند . اکثر روشنفکرانی که بطورسنتی یکی از پایه های قدرت در چین به حساب میایند ، یا به منتقدین لیبرالی تبدیل شده اند که فقط از نبود آزادی گله دارند و یا به ناقدین اجتماعی میمانند که به سرعت و شتاب پولاریزه شدن سیستم اقتصادی اعتراض دارند و به این ترتیب بی اثری خود را نمایان میسازند. ظهور چپ جدید در چین یکی از تحولات امیدوار کننده قرن اخیر است و رژیم چین از نزدیک آن را تحت نظر دارد.
۹
خلاصه اینکه : این سالها نمایشگر اراده مردمی بوده است ، "دابلیو. اس. اف" در سالهای ۲۰۰۱-۲۰۰۲ ، ونزوئلا در سالهای ۲۰۰۲-۲۰۰۳ ، بولیوی در سال ۲۰۰۴ ، فرانسه در سال ۲۰۰۵ و اتفاقات کوچک وبزرگ در جاهای دیگرهمه نمونه های آنند . اما هنوز تغیر بسمت راست بوده تا چپ و کنسرت قدرت در حال استحکام بیشتر ، هنوز خیابانهای کشورهای عربی در حال فلج بسر میبرند ، واز اروپا گرفته تا شرق آسیا ، از آمریکای لاتین گرفته تا جنوب آفریقا ، از استرالیا تا دور دست ترین نقطه میکرونزیا الزامات بازار مالی تعین کننده شرایط وجود اجتماعی انسانها گردیده است. این روزها همه نگران "جامعه" میباشند مثلا حتی جمهوری خواهان آمریکا از بالا بردن حداقل دستمزد حرف میزنند ، پوتین حقوق بازنشستگی را بالا میبرد ، "سی. سی. پی" کار بی مزد در روستاها را ملغا کرده است. حرف همه دولتها با الفبای دکترین نئولیبرالی زده میشود . این موضوع که هیچ آلترناتیوی وجود ندارد در پس کله مردم جا باز کرده است . در بهترین حالت فرانسه است که - هرچند یکبار- رای دهندگان منتخبین خود را تعویض میکنند تا با همان قوانین قبلی کار کنند . در این جهان آرام شانسی برای فریاد "جهانی دیگر هم ممکن است " دیده نمیشود . ببینیم چه آلترناتیو استراتژیکی موجود است . بی معنی ترین پیشنهادها یکی حقوق بازنشستگی جهانی است یعنی طرح "رابین بلک برن" و دیگری طرح "فیلیپ اشمیتر" به نام "سوبسید اروپا" که هردو برای سر در گم کردن اساس مساله مثل بحران بازنشستگی و امثالهم طراحی شده اند . در بین طرح های مختلف فقط چند تای آنها بفهمی نفهمی قابل ملاحطه هستند . مدل تجربه گرای "روبرتو یونگر" راه حل هائی را برای بالا بردن توانائیهای ذهنی میدهد که نقطه شروعش فقدان بحران های عینی درون سیستم است مانند شروع حرکات رادیکال و انقلابی گذشته.
۱۰
بهر حال درست بودن این فرضیات اقتصادی ، اجتماعی و محیط زیستی است که کلید حل معمای آینده را در خود دارند . نقاط ضعف غائی سیستم در سه حوزه ایست که "پولانی" شصت سال قبل به آنها اشاره کرد : کار ، طبیعت و پول . بحث وی این بود که این سه توسط سرمایه یک "کالای غیرواقعی" ایجاد میکنند که با وجودیکه آن کالاها در بازار معاوضه میشوند هیچکدام از آنها برای فروش تولید نشده اند . " کار صرفا نام دیگریست برای فعالیت انسان که در زندگی جریان دارد ، این فعالیت برای فروش انجام نمیشود بلکه کاملا برای منظور دیگریست ، زمین نام دیگریست برای طبیعت و توسط انسان بوجود نیامده است ، پول واقعی صرفا ژتونی است که قدرت خرید دارد و بعنوان یک قاعده اصلا تولید نمیشود بلکه از طریق مکانیسمهای بانکی و مالی وارد جریان میشود" . اما وقتی همین عناصر غیر واقعی قدرت میگیرند قادر خواهند بود هر جامعه ای را با زمین صاف کنند ." انسانهای بی دفاع که به کالاهای عریان تقلیل یافته اند بر اثرروابط اجتماعی از بین خواهند رفت و همچون قربانیان تغیرات اجتماعی جان خواهند داد ، طبیعت به عناصر اولیه خود مستهلک خواهد شد ، صحنه ها و چشم اندازها نابود خواهند شد ، رودخانه ها آلوده ، امنیت نظامی در خطر ، توان تولید غذا و سایر مواد از بین رفته و ثابت میشود که برده گی پول به همان اندازه برای کسب و کار فاجعه آور است که سیل و خشک سالی در جوامع اولیه ".
"پولانی" که معتقد بود " هیچ جامعه ای توان استقامت در مقابل چنین سیستمی را حتی برای مدت کوتاهی نخواهد داشتد مگر اینکه انسانها ، مواد طبیعی و سازماندهی سازمانهای تجاریش در مقابل خواستهای شیطانی این سیستم محافظت شده باشد ، خواهان بازگشت رفرم هائی بود که در قرن نوزدهم بوقوع نپیوستند . تغیر بزرگ از دهه هشتاد در جهت مخالف پیش رفته است . کارگرِ در خدمت سرمایه با سرعت بی نظیری چند برابر شده است . در ۱۹۸۰ نیروی کار جهانی در خدمت اقتصاد سرمایه داری کمی کمتر از یک بلیون نفر بود در حالیکه در سال ۲۰۰۰ فقط کمی کمتر از یک بلیون و نیم نفر است . امروزه چین ، روسیه سابق و هند چیزی معادل همین رقم به کل رقم کارگرانی که در خدمت سرمایه هستند اضافه کرده اند . دو برابر شدن نیروی کار جهانی به رقم سه بلیون در فاصله چند سال وتحت شرایط سختی که مشابه قرن نوزدهم است یکی از بزرگترین تغیرات ساختاری این دوره میباشد . برای دیدن عواقب طولانی مدت آن باید منتظر شد . اما در کوتاه مدت ، ضعیف شدن قدرت چانه زنی نیروی کار را باید به حساب یک پیروزی برای سرمایه گذاشت – امار مددلی گویای کوچک تر شدن نسبت سرمایه به کار در حد ۵۵-۶۰ درصد است . از این زاویه این سیستم فعلا امن و امان است .
مسائل طبیعی قابل پیش بینی نیستند . این طور نیست که پتانسیلی که میتواند ثبات سیستم را بهم بزند در حوادث طبیعی وجود ندارد و خطر دیگری هم در نزدیکی سیستم دیده نمیشود بنابراین حتی برای جلوگیری از آن هم اقدامی نمیشود . نشان داده شده است که سیستمی که قادر به ایجاد شوکی که تمام محاسبات قبلی را در هم بریزد در آینده کاملا محتمل است . واقعه "چرنوبیل" نشانه کوچکی بود از اینکه خرابی های دست ساز بشر تا چه حد میتوانند بد باشند . ترادژیهای محیط زیستی در مقیاس کره زمین که این روزها ایجاد ترس و وحشت کرده اند هنوز نتوانسته دولتها را برای جلوگیری دسته جمعی دور هم جمع کند . سرمایه بر علیه کارگر متحد است ولی در مقابل جلوگیری از مسائب طبیعی متفرق است ، سرمایه داران و دولتها هر یک سعی میکنند مخارج این فعالیتها را بدوش یکدیگر بیاندازند . منطق عمل مشترک در نهایت انان را وادار خواهد کرد در مسائلی مثل جلوگیری از آلوده گی هوا توسط کاهش سوخت فسیلی، مبارزه با بالا آمدن سطح آب دریا، از بین بردن جنگلها، کمبود آب ویا اپیدمیهای جدید در اصول با هم موافقت کنند . در عمل هیچ ضمانتی وجود ندارد که این کارها را بتوان در وقت لازم انجام داد . در این جبهه ساده اندیشی بدرد نمیخورد ، بر سر اینکه چه کسی باید متظمن هزینه های تمیز کردن کره زمین باشد بین همکاران امپریالیست میتواند درگیریهای ترسناکی را ایجاد کند . در اینده قابل پیش بینی با هر در صد احتمالی که به قضیه نگاه کنیم پول ضعیف ترین حلقه محاسبات است . عدم توازن در نظم جهانی سرمایه، درحالیکه ایالات متحده مداومأ با کمبود تجارت روبروست، چین و ژاپن مقادیر معتنابه ای دلار جمع کرده اند ، اروپا از واردات ارزان آسیا زجر میکشد و پائین آمدن نرخ برابری دلار آمریکا همگی بخش جدائی ناپذیر تفسیرروزنامه های تجاری در دنیای غرب است . گسترش کور اعتبارات باعث بزرگتر شدن بادکنک قیمت منازل در یک کشور سرمایه داری و انتقال آن به سایر کشورهای سرمایه داری شد – ایالات متحده، انگلستان، اسپانیا، ایرلند، استرالیا – و سایرینی که این مشکل را نداشتند – مثل آلمان – در لابلای معضل وثیقه برای ایجاد اعتبارگیر افتاده اند . مکانیسم هماهنگی های بین دول که با ایجاد " جی ۸ " شروع شد و تفاهم بیشتربانکهای مرکزی آنان اهرمی است در مقابل از بین رفتن بازارهای مالی . در عین حال همگی قبول دارند که سرعت و مقیاس خطرات بحران مالی بازار های مالی را تحت تاثیر قرار داده است . چیزی که درهم آشفتگیهای پولی خوابیده است، جابجائی های واقعی اقتصادی است با تفاسیر مختلف . آیا در بازار جهانی که - قبل از ورود هند و چین به بازار جهانی - در بسیاری از صنایع کلیدی اش زیر فشار ازدیاد تولید کمر خم کرده بود، گسترش تقاضای جهانی توسط این دو کشور میتواند اضافه تولید بیشتری را ببلعد ، یا این گسترش باعث گذاشتن فشار بیشتر روی کل سیستم خواهد بود . پاسخ هرچه باشد بنظر میرسد که در کوتاه مدت امپراطوری پول باعث این عدم ثبات باشد .
خوشبینی های روشنفکرانه
اگر همه ملاحظات را کنار بگذاریم میبینیم که مسائل بحث شده در بالا فقط دوره کوتاهی را در بر میگیرد چیزی که بیشتر از هفت سال هم نمیشود و فقط به سطح مسائل پرداخته شد. اگر دوره طولانی تری را در نظر بگیریم متوجه تغیرات عمیق تری خواهیم شد که منجر به نتایج سیاسی مختلفی نیز خواهند گردید. حد اقل شاید چهار نتیجه مختلف و یا بیشتر بیرون خواهد آمد ، و هر کدام تشخیص مختلفی را در مورد سمت و سوئی که جهان بخود گرفته است ارائه خواهند داد که در نهایت خوشبینانه هم هستند . سه تا از این راه ها مربوط به اوائل تا اواسط دهه نود است که تا حادثه یازده سپتامبرتکمیل تر شده اند . معروف ترین آنها دیدگاهیست که "هارت" و" نگری" در کتاب "امپراطور" توضیح میدهند و البته سه دیدگاه دیگربه آن اشاره مینمایند . نوشته های" تام نایرن" تحت عنوان" اشکال وطن پرستی" و" ملل جهانی" گستره دیگری را باز کرده است . کتاب "قرن بیستم" و "ادام اسمیت در به ژینگ" نوشته " جیوواننی آرریگی" دیدگاه سوم را تشکیل میدهد. مقاله اخیر "ملکم بول" بنام " دولتهای ورشکسته" دیدگاه چهارم را تشکیل میدهد. هر بر خوردی با دیدگاههای اخیر باید بگوید این دیدگاهها در کجا غیر علمی هستند .
۱
توضیحات "تام نایرن" تقریبا چنین است . مارکس- ایسم همواره بر اساس دستکاری در افکارخود مارکس بوده است و از سالهای ۱۸۴۰ در آلمان شکل گرفت . زیرا که مارکس تصور میکرد که سوسیالسم در دراز مدت وقتی بوجود خواهد آمد که سرمایه داری وظیفه خود را با جهانی کردن بازار به پایان رسانیده باشد . اما بی صبری توده ها و روشنفکران توامأ، توسط لنین و مائو باعث میان بر های مرگ اوری شد که قدرت دولتی را جایگزین دموکراسی و رشد اقتصادی نمایند . نتیجه آن باعث کج کردن راه رودخانه تاریخ جهان به مردابهای مدرن قرون وسطی گردید. اما سقوط کمونیسم روسی در سال ۱۹۸۹ باعث شده است که این رودخانه به مسیر اصلی خود باز گردد یعنی جهانی شدن امروزه . چرا که معنی واقعی جهانی شدن عمومیت دادن به دموکراسی در سراسر جهان و رسیدن به ارزوئی است که در زمان زندگی مارکس در سال ۱۸۴۸ در هم شکسته شد. البته اشتباه مهمی که مارکس مرتکب شد این بود که وی فکر میکرد طبقه ای که خصلت ازادی را در تاریخ با خود حمل میکند طبقه کارگر است . در واقع همانگونه که ترکیب ۱۸۴۸ اروپائی ها نشان داده است و وقایع قرن بیستم ان را تائید میکند این ملتها هستند و نه طبقات که تبدیل به نیروهای محرکه تاریخ میشوند وانچه که ملتها برایش میجنگند حامل انقلابات دموکراتیک است.
اما همانطوریکه میتوان از مارکس-ایسم یک دموکراسی جعلی ساخت داشتن ملیت هم زیر نام وطنپرستی از مردم گرفته شده بود –همانطور که قدرتهای بزرگ امپریالیستی در دوره بعد از جنگهای داخلی امریکا و جنگهای فرانسه و پروس انجام دادند . در نیمه دوم قرن بیستم مستعمره زدائی جهان دوم اجازه داد که ملتها بدون حس وطنپرستی بوجود آیند – و این خود چهارچوبی بود برای تعمیم و تعمیق دموکراسی بمثابه پیش شرطی برای هر نوع فرماسیون اجتماعی که در جهان امکان پذیر است . پس از واقعه یازده سپتامبر ناسیونالیسم قدرت عظیم آمریکا و اقتصاد نئولیبرالی موقتا حرکت پیشروی جهانی شدن را به گروگان گرفتند . هنوز ما به یک بازار متحدالشکل نرسیده ایم . بعکس منطق عمیق تر جهانی شدن نیازمند ایجاد ملل دموکراتیک گوناگونی است که برای انسانها قابل تحمل باشد – یعنی بجائی برسد که از دست دادن مرز باعث از دست دادن هویت نگردد. هیچ همگونی اجتماعی یا فرهنگی در انتظار ما نیست . ما هنوز در نیمه راه شتابان مدرنیته هستیم .
۲
"هارت و نگری" معتقدند که جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) اساسا روندی از ازادسازیست ، اما نقش ملتها را در خلاف ان ارزیابی میکنند . ایندو مبنای کارشان را از قرن شانزدهم قرار داده اند یعنی هنگامیکه روح ازادی طلبانه رنسانس با یک ضد انقلاب پر زرق و برق درهم شکسته شد و مطلقه گرائی بمثابه سرچشمه حق حاکمیت امروزی بوجود آمد . دولت- ملتهای عصر صنعتی ان را بدون هیچ تغیری به میراث برده اند ، این انتقال میراثی بوده است که با استحاله خود ملت – دولتها در یک "امپراطوری" واحد و برابر ، سپیده دم دوران جدیدی از ازادی و برابری را نوید میدهند . در بحث ایندو نقطه عطف از هنگام از بین رفتن کمونیسم در سال ۱۹۸۹ شروع نمیشود بلکه از دهه ما بین ۱۹۶۸ و ۱۹۷۸ شروع میشود که پیروزی ضدامپریالیستی در ویتنام و شورش کارگران و بیکاران و دانشجویان در غرب ، سرمایه داری را مجبور به بازسازی خود به شکل کنونی آن کرد . با فرا رسیدن امپراطوری جهانی از انجائیکه سرمایه بطور فزاینده ای دست به ایجاد اشتغالات فردی در مقیاس جهانی میزند است که طبقات نیز مثل ملتها کمرنگ شده و ازبین میروند . لذا دوران ازادیخواهی های ملی ، ازادی خواهی های طبقه کارگر و انقلابیون پیشرو به پایان رسیده است . از انجا که امپراطوری در اثر مقاومت در برابر فشار از پائین بوجود امده است همچنان که شبکه مخالفت در سراسر زمین تدریجا بیشتر میشود بدست همان فشار از پائین نیز از بین میرود . در نتیجه افزایش حرکات عظیمی چون تظاهراتها ، مهاجرتها و شورشهای ناشی از اشتیاق به صلح و دموکراسی شکوفه های ماوراء ازادیخواهی و ماوراء سوسیالیستی در جهان سر خواهد زد . برای اولین بار همه انسانها بدون مشکلات حق حاکمیت یا نمایندگی برای احقاق حقوق درحالتی ازاد و برابرخواند زیست . این میتواند هر لحظه اتفاق بیفتد . " زمان بین حالی که همالان از بین رفت و آینده ای که هم الان وجود دارد تقسیم شده است و دره گشاد بین ایندو گشاد تر شده است. یک واقعه در زمان میتواند مثل تیری که ازکمان در رفته ما را به آینده پرتاب کند. "
۳
نوشته های "ارریگی" هم از رنسانس شروع میشود اما وی با پیدایش سیستم بانکی "ژنووائی" در قرن چهاردهم شروع میکند تا با مطلقه گرائی اسپانیا در قرن شانزدهم و روشی دوره ای یا سیکلی دارد . وی میگوید گسترش سرمایه داری ابتدا به امر مادیست یعنی سرمایه گذاری در تولید کالا و تسخیر بازار . اما وقتیکه رقابت بیش از حد سود را پائین میاورد مسیر سرمایه بسمت باز کردن بازار مالی میرود یعنی سرمایه گذاری روی پیش بینی ها و واسطه گری ها . هنگامیکه این یک هم از نفس افتاد " دوران هرج و مرج سیستماتیک " شروع میشود بطوریکه سرمایه داران رقیب در هر منطقه از طریق دولت هایشان به جنگ های نظامی میپردازند . دولتی که از این جنگ ها پیروزمند بیرون بیاید سیستم هژمونی خود را تاسیس خواهد کرد و باید قادر باشد دوره جدیدی از فعالیتهای مادی را براه بیاندازد . چنین هژمونی ای باید دارای مدل جدیدی از تولید باشد که سرمایه داری و منطقه ای بودن را بطوربی سابقه ای در هم ادغام کند و باید قادر باشد که سایر کشور ها راقانع کند که قدرت هژمونیک است که "نیروی محرکه قدرت همه طبقه حاکمه و طبیعتا مردم زیر یوغ آن است " و بیشتر روی بلوک های اجتماعی تکیه کند . حاصل جنگهای سی ساله ، هژمونی هلند بود ( انحصارات تجاری و مالیه جهانی ) ، حاصل جنگهای ناپلئونی هژمونی بریتانیا بود ( مالیه جهانی ، غالب بودن تجارت آزاد و سیستم کارخانه ای ) نتیجه دو جنگ جهانی هژمونی آمریکا بود ( مالیه جهانی ، تجارت ازاد و شرکت های بزرگ صنعتی ) . امروزه چه ؟ ارریگی مثل هارت و نگری نهضتهای ضد امپریالیستی و کارگری دهه شصت و هفتاد را نقطه عطف دوران جدید میبیند و دوره گسترش بعد از جنگ را تمام شده میپندارد ومعتقد است که سرمایه برای فعالیت یا باید پیش رود یا بمیرد. این دوره با زیر سئوال رفتن هژمونی آمریکا بخاطر جنگ عراق هم اکنون شروع شده است .
چه در پیش است؟ کارگران جهان مرتبا در حال نیرو گرفتن بوده اند اماخیزش آسیای شرقی پیشرفت عظیم تری است . با تمرکز روی ژاپن در اوائل دهه نود ارریگی فکر میکرد فقط سه راه حل بر سر راه انسانها قرار دارد : یا یک امپراطوری جهانی بمثابه آخرین زور ورزی ایالات متحده برای کنترلش روی جهان ، یا پیدایش جامعه ای از بازار جهانی باین طریق که اسیای شرقی به رهبری ژاپن انچنان توازن قدرت را برعلیه امریکا بهم خواهد زد که بعد از ان هیچ دولتی دیگر به تنهائی نمی تواند هژمونی خود را برقرار سازد و یا سقوط به سوی جنگ ، یعنی تحت هرج و مرج های سیستماتیک جنگی تمام کننده که قادر به نابودی همه کره زمین باشد . پس از یک دهه با پیامدهای ظهور چین وی حالت اول را پس گرفته و فقط حالت خوشبینانه دوم و مصیبت بار سوم را امکان پذیر میداند . پیدایش جامعه بازار جهانی را مدتها قبل ادام اسمیت هم پیش بینی کرده بود . وی میگفت جامعه بازار جهانی پایان سرمایه داری است و تا زمانی که رابطه بین دولت و مالیه که باعث جدال بین دول است از بین نرفته و تساوی ثروت بین مردم در سراسر کره زمین تحقق نیافته جامعه بازار جهانی نیز متحقق نخواهد شد .
۴
داستان "بول" از قرن هفدهم با اولین جرقه های پیشرفتهای ذهنی بشر که متمایز از وجدان عمومی اندوره بود و در افکار سیاسی "اسپینوزا " ریشه دارد شروع میشود . وی از " منده ویل " میگذرد و به شکل دستهای نامرعی بازاربه " اسمیت " میرسد بعد بعنوان منشا طبیعی دولت به " استیوارت" میرسد . این همان سنتی است که به تئوری عمومی نظم تدریجی "هایک " ختم شد، که شاید یکی ازقویترین تئوریهائی باشد که به سرمایه داری حقانیت میبخشد. این روزها این موضوع درنوشته مفصل و مخالف دولت هارت و نگری بنام " ذهن عمومی" مجددا تازه شده و ظاهرا حق حاکمیت مردم را که "روسو" به ان اشاره میکند در خود دارد . دو گانگی که هارت و نگری بدان باز گشته اند در عمل بیان مشکلات جامعه امروزی است که خود به معضلی ما بین فشارهای بازار جهانی و عکس العمل های دفاعی مردمی در مقابل ان شده است .
"بول" میگفت "هگل" یک راه حل ضد و نقیض ارائه داده است . زیرا " فلسفه درست بودن " از دانش کل جامعه انسانی تا اراده منظم یک دولت لیبرال گذرگاهی میسازد که آن رادراقتصاد سیاسی بازار مینامند . چیزی که توسط مخالفین "چپ" و "راست" در قرن بیستم تکه پاره شد همان میراث بازار است که باید متحول شود . برای مثال جدا شدن بازارهای قبلی جهانی که این بار روح ان در کالبد اروپا ، روسیه و امریکا دمیده شده است را در نظر بگیرید : ابتدا مستعمره زدائی شد بعد کمونیسم زدائی و حالابطور روشن ضعیف شدن هژمونی آمریکا را میبینیم . آیا این ها بمعنای ازاد شدن نیروی غیر قابل مهار یک جامعه بازار جهانی است یا اراده عمومی از ذهن عمومی جدا شده است؟ نه الزاما . بی نظمی درون سیستم جهانی میتواند ساختارها را آنچنان نابود سازد که فرمول هگلی را معکوس نماید یعنی نه اینکه فقط جامعه مدنی را در دولت منظور کند بلکه در جهت مخالف آن عمل کند یعنی جامعه مدنی را بر پایه غیر بازار و جدا ازدولتی که بسوی نیستی میرود باز سازی کند و این همان چیزی است که مارکس و گرامشی تصور میکردند .
۵
این ساختارها مجموعه ای از فعالیتهای خلاقانه را بوجود میاورد که به ماوراء این دوران و با منطق تغیرات دراز مدت تاریخی مینگرد . جدا از زرق و برق جریانات اخیر، هر یک از این ساختارها میتواند به جنبه های تجربی یک دوره بعنوان شاهدی برمدعای خود توسل یابد . از دهه هشتاد به بعد دموکراسی نماینده ای در اکثر نقاط جهان گسترش یافته است – از اروپای شرقی تا شرق اسیا و جنوب افریقا – و هیچ تغیری در چشم انداز ان نیست . دولت- ملتهای جدیدی بوجود امده اند – از قفقاز تا اقیانوس آرام – و هیچ شکل دموکراسی که از ان بهتر باشد هنوز بوجود نیامده است. شبکه های مردمی در سیاتل و ژنوا بدون هدایت مرکزی متحد میشوند . سهم تجارت جهانی آمریکا و تولید آن کاهش یافته است . احتمال اینکه در چند دهه آینده چین و بطور کلی آسیای شرقی تبدیل به مرکز ثقل جهان ومرکز ثقل اقتصاد جهانی شود وجود دارد . تا بحال عکس العمل های مردمی پاسخ اصلی به گسترش بازار جهانی بوده است .
۶
از نقطه نظر روشنفکرانه، در هر چهار حالت نقطه نظرات متفکر از پیش از ظهور سوسیالیسم مدرن شروع میشود : اسپینوزا برای نگری ، اسمیت برای ارریگی ، هگل برای بول ، مارکس قبل از مارکس ( مارکس جوان قبل از مانیفست کمونیست) برای نایرین . همه آنها غرابت ایتالیائی دارند بجز نگری که خود میگوید " من لباسم را در رود سن میشویم" . واضح است که بسیاری از کلمات مورد استفاده هارت و نگری مثل " امپراطوری پلانار " و یا " نوماد " و " بیو پاور " مستقیما از "دلوز" و "فوکه" گرفته شده اند . این در مورد ارریگی هم صدق میکند چون وی بینش سرمایه داری خود را از "برودل" گرفته است . برای نایرن ، "امانوئل تاد" است که وی خوب میفهمد یعنی جامعه شناس مدرنیته . آخرین متفکری که بول ازوی یاد میکند و راه حلش به او نزدیک است "سارتر" میباشد . از نظر سیاسی هر چهار گروه موافقند که به جهانی شدن که اولین یا آخرین تکان مرگ را به هژمونی آمریکا داده است باید خوشامد گفت .
۷
عمده ترین عنصری که بین بینش های مختلف ایجاد اختلاف میکند محور دولت است . برای هارت و نگری ، ارریگی و بول از بین رفتن دولت مهم است است چون دولت حافظ سرمایه میباشد– ابتداء از بین رفتن دولت در سطح ملی بعد در سطح هژمونیک و سپس در سطح جهانی . برای نایرن قضیه بر عکس است : وی میگوید فقط با آزادی کامل دولت - ملتها میتوان به دموکراسی جهانی رسید و معتقد است که گوناگونی فرهنگی لازم برای اختراع یک فرماسیون اجتماعی جدید در وراء نظم نئو لیبرالی امروزی وجود دارد .
سئوالی که در مقابل همه این ساختارها میتوان قرار داد سئوال روشنی است:
نایرن : میتوان دموکراسی را در سراسر جهان گسترش داد در این حالت آیا دموکراسی در اثر کشیدگی زیاد کمرنگ ترنخواهد شد . ملتهای بسیاری بوجود آمده اند اما واقعیت این است که آنها خیلی ضعیف وبی اثرند. مرزها ممکن است ارزش قومی داشته باشند اما چرا در سطح ملی یا تمدنی یا منطقعه ای یا قاره ای نباشند .
هارت و نگری : آیا "وفور نعمات" همانند قول " مهاجرت " به بنی اسرائیل نمودی الهی نیستند و " حادثه " ای که دموکراسی جهانی را بجای امپراطوری حکمفرما خواهد کرد معجزه گرائی نیست ؟
ارریگی : امپراطوری جهانی یا جامعه بازار جهانی فقط میتواند پایان سرمایه داری را نوید دهد به شرطیکه تعریف "برودل" از سرمایه داری بعنوان چیزی نه بیشتر از یک دایره مالیه فعال - و نه تجارت یا تولید - که بر اثر رقابتهای درون دولتها بوجود میاید درست باشد انوقت میتوان خوش بین بود . اما همه این فرضیات به وقوع خواهند پیوست ؟ واقعا درست است که اعتراضات کارگری جهانی در دهه هشتاد رو به اعتلاء بوده است ؟
بول: مشکل تر شدن اوضاع بین بازار جهانی و اعتراضات مردمی بدان معنی است که ایندو واقعا هموزن یکدیگرند و هیچ یک نمیتواند پیش تر برود؟ این چیزی است که حوادث بیست سال گذشته بما میگوید ؟ اگر واقعیت این است که شرایط امروزی جهان یعنی هژمونی آمریکا در حال ازبین رفتن است چرا آمریکا نباید از راه حل " هانتینگتون " برای قدرت یابی در بازارهای منطقه ای استقبال کند ، چیزی که تمدن در آن مرزی نمیشناسد بجای آنکه به بازار یا جامعه مدنی جهانی ملحق شود؟
اینها همه پایه های بحثهای آتی است. دلائلی که در مقابل آنها گذاشته میشود باید هم سنگ آنها باشد .
برگرفته از: نیولفت ریویو۴۸ نوامبر و دسامبر۲۰۰۷
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.