پس این مذهب است که بر اخلاق استوار است و برای توجیه خود از موعظه ی اخلاقی کمک می گیرد و نه برعکس. رعایت اصول اخلاقی نیازی به مذهب ندارد و این مذهب است که به اخلاقیات تکیه می کند تا بنیان گذاران خود را قدیس و پاک جلوه دهد. بنابراین هیچ کس برای حفظ اصول اخلاقی نیازی به مذهب و ترسانده شدن از بهشت و جهنم ندارد.
اما عقل برچه اساسی اخلاقیات را تعیین می کند؟ اگر اصول اخلاقی را عقل تعیین می کند، پس چرا اخلاقیات اینچنین نسبی است و در طول تاریخ و یا در جوامع مختلف بر روی یک عمل مشخص قضاوت های متضاد می شود؟ در اینجا دو نظریه مختلف وجود دارد: نظریه ی اول می گوید که اخلاقیات را منفعت و لذت انسانها تعیین می کند و نظریه ی دوم مدعی است اخلاقیات به اراده ی انسان وابسته است و بخشی از عقلی است که انسان برای زندگی پیشه می کند یعنی عقل عملی انسان. نظریه ی اول که فایده باور است می گوید عقل انسان برای بیشتر کردن منفعت و لذت خود ، اصول اخلاقی را تنظیم می کند. اما این ایده درست به نظر نمی رسد ، چون برای مثال چه کسی می گوید که با دزدی کردن اگر مطمئن باشیم که توسط کسی عقوبت نمی شویم ، منجر به افزایش لذت ما نخواهد شد. در توجیه ممکن است برخی بگویند که لذت فقط جسمانی نیست و ما نیاز داریم که مورد پسند دیگران هم باشیم و عمل دزدی این لذت برخورداری از احساس خوب در میان دیگران را از بین خواهد برد. اما این دست توجیهات درست به نظر نمی رسند ، چون در این صورت ، من می توانم قرض کسی را که او طلبش را به کل فراموش کرده پس ندهم . این کار به نفع من است اما اخلاقی محسوب نمی شود. پس میان لذت و اخلاق تباینی وجود دارد.
طرفداران نظریه اراده ، که ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی برجسته ترین آنهاست ، می گویند که اخلاقیات هیچ ارتباطی به سعادت و لذت انسان ندارد و رعایت اصول اخلاقی به خاطر لذت بیشتر انسان نیست. منشا اخلاقیات عقل و اراده ی انسان است یعنی در شیوه ی عقلانی رفتار کردن انسان. چرا که انسان برای عقلانی رفتار کردن ایجاب می کند که اولا اگر دیگری نیز همان رفتاری که او با دیگران می کند ، را با او داشته باشد، همچنان مطلوب باشد. دوم اینکه عمل او در شرایط مختلف زمانی و مکانی با هم تضادی نداشته باشند و یکدیگر را نقض نکنند. سوم اینکه عملش با اعمال دیگرش در تضاد نباشد. بنابراین انسان برای عقلانی زیستن و اراده ای که برای عقل عملی دارد ، اخلاقیات را رعایت می کند. اما این ایده هم خالی از اشکال نیست و مهمترین اشکالش این است که نمی تواند بگوید چه عملی اخلاقی هست یا نیست بلکه تنها می تواند بگوید یک عمل آیا شرایط لازم برای اخلاقی شدن را داراست یا خیر؟( یعنی با خودش ، یا با اخلاقیات دیگر متناقض است یا خیر)
اما هر دو ایده در یک مورد مشترک هستند: اگر افراد بر اساس لذت فردی و یا اراده ی فردی عمل کنند ، نمی توان انتظار داشت که این اخلاقیات فردی ، موجب کاهش شرارت رفتار انسانها با یکدیگر شود. چرا که هم لذت و منفعت افراد با یکدیگر در تضاد است و هم اراده و اصولی که آنها برای عقل عملی دارند.( حتی اگر این اصول شالوده ی منطقی را ایجاد کنند!) بنابراین اخلاقیات باید به یک اصل تبدیل شوند و تمامی افراد آنرا رعایت کنند. نمی توان انتظار داشت که عملی برای یک نفر اخلاقی باشد و برای دیگری خیر.بنابراین از هر دو نظریه این ایده را می توان استنتاج کرد که اخلاقیات باید توسط کلیت رعایت شوند و تمامی افراد ملزم به رعایت آن باشند. به بیان دیگر با رعایت اصول اخلاقی به صورت فردی و تجویزهای مذهبی نمی توان انتظار داشت که شرارت در جامعه تقلیل یابد.
اخلاق گرایان ، معتقدند که جامعه یعنی تمامی افراد جامعه بدون استثنا باید اصول اخلاقی را رعایت کنند. اخلاق نمی تواند با لذت یا اراده ی فرد تعیین شود، این منفعت و اراده ی کلیت جامعه است که باید فرد را مقید به انجام عملی کند یا او را از انجام عملی منع کند. اجازه دهید به این منهیات یا دستوراتی که کلیت برای تمامی افراد در نظر می گیرد ، حق بگوییم . پس همه ی ما معتقدیم که حق برای کلیت افراد است. اما طرفداران جامعه ی سنتی یا مذهبی معتقدند که جامعه باید براساس اصول اخلاقی خود ، قوانین را تنظیم کند. در حالیکه طرفداران جامعه ی مدرن و مدنی معتقد اند که حق باید براساس آزادی منفی تعیین شوند و نه اخلاقیات و عرف. به همین خاطر در ابتدای مقاله گفتیم که این تصور غلط است که اخلاقیات منجر به اصلاح رفتار افراد و یا کاهش شرارت در جامعه می شود. تفاوت جامعه ی سنتی و مذهبی با جامعه ی مدرن و مدنی در اصولی است که براساس آن حقوق و قوانین در جامعه تنظیم می شوند.
در پس اخلاقیات و عرف و یا تعالیم مذهبی ، منافع وعلایق شخصی و جمعی وجود دارد که به مردم تحمیل می شود. برای مثال هزاران سال ، اخلاقیات و عرف جوامع پدرشاهی مردم را از روابط نامشروع و زنا ، بازداشته و آنها را به مرگ و عقوبت های سخت محکوم کرده اند. بنابراین جوامع سنتی ، کاملا مغرضانه قوانین و حقوق را تعیین می کنند چرا که مبنای حق مردم و اختیار عمل آنان وابسته به عرف ، سنت ، عقاید خاص مذهبی و یا اختیارات پیشوایان مذهبی و مستبدین می شود. چه دلیلی وجود دارد که تصور کنیم این نحوه تنظیم حقوق به جای کاهش شرارت میان افرد ، شرارتی بدتری را جایگزین آن نمی کند. یعنی شرارت حکام به مردم که جایگزین شرارت مردم بین یکدیگر می شود.
فیلسوفان اخلاق تصور می کنند که باید زمینه ی اخلاقی را که مبنای قوانین و حقوق انسانها در جامعه است را عقلانی تر ساخته و یا حتی سکولاریزه کنند. اما چنین روشی غلط است. بهتر این است که زمینه ی حقوقی براساس اصولی اخلاقی تعیین نشوند به همین خاطر می گوییم که ایجاد اصول اخلاقی ، تجویز آن به هیچ وجه باعث کاهش شرارت و اصلاح رفتار انسانها نمی شود. جوامع مذهبی ، اصولا یا براساس تجویزهای فردی ، که بعد مذهبی دین است سعی می کنند رفتار مردم را جهت بدهند و یا براساس شریعت و قوانینش که بعد شریعتی دین است ، تلاش می کنند قوانین جامعه را تنظیم کنند. هر دو ایده همانطور که گفتیم غلط است.
جامعه ی مدرن براساس اصل" آزادی منفی "حقوق را تنظیم می کند. در واقع این اصل بر جامعه ی مدنی استوار است که من قادر به انجام هر عملی هستم مگر آنکه عمل من منجر به نقض اختیارات و آزادی عمل دیگران شود. به بیان دیگر ، دایره ی آزادی عمل من نباید با دایره آزادی عمل دیگران همپوشانی داشته باشد. در این صورت ، مطمئن هستیم که عرف و سنن عقب مانده و زورگویی پیشوایان مذهبی و حاکمین مستبد ، آزادی عمل فرد را محدود نکرده و منجر به شرارت بیشتری افزون بر شرارت ها و تبه کاری های احتمالی افراد نخواهد شد. برای مثال همان عمل رابطه ی نامشروع یا پوشش انسانها که براساس سنت و عرف مذهبی جوامع ، ممنوع است در جامعه ی مدرن آزاد خواهد بود. از آنجایی که روابط خصوصی افراد با یکدیگر ضرری به دیگران وارد نمی کند ، بنابراین این عمل جزء حقوق انسانها محسوب می شود. اما عمل دزدی ، چون اخذ مالکیت با سلب مالکیت از دیگری است بنابراین با آزادی عمل دیگران مغایر بوده و جرم محسوب می شود. در صورتی که اگر بخواهیم براساس اخلاقیات عرفی عمل کنیم ، معمولا جوامع سنتی هر دو عمل را ممنوع اعلام می کنند چون با اصول و قوانین مذهبی مغایرت دارد.
بنابراین بین تنظیم حقوق و قوانین براساس آزادی منفی و عرف و اخلاقیات تفاوت بسیاری وجود دارد. عموم مردم تصور می کنند که اگر مردم به اخلاقیات ملزم باشند، تبه کاری و شرارت در میان مردم کمتر خواهد شد. اما همانطور که نشان دادیم ، تنها براساس مفهوم حق و آزادی است که می توان اختیار عمل انسانها را تنها تا جایی محدود کرد که منجر به شرارت و تبه کاری نشود. واقعیت هم این نتیجه ی منطقی ما را تایید می کند، در جوامع سنتی که با زور مذهب و حکومت و خانواده ، مردم را به رعایت اصول اخلاقی مجبور می کنند ، تبه کاری و شرارت حتی بیشتر از جوامع آزاد است. آزادی ، شرارت بوجود نمی آورد ، برعکس، هرکس با شناخت دقیق حیطه ی اختیارات خود ، قادر می شود که منافع خود را در جامعه پیش ببرد.
تنظیم حقوق بر اساس آزادی سلبی ، یک ضرورت سلبی برای کاهش جرم و جنایت در جامعه است. اما در بحث کاهش جرم ، در کنار ایجاد زمینه ی حقوقی صحیح ، راهکارهای ایجابی نیز وجود دارند که مرتبط است به ریشه کندن دلایل وقوع جرم مانند فقر و جهل و ... جامعه سرمایه داری با توجه به اینکه یک نظام سودمحور است ، قادر به حل این معما نیست و همچنان که فقر را تولید می کند ، جهل را بازتولید کرده و همین جهل ، جرم و جنایت و دوباره ی فقر را هم بازتولید می کند.
به عنوان جمع بندی ، نشان دادیم که برای اصلاح رفتار انسانها و کاهش جرم ، نیازی به مذهب و پاداش و جزا دهنده ی الهی نداریم. چنین مفاهیمی خیالی که می خواهند رفتار مردم را مانند کودکان کنترل کنند، شایسته یک جامعه ی پیشرفته نیست. مذهب اخلاقیات را در جامعه بوجود نمی آورد بلکه برعکس مذهب است که از اخلاقیات سوء استفاده می کند و آنرا برای توجیه اهداف خود به کار می گیرد. یگانه منشا اخلاق عقل است. اما هیچ روش قطعی برای تنظیم اخلاقیات توسط عقل نداریم. با اخلاقیات فردی نمی توان انتظار داشت که روابط انسانها در جامعه ای با این همه تضاد منافع و درگیری های فردی ، بهبود یابد. چنین تجویزهایی بی ارزش هستند. بنابراین ما به مفهوم حق گذر می کنیم. یعنی حق است که توسط کلیت جامعه ، اختیار عمل فرد را تعیین می کند. در اینجا این سئوال پیش می آید که آیا مفهوم حق براساس اخلاق و عرف تعیین می شود یا براساس آزادی. جامعه ی سنتی اولی را انتخاب می کند و جامعه ی مدرن دومی را. اگر حقوق انسانها را عرف و اخلاقیات حاکم تنظیم کند ، هیچ تضمینی وجود ندارد که آنها آزادی و اختیار عمل انسان را سلب کرده و شرارت بیشتری را موجب شوند. همانطور که در بسیاری از جوامع مذهب زده و دیکتاتور شاهد هستیم. اما اگر درک درستی از مفهوم آزادی سلبی داشته باشیم ، قادر هستیم اختیار عمل هر انسان را به گونه ای تعیین کنیم که موجب محدودیت اعمال دیگران نشود.
تمامی این نتیجه گیری ها ساده و منطقی به نظر می رسد. اما این استدلال ها در میان انبوه مفهوم پردازی ها و مغالطه ها گم می شوند. آیا آموزش چنین شیوه ی منطقی تفکر و تنظیم روابط میان انسانها ، کار سختی است؟ سئوال اصلی این است که چرا هنوز در جامعه ای زندگی می کنیم که نه حاکمین و محکومین درکی از آزادی و مفهوم حق در میان انسانها ندارند؟
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.