رفیق بهروز شادی مقدم در مقاله ای با عنوان« نگرشی منزه طلبانه به مارکسیسم» کوشیده است ضمن بی پاسخ گذاشتن نقد من( آیا اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است؟) با طرح مسائلی دیگر زمینه ی بحث خود را گسترش دهد. من می کوشم ضمن تاکید برنقد خود به سایر مسائلی که ایشان طرح کرده اند نیز به کوتاهی پاسخ دهم. امیدوارم ادامه ی این نقد و بررسی ها بتواند زمینه ساز گفت- و گویی روشنگر شود.
ایشان در آغاز مقاله ی خود مدعی می شود که: « مطلب مارکسیسم واعدام این سئوال را جلو تفکر مسلط بر چپ می گذارد که در شرایطی مشابه شرایط بلشویک ها که درنوشته اَورده شده، چگونه عمل خواهند کرد و نظرشان چیست واکنون نیز این سئوال را برای ما پیش اَورده که از"مخالفین اعدام"بپرسیم اَیا سیاست لنین دراَن مقطع درست بوده یا نه؟ مسئله و منظور وهدف نوشتۀ فوق فقط این است. که متاسفانه رفیق پارسا هم از کنار اَن رد شده است.» اول آن که با استناد به متن « مارکسیسم و اعدام» به هیچ وجه نمی توان پذیرفت که منظور و هدف رفیق از آن نوشته طرح این شبه پرسش بوده است که چپ های مخالف اعدام در شرایطی مشابه شرایط بلشویک ها، چگونه عمل خواهند کرد و نظرشان درباره ی موضع و عمل کرد بلشویک ها چیست؟ رفیق شادی مقدم در آن نوشته در دفاع از مجازات اعدام به مثابه شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی، به موضع و عمل کرد لنین در جبهه ی جنگ با آلمان ها و سرکوب شورش کرونشتات،استناد کرده بود. در نتیجه منظور و هدف نویسنده از نوشتن « مارکسیسم و اعدام» دفاع از مجازات اعدام به مثابه شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی بوده، و هدف از استناد به موضع و عمل کرد لنین برای مستدل کردن موضع خود و بی پایه نشان دادن نظر مخالفان مجازات اعدام بوده است. البته ایشان در ادامه از همین استدلال در قالب جمله ای پرسشی آن هم در درجه ی اول برای نشان دادن خنده دار بودن و جدی نبودن موضع مخالفان اعدام استفاده کرده است. به این بخش از نوشته ی ایشان دقت کنید: « اََیا هنگامی که دولت شوراها درگیر مشکلات بزرگی بود و این مشکلات می رفت که اَن را از پایی بیندازد... اگر اَن وقت حزبی که خود را کمونیستی می دانست و درمقابل رهنمود لنین قرارمی گرفت و شعارمی داد: ما مخالف اعدام و تیرباران هستیم، خنده دار نبود و نیست؟ و مردم این حزب را جدی می گرفتند؟» به زعم رفیق شادی مقدم، پس از اثبات خنده دار بودن « اگر باز حزب مورد نظر بر عقیده اش پافشاری نماید، نباید از اَن ها سئوال کرد در اَن شرایط اگر شما بودید چه موضع دیگری می گرفتید که موثر واقع می شد و یا اصولی تر و صحیح تر بود؟» رفیق شادی مقدم در پاسخ خود همین استدلال را از زاویه ای دیگر این گونه طرح کرده است: « از"مخالفین اعدام"بپرسیم اَیا سیاست لنین در اَن مقطع درست بوده یا نه؟» پیش از ارائه ی پاسخ مشخص و صریح به شبه پرسش های ایشان، مایلم ابتدا به این موضوع بپردازم که چرا من از پاسخ دادن به این شبه پرسش ها در نقد خود پرهیز کردم. در یک کلام من این شبه پرسش ها را به هیچ وجه پرسش هایی جدی تلقی نمی کنم، زیرا به باور من پرسش جدی، پرسشی است که با اشاره به امر ناگفته و نادیده ای، گفته ها و دیده ها را روشن تر کند. به این اعتبار شبه پرسش های ایشان، به دلیل آن که نمی توانند این نقش و کارکرد را داشته باشند، پرسش های جدی نیستند. برای روشن تر شدن، تصور کنید از کسی که مخالف بی قید و شرط مجازات اعدام است، شما پی در پی با اشاره به نمونه های تاریخی اجرای حکم اعدام بپرسید، خوب شما که مخالف حکم اعدام هستید، درباره ی اعدام فلان شخص به فرمان فلان شخص در فلان شرایط چه نظری دارید؟ بدیهی است پاسخ آن که مخالف بی قید و شرط اعدام است، این خواهد بود که فرقی نمی کند چه کسی به فرمان چه کسی در چه شرایطی اعدام شده است، من مخالف بی قید و شرط اعدام هستم. همان گونه که می بینید این گونه شبه پرسش و پاسخ ها به هیچ وجه، امر گفته شده را روشن تر نمی کند. اگر چنین است، پس چرا رفیق شادی مقدم در بحث خود این همه بر مهم بودن این شبه پرسش ها تاکید می کند. به باور من راز اهمیت این شبه پرسش ها در اعتبار نام لنین و بی اعتباری اعدام شده گان نزد چپ نهفته است. به همین دلیل رفیق شادی مقدم دامنه ی پاسخ دادن به این شبه پرسش ها را فقط به چپ های مخالف حکم اعدام محدود می کند. نکته ی دیگری که پیش از پاسخ مشخص به شبه پرسش های ایشان، ضروری است بدان اشاره کنم این است که، رفیق شادی مقدم خواسته یا ناخواسته با معادل هم پنداشتن بحث سرکوب و جنگ و اعدام، بر ابهام بحث افزوده است. در حالی که تفکیک این سه مقوله بسیار مهم و اساسی است.
در ادامه می کوشم ابتدا موضع خود را در برابر این سه مقوله با صراحت بیان کنم، سپس به شبه پرسش های رفیق شادی مقدم نیز پاسخ دهم. من نیز بر این باورم که با همه کس می توان مدارا کرد جز با مخالفان اهل مدارا. به همین دلیل با سرکوب هر گروهی که بخواهد با توسل به اعمال قهرآمیز، قدرت حکومت کارگری را تهدید بکند، موافق هستم، زیرا از آن گریزی نیست. اما با اعدام اسیران همان گروه مخالف هستم، زیرا ناگزیر نیستیم که آن ها را اعدام کنیم، می توانیم آن ها را زندانی کنیم. هم چنین در این نیز شکی ندارم که به رغم میل ما پیکار طبقاتی هرگز از سویه های خشونت بار عاری نبوده و نخواهد بود، و پیروزی انقلاب کارگری بناگزیر در گرو پیروزی طبقه ی کارگر در لحظه ی پیکار قهر آمیز خواهد بود. به همین دلیل بر ضرورت سازماندهی و پیکار نیروی قهر انقلابی در برابر نیروی قهر ارتجاعی تاکید می کنم. اما با اعدام افراد ضد انقلابی که پس از انقلاب توسط حکومت کارگری بازداشت و دستگیر می شوند، مخالفم. در میدان جنگ نیز بدیهی است که نمی توان از کشتن دشمن پرهیز کرد، اما از اعدام و تیرباران اسیران و جاسوسانی که دستگیر شده اند و یا آنانی که ازمیدان جنگ فرار می کنند به هیچ وجه دفاع نخواهم کرد. در نتیجه بر خلاف باور رفیق شادی مقدم می توان با اعدام مخالف بود و بر ناگزیری کشتن در میدان جنگ و ناگزیری لحظه ی قهرآمیز در پروسه ی انقلاب و سرکوب دشمنانی که به اعمال قهرآمیز روی آورده اند باور داشت. مهم تر آن که این امر به هیچ وجه آن گونه که ایشان می پندارند، به معنای تناقض در تئوری عمل نمی باشد. بنا براین من با موضع و افق فکر کنونی حتا اگر در شرایطی چون بلشویک ها قرار بگیرم هرگز به حکم اعدام و تیرباران دشمنان طبقه ی کارگر آری نخواهم گفت. بدیهی است که اگر این پرسش را بیست سال پیش در برابر من قرار می دادند پاسخ من چیزی جز دفاع از اجرای حکم اعدام نبود. به این اعتبار می توان پرسید، آیا ما می توانیم بر مبنای موضع و افق فکر کنونی، به نقد و داوری گذشته ای بپردازیم که موضع و افق فکری مسلط در آن، افق و موضع کنونی ما نبوده است؟ به باور من می توان و باید بر اساس موضع و افق فکر کنونی به داوری درباره ی گذشته پرداخت، اما برای فهم رخ داد گذشته باید آن را در زمینه و افق و موضع گذشته قرار داد؛ مهم تر آن که نمی توان انتظار داشت که گذشته گان بر اساس موضع و افق فکر کنونی ما فکر و عمل می کردند. برای مثال پیش از آن که افق و موضع فمینیستی شکل بگیرد، زن ستیزی جاری در ادبیات فارسی امری پنهان و پذیرفته شده بود، در واقع آشکار شدن زن ستیزی جاری در ادبیات فارسی و نقد آن، حاصل بازخوانی ادبیات فارسی با رویکردی فمینیستی است. اما هیچ یک از منتقدان نمی گویند، سعدی می باید ستایش گر برابری زن و مرد می بود. بر همین اساس می توان گفت عمل و فرمان لنین در افق و موضع مسلط آن زمان قابل درک است.
رفیق شادی مقدم در بخشی دیگر از مقاله ی خود می گوید: « یکی از بیماریهای مزمن وممکن بر سر راه مارکسیست ها به خصوص در شرایطی چون این زمان که وضعیت چندان مساعد برای پراتیک نظراتمان نیست و فرصت هست تا با تئوری هایمان ور برویم، منزه طلبی است. منزه طلبی بامارکسیسم درتضاد است.» رفیق شادی مقدم به دلیل آن که من چون ایشان « طرح ایده ی تیرباران و اعدام را متعلق به عرصه ی فعالیت ومبارزه ی مارکسیسم» نمی پندارم، مرا به منزه طلبی متهم می کند. اول آن که طرح ایده ی تیرباران و اعدام، به هیچ وجه متعلق به مارکسیسم نیست. درست است که مارکسیست ها در عمل از این شیوه ها استفاده کرده اند، اما آیا می توان با استناد به استفاده ی عملی مارکسیست ها از این شیوه ها به این نتیجه رسید که طرح ایده ی تیرباران و اعدام متعلق به مارکسیسم است. نزد رفیق شادی مقدم، باور به ایده ی تیر باران و اعدام چنان جایگاه رفیعی یافته است، که نقد و نفی آن را نشانه ی منزه طلبی تصور می کند. البته ایشان نقد و نفی ایده ی تیرباران و اعدام را نه حاصل بازخوانی انتقادی تئوری و پراتیک تا کنونی، بل حاصل ور رفتن با تئوری می پندارد. تحلیل وی از وضعیت موجود نیز بسیار قابل توجه است، ایشان بر این باور اند که در شرایط کنونی، وضعیت برای پراتیک نظرات مارکسیست ها چندان مساعد نیست. ایشان البته توضیح نداده اند که وضعیت برای پراتیک کدام نظرات مارکسیست ها مساعد نیست. آیا منظور وی این است که در وضعیت کنونی، شرایط برای پراتیکی کردن ایده ی تیرباران و اعدام مساعد نیست؟ اگر منظور وی اشاره به این امر است، حق با ایشان است. اما من بر خلاف ایشان بر این باورم که در تاریخ ایران هیچ گاه مارکسیست ها، چون امروز فرصت مساعدی برای تحقق ایده های کمونیستی در اختیار نداشته اند. در حقيقت هم اکنون جنبش سوسياليستی در ایران با يك فرصت و آزمونِ بزرگ تاريخی روبرو است.
ایشان در فرازی دیگر از نوشته ی خود می گوید: « سکوت در مقابل نظرات ضد لنینی، رد و روش نفی گرایی و اتهام زنی به لنین، ابهام تراشی، سئوال گذاشتن و سعی در از قلم انداختن لنین و به مارکس متوسل شدن، شیوه ایست و فقط نوعی از ارتداد و سست عنصری صاحبان اَن مواضع را که خود را مارکسیسم می دانند، نشان می دهد. » من ضمن ضرورت حفظ و انتقال میراث تئوری و پراتیک انقلابی لنین، بازخوانی انتقادی تئوری و پراتیک وی را تنها راه حفظ و ارتقا میراث لنین می پندارم. به باور من یکی از گام های اولیه برای حفظ و ارتقا میراث لنین، نقد چهره ی ساخته و پرداخته شده ی لنین در قالب لنینیسم استالینی یا تروتسکیستی است. بی شک از لنین بسیار می توان آموخت، اما هرگز نمی توان و نباید وی را به پیامبری تبدیل کرد که مخالفان آن را مرتد نامید. کمونیسم آیین و کیش نیست، بنابر این نمی توان چون مومنان و متعصبان کیش ها و آیین ها، کسانی را که از کمونیسم روی بر می گردانند مرتد نامید و در صورت امکان و نیاز آن ها را محاکمه و اعدام کرد. کمونیسم جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر است، کسی که پشت به این جنبش می کند، خواسته یا ناخواسته به اردوی بورژوازی می پیوندد. می دانم که رفیق شادی مقدم، مرتد نامیدن را از لنین آموخته است، اما به باور من این رویکرد لنین در خور حفظ و انتقال نیست.
http://agahbash.blogfa.com/
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.