لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۳/۲

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری / نگاهی کوتاه به زندگی سلمان یگانه

سلمان یگانه فرزند امیر در تاریخ یازدهم مرداد سال 1340 در خانواده ای کارگری در محله حاج جانعلی شهر لوشان واقع در استان گیلان به دنیا آمد. پدر سلمان کارگر کارخانه سیمان لوشان بود. سلمان مرحله کودکی تا دوران دبستان را در محله حاج جانعلی گذراند و از همان آغاز زندگی فقر و نداری و نابرابری را با گوشت و پوست خود تجربه کرد. جان پاک و حساسش از همان دوران کودکی اورا به دنیای درد و رنج انسان های داغ لعنت خورده پیوند می زد به طوری که وقتی می دید بسیاری از خانواده های کارگری محله حتی قادر نیستند کودکانشان را به مدرسه بفرستند از شدت درد می گریست. خانواده پرجمعیت یگانه در اواخر دهه 40 به محله دیگری به نام سیوند نقل مکان کرد و در خانه ای که دولت اجاره آن را می گرفت اسکان گزید. سیوند محل سکونت کارگران کارخانه سیمان لوشان است و در این محله بود که سلمان کم کم دنیای سرمایه داری اطراف خود را می شناخت و درباره آن از اطرافیانش به ویژه از پدر و مادر و برادر بزرگش می پرسید. درک طبقاتی او از جامعه سرمایه داری در همین سال ها و به دنبال زندگی در این محله کاملا کارگرنشین شکل گرفت. در سال 1351 خانواده سلمان به محله کارگری دیگری که به منطقه ساختمان معروف بود نقل مکان کرد. گرایش انوش - برادر بزرگ سلمان - به مبارزات چریکی دراوایل دهه 50 تاثیری دوگانه بر سلمان گذاشت. از یک سو او را که بیش از پیش به مبارزه با دنیای سرمایه داری گرایش می یافت به عرصه سیاست و مبارزه سیاسی می کشاند و، از سوی دیگر، به علت بی ربطی مبارزات چریکی و خلقی و ضدامپریالیستی با جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر اورا از مبارزه با سرمایه داری برای الغای کارمزدی بازمی داشت. اما زندگی و شناخت و نوع نگاه سلمان ضدسرمایه داری تر از آن بود که این گونه گرایش های غیرکارگری بتوانند اورا به سیاهی لشکر خود تبدیل کنند. علاوه براین، انوش نیز در سال 55 برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و خود او نیز درآنجا به نقد مشی چریکی رسید و آن را کنارگذاشت.
سلمان تحصیل را بیشتر از دوران متوسطه نتوانست ادامه دهد و مجبوربود کارکند. مدتی در لوشان کارگر ساختمانی بود. سپس برای کار راهی شهر های دیگر از جمله زاهدان، مشهد، سوادکوه و تهران شد. این دوران همزمان بود با سال های انقلاب 57 و سلمان نیز چون میلیون ها کارگر دیگر در مبارزه برای سرنگونی سلطنت پهلوی شرکت داشت. از سوی دیگر برادرش انوش نیز از آلمان بازگشته بود و با گروه های موسوم به خط سه ( پیکار و ...) فعالیت می کرد. اگرچه این سازمان ها و گروه ها و دنباله آن ها دردهه 60 در قالب احزاب مدعی نمایندگی طبقه کارگر نسبت به جریانات دیگر نزدیک ترین جریان ها به مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر بودند و اگرچه سلمان نیز تحت تاثیر برادرش، به ویژه پس از اعدام او در سال 60، برای مدتی با آن ها فعالیت کرد، اما کینه طبقاتی او نسبت به نظام سرمایه داری و گرایش او به جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر سرکش تر از آن بود که این گونه فرقه های چپ ( هرچند با پرچم نمایندگی طبقه کارگر) را جدی بگیرد و به آن ها دل ببندد. با تشکیل «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» در اردیبهشت 1384انگار که گمشده خود را یافته باشد بی درنگ به عضویت آن درآمد و در جریان بحران درونی این کمیته نیز بر این عضویت پای فشرد و استوار و سرسخت در برابر رفرمیست ها قد برافراشت.
سال 1367 پس از زلزله رودبار، سلمان به لوشان بازگشت و در یک شرکت تولید شن و ماسه به نام «فراشن» مشغول کارشد. سال 1373 در حالی که در همین شرکت کار می کرد ازدواج کرد و سال بعد او و نسرین - همسرش - صاحب دختری به نام مارال شدند. دو سال پس از تولد مارال، فرزند پسری هم به دنیا آمد که سلمان به یاد برادرش نام او را انوش گذاشت. پس از نزدیک به 15 سال کار و استثمارشدن در شرکت فراشن و دچارشدن به بیماری آسم، سلمان کارش را در آنجا از دست داد و مجبورشد در یک شرکت تولید چسب کارکند. پس از چند سال استثمارشدن در این شرکت نیز به شرکت دیگری به نام «کانی سازجم»، که مواد روغن نباتی تولید می کرد، رفت و تا اواسط سال 87 درآنجا استثمارشد. پس از اخراج از این شرکت چندماه بیکار بود و نتوانست کار پیدا کند. بالاخره در زمستان 87 به عنوان اپراتور دستگاه بتونیردر شرکت فولاد لوشان واقع در شهر صنعتی لوشان دست به کار شد و همین جا بود که سرانجام مرگ جانگداز و دلخراش او رقم خورد. روز چهارشنبه 16 اردیبهشت ساعت حدود 6 بعدازظهر درحالی که سلمان پس از 8 ساعت کار روزانه ساعت چهارم اضافه کاری خود را می گذراند ( اضافه کاری ای که ماهانه 180 ساعت می شد و از زمان شروع کار در این شرکت سلمان قرار بود پول آن را بگیرد اما هیچ وقت نگرفت) قطعه سنگی لای دستگاه گیر می کند و آن را متوقف می سازد. سلمان با وجود خستگی مفرط بر اثر 12 ساعت کار مداوم فراموش نمی کند که برای برطرف کردن عیب دستگاه ابتدا باید دستگاه را خاموش کند. او پس از خاموش کردن دستگاه، به درآوردن قطعه سنگ از لای دستگاه می پردازد. اما با درآمدن سنگ، دستگاه نیز به کار می افتد و سلمان را با خود به درون می کشد. سلمان از همان آغاز کار در این شرکت می دانست که دستگاه خراب است و این را نیز به کارفرما گفته بود. کارفرما نیز جواب داده بود که نمی تواند آن را عوض کند و سلمان فعلا باید با آن کار کند. سلمان حتی بازرس اداره کار را نیز به کارخانه کشانده بود و این بازرس نیز خرابی دستگاه را تایید کرده بود. درواقع سلمان بسیارخوب می دانست با دستگاهی کار می کند که هر آن ممکن است خون او را بریزد. اما چاره ای نداشت. نمی خواست کارش را از دست بدهد. از ذلت بیکاری و بی پولی و از گرسنگی فرزندانش هراس داشت. باری، سلمان در مقابل دستگاهی که اورا به کام مرگ می کشیده مقاومت می کند و در اثر این مقاومت به درون محفظه نگه داری بتون پرت می شود. پاها ی سلمان تا کمر وارد این محفظه می شود اما همزمان دو تیغه آهنی که از دوطرف به هم می رسند و محفظه را می بندند به کار می افتند و کمرسلمان را پرس می کنند و در همان ضربه نخست طحال و روده و کلیه او را پاره می کنند. همکارانش به فریاد او می رسند. اورا به بیمارستانی در منجیل می برند. این بیمارستان پس از مدتی وقت گذرانی می گوید از دست ما کاری ساخته نیست و باید اورا به رشت ببرید. سلمان را به رشت می رسانند و در بیمارستان آریا بستری می کنند. شب پنج شنبه 17 اردیبهشت برای از کارنیفتادن قلب سلمان یک عمل جراحی روی او انجام می دهند. سلمان در تمام این مدت درد امعا و احشای پاره پاره راهمچون کوهی استوار تحمل می کند. بیمارستان آریا نیز می گوید از دست ما هم دیگر کاری ساخته نیست باید به تهران برده شود. اما برای انتقال او به تهران تا صبح وقت می گذرانند. ساعت 10صبح سلمان را در آمبولانس می گذارند و از بیمارستان آریا بیرون می برند. اما نیم ساعت بعد، سلمان در آمبولانس درحال حرکت جان می سپارد. درواقع مسئولان بیمارستان خوب می دانسته اند که سلمان از رشت بیرون نرفته فوت خواهد کرد و فقط می خواسته اند مرگ او در بیمارستان روی ندهد و مسئولیتی متوجه آنان نکند. بدین سان حرص سیری ناپذیر سوداندوزی سرمایه، که حتی با استثمار بی امان و وحشیانه سلمان نیز ارضا نمی شد، اورا به خون کشید و پرپر کرد. اما چهره اش درغسالخانه همان صلابت همیشگی را داشت و به هیچ وجه تسلیم سرمایه نشده بود.
جای خالی او را با ادامه راهش پرخواهیم کرد.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

اردیبهشت 1388
www.hamaahangi.com
khbitkzs@gmail.com

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net