سازمانیکه سعی مینماید تا سنگ بنای فعالیتی خود را در فرار از واقعیت و در عدم پاسخگوئی به نیازمندیهای عملی جامعه پای ریزد؛ سازمانیکه کت بسته خود را تسلیم شرایط مینماید و در جهت تغییر وضع موجود کوچکترین گامی بر نمیدارد، طبعاً صحیح نیست و نمیبایست او را بهعنوان یک سازمان جدی و یا سازمانیکه قصد تغییر مناسبات حاکم بر جامعه را دارد، بهحساب آورد. در حقیقت "چفخا" مدتها قبل از آتش بس جنگ فیمابین دو دولت ایران و عراق در چنین وضعیتی قرار گرفته بود و به نیروی در خود و بی وظیفه تبدیل گردید. بی تردید شناخت دقیق این جریان نیازمند آن میباشد تا عرصههای متفاوتِ فعالیتیای که در مقابل خود قرار داده است را مورد بررسی قرار دهیم؛ امّا همانگونه که از تیتر پیداست، فعلاً هدف و قصد بررسی و موشکافی موضعگیریهای سیاسی - تئوریک "چفخا" در قبال حوادت و رخدادهای سیاسی آن دوران نیست، بل مقصود بر آن است تا به این نکته اشاره گردد که آیا تصمیم "ما" به خروج از عراق و قطع فعالیت باقیمانده در آن مکان، علیرغم آگاهی و آشنائی به تمامی محدودیتها، حاصل تحلیل و ارزیابی صحیح از اوضاع منطقه بود و یا اینکه در جهت تداوم سیاست عقبگرد و بی وظیفهگی عملی تعریف گردیده است؟ لازم است تا روشن سازیم که آیا وظیفهی نیروی انقلابی در استفاده از امکان و فرصتهای موجود و گستردگی آنها معنا مییابد و یا در سرکوب و نادیدهگیری آنها تعریف میگردد؟ بدون شک جای دارد و وظیفه حکم میکند تا بعد از گذشت دو دهه، جمعبند و تصمیمات بر گرفتهی خود را ارائه دهیم و روشن سازیم که انگیزه و مکان انتخابی بعد از کردستان و عراق در خدمت به کدام برنامه، نظر و تمایل سیاسی قرار داشت و عملاً به کدامین سو در غلطیدیم؟
بیگمان برای پاسخگوئی دقیق به سئوالات فوق و همچنین بدور شدن از تعصبات سیاسی – سازمانی بیمناسبت نیست تا خود را در بطن آن شرایطی قرار دهیم که همهی جریانات و بویژه "چفخا" با آن مواجه بوده است. به عبارتی حقیقی اگر کمی مسئولانهتر و دقیقتر بخواهیم موقعیت کنونی اپوزیسیون ایرانی را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، باید اشاره نمود که چیزی جز عدم دخالتگری و نقش آفرینی آنان در قبال جنبشهای تودهای نمییابیم. از منظری دیگر فقدان سیاستها و تاکتیکهای متناسب با قانونمندیهای حاکم بر جامعه از جانب سازمانهای کمونیستی – مبارزاتی باعث گردیده است تا رژیم جمهوری اسلامی گام بهگام سلطهی خود را برقرار نماید و تمامی نقاط و همچنین روستاها و کوههای سر به فلک کشیدهی کردستان ایران را به یُمن زور و سلاح، از آن خود سازد.
اگر کردستان ایران زمانی بهعنوان پایگاه و سنگر انقلاب ایران قلمداد گردیده بود، در مدتی دیگر و بدلیل اهمال کاریهای اپوزیسیون انقلابی به میدان یکه تازیهای نیروهای ضد انقلاب مبدل شد و مزدوران رژیم جمهوری اسلامی در حق خلق ستمدیدهی کرد به آنچنان جنایاتی مرتکب گردیدهاند که قلم و بیان، ناتوان از توضیح واقعی آنهاست. جنگِ انقلاب و ضد انقلاب اگر چه در کردستان ایران در ابعادی خونین و به مدت چندین ساله ادامه داشت؛ امّا همواره سمت و سوی آن در جهت منفعت و برقراری سلطهی هر چه بیشتر حاکمیت رقم خورد. نبود سیاست صحیح و انقلابی بر جنبش خلق کرد و عدم باوری عمیق نیروهای کمونیستی سراسری به وظایف تاریخیشان را میتوان بنوبهی خود از زمره دلائل عقبگرد و شکست جنبش مسلحانهی خلق کرد توضیح داد؛ بدلیل اینکه آتش جنگ انقلابی بر افروخته در کردستان در خدمت به گسترش و آزاد سازی مناطق نبود؛ به دلیل اینکه جنبش مسلحانهی کردستان به جنبش دفاع از خود تبدیل گردید؛ بدلیل اینکه روستاهای کردستان ایران بنابه باور نیروهای کمونیستی نه بهعنوان پایگاههای اصلی انقلاب که وظایفی همچون برقراری مناسبات سالم و سازنده را بر عهده دارند بل بهعنوان پناهگاه درک گردید. بر مبنای چنین تفکر و نگرش نا صحیحای بود که نیروی مدافعی جنبش خلق کرد، نتوانست، پرچم سازمان دلخواهی تودهها را بر افرازد و بر وظایف تاریخی خویش جامهی عمل بپوشاند. بی دلیل نبود که رژیم توانست در اولین یورش سازمانیافته، نیروهای کمونیستی را از کردستان ایران پس زند و به کردستان عراق روانه سازد. به عبارتی باید اذعان نمود که نقشههای مبارزاتی، کار در میان تودهها، پایبندی به برنامههای کمونیستی در میان محرومان کرد، هیچگونه شباهتی با آرمانهای کمونیستی نداشت و بیشتر در جهت مصارف درونی و سازمانی بکار میآمد. در یک کلام و منصفانه اگر بخواهیم جمعبند کوتاهی از آنچه را که در کردستان ایران گذاشت ارائه دهیم، نمیتوانیم چیزی جز بی تأثیری، بی افقی و فقدان عملکرد و آثار کمونیستی از جانب مدعیان برقراری جامعهی کمونیستی بییابیم. حقیقتاً که خلق ستمدیدهی کرد بر خلاف سازمان مدافعی خود، از خود بیش از اندازه مایه گذاشت و سازمان مدافعی وی، از خود بی وظیفهگی و بی مسئولیتی بر جای گذاشت. طبعاً این بحث و موضوع را میتوان در زمانی دیگر و با فاکتورهای معینی نشان داد و ثابت نمود که تا چه اندازه جریانات سیاسی - با هر قد و قوارهای - بر اعتقاداتشان پای فشردند و عملاً در جهت تحقق آنها گام بر داشتند.
در هر صورت کردستان عراق بعد از تسخیر کامل کردستان ایران توسط رژیم جمهوری اسلامی، بهمیدان فعالیت و تمرکز نیروهای ایرانی تبدیل گردید. اگر در کردستان ایران پیشمرگه و نیروی مسلح فارغ از هر گونه محدودیتهای نظامی - و آنهم با هر درک و نگرشی - پایگاههای رژیم جمهوری اسلامی را نشانه میگرفتند، در کردستان عراق محدودیتهای چندی - چه از جانب اتحادیه میهنی کردستان و چه از جانب دولت عراق و بویژه بعد آتش بس جنگ ایران و عراق - در مقابل اپوزیسیون ایرانی قرار گرفت. به عبارتی صحیحتر، دوران، دوران عمل اختیاری از جانب سازمانهای سیاسی موجود در کردستان عراق نبود و همه بدرجات متفاوت فاقد استقلال کامل و امکان در تمامی عرصهها بودند. "چفخا" هم بهعنوان "سازمان سراسری" و بدلیل تمرکز کامل در خاک عراق و مهمتر از همهی اینها بدلیل کمیت نیرو از این قاعدهی کلی مستثنی نبود.در حقیقت سازمان مدافعی عمل و سازمان میراثدار گذشتگان در سالهای 64 الی 67 به سازمان سیاسی - تبلیغی تبدیل گردیده بود و همهی هم و غماش در آنزمان بر آن بود تا با گسترش ارگانهای تبلیغی از جمله راهاندازی "رادیو" و انتشار "پیام فدائی" بر کاستیهای عملی خود، چه در صحن جامعه و چه در کردستان غلبه نماید. در دیگر نقاط ایران و در کردستان، رژیم در صدد دستاندازی هر چه بیشتر به جان و مال تودهها بود و "ما" اُس و اساس سیاست و فعالیت خود را بر کار تبلیغی بنا نهادیم و هر از چند گاهی و بدون باوری عمیق به کار و حضور در صحن جامعه، در برنامههای خود از "جهتگیری به داخل" و "وصل به پایگاههای اجتماعی"سخن بهمیان میآوردیم؛ "جهتگیری"هایی که فاقد ارزشهای عملی لازمه و جدی بود. بدون کمترین توهمی باید اعتراف نمود که استدلال، برنامه و منطق "ما" در جهت، وصل به "پایگاههای اجتماعی" و دخالتگریهای کمونیستی کانالیزه نگردیده بود بل انگیزه و هدف، در تزئین بخشیدن به برنامههای سازمانی تعریف میگردید.
بههر حال چند سالی بعد از پایهریزی و انجام چنین فعالیتی، جنگ فیمابین دو دولت ایران و عراق پایان میپذیرد و همزمان با آن، فضای اپوزیسیون موجود در عراق هم تغییر مییابد و "آرامش نسبی" نیروهای موجود در خاک این کشور را در هم میریزد. در بستر چنین فضایی بود که، نیروهای کمونیستی، پایههای کار سازمانی و سیاست خود را بر کاهش نیرو و خروج از خاک عراق و تمرکز در اروپا پای میریزنند. مسیر و انتخابی که پیشاپیش قابل پیشبینی بود و نمیتوانست بهعنوان امری غیر طبیعی و غیر معمول قلمداد گردد. انتخاب نادرست مکان مبارزاتی و به تبع از آن تمرکز بنابجای نیروهای کمونیستی در خاک عراق باعث گردیده است تا انگیزه و انرژی باقیماندهی نیروی انقلاب به هرز رود و روز به روز نیروی مسلح را فرسوده و فرسودهتر نماید. سازمان "ما" هم که از مدتها قبل عمده "پراتیک" خود را بر فعالیتهای تبلیغی بنا نهاده بود و هیچگونه چشماندازی در وصل به "پایگاههای اجتماعی" و نقش آفرینی بر جنبشهای اعتراضی نداشت، به سیاق گذشته تابعی وضع موجود گردید و آگاهانه سیاست تمرکز در اروپا را انتخاب نمود. روشن بود که در این میان انتخاب "ما" نمیتوانست بهعنوان انتخاب کمونیستی و تعرضی به حساب آید و مهمتر از آن اینکه نمیتوانست مبین تفکر آن رفقائی باشد که در بی امکانی و در سختترین شرایط ممکنه، سیاستِ به پیش را پیشهی خود ساختند. در یک کلام باید گفت که درک "ما" بر خلاف متد و نگرش بنیانگذاران سازمان، خفظ خودی بود و در عمل راهی را در مقابل خود قرار دادیم که راه آن رفقا نبود و نامی را به یدک کشیدیم که مستحق و سزاوار آن نبودیم.
برنامه و قصد "ما" بر آن بود تا با اندک نیرو بر کار تبلیغی و آنهم بر فعالیت "رادیو" در خاک عراق تداوم بخشیم و به "حفظ" مابقی نیروی خودی بپردازیم؛ قرار بر این بود تا زمانیکه اوضاع سیاسی منطقه مانعی تداوم کاری "صدای چریکها" نگردد، بر این حوزه از فعالیت ادامه دهیم و در مراحل متفاوت بر کمیت و کیفیت کار بیافزائیم. در بستر چنین ارزیابی و واقعیاتی، سازماندهی جدید که در حقیقت خروج بخش اعظم نیروی تشکیلات را شامل میگردید در دستور کار قرار گرفت و در مدت زمانی کوتاه نیروی کوچک "چفخا" به حداقل ممکنه رسید و تداوم کار تبلیغی – رادیو – بر عهدهی عدهی قلیلی از نیروهای سازمان در خاک عراق قرار گرفت. چند صباحی این روند ادامه داشت که وقایع و حوادث غیر قابل پیشبینی دیگری جامعهی عراق را فرا گرفت و شعلههای جنگ امپریالیستی جدیدی – یعنی اشغال کویت توسط دولت عراق - بر افروخته شد و بار دیگر بر اوضاع پر تشنج منطقه و موقعیت نیروهای سیاسی موجود در عراق افزود. کویت در مدت زمانی کوتاه به اشغال عراق در آمد. به آتش کشیدن شدن دهها چاه نفتی کویت توسط ارتش عراق، بهانهای شد تا زمینهی حضور نظامی امپریالیستها و بویژه امپریالیسم امریکا در منطقه را فراهم و دولت بوش در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با اشاره به درگیریهای منطقه اعلام نماید که: «موضوع، تنها یک کشور کوچک نیست، هدف ما یک عقیدهٔ تازه است. یک نظام نوین جهانی، نظمی که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گرد هم آمده تا به آرزوهای جهانی بشریت، یعنی: صلح و امنیت، آزادی و حاکمیتِ قانون دست یابند». جنگ منطقه ابعاد تازهای بخود گرفت و در چنین فضای پر آشوبی نزدیک به یکسال ارتباط دو بخش از تشکیلات یعنی نیروی موجود در عراق و اروپا قطع گردید و در مدتی کوتاه و با حمایتِ امپریالیزم امریکا شهرهای کردستان عراق در کنترل نیروهای کرد عراقی در آمده که این امر هم بنوبهی خود، بر تشنج اوضاعی عراق افزود و دغدغه و نا امنیهای اپوزیسیون ایرانی را دو چندان نمود. تسخیر یکهفتهای شهر نفتخیز کرکوک توسط نیروهای کرد عراقی و باز پسگیری آن توسط ارتش بعث عراق بالکل فضا را بهگونهای دیگر رقم زد. عراق یکپارچه، تکه و پاره شد و حاکمیت "دو گانه"ای در آن حکمفرما گردید. از یکطرف بمباران دائمی جنگندههای امریکائی به اماکن عمومی و دولتی و از طرف دیگر استقرار علنی نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای کردنشین عراق و آنهم تحت حمایت و پشتیبانی نیروهای کرد عراقی و متعاقباً ترور مخالفین توسط باندهای ترور وابسته به سران حکومت بر مشکلات روحی و روانی اپوزیسیون افزود. منحیثالمجموع جامعهی عراق از روال گذشتهی خود خارج گشته و بدنبالهی آن مناطق تقسیم شده، فاقد امنیت کافی برای اپوزیسیون ایرانی بودند. امّا علیرغم چنین اوضاع وخیمی و علیرغم حضور نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای کردستان عراق و علیرغم محدودیتهای دولت عراق بر اپوزیسیون ایرانی و علیرغم حمایت نیروهای کرد عراقی از باندهای ترور رژیم جمهوری اسلامی، باید اذعان نمود که امکان حضور و تداوم فعالیتهای تبلیغی ممکن و بلامانع بود.
چندی بعد و با بر گشت "آرامش نسبی"، تماس فیمابین بخشهای متفاوت تشکیلات برقرار گردید. بنابراین لازم بود تا چارهای اندیشید. یا میبایست بنابه تصمیمات گذشته مبنی بر جایگزینی نیرو در منطقهی عراق و تغذیهی "رادیو" بهعنوان تنها ارتباط سازمان با جنبشهای اعتراضی به پیش رفت و یا اینکه سیاست جدیدی را در دستور کار خود قرار داد. در چنین راستایی بود که "سازمان ما" آسانترین راه را، یعنی بدون دقت و توجهی کافی به اوضاعی منطقه، بدون توجه به ارزیابیهای نیروی موجود در عراق، بدون پایبندی به مصوبات سابق و بدون ارائهی ارزیابیهای صحیح از فرصتهای موجود و آنهم به بهانهی ارائهی تحلیل "تازهتر" و جلوگیری از پخش مطالب "تکراری" در اقدامی غیر مسئولانه تصمیم بر قطع رادیو در خاک عراق و خروج نیروی باقیماندهی خود میگیرد. اقدام غیر مسئولانه و نابخردانهای که در آن، چیزی جز ارضای تمایلات شخصی نمیتوان یافت.اگر چه باید تاکید ورزید که در این میان عدهی بسیار محدودی – عمدتاً نیروی موجود در عراق - بر ادامهی "صدای چریکها" مبنی بر اینکه تا زمانی امکان حضور و فعالیت تبلیغی در عراق ممکنپذیر میباشد، اصرار داشتند؛ امّا از آنجا که نیروی اسکان گزیده در خارج از کشور، هدفاش در تقابل با واقعیات زندهی فعالیتی پای ریخته شده بود و از آنجا که هدفاش تمعق به خواست بجا و نظرات نیروی موجود در عراق نبود، بنابراین در تصمیمی "خیابانی"(**) حکم بر خلاص شدن از خاک عراق را صادر و بدینطریق گریبان خود را از هر نوع فعالیت زنده و کم اثری خلاص مینماید. بیمناسبت نمیباشد تا به این نکته هم اشاره گردد که از زمان تصمیم نیروی موجود در خارج از کشور، پیشنهادات و بحثهایی متفاوتی در درون در گرفت و همواره نظری – منظور نیروی موجود در عراق – بر آن بود که قبل از اتخاذ هر تصمیمی لازم است تا ارگان "رهبری" بمنظور ارائهی ارزیابی مجدد، در منطقه حضور یابد و بعد از آن "سازمان" تصمیم نهائی خود مبنی بر خروج از عراق را اعلام نماید. این ایده و پیشنهاد در حرف مورد قبول واقع گشت ولی در عمل و در نیمهی راه و آنهم در اقدامی غیر منتظره، ارگان "رهبری" بدون ارج گذاری و رعایت پرنسیبهای اولیهی سازمانی از انتقال نیروی خودی به منطقه ممانعت بعمل آورد و بدنبال "تضمین" جانی عنصر انتخابی خود از نیروی موجود در عراق بود. خواست و نگرشی که با مقولهی فدائی و با رفتار کمونیستهای راستین بیگانه بود. در بستر چنین حقایقی بود که سازمان "ما" طبق روال همیشگی، گام بهگام از جوار جامعهی خودی فاصله گرفت تا به تحلیل "تازهتر" بپردازد. سیاست و برنامهای که هیچوقت جنبهی عملی بخود نگرفت.
در پایان لازم است تا نکات چندی را در این میان بهعنوان تجربه که حاصل تصمیم غیر عقلانی و بی افقی کامل از وظایف مبارزاتی بود، را مورد بررسی قرار دهیم. قبل از توضیح هر مسئلهای لازم است تا به این اصل اساسی توجه نمود که تصمیم به خروج از مناطق خودی و فاصلهگیری هر چه بیشتر با جنبشهای اعتراضی با هر دلیل و برهانی، در خلاف نیازمندیهای عملی جنبش و آرمانهای کمونیستیست. تجارب تاریخی و بویژه تجربهی فعالیت سازمانهای ایرانی نشان داده استکه هر زمان نیروی کمونیستی و انقلابی از کار مبارزاتی خویش با دلائلی همچون، "بازنگری"، "نقد گذشته" و ارائهی تحلیل "تازهتر"، فاصله گرفت، در عمل نتوانسته است بر بالندگی مبارزاتی – سازمانیاش بیافزاید. پراتیک سه دههی بعضاً سازمانها و احزاب ایرانی نمودار چنین حقایقیست. همچنین پراتیک بعدی "چفخا" به اثبات رسانده استکه طرح مسائلی همچون "نوآوری" در نظر، هیچگونه شباهتی به پاسخگوئی معضلات عدیدهی جنبشهای اعتراضی داشت؛ چرا که هدف بارآوری، انسجام و غنا بخشیدن افکار سازمانی نبوده و تنها و تنها در سوزاندن تنها امکان و فرصت فعالیتی به کار آمد؛ چرا که تعیین برنامه و متعاقباً عملکرد بعد از تمرکز در خارج از کشور - که بی تردید در فرصت و موقعیتی دیگر بدان پرداخته خواهد شد -، خلاف باورها و تصمیمات "ما" را نشان داد. همچنین در عمل به اثبات رسیده استکه هدف "ما" زنده نگه داشتن سازمان پویا و دخالتگری در مبارزات تودهای نبوده است بل وداع با نقش آفرینیهای کمونیستی بوده است. در عمل به اثبات رسیده استکه قصد و مقصودمان بنای یک سازمان قوی کمونیستی نبود بل در حفظ "عنصر" خودی بود و مهمتر از همهی اینها به اثبات رسیده استکه اگر چریکهای دوران اختناق شاهنشاهی، سازمان خود را در درون بنا نهادند و به پاس مبارزات بی وقفهیشان با ارگانهای سرکوبگر نظام امپریالیستی بود که توانستند، در دل مردم جای بگیرند، امّا پیروانشان در صدد بوده و هستند تا پرچم پر افتخار سازمان چریکها را در بیرون از مرزها و بدور از جنبشهای اعتراضی بر افرازنند. سیاستی که کاملاً در تخالف با رفتار و کردار بنیانگذاران سازمان قرار داشته و دارد.
19 آپریل 200930 فروردین 1388
(*) بی تردید آگاهام که بمنظور بررسی موضوعات و تصمیمات متفاوت چند دههی گذشتهی "چریکهای فدائی خلق" نیازمند دسترسی به مصوبات و اسناد تشکیلاتیست. از آنجا که استفاده از مصوبات درونی نه تنها برای من، بلکه برای همهی کسانیکه بدلائل متفاوت از تشکیلات گذشتهی خود قطع رابطه نمودهاند، نا ممکن میباشد، بنابراین در این نوشته سعی نمودهام تا بدور از تحریف حقایق و گفتهها، به شرح آن وقایعی بپردازم که در حافظهام باقی مانده است. بدون کمترین شک و شبههای باید اعلام نمود که موضوعات طرح شده از جانب من – بدلیل عدم دسترسی به مصوبات سازمانی - نمیتواند در بر گیرندهی همهی آن واقعیات و گفتهها باشد.
(**) به این دلیل واژهی "خیابانی" را انتخاب نمودم که در آن هیچ منطق و پرنسیبهای تشکیلاتی مبنی بر برگزاری جلسات و نظرخواهی جمعی از کل اعضای سازمان حکمفرما نبوده است.
بیگمان برای پاسخگوئی دقیق به سئوالات فوق و همچنین بدور شدن از تعصبات سیاسی – سازمانی بیمناسبت نیست تا خود را در بطن آن شرایطی قرار دهیم که همهی جریانات و بویژه "چفخا" با آن مواجه بوده است. به عبارتی حقیقی اگر کمی مسئولانهتر و دقیقتر بخواهیم موقعیت کنونی اپوزیسیون ایرانی را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، باید اشاره نمود که چیزی جز عدم دخالتگری و نقش آفرینی آنان در قبال جنبشهای تودهای نمییابیم. از منظری دیگر فقدان سیاستها و تاکتیکهای متناسب با قانونمندیهای حاکم بر جامعه از جانب سازمانهای کمونیستی – مبارزاتی باعث گردیده است تا رژیم جمهوری اسلامی گام بهگام سلطهی خود را برقرار نماید و تمامی نقاط و همچنین روستاها و کوههای سر به فلک کشیدهی کردستان ایران را به یُمن زور و سلاح، از آن خود سازد.
اگر کردستان ایران زمانی بهعنوان پایگاه و سنگر انقلاب ایران قلمداد گردیده بود، در مدتی دیگر و بدلیل اهمال کاریهای اپوزیسیون انقلابی به میدان یکه تازیهای نیروهای ضد انقلاب مبدل شد و مزدوران رژیم جمهوری اسلامی در حق خلق ستمدیدهی کرد به آنچنان جنایاتی مرتکب گردیدهاند که قلم و بیان، ناتوان از توضیح واقعی آنهاست. جنگِ انقلاب و ضد انقلاب اگر چه در کردستان ایران در ابعادی خونین و به مدت چندین ساله ادامه داشت؛ امّا همواره سمت و سوی آن در جهت منفعت و برقراری سلطهی هر چه بیشتر حاکمیت رقم خورد. نبود سیاست صحیح و انقلابی بر جنبش خلق کرد و عدم باوری عمیق نیروهای کمونیستی سراسری به وظایف تاریخیشان را میتوان بنوبهی خود از زمره دلائل عقبگرد و شکست جنبش مسلحانهی خلق کرد توضیح داد؛ بدلیل اینکه آتش جنگ انقلابی بر افروخته در کردستان در خدمت به گسترش و آزاد سازی مناطق نبود؛ به دلیل اینکه جنبش مسلحانهی کردستان به جنبش دفاع از خود تبدیل گردید؛ بدلیل اینکه روستاهای کردستان ایران بنابه باور نیروهای کمونیستی نه بهعنوان پایگاههای اصلی انقلاب که وظایفی همچون برقراری مناسبات سالم و سازنده را بر عهده دارند بل بهعنوان پناهگاه درک گردید. بر مبنای چنین تفکر و نگرش نا صحیحای بود که نیروی مدافعی جنبش خلق کرد، نتوانست، پرچم سازمان دلخواهی تودهها را بر افرازد و بر وظایف تاریخی خویش جامهی عمل بپوشاند. بی دلیل نبود که رژیم توانست در اولین یورش سازمانیافته، نیروهای کمونیستی را از کردستان ایران پس زند و به کردستان عراق روانه سازد. به عبارتی باید اذعان نمود که نقشههای مبارزاتی، کار در میان تودهها، پایبندی به برنامههای کمونیستی در میان محرومان کرد، هیچگونه شباهتی با آرمانهای کمونیستی نداشت و بیشتر در جهت مصارف درونی و سازمانی بکار میآمد. در یک کلام و منصفانه اگر بخواهیم جمعبند کوتاهی از آنچه را که در کردستان ایران گذاشت ارائه دهیم، نمیتوانیم چیزی جز بی تأثیری، بی افقی و فقدان عملکرد و آثار کمونیستی از جانب مدعیان برقراری جامعهی کمونیستی بییابیم. حقیقتاً که خلق ستمدیدهی کرد بر خلاف سازمان مدافعی خود، از خود بیش از اندازه مایه گذاشت و سازمان مدافعی وی، از خود بی وظیفهگی و بی مسئولیتی بر جای گذاشت. طبعاً این بحث و موضوع را میتوان در زمانی دیگر و با فاکتورهای معینی نشان داد و ثابت نمود که تا چه اندازه جریانات سیاسی - با هر قد و قوارهای - بر اعتقاداتشان پای فشردند و عملاً در جهت تحقق آنها گام بر داشتند.
در هر صورت کردستان عراق بعد از تسخیر کامل کردستان ایران توسط رژیم جمهوری اسلامی، بهمیدان فعالیت و تمرکز نیروهای ایرانی تبدیل گردید. اگر در کردستان ایران پیشمرگه و نیروی مسلح فارغ از هر گونه محدودیتهای نظامی - و آنهم با هر درک و نگرشی - پایگاههای رژیم جمهوری اسلامی را نشانه میگرفتند، در کردستان عراق محدودیتهای چندی - چه از جانب اتحادیه میهنی کردستان و چه از جانب دولت عراق و بویژه بعد آتش بس جنگ ایران و عراق - در مقابل اپوزیسیون ایرانی قرار گرفت. به عبارتی صحیحتر، دوران، دوران عمل اختیاری از جانب سازمانهای سیاسی موجود در کردستان عراق نبود و همه بدرجات متفاوت فاقد استقلال کامل و امکان در تمامی عرصهها بودند. "چفخا" هم بهعنوان "سازمان سراسری" و بدلیل تمرکز کامل در خاک عراق و مهمتر از همهی اینها بدلیل کمیت نیرو از این قاعدهی کلی مستثنی نبود.در حقیقت سازمان مدافعی عمل و سازمان میراثدار گذشتگان در سالهای 64 الی 67 به سازمان سیاسی - تبلیغی تبدیل گردیده بود و همهی هم و غماش در آنزمان بر آن بود تا با گسترش ارگانهای تبلیغی از جمله راهاندازی "رادیو" و انتشار "پیام فدائی" بر کاستیهای عملی خود، چه در صحن جامعه و چه در کردستان غلبه نماید. در دیگر نقاط ایران و در کردستان، رژیم در صدد دستاندازی هر چه بیشتر به جان و مال تودهها بود و "ما" اُس و اساس سیاست و فعالیت خود را بر کار تبلیغی بنا نهادیم و هر از چند گاهی و بدون باوری عمیق به کار و حضور در صحن جامعه، در برنامههای خود از "جهتگیری به داخل" و "وصل به پایگاههای اجتماعی"سخن بهمیان میآوردیم؛ "جهتگیری"هایی که فاقد ارزشهای عملی لازمه و جدی بود. بدون کمترین توهمی باید اعتراف نمود که استدلال، برنامه و منطق "ما" در جهت، وصل به "پایگاههای اجتماعی" و دخالتگریهای کمونیستی کانالیزه نگردیده بود بل انگیزه و هدف، در تزئین بخشیدن به برنامههای سازمانی تعریف میگردید.
بههر حال چند سالی بعد از پایهریزی و انجام چنین فعالیتی، جنگ فیمابین دو دولت ایران و عراق پایان میپذیرد و همزمان با آن، فضای اپوزیسیون موجود در عراق هم تغییر مییابد و "آرامش نسبی" نیروهای موجود در خاک این کشور را در هم میریزد. در بستر چنین فضایی بود که، نیروهای کمونیستی، پایههای کار سازمانی و سیاست خود را بر کاهش نیرو و خروج از خاک عراق و تمرکز در اروپا پای میریزنند. مسیر و انتخابی که پیشاپیش قابل پیشبینی بود و نمیتوانست بهعنوان امری غیر طبیعی و غیر معمول قلمداد گردد. انتخاب نادرست مکان مبارزاتی و به تبع از آن تمرکز بنابجای نیروهای کمونیستی در خاک عراق باعث گردیده است تا انگیزه و انرژی باقیماندهی نیروی انقلاب به هرز رود و روز به روز نیروی مسلح را فرسوده و فرسودهتر نماید. سازمان "ما" هم که از مدتها قبل عمده "پراتیک" خود را بر فعالیتهای تبلیغی بنا نهاده بود و هیچگونه چشماندازی در وصل به "پایگاههای اجتماعی" و نقش آفرینی بر جنبشهای اعتراضی نداشت، به سیاق گذشته تابعی وضع موجود گردید و آگاهانه سیاست تمرکز در اروپا را انتخاب نمود. روشن بود که در این میان انتخاب "ما" نمیتوانست بهعنوان انتخاب کمونیستی و تعرضی به حساب آید و مهمتر از آن اینکه نمیتوانست مبین تفکر آن رفقائی باشد که در بی امکانی و در سختترین شرایط ممکنه، سیاستِ به پیش را پیشهی خود ساختند. در یک کلام باید گفت که درک "ما" بر خلاف متد و نگرش بنیانگذاران سازمان، خفظ خودی بود و در عمل راهی را در مقابل خود قرار دادیم که راه آن رفقا نبود و نامی را به یدک کشیدیم که مستحق و سزاوار آن نبودیم.
برنامه و قصد "ما" بر آن بود تا با اندک نیرو بر کار تبلیغی و آنهم بر فعالیت "رادیو" در خاک عراق تداوم بخشیم و به "حفظ" مابقی نیروی خودی بپردازیم؛ قرار بر این بود تا زمانیکه اوضاع سیاسی منطقه مانعی تداوم کاری "صدای چریکها" نگردد، بر این حوزه از فعالیت ادامه دهیم و در مراحل متفاوت بر کمیت و کیفیت کار بیافزائیم. در بستر چنین ارزیابی و واقعیاتی، سازماندهی جدید که در حقیقت خروج بخش اعظم نیروی تشکیلات را شامل میگردید در دستور کار قرار گرفت و در مدت زمانی کوتاه نیروی کوچک "چفخا" به حداقل ممکنه رسید و تداوم کار تبلیغی – رادیو – بر عهدهی عدهی قلیلی از نیروهای سازمان در خاک عراق قرار گرفت. چند صباحی این روند ادامه داشت که وقایع و حوادث غیر قابل پیشبینی دیگری جامعهی عراق را فرا گرفت و شعلههای جنگ امپریالیستی جدیدی – یعنی اشغال کویت توسط دولت عراق - بر افروخته شد و بار دیگر بر اوضاع پر تشنج منطقه و موقعیت نیروهای سیاسی موجود در عراق افزود. کویت در مدت زمانی کوتاه به اشغال عراق در آمد. به آتش کشیدن شدن دهها چاه نفتی کویت توسط ارتش عراق، بهانهای شد تا زمینهی حضور نظامی امپریالیستها و بویژه امپریالیسم امریکا در منطقه را فراهم و دولت بوش در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با اشاره به درگیریهای منطقه اعلام نماید که: «موضوع، تنها یک کشور کوچک نیست، هدف ما یک عقیدهٔ تازه است. یک نظام نوین جهانی، نظمی که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گرد هم آمده تا به آرزوهای جهانی بشریت، یعنی: صلح و امنیت، آزادی و حاکمیتِ قانون دست یابند». جنگ منطقه ابعاد تازهای بخود گرفت و در چنین فضای پر آشوبی نزدیک به یکسال ارتباط دو بخش از تشکیلات یعنی نیروی موجود در عراق و اروپا قطع گردید و در مدتی کوتاه و با حمایتِ امپریالیزم امریکا شهرهای کردستان عراق در کنترل نیروهای کرد عراقی در آمده که این امر هم بنوبهی خود، بر تشنج اوضاعی عراق افزود و دغدغه و نا امنیهای اپوزیسیون ایرانی را دو چندان نمود. تسخیر یکهفتهای شهر نفتخیز کرکوک توسط نیروهای کرد عراقی و باز پسگیری آن توسط ارتش بعث عراق بالکل فضا را بهگونهای دیگر رقم زد. عراق یکپارچه، تکه و پاره شد و حاکمیت "دو گانه"ای در آن حکمفرما گردید. از یکطرف بمباران دائمی جنگندههای امریکائی به اماکن عمومی و دولتی و از طرف دیگر استقرار علنی نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای کردنشین عراق و آنهم تحت حمایت و پشتیبانی نیروهای کرد عراقی و متعاقباً ترور مخالفین توسط باندهای ترور وابسته به سران حکومت بر مشکلات روحی و روانی اپوزیسیون افزود. منحیثالمجموع جامعهی عراق از روال گذشتهی خود خارج گشته و بدنبالهی آن مناطق تقسیم شده، فاقد امنیت کافی برای اپوزیسیون ایرانی بودند. امّا علیرغم چنین اوضاع وخیمی و علیرغم حضور نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای کردستان عراق و علیرغم محدودیتهای دولت عراق بر اپوزیسیون ایرانی و علیرغم حمایت نیروهای کرد عراقی از باندهای ترور رژیم جمهوری اسلامی، باید اذعان نمود که امکان حضور و تداوم فعالیتهای تبلیغی ممکن و بلامانع بود.
چندی بعد و با بر گشت "آرامش نسبی"، تماس فیمابین بخشهای متفاوت تشکیلات برقرار گردید. بنابراین لازم بود تا چارهای اندیشید. یا میبایست بنابه تصمیمات گذشته مبنی بر جایگزینی نیرو در منطقهی عراق و تغذیهی "رادیو" بهعنوان تنها ارتباط سازمان با جنبشهای اعتراضی به پیش رفت و یا اینکه سیاست جدیدی را در دستور کار خود قرار داد. در چنین راستایی بود که "سازمان ما" آسانترین راه را، یعنی بدون دقت و توجهی کافی به اوضاعی منطقه، بدون توجه به ارزیابیهای نیروی موجود در عراق، بدون پایبندی به مصوبات سابق و بدون ارائهی ارزیابیهای صحیح از فرصتهای موجود و آنهم به بهانهی ارائهی تحلیل "تازهتر" و جلوگیری از پخش مطالب "تکراری" در اقدامی غیر مسئولانه تصمیم بر قطع رادیو در خاک عراق و خروج نیروی باقیماندهی خود میگیرد. اقدام غیر مسئولانه و نابخردانهای که در آن، چیزی جز ارضای تمایلات شخصی نمیتوان یافت.اگر چه باید تاکید ورزید که در این میان عدهی بسیار محدودی – عمدتاً نیروی موجود در عراق - بر ادامهی "صدای چریکها" مبنی بر اینکه تا زمانی امکان حضور و فعالیت تبلیغی در عراق ممکنپذیر میباشد، اصرار داشتند؛ امّا از آنجا که نیروی اسکان گزیده در خارج از کشور، هدفاش در تقابل با واقعیات زندهی فعالیتی پای ریخته شده بود و از آنجا که هدفاش تمعق به خواست بجا و نظرات نیروی موجود در عراق نبود، بنابراین در تصمیمی "خیابانی"(**) حکم بر خلاص شدن از خاک عراق را صادر و بدینطریق گریبان خود را از هر نوع فعالیت زنده و کم اثری خلاص مینماید. بیمناسبت نمیباشد تا به این نکته هم اشاره گردد که از زمان تصمیم نیروی موجود در خارج از کشور، پیشنهادات و بحثهایی متفاوتی در درون در گرفت و همواره نظری – منظور نیروی موجود در عراق – بر آن بود که قبل از اتخاذ هر تصمیمی لازم است تا ارگان "رهبری" بمنظور ارائهی ارزیابی مجدد، در منطقه حضور یابد و بعد از آن "سازمان" تصمیم نهائی خود مبنی بر خروج از عراق را اعلام نماید. این ایده و پیشنهاد در حرف مورد قبول واقع گشت ولی در عمل و در نیمهی راه و آنهم در اقدامی غیر منتظره، ارگان "رهبری" بدون ارج گذاری و رعایت پرنسیبهای اولیهی سازمانی از انتقال نیروی خودی به منطقه ممانعت بعمل آورد و بدنبال "تضمین" جانی عنصر انتخابی خود از نیروی موجود در عراق بود. خواست و نگرشی که با مقولهی فدائی و با رفتار کمونیستهای راستین بیگانه بود. در بستر چنین حقایقی بود که سازمان "ما" طبق روال همیشگی، گام بهگام از جوار جامعهی خودی فاصله گرفت تا به تحلیل "تازهتر" بپردازد. سیاست و برنامهای که هیچوقت جنبهی عملی بخود نگرفت.
در پایان لازم است تا نکات چندی را در این میان بهعنوان تجربه که حاصل تصمیم غیر عقلانی و بی افقی کامل از وظایف مبارزاتی بود، را مورد بررسی قرار دهیم. قبل از توضیح هر مسئلهای لازم است تا به این اصل اساسی توجه نمود که تصمیم به خروج از مناطق خودی و فاصلهگیری هر چه بیشتر با جنبشهای اعتراضی با هر دلیل و برهانی، در خلاف نیازمندیهای عملی جنبش و آرمانهای کمونیستیست. تجارب تاریخی و بویژه تجربهی فعالیت سازمانهای ایرانی نشان داده استکه هر زمان نیروی کمونیستی و انقلابی از کار مبارزاتی خویش با دلائلی همچون، "بازنگری"، "نقد گذشته" و ارائهی تحلیل "تازهتر"، فاصله گرفت، در عمل نتوانسته است بر بالندگی مبارزاتی – سازمانیاش بیافزاید. پراتیک سه دههی بعضاً سازمانها و احزاب ایرانی نمودار چنین حقایقیست. همچنین پراتیک بعدی "چفخا" به اثبات رسانده استکه طرح مسائلی همچون "نوآوری" در نظر، هیچگونه شباهتی به پاسخگوئی معضلات عدیدهی جنبشهای اعتراضی داشت؛ چرا که هدف بارآوری، انسجام و غنا بخشیدن افکار سازمانی نبوده و تنها و تنها در سوزاندن تنها امکان و فرصت فعالیتی به کار آمد؛ چرا که تعیین برنامه و متعاقباً عملکرد بعد از تمرکز در خارج از کشور - که بی تردید در فرصت و موقعیتی دیگر بدان پرداخته خواهد شد -، خلاف باورها و تصمیمات "ما" را نشان داد. همچنین در عمل به اثبات رسیده استکه هدف "ما" زنده نگه داشتن سازمان پویا و دخالتگری در مبارزات تودهای نبوده است بل وداع با نقش آفرینیهای کمونیستی بوده است. در عمل به اثبات رسیده استکه قصد و مقصودمان بنای یک سازمان قوی کمونیستی نبود بل در حفظ "عنصر" خودی بود و مهمتر از همهی اینها به اثبات رسیده استکه اگر چریکهای دوران اختناق شاهنشاهی، سازمان خود را در درون بنا نهادند و به پاس مبارزات بی وقفهیشان با ارگانهای سرکوبگر نظام امپریالیستی بود که توانستند، در دل مردم جای بگیرند، امّا پیروانشان در صدد بوده و هستند تا پرچم پر افتخار سازمان چریکها را در بیرون از مرزها و بدور از جنبشهای اعتراضی بر افرازنند. سیاستی که کاملاً در تخالف با رفتار و کردار بنیانگذاران سازمان قرار داشته و دارد.
19 آپریل 200930 فروردین 1388
(*) بی تردید آگاهام که بمنظور بررسی موضوعات و تصمیمات متفاوت چند دههی گذشتهی "چریکهای فدائی خلق" نیازمند دسترسی به مصوبات و اسناد تشکیلاتیست. از آنجا که استفاده از مصوبات درونی نه تنها برای من، بلکه برای همهی کسانیکه بدلائل متفاوت از تشکیلات گذشتهی خود قطع رابطه نمودهاند، نا ممکن میباشد، بنابراین در این نوشته سعی نمودهام تا بدور از تحریف حقایق و گفتهها، به شرح آن وقایعی بپردازم که در حافظهام باقی مانده است. بدون کمترین شک و شبههای باید اعلام نمود که موضوعات طرح شده از جانب من – بدلیل عدم دسترسی به مصوبات سازمانی - نمیتواند در بر گیرندهی همهی آن واقعیات و گفتهها باشد.
(**) به این دلیل واژهی "خیابانی" را انتخاب نمودم که در آن هیچ منطق و پرنسیبهای تشکیلاتی مبنی بر برگزاری جلسات و نظرخواهی جمعی از کل اعضای سازمان حکمفرما نبوده است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.