لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۱/۱۳

ليلا پرنيان / رفرميسم، پراگماتيسم و مسئله رهايی زنان! درنقد پايه های فلسفی "کمپين يک ميليون امضا"




اين متن بر پايه سخنرانی ارائه شده در سمينار کارزار زنان در روز ۷ مارس ۲۰۰۹ تنظيم شده است.
ليلا پرنيان
بحث من به موضوعی خاص اختصاص دارد، تلاش خواهم کرد شما را با پايه های فکری و فلسفی گرايش سياسی جريانات رفرميستی که تحت عناوين گوناگون از جمله امروزه تحت عنوان کمپين يک ميليون امضا در داخل و خارج از کشور در سال های اخير فعاليت می کنند، آشنا کنم.
تمرکز بحث من حول سياستهای ارتجاعی و ضد زن جمهوری اسلامی نيست. زيرا بر همگان بويژه رفقا و دوستانی که در اين سالن حضور دارند مرز تمايز بين ما و دشمن اصلی جنبش زنان يعنی جمهوری اسلامی روشن است. شکاف و دره عميقی بين ما و اين حکومت مذهبی و زن ستيز موجود است. تنها چاره سرنگونی اين حاکمان مرد سالار است که سی سال کل جامعه ما را به قهقرا بردند و مسبب وحشيانه ترين اعمال عليه ما زنان بوده و هستند.
هدف بحث من پرداختن به پايه های فکری جريانی در جنبش زنان است که آگاهانه می خواهد تاريخ مبارزاتی ما را تحريف کند، جنبش ما را از دست يابی به اهداف اساسی اش باز دارد، به راههای بيهوده منحرف کند، و در نهايت ستم و اسارت زنان بخصوص در سه دهه گذشته را به امری پذيرفته و قابل تحمل تقليل دهد.
حتما شما نيز مانند من متوجه حضور گسترده ی مقالات فلسفی در برخی سايت های وابسته به کمپين يک ميليون امضا شده ايد. شايد بسياری از شما سلسله مقالاتی که در رثای فلسفه پراگماتيسم ترجمه يا نگاشته شده را مطالعه کرده ايد. مصاحبه هايی را که با برخی استادان دانشگاهی در دفاع از اين فلسفه صورت گرفته را ديده ايد. اگر هم تا کنون نخوانده ايد؛ پيشنها می کنم حتما اين مقالات را بخوانيد.
طرح مباحث فلسفی در جنبش زنان امری بسيار مثبت و ضروريست. زنان نيز برای رهايی خود نيازبه فلسفه دارند، نياز به افق و آرمان روشن دارند. متاسفانه از سوی فعالين راديکال جنبش زنان ايران کمتر به اين بعد از نيازجنبش زنان پرداخته شده است. هر جنبشی دير يا زود بايد نگرش و جهان بينی پايه ای خود را تعريف کند، ايدئولوژی و فلسفه خود را روشن کند. در جنبش فمينيستی غرب کم نبوده و نيستند زنان فمينيست مترقی که در اين زمينه دخالتگری کرده و حتی سر منشا خدمات مهم در اين زمينه شده اند. سيمون دوبوار يکی از آنان است.
طبيعی است که زنان نيز مانند ساير بخشهای تحت ستم جامعه اول عليه ستم هائی که بر آنها روا می شود سر به طغيان بر ميدارند و به تناسب آگاه تر شدن، افق مبارزه خود را در مجموعه ای کلی قالب ريزی می کنند تا قطب نمای راهشان باشد. به عبارت ديگر، جهان بينی و فلسفه مبارزه خود را مشخص می کنند. به ميان آمدن بحث فلسفه در جنبش زنان اجتناب ناپذير است. اين مبارزه که نيمی از بشريت را در بر می گيرد، بعدی جهانی و تاريخی دارد و نمی تواند نسبت به فلسفه و جهان بينی بی اعتنا بماند.
بی دليل نيست که امروزه عده ای در جنبش زنان سراغ فلسفه پراگماتيسم رفته اند تا افق تنگ و معنای محدود خود از رهائی زنان را توجيه کرده و راهکار جستجوی آزادی زنان در چارچوب جمهوری اسلامی را مقبول جلوه دهند.
برای روشن شدن منظورم مجبورم از برخی مدافعان کمپين نقل قولهايی را برای شما نقل کنم.
مهرانگيز کار می گويد:
«می توان عاقبت انديشی کرد و به فمنيسم ملايم و ميانه رو و متعادل که متناسب با ويژگی های فرهنگی ايران است مجال داد تا خود را به صورت های گوناگون، دينی و غير دينی، بومی و جهانی تعريف کند. اجازه داد تا ده ها مدرسه فمنيستی دائر بشود و متناسب با فرهنگ ايرانی از مجموع اين مدرسه ها يک معدل به رسميت شناخته بشود که اين معدل با ميانه روی و تعادل سازگار باشد. ....... و در برابر فمنيسم افراطی و انفجاری که شاخه ای از فمنيسم است مقاومت ايجاد کند....» (۱)
ديگری از جلوه جواهری است که می گويد: «نيازی به تخريب نيست بلکه می توانيم تغييرات را با عمل انديشيده از دل تجربه های روزمره به سمت بهبود تدريجی جهان، هر چند کوچک اما مداوم، هدايت کنيم.» (۲ )
اولی به جمهوری اسلامی اندرز می دهد که مانع گرايش ميانه رو و اصلاح طلب نشويد؛ بگذاريد آنها ميدان دارمسئله زنان بشوند تا بتواند فمنيستهای افراطی را خنثی کرده و مانع از انفجاری شدن اوضاع شوند.
دومی در همان راستا زنان را فرا می خواند که دنبال تخريب نباشيد، دنبال خواستهای بزرگ نرويد، گامهای بلند برنداريد؛ به چارچوب های "ممکن" در جمهوری اسلامی بسنده کنيد.
از نظر اينان تلاش برای ايجاد تغييرات بنيادين، تلاشی بيهوده و «خرابکارانه» است. رسيدن به دنيايی عاری از ظلم و ستم سراب و اميدی واهی است؛ مبارزه با کليت ساختار زن ستيز ميسر نيست. به عقيده آنان نبايد برای تغيير حکومتی که شالوده اش ستم بر زن است، مبارزه کرد. به نظر آنان اين تلاش، نه به تغيير و دگرگونی رهائی بخش جامعه بلکه منجر به تخريب آن می شود.
آنها می گويند «جنبش زنان(که منظور خودشان است) قصدش نابودی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی موجود نيست و خواهان اصلاح تدريجی امور و تحول آرام و بخردانه کشور به سوی جامعه ای عادلانه تر و آزاد تر هستند.» (۳)
آنها هدف خود را کاهش درد و رنج زنان در چارچوب جمهوری اسلامی اعلام کرده اند و نه کسب آزادی و برابری. اما هشت سال سياست «تحول آرام و بخردانه» ی دوم خرداد که اينان در رکابش بودند، چه کرد؟ مگر نه آنکه جاده را برای بدتر شدن وضع زنان کوبيد و آماده کرد. واقعيت راهکارهای اينان برای جنبش زنان، پل زدن ميان زنان و جمهوری اسلامی است. اينان هنوز می خواهند در همان جاده ی ورشکسته قدم بزنند. و برای اينکه ورشکستگی خود را بپوشانند، کارزارهای فلسفی تئوريک براه انداخته اند تا به زنان بباورانند که شب همان روز است. سياست پل زدن آنان، فلسفه خود را هم طلب می کند: فلسفه ای که اهداف پايه ای اين سياست را بهتر توضيح دهد، بيشتر توجيه کند، و بدان نزد همگان مشروعيت بخشد. در اين راستاست که عده ای از منتسبين به کمپين سراغ فلسفه پراگماتيسم رفته اند. تا شايد از اين طريق بتوانند به رفرميسم در هم ريخته شان انتظامی بخشند، جلوه ای معقول و منطقی بدان دهند.
جالب اينجاست که آنان چنان از پراگماتيسم سخن می گويند که گوئی به سحرجادويی بی نظير دست يافته اند. آنان فمينيسم شان را به عقد پراگماتيسم در می آورند و با هياهو ما را به جشن اين ازدواج دعوت می کنند و می گويند:
«فمينيسم و پراگماتيسم نه تنها در تفکر آرمانگرايانه خود همسازند، بلکه برای هم کاملاً مفيد هستند.» (۴)
آنها صحبت از اميدهای "نوين" می کنند. اميدی که بقول خودشان مانند بقيه اميد ها نيست، در گروی تغييرات ناممکن نيست، در پی جهانی بدون ستم بر زنان نيست، از عيب های مانيفست کمونيست رهاست، ويژگی رستاخيزی ندارد و نمی گويد که بايد همه چيز از نو ساخته شود نمی گويد که عدالت " فقط از راه سرنگونی قهر آميز قابل حصول است" و همه چيز را به مالکيت خصوصی به مالکيت مرد بر زن ربط نمی دهد. (۵)
برای درک اينکه اين ازدواج (عقد فمنيسم و پراگماتيسم ) چگونه زنان را به بند می کشد بايد کمی روی فلسفه پراگماتيسم مکث کنيم.

فلسفه پراگماتيسم از کجا آمد و چه می گويد؟

پراگماتيسم اشاره به فلسفه ای دارد که از اواخر قرن نوزدهم در آمريکا شکل گرفت و به مرور تکامل و گسترش يافت. بنيانگذاران اصلی اين فلسفه پييرس، ويليام جيمز، ميد و جان ديويی بودند. اين فلسفه در دوره ای شيوع يافت که امپرياليسم آمريکا پا به ميدان جهانی گذاشت و به دنبال آن بود که نقش اصلی را در صحنه جهانی ايفا کند. پراگماتيسم از درون تضادهای خاصی که سرمايه داری آمريکا با آن روبرو بود سر بلند کرد. اين فلسفه از ابتدای قرن بيستم بدل به فلسفه غالب در آمريکا شد و در کل جامعه رواج يافت. شايد بتوان عملگرايی را معادل پراگماتيسم دانست. اما اساسا منظور از عمل، در اين ديدگاه فلسفی عمل موفقيت آميز است. نه عمل به معنای گسترده تاريخی جهانی آن.
پراگماتيستها می گويند: حقيقت آن چيزی است که سودمند است. تنها معيار برای تشخيص حقيقت، مفيد بودن فوری آن است. برای پراگماتيست ها، حقايق بنيادين و اثبات شده ی جامعه بشری، صرفا حرف هائی بدرد نخورند و آرمان هائی که قدرت خود را از اين حقايق بنيادين ميگيرند، نه واقعی بلکه حداکثر آرزوهائی زيبا ولی دست نيافتنی اند.
بعدها طی قرن بيستم اين فلسفه نه تنها انعکاسی جهانی يافت حتی جنبشهای انقلابی نيز از نفوذ آن مصون نماندند. تاثيرات منفی اين گرايش بر جنبشهای انقلابی مسئله ای است که بايد بدان جداگانه پرداخت.

در اينجا بجاست که بطور مختصر به برخی از جنبه های مهم پراگماتيسم و تاثيرات آن بر جنبش زنان بپردازم:

پراگماتيسم در عرصه فلسفی و نگرشی

در عرصه فلسفی مهمترين ويژگی پراگماتيسم را – مانند تمامی فلسفه های موجود در جهان - در تعاريفی که اين فلسفه از حقيقت می کند بايد جست. آنگونه که پراگماتيستها (يا عملگرايان) می گويند حقيقت يا واقعيت، «به گونه ای آماده» در جهان واقعی وجود ندارد، بلکه «ضمن عملکرد ما در جهان به گونه ی فعالانه ساخته و پرداخته می شود.» (۶) بعبارت ديگر واقعيت عينی و حقيقت همان تجربه ما و نتيجه آن است ، در غير اينصورت وجود خارجی ندارند. پايه اصلی اين فلسفه آن است که اگر چيزی بطور فوری مفيد نيست، حقيقت ندارد. در نتيجه در سياست بايد به دنبال اعمالی رفت که "فايده مند" است. (۷)
شايد کمی بحث پيچيده شده باشد. اما برای اينکه روشن تر شود مثالی از همين پراگماتيستهای وطنی خود بزنيم. به برخورد آنان به مسئله اسلام نگاه کنيم. همه می دانيم که يکی از پايه های نگرشی کمپين يک ميليون امضا اين است که " اسلام با حقوق زنان در تضاد نيست"! همه می دانيم که اين حکم حقيقت ندارد. اما از نظر اينان اين گزاره يا حکم، حقيقت دارد زيرا برای آنان "مفيد" است و مفيد بودن آن در اين است که گويا می تواند اينان را به مقصود برساند.
همه آگاه هستيم که اسلام مانند تمام اديان ديگر تاريخا در تضاد با حقوق زن قرار داشته و دارد. اينکه اسلام با حقوق زن تضاد ندارد يک دروغ آشکار است. اما کمپينی ها می گويند، بايد بر حسب فايده ای که اين حکم يا گزاره دارد حقيقت يا کاذب بودنش را تعيين کرد. يا مثلا مهم نيست که تبليغ حول آش نذری و انواع خرافات ديگر، آشکارا ضد زن و در تضاد با آگاهی و خرد است؛ مهم اينست که در اين راه به اهداف کميپن کمک می رساند و به امضاها اضافه می شود.
خلاصه می توان چنين نتيجه گرفت که برای پراگماتيستها واقعيت و حقيقت و شناخت نسبی از حقيقت وجود خارجی ندارد، بلکه آنها خود را آزاد می گذارند تا تفاسير خود را براساس تجارب خود و برحسب فايده ای که برای آنها قايلند درک و تعريف کنند. بعبارت ديگر تفاسير و فهم خود را بر جای واقعيت و حقيقت بنشانند. مبنای فلسفه پراگماتيستی تحميل تصورات، احساسات و منافع طبقاتی بورژوائی و خرده بورژوائی به جای حقيقت است. و يا همان گونه که پييرس بنيان گذار پراگماتيسم می گويد: "حقيقت برای ما آنچيزی است که باور داريم ، و آنچه باور داريم برای ما حقيقت است."(۸)
در نتيجه از نظر پراگماتيستها، نزد بشر چيزی به نام شناخت علمی و تئوری علمی وجود ندارد. آنچه که موجود است باور است و نه علم. نتيجه آن می شود که نمی توان تعيين کرد که يک تئوری و يا يک نظر درست و يا غلط است، بلکه تنها می توان گفت که آن مفيد است يا مضر. و تنها معيار معتبر، موفقيت در عمل است. حالا با توجه به اين مسايل، اين سوال پيش می آيد که برای پراگماتيست ها نابرابری زنان تا چه اندازه يک واقعيت عينی مستقل از اذهان افراد است؟ پراگماتيستها برای اين سئوال جواب معينی ندارند چون برای اين نگرش فلسفی چيزی به نام واقعيت مادی خارج از اذهان افراد، وجود خارجی ندارد. پراگماتيست ها پاسخ روشنی به اين سوال ندارند که آيا نابرابری زنان درست است يا غلط! زيرا به اعتقاد آنان مضر يا مفيد بودن آن بستگی به افراد دارد وچيزی نيست که يشاپيش معلوم باشد. حقيقت دارد چون مفيد است، مضر است پس حقيقت ندارد. مشکل بتوان با منطق مفيد و مضر بودن نابرابری ميان زن و مرد را نشان داد. اين نابرابری برای بخشهايی از جامعه – مانند طبقات حاکمه و هچنين مردان – مفيد است پس می تواند برای آنها حقيقت داشته باشد. با اين نگرش مشکل بتوان پايه ای نظری برای رهايی زنان فراهم کرد. طرفداران اين فلسفه حتی زمانی که بر برخی از مسايل زنان انگشت می گذارند، از برخورد بنيادی به آن عاجزند. اين نابرابری را نه در مناسبات حاکم (مناسبات طبقاتی و مناسبات ميان مرد و زن) ، بلکه در منفعت افراد معينی و در بهترين حالت در سياستها يا حکومتهای معينی ارزيابی می کنند. اين است آن نتيجه سياسی که کمپينی ها در فلسفه پراگماتيسم جستجو می کنند. اين است پايه فلسفی رويکردشان به مسئله ستم بر زن در ايران. اين پايه فلسفی و آن نتيجه سياسی است که از پای بست ويران است. و در واقع هشداری است به آن دسته از زنانی که می خواهند عليه ستم بر زن مبارزه کنند. هيچ زنی هرگز نبايد به طناب پوسيده ی کمپين اعتماد کند.

جالب اينجاست، که در پايه ای ترين سطح، تفکر فلسفه پراگماتيستی مانند اغلب فلسفه های بورژوايی ديگر، آشکارا خصلتی ضد زن دارد. يکی ديگر از پايه های جهان بينی پراگماتيسم " برسميت شناختن "غريزه ذاتی" بشر است.

ويليام جيمز يکی از بنيان گذاران مکتب پراگماتيسم در آمريکا تئوری غريزه ذاتی را فرموله کرد. بنابرتئوری او هر شخص دارای غرايز ذاتی و بيولوژيکی خاص است که جنبه ابدی دارد و در نتيجه غير قابل تغيير است. يکی از اين غرايز بديده او غريزه مالکيت و ميل به صاحب بودن است. البته او با صراحت سلطه ی مردان بر زنان را جزو چنين غريزه ای نگذاشته است اما نتيجه ی مستقيم نظريه ی او همين است که ميل مردان به سلطه گری و مالکيت بر زن جزو غرايز ازلی و ابدی است و در نتيجه "حقيقت" است. بر پايه اين غرايز است که بسياری از زشتی ها و بيرحمی های جامعه سرمايه داری توجيه می شود

يکی ديگر از بنيان گذاران فلفسه پراگماتيسم جان ديويی است که بعنوان کشيش پراگماتيسم معروف است. وی نفوذ زيادی بر نظام آموزشی آمريکا و جهان اعمال کرد . ديويی روشهای سنتی آموزش را به نقد کشيد و روشهای بورژوايی تر را به ميدان آورد. از نظر ديويی انسانها بايد بر مبنای غريزه خود آموزش ببينند.اين غريزه است که تعيين می کند چه کسی دکتر و مهندس شود چه کسی کارگر و خانه دار. وظيفه نظام آموزشی تسهيل و رشد اين غرايز است. در مکتب آموزشی ديويی وانمود می شود که گويا انگيزه خودبخودی کودک است که تعيين می کند در آينده او چکاره شود، و نه قوانين حاکم بر جامعه سرمايه داری. به واقع نظام آموزشی که از ابتدا جايگاه افراد را در سلسله مراتب اجتماعی تعيين می کند، مد نظر ديويی بود و بر اين پايه بود که مدارس درجه بندی شده درجهان رواج يافت. فلسفه و روشهای پيشنهادی ديويی در آمريکا توسط يکی از همکاران زن ديوئی جين آدامزدر ارتباط با موقعيت زنان نيز به کار بسته شد. وجه برجسته اين پراتيک برگزاری کلاسهای آموزشی و به قصد تعليم و تربيت زنان برای جذب در بازار کار بود.
ممکنست زنی بتواند با تکيه به اين فلسفه و روش مبتنی بر آن به منفعتی سطحی و زود گذر دست يابد اما راه رهايی زنان با چنين فلسفه ای بهيچوجه ترسيم نمی شود. تئوری "غزيره ذاتی" ارتجاعی و ضد رهائی زنان است.



پراگماتيسم در عرصه متد

روشهای پيشنهادی اين فلسفه برای تغيير، قابل توجه است. پيروان اين فلسفه تاکيد فوق العاده ای بر روند تدريجگرايانه برای تحقق خواسته های زنان می کنند. مثلا می گويند: "تغييراتی که مد نظر فمينيست های عمل گراست، تغييرات گام به گام، تدريجی و فرآيندی است." (۹) آنها جامعه مورد نظر خود را منطبق با " آرمانشهر فرايند" اثر جان ديويی می دانند. آرمانشهری که در اثر يک پروسه طولانی گام بگام بدست می آيد. بدون اينکه گسستی جدی و تکان دهنده در مسير تکاملی جامعه صورت گيرد. بدون اينکه ساختار نابرابر و مردسالارانه جامعه تخريب شود. بديده پراگماتيستها هر گونه تلاشی برای تغييراتی که بخواهد بصورت سازمانيافته و سيستماتيک انجام گيرد به "تماميت خواهی" منجر می شود.
آنها ريشه بسياری از مسايل اجتماعی را اخلاقی می بينند. جان ديويی می گويد: «گفتن اينکه موضوع اخلاقی است به معنای آن است که در نهايت مسئله عبارت است از انتخاب و عملکرد شخصی. اين آحاد جامعه هستند که بايد اين رفتار را جايگزين غرور و تعصب، جايگزين منافع طبقه و شخصی، جايگزين باورهايی که بدليل آداب و پيوندهای احساسی اوليه عزيزی هستند، کنند. تنها با انتخاب و تلاش فعالانه آحاد بسيار است که می توان به اين نتيجه دست يافت. (۱۰)
تغيير اجتماعی در اين منظر، مسئله مربوط به انتخاب فردی و تغيير اخلاقی فردی است. بدين ترتيب تغيير اجتماعی بايد آهسته روزمره و تقريبا پروسه ابدی باشد. بدون آن که تئوری خاصی راهنمای عمل آن باشد. با طرح اخلاقی، مسئله تدريج گرايی در سطح سياست به رفرميسم می انجامد؛ در سطح اصلاح آحاد افراد جامعه محدود می ماند. و حداکثر به ايجاد مدرسه ها و آموزش اخلاقی افراد می رسد.
اما تنها مشکل اين روش در آن نيست که به برخی روشهای خرده کارانه و حل مسايل از طريق تغيير آحاد جامعه منجر می شود. تغيير آحاد جامعه نيز امری ضروريست. امری که در فرايند مبارزه برای تغييرات اساسی بدست می آيد. مشکل اصلی آن است که زمانی که اينان وارد تغيير عرصه های کلان می شوند خود را به همان ساختارها و نهادهائی متکی می کنند که سرمنشا ستم هستند و به توليد و باز توليد ستم ياری می رسانند. حقيقت را در چيزی جستجو می کنند که عاری از هر گونه حقيقتی است. از اين نظر کمپينی ها شايد از نوع بدترين پراگماتيستها باشند. دنبال کسب تاييديه از اين يا آن آخوند رفتن، تلاش برای ايجاد برابری در ديه که يک قانون قرون وسطائی و ارتجاعی است بجای محو آن. اينهاست حقايق مفروض مدعيان آزادی زن در کمپين يک ميليون امضا.
مشکل اين نيست که آنها به شيوه تدريجی اهداف خود را دنبال می کنند و يا قادر نيستند ببينند که تغيير تنها با جهش های تکان دهنده حاصل می شود. مشکل اينجاست که حاصل روش "تدريجی" و "بخردانه" ی اينان هيچ نخواهد بود بجز تقويت "ساختار تماميت گرای" حاکم و تر و تازه کردن آن.

پراگماتيسم در عرصه سياسی

روند نگرش فلسفی و متدها و سبک کار پراگماتيسم در عرصه سياسی به گونه اجتناب نا پذيری به رفرميسم منجر ميشود. مشخصه اصلی پراگماتيسم در حيطه سياست اين عبارت است که "آنچه که ممکن است، مطلوب است." اين عبارت تقريبا ترجيع بند هر مقاله و اظهار نظريه شان در هر زمينه است. اين بار مفيد بودن جای خود را به ممکن بودن می سپارد تا توجيهی شود برای پائين آوردن مدام سطح توقعات زنان. آنان از اين طريق تسليم طلبی و پائين آوردن افق ها را ايدئولوژيزه می کنند. و برای مقبول عامه کردن آن به استدلالات عاميانه متوسل می شوند که مگر بد است که وضع زنان "اندکی" بهتر شود! اين "اندکی" است که مرتبا در حال آب رفتن و تبديل به "اندک تر" شدن است. آنها غالبا مخالفت ما با رفرميسم را مخالفت با رفرم جا می زنند. آنان برای محق جلوه دادن حرکت رفرميستی و سازشکارانه خود به تاريخ متوسل می شوند اما تاريخ را با متد ی که خود خواهانش هستند، بيان می کنند، يعنی آنگونه که برايشان مفيد است يعنی خارج کردن تاريخ از زمان و مکان خود.

به يک نمونه از اين ابراز نظرهای پراگماتيستی بپردازيم. برای مثال می گويند " ...بزرگترين انقلابی که در امريکا اتفاق افتاد، نه يک انقلاب ضدسرمايه داری، بلکه انقلابی اصلاحی بود. يعنی دو انقلاب عمده در جامعه امريکا به وقوع پيوست. .... يکی مربوط به جنبش زنان است و يکی مربوط به سياهان....چپ ها معتقد بودند که مارتين لوتر کينگ آدم ساده لوحی است چراکه فکر می کند در نظام سرمايه دارانه و نژادپرست امريکايی، سياهان می توانند به برابری برسند. در هند نيز برخی مارکسيست ها همين بحث را در برابر حرکت گاندی و نهرو مطرح می کردند. جنبش زنان .....در جهان نيز از اين نقد مستثناء نبوده است." (۱۱)
اما اين بزرگترين انقلاب در آمريکا چه زمانی اتفاق افتاد. واقعيت اين است که دهه ۶۰ و ۷۰ جنبش فمنيستی نه يک حرکت "تدريجی" "بخردانه" بلکه يک حرکت انقلابی بود که بطور جهش وار سراسر اروپا و آمريکا را در بر گرفت. جنبش فمينيستی و مبارزه برای حقوق مدنی سياهان خود بخشی از روندهای کلی تر انقلابی بود که در سراسر جهان جريان داشت. از جمله مبارزات آزاديبخش کشورهای جهان سوم و در راس آن مبارزه مردم ويتنام عليه امپرياليسم آمريکا و همجنين تحولات انقلابی گسترده در چين سوسياليستی آنزمان. در جنبش فمينيستی دهه های ۶۰ و ۷۰ نيز کسانی بودند که سعی می کردند دورنما و آرزوهای زنان را پائين کشيده و آن را به درون کانال های امن و بی خطر حکومتی سرازير کنند. اما موفق نشدند. انقلاب نيز به پيروزی کامل نرسيد. اما دگرگون شدن وضعيت زنان دقيقا بدليل آن بود که زنان "غير ممکن ها" را طلب کردند و برايش مبارزه کردند. رفرم بدون آنکه طالبينش با جسارت و از پائين عليه قدرت مبارزه کنند، هرگز بدست نيامده و نخواهد آمد. اما ميان رفرمی که با مبارزه ی ستمديدگان بدست می آيد با رفرمی که حاکمان برای تداوم سلطه ی خود از بالا به اجرا می گذارند، تفاوت کيفی موجود است.
تفاوت هست ميان رفرمی که نتيجه مراحم و الطاف آيت الله هاست با رفرمی که نتيجه مبارزات انقلابی زنان است.
در حقيقت اگر اصلاحاتی به نفع زنان و يا ساير ستمديدگان درهرجامعه ای انجام شده، در نتيجه انقلابات و مبارزات راديکال از پائين بوده است . مبارزاتی که در فرآيندی پر پيچ و خم جهان را بجلو سوق داده است. مبارزات سياهان و زنان در آمريکا در دهه ۶۰ و ۷۰ بر مبنای خواست های اصلاح طلبانه و رفرميستی بوجود نيامد. در واقع امثال مارتين لوتر کينگ و خواسته های رفرميستی او نبود که جنبش سياهان را آفريد، اين فمينيستهای رفرميست نبودند که باعث و بانی اصلاحات در مورد مسايل زنان شدند، بلکه در اثر اوضاع انفجاری و مبارزات سهمگين و خونين سياهان و زنان بود که دولت های سرمايه داری اروپا و آمريکا عقب نشستند و تن به اصلاحاتی دادند.

سخن پايانی

ما زنان کمونيست و راديکال به مطالبات مينی ماليزه ی بخش رفرميست جنبش زنان اعتراض نداريم. بلکه اين دورنمای مينی ماليزه شده ی آنان است که سدی در مقابل پيشروی جنبش زنان عليه جمهوری اسلامی و برای حداقل حقوق آزادی و برابری است. افقها و چشم اندازهايی که ممکن بودن جهانی عاری از ستم و استثمار را نفی می کنند و مدام ما را که برای تحقق چنين جهانی مبارزه می کنيم به باد حمله می گيرند؛ با افقی که اينان جلو می گذارند حتی از تحقق همان مطالبات مينی ماليزه هم عاجز اتد.
اينان می خواهند سوار بر اسب پراگماتيسم، جنبه ی شورشگرانه ی جنبش زنان را خنثی کنند و آن را برای چک و چانه زدن با سرکوبگران و تعويض چند قانون ضد زن بسيج و سازماندهی کند. اينان می خواهند نقش لوتر کينگ و گاندی را در جنبش زنان ايران بازی کنند.
واقعيت اين است که شکست انقلاب ايران، پاره ای خطاهای جنبش کمونيستی درقبال جنبش زنان و مهمتر از همه شکست انقلابات سوسياليستی در شوروی و چين و تبليغات گسترده امپرياليستها مبنی بر شکست کمونيسم، بسياری از روشنفکران را در مورد دور نما و امکان تحقق انقلاب دچار شک و شبهه ساخته است. سطح توقعات آنان را پائين آورده است. در اين چارچوبه است که ما با کسانی روبرو می شويم که برای رسيدن به افقشان، تمام تلاش خود را در عرصه تئوری و پراتيک بکار می برند تا به اصطلاح ثابت کنند که تنها راه رسيدن به برخی مطالبات زنان از طريق حک و اصلاح وضع موجود ميسر خواهد بود.
اما در مقابل افق ديگری در مقابل روی ما قراردارد که می خواهد با تکيه بر جمعبندی از مبارزات صد سال گذشته زنان در ايران و بخصوص مبارزات سی سال گذشته و با تکيه بر پيشرو ترين مبارزات زنان در سطح جهان برای رهائی مبارزه کند. افقی که سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی را بعنوان عامل اصلی فرودستی زنان اولين قدم در راه رهائی زنان در دستور مبارزاتش قرار می دهد. افقی که بر تارکش نوشته شده تا زمانی که يک زن در دنيا تحت ستم باشد بواقع هيچکس آزاد نيست.
جنبش زنان در ايران برای پيشروی در جاده رهائی بايد خود را بر پيشرفته ترين دستاوردها ی زنان در سطح جهان بخصوص تحولات عظيمی که در نتيجه انقلابات سوسياليستی حاصل شد، متکی کند. واقعيت اين است که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در شوروی و انقلاب ۱۹۴۹ چين نقطه عزيمت نوينی در مسيررهايی زنان از خود بجای گذاشتند. برای اولين بار در تاريخ بشر در اين انقلابات مسئله رهائی زنان بطور آگاهانه در دستور کار قرار گرفت.
در شوروی درست بعد از انقلاب حقوق زن و مرد در کليه زمينه های اقتصادی، سياسی و اجتماعی برابر اعلام شد. کليه حقوقی که در انقلاب های بورژوايی از زنان دريغ شده بود در شوروی بر آورده شد. هيچ دولت بورژوايی نتوانسته بود طی دهه ها يک صدم کاری که در انقلاب شوروی در اولين سال حکومت سوسياليستی در رابطه با برابری زنان انجام پذيرفته بود را انجام دهد. تاريخ بشر و مشخصا جنبش رهائی زنان تا آن زمان چنين جهشی را بخود نديده بود.
در چين سوسياليستی ابعاد دگرگونی های اقتصادی ، اجتماعی، سياسی و فرهنگی در زندگی زنان تکان دهنده بود. سنن ارتجاعی و پوسيده مانند بستن پای نوزادان دختر که در چين شايع بود به کلی از ميان برداشته شد. افکار کهنه و روابط سنتی در کل جامعه به چالش کشيده شد و زنان فعالانه و با حقوقی مساوی به دخالت گری در تمام عرصه های حيات جامعه پرداختند. اگر چه واضح است که ستم هزاران ساله بر عليه زنان نمی توانست در طی مدت کوتاهی از حيات سوسياليسم در شوروی و چين از بين برود، اما تحولاتی که در موقعيت زنان در اين دو کشور سوسياليستی سابق انجام پذيرفت راه واقعی دست يابی زنان به رهائی را نشان داد.

امروزه بشريت برای گذر از بن بستی که جهان با آن روبرو شده نيازمند آن است که با جمعبندی نقادانه از تجارب مثبت و منفی انقلابات قرن بيستم راه را برای برپايی جوامعی انقلابی تر و شکوفاتر و ديرپاترباز کند. فعالين جنبش زنان بيش از هر دوره ای نياز دارند که در گير اين پروسه شوند تا افق و جهان بينی خود را روشنتر، علمی تر، عميقتر و انقلابی تر از هر زمان جلو گذارند. اينجاست که انتخاب چهان بينی و فلسفه انقلابی و مبارزه برای تر و تازه کردن آن مقابل روی ما قرار می گيرد. اينجاست که بايد فعالانه به بحث حول ييشرفته ترين تئوريهای علمی و کمونيستی در مورد مسئله زن دامن زنيم و در صف مقدم رهائی بشريت قرار گيريم.

Leila-parnian@hotmail.com

منابع:
۱- سرنوشت مدرسه فمنيستی / مهرانگيزکار
۲- «اميد» و« آرمانشهر» در فمنيسم عمل گرا/ جلوه جواهری
۳- «تاملی بر چالش ماه» گذار از جذم انديشی/ علی ميرسپاسی
۴- نقد فمنيست های عمل گرا به مدل «آرمانشهر فرآيند» ديويی / جلوه جواهری
۵- «آرمانشهر فرآيند»: آرمانشهر فمنيسم عمل گرا/ جلوه جواهری
۶- عمل گرائی نقدی بر فلسفه های کلان محور/ جلوه جواهری
۷- همانجا
۸- کتاب:شانس، عشق و منطق/ چارلز اس پييرس
۹- عمل گرايی نقدی بر فلفسه های کلان محور/ جلوه جواهری
۱۰- کتاب: مدرسه و جامعه/ جان ديويی
۱۱- اخلاق دمکراتيک، پراگماتيسم و جنبش يک ميليون امضا/ گفتگو با دکترعلی ميرسپاسی / کاوه مظفری
۱۲- کتاب: اصول روانشناسی / ويليام جيمز
برای مطالعه بيشتر به اين منابع رجوع کنيد:
۱- کتاب: مدخلی بر علم انقلاب/ لنی ولف
۲- کتاب: ماترياليسم و امپريو-کريتيسيسم / لنين
۳- کتاب: پراگماتيسم فلسفه امپرياليستی / هری ولز
۴- چهار رساله فلسفی مائوتسه دون

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net