کارآیی امروز اندیشههای او
راب سوئل
ترجمه بابک کسرایی
توضیح مترجم:
در هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب روسیه، مقالهی حاضر را که شش سال پیش توسط یکی از مارکسیستهای بریتانیا نوشته شده به فارسی ترجمه میکنیم. در حالی این سالگرد را پشت سر میگذاریم که ایران در میان انقلابی عظیم به سر میبرد که پیروزی آن بیش از هر چیز به ظهور رهبران انقلابی همچون لنین و بر آمدن حزب انقلابی کارگران، همچون حزب بلشویک به رهبری لنین، گره خورده است.
در حالی که بسیاری آموزههای این بزرگترین انقلابی قرن بیستم را فراموش کرده و کنار گذاشتهاند، در حالی که بسیاری به اسم "تجدد" میخواهند کارگران آموزگار و انقلابی بزرگ خود را فراموش کنند، یادآوری درسهای زندگی لنینِ کبیر بیش از هر وقت ضروری است. برای ما مارکسیستهای انقلابی صحت آموزههای لنین بارها و بارها اثبات شده است و گوشه گوشه اندیشههای او نه فقط برای درک تاریخ گذشته که برای پیشروی امروز جنبشمان ضروری و حیاتی است. ما به معرفی اندیشههای لنین نمیپردازیم نه فقط بخاطر معرفی مبارزات کارگران نسلهای گذشته که برای استفاده از آنها در مبارزات امروزمان و در نهایت برای تمام کردن آنکاری که لنین نیمهتمام گذاشت: یعنی لغو بردگی مزدی در سراسر جهان.
21 ژانویه 2010
***
هشتاد سال پیش در 21 ژانویه 1924، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، رهبر دولت روسیه شوروی و انترناسیونال کمونیستی پس از بیماری طولانی جان سپرد. پنجاه و سه سالش بود. زندگی او شامل سالهای تلاطم، بحران و تحول بنیادین میشود (ربع آخر قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم) که اوج آن جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه 1917 بود. او، که به "لنین"، نام مستعاری که از کار زیرزمینی غیرقانونی با خود داشت، معروف بود بدون شک بزرگترین انقلابی زمان خود و غولی در قامت انسان بود که اعمالش مسیر تاریخ در قرن بیستم را تغییر داد.
این مقاله روایت مفصلی از زندگی لنین نیست؛ چنین طرحی یک یا چند کتاب بزرگ را پر میکند. برای روایت مفصلتر از خوانندگان دعوت به خواندن یا بازخوانی کتاب آلن وودز راجع به بلشویسم و کتاب تد گرانت راجع به روسیه میکنم. هدف از این مقاله این است که در سالگرد مرگش خلاصه مختصری از عقاید و نقش تاریخی این مارکسیست انقلابی بزرگ ارائه دهیم. بدین سان این دفاعی از لنین (لنینِ انقلابی) در مقابل تمام حملات و تهمتهایی است که در زمان مرگ و زندگی همچون آبشار نیاگارا بر او فرود میآید. این مقاله مرثیهای صرف برای قهرمانی انقلابی نیست؛ که تنها تا جایی ارزش دارد که به ما کمک کند لنینِ واقعی، درافزوده انقلابی او و همچنین وظایفی که در عصر حاضر انقلاب و ضدانقلاب پیش روی ما قرار گرفته است، درک کنیم. هدف این مقاله بیش از هر چیز بخشیدن الهام و دانش به نبردهای امروز است.
لنین در مورد مارکس علیه کسانی هشدار داد که پس از مرگش تلاش به مخدوش کردن پیغام انقلابی او میکنند: "طبقات سرکوبگر در زمان زندگی انقلابیونِ بزرگ همیشه آنها را مورد تعقیب بیامان قرار میدهند و با وحشیانهترین خصومت، آتشینترین نفرت و کارزار بیرحمانه دروغ و تهمت به سراغ آموزههایشان میروند. اما بعد از مرگ آنها تلاش میکنند به قدیسان بیآزار تبدیلشان کنند، مقدسشان سازند و انگار میخواهند از راه "درد دل" با طبقات سرکوبشده هالهای آنچنانی دور نام خود بچپیند با این هدف که آنها را فریب دهند و در عین حال جوهر واقعی تئوریهای انقلابی آنها را اخته و تحریف کنند و لبه تیز انقلابی آنرا کند کنند (لنین، دولت و انقلاب).
این گفنه بدون شک در مورد خود لنین صدق میکند که عقایدش به دست ارتجاع استالینیستی کلبیمسلکانه تحریف شدند تا تمام سیاستهای ضدانقلابی بوروکراسی شوروی توجیه شود. توجیهگران استالینیسم در کمال خشنودی بورژوازی جهانی، جوهر انقلابی لنین را نابود کردند، آنرا به عکس خود تبدیل کردند تا جنایاتشان علیه طبقهی کارگر را لاپوشانی کنند. اینگونه است که تاریخدانان بورژوا همیشه تلاش کردهاند به غلط استالینیسم را با لنینیسم یا کمونیسم برابر قرار دهند تا نام لنین را مخدوش کنند.
ولادیمیر ایلیچ لنین در 10 آوریل 1870 در سیمبیرسک، شهری روی رودخانه ولگا به دنیا آمد. او سومین فرزند از شش فرزند خانوادهای متممول بود. روسیه تزاری در این زمان تحولاتی عظیم را پشت سر میگذاشت. قانون توسعه نامتوازن و مرکب خود را به واضحترین شیوه نشان میداد در حالی که روسیه نیمهفئودالی از پیشرفتهترین الگوهای سرمایهداری که قبلا در بریتانیا، آلمان و فرانسه مستقر شده بود الگوبرداری میکرد. در سال 1861 نظام سرفی برچیده شد و آثار جدید غربی شروع به ایجاد غلیانی درون روشنفکران روسیه کرد که سرکوب تزاری مدتها خاموش نگاه داشته بود. خانواده اولیانوف به میان این جریان پرتلاطم افتاد و با جاری شدنش همراه آن شد. دوره، دورهی نارودنایا ولیا (اراده خلق) بود، جنبش ایدهآلیستی انقلابی که میخواست تزاریسم را با تروریسم فردی سرنگون کند. در سال 1881 آنها بالاخره موفق به ترور تزار الکساندر دوم شدند و موفقیت همین عملیات باعث ضربه خوردن به "اراده خلق" در پی سرکوب وحشیانهای که درگرفت بود.
بزرگترین برادر لنین، الکساندر، به نارودنایا ولیا پیوست و مستقیما در تلاش برای ترور تزار الکساندر سوم شرکت کرد. او در مه 1887 به همراه چهار نفر دیگر دستگیر و اعدام شد. این تراژدی شخصی تاثیر مهمی بر لنین جوان که در آن هنگام 17 ساله بود گذاشت. او در پایان آن سال در کازان وارد دانشگاه شد تا درس حقوق بخواند. مدت کوتاهی بعد بخاطر پیوستن به اعتراضی دانشجویی علیه مقامات اخراج شد و این آغاز زندگی انقلابی او بود.
گرچه لنین با دیدگاههای برادرش احساس همدلی میکرد اما تصمیم گرفت در عوض به محفلی مارکسیستی در کازان بپیوندد که از جمله کاپیتال و آنتی دورینگ میخواندند.
لنین مینویسد: "به لطف مهاجرتی که تزار تحمیل کرده بود، روسیهی انقلابی در نیمه دوم قرن نوزدهم صاحب ارتباطات غنی بینالمللی و احاطه کاملی به اشکال و تئوریهای جنبش انقلابی شد که در هیچ کشور دیگری نظیر نداشت" (لنین، کمونیسمِ چپ).
لنین در این هنگام به هیچ وجه مارکسیستی تمام و کمال نبود. تعهد او به مارکسیسم آسان به دست نیامد. تنها در سال 1891 و پس از مطالعه فشرده و مفصلی از ادبیات مارکسیستی بود که به مارکسیستی معتقد بدل شد و خود را وقف انقلاب سوسیالیستی کرد. او مشغلهی جدیدی پیدا کرد که مرکز زندگیاش شد و همه چیز را وقف این هدف کرد. او خود را از سابقهی متممولش جدا کرد و با تمام وجود به نظرگاه پرولتاریا پیوست. این تجربه ابتدایی در جنبش انقلابی تمام زندگی لنین را تغییر داد.
عقاید انقلابی جدید مارکسیسم در مقابل مجموعه کاملی از گرایشات سردرگرم نارودنیکهای باقیمانده (که بعدها به سوسیال روولوسیونرها بدل شدند) قرار گرفت که دهقانها را در هالهای آرمانی میپیچیدند، ضرورت توسعه سرمایهداری روسیه را رد میکردند و کمون روستایی را بنیان سوسیالیسم میدانستند. چنانکه دیدیم نارودنیکها تروریسم فردی را به عنوان راهی برای ریشهکن کردن سرکوب توجیه میکردند. در مقابل مارکسیسم توسعه ناگزیر سرمایهداری در روسیه و به همراهش رشد گورکن آن به شکل طبقه کارگر را میدید. مارکسیستها در مقابل ترور فردی، مبارزه طبقاتی را به عنوان تنها سلاح انقلابی که میتواند اتوکراسی را سرنگون کند و انقلاب سوسیالیستی را رقم بزند میدیدند. پلخانف، پدر مارکسیسم روسیه، نوشت: "سرمایهداری راه خود را میرود. تولیدکنندگان مستقل را از موقعیتهای متزلزلشان کنار میزند و با همان شیوه محکخوردهای که قبلا "در غرب" امتحان شده در روسیه هم ارتشی از کارگران ایجاد میکند". اما حتی مارکسیستها مشتت بودند و گونهی قانونگرای غیرانقلابی (مارکسیسم قانونی) به رهبری اشترووه ظهور کرده بود که تحلیل اقتصادی مارکس از سرمایهداری را میپذیرفت اما از نتایج انقلابیاش عقب میکشید.
گئورگی پلخانف، که بنیانگذار مارکسیسم روسیه دانسته میشود، در ابتدا عضو فعال نارودنیکها بود. او که از جنبش دلسرد شده بود با فردریک انگلس تماس گرفت و سپس به مارکسیستی معتقد بدل شد. پلخانف در سال 1883 در ژنو اولین سازمان مارکسیستی روسیه (گروه رهایی کار) را بنیان گذاشت و به مبارزه نه فقط علیه نارودنیکها که علیه رویزیونیسم برنشتاینی و مارکسیسم باصطلاح "قانونی" پرداخت و در این میان کلاسیکهای مارکسیستی بسیاری بخصوص در مورد فلسفه ایجاد کرد.
لنین نیز خود را وقف این مبارزه کرد. کار مستمر او تا سال 1895 درون روسیه به ایجاد "اتحادیه برای مبارزه و رهایی طبقه کارگر" انجامیده بود که نیای حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه بود. اما او توسط مقامات دستگیر شد و پس از یک سال زندان برای سه سال دیگر به سیبری تبعید شد. در این شرایط زیرزمینی بود که او اثر کلاسیکش، "توسعه سرمایهداری در روسیه"، را به اتمام رساند. کروپسکایا که از کادرهای سیاسی کلیدی در سازمان پترزبورگ بود به زودی در تبعید به او پیوست. از این زمان به بعد آنها به عنوان رفیق و همراه تا زمان مرگ لنین در سال 1924 با هم کار کردند. کروپسکایا به خاطر میآورد: "تبعید ما رویهمرفته خیلی بد نبود. آن سالها، سالهای مطالعه جدی بود".
تا سال 1898 حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه در اولین کنگرهاش در مینسک تشکیل شد؛ اما لنین هنوز در تبعید بود. این بهرحال ماجرای کوتاهی بود و کنگره مورد یورش قرار گرفت و تقریبا تمام شرکتکنندگان دستگیر شدند.
در این زمان گرایش رویزیونیستی اپورتونیستی حول چهرهی ادوآرد برنشتاین، سوسیال دموکرات آلمانی، درون انترناسیونال دوم ظهور کرد. او میخواست در مارکسیسم تجدید نظر کند و میگفت تئوریهای آن از مد افتاده و باید با وضعیت جدید تطبیق یابد. برنشتاین از نظر سیاسی شکست خورد اما این گرایش رویزیونیستی تحت پوشش "اکونومیسم" در روسیه ظهور کرد. این گرایش میگفت سیاست از سر طبقه کارگر زیاد است و جنبش سوسیال دموکراتها باید در عوض بر خواستههای اقتصادی و روزمره تمرکز کند. چنین رویکردی به سادگی زمین سیاسی را برای بورژوازی نوظهور در مبارزهاش با اتوکراسی خالی میکرد و طبقه کارگر را مجبور میکرد دنبالچه آن باشد.
لنین با شور و شوق به مبارزه علیه "اکونومیسم" برخواست و مجموعه مقالاتی نوشت که نهایتا در سال 1902 به نام "چه باید کرد؟" به صورت کتاب منتشر شد. اما این کتاب تنها بحثی علیه "اکونومیستها" نبود و لنین از آن استفاده کرد تا عقایدش در مورد سازمان حزبی و بخصوص نیاز به ساختن حزبی بر پایه انقلابیون حرفهای با روزنامه مرکزی در سراسر روسیه به عنوان "مبلغ و مروج جمعی" را شکل دهد. حزب سوسیال دموکرات روسیه قرار بود حزب منظمی بر پایه سانترالیسم دموکراتیک باشد و در واقعیت روی الگوی حزب سوسیال دموکرات آلمان بنا شده بود. گرچه این کتاب حاوی خطایی راجع به این بود که طبقه کارگر تنها میتواند به آگاهی سندیکایی برسد (که این اشتباهی از کائوتسکی بود و بعدها توسط لنین رد شد) اما در خدمت نسل کاملی از فعالین حزبی قرار گرفت که بر پایه آن آموزش یافتند و اینگونه شرایط برای ساختن سوسیال دموکراسی روسیه مهیا شد.
لنین بخصوص تاکید بسیاری بر نیاز به تئوری درون حزب داشت. لنین گفت: "بدون تئوری انقلابی نمیتوان جنبش انقلابی داشت". او سپس گفتهای از انگلس را در این مورد نقل قول کرد: "بگذارید از انگلس در سال 1874 نقل کنیم تا ببینیم او در مورد اهمیت تئوری در جنبش سوسیال دموکراتیک چه میگوید. انگلس بر خلاف رسمی که بین ما هست به جای دو نوع شکل مبارزه بزرگ سوسیال دموکراسی (سیاسی و اقتصادی) به سه شکل اشاره میکند و مبارزه تئوریک را هم همپای آن دوی دیگر میداند...
" "کارگران آلمان دو مزیت مهم نسبت به کارگران بقیه اروپا دارند. اول اینکه آنها متعلق به تئوریکترین مردم اروپا هستند؛ و آنها این حس تئوری که طبقات باصلاح "تحصیلکرده" آلمان کاملا از دست دادهاند حفظ کردهاند. سوسیالیسم علمی آلمانی (تنها نوع سوسیالیسم علمی که تابحال وجود داشته) بدون فلسفه آلمانی (و بخصوص فلسفه هگل) که پیش از آن آمده بود، هرگز به وجود نمیآمد. بدون حس تئوری بین کارگران این سوسیالیسم علمی هرگز مثل امروز به خون و گوشت آنها وارد نمیشد. برای فهمیدن اینکه این چه مزیت عظیمی است میتوانیم به بیاعتنایی به هر نوع تئوری نگاه کنیم که یکی از دلایل اصلی این است که جنبش طبقه کارگر انگلستان علیرغم سازمان بینظیر اتحادیهها اینچنین آرام آرام روی زمین میخزد..." (لنین، چه باید کرد؟)
از دسامبر 1900 به اینطرف با توجه به سرکوب در روسیه ایجاد نشریه حزبی در خارج از کشور با انتشار ایسکرا (اخگر) پی گرفته شد. لنین بزرگ شده و 30 سالش بود و به مونیخ رفت تا با پلخانف و دیگران درگیر ایجاد نشریه شود. تا سال 1902 انتشار ایسکرا در آلمان زیادی دشوار شده بود و اکثریت هیئت سردبیری به لندن نقل مکان کرد. لنین و کروپسکایا در ماه آوریل به لندن رسیدند تا به مارتوف، ورا زاسولیچ و پوترسوف بپیوندند. پلخانف و آکسلرود، دو عضو دیگر سردبیری، در سوئیس باقی ماندند اما برای مشورت به لندن میآمدند. شمارههای 22 تا 28 در کلرکنول گرین تدوین شد و در اینجا لنین دفتری با هنری کوئلش، یکی از رهبران فدراسیون سوسیال دموکراتیک بریتانیا در اشتراک داشت. لئون تروتسکی جوان نیز که بخاطر نوشتن روانش به نام مستعار "قلم" معروف بود در ماه اکتبر به لندن آمد تا به سایر مهاجرین بپیوندد. چنانکه کروپسکایا در ویراست اول کتاب خاطراتش (1930) میگوید (و استالینیستها بعدها این را حذف کردند) لنین به گرمی از تروتسکی استقبال کرد و اصرار داشت او برای ایسکرا بنویسد. چند ماه بعد، در مارس 1803، او پیشنهاد کرد تروتسکی به هیئت سردبیری بپیوندد.
در این زمان تدارکات برای کنگره دوم حزب که قرار بود در سال 1903 برگزار شود به زودی در دست بود. این در عمل کنگره بنیانگذار حزب بود و نوشتن برنامه آن به دوش لنین افتاد. کنگره اول در بروکسل تشکیل شد و پس از تعقیب پلیس، مجبور شد در لندن به کار خود خاتمه دهد. از چهل و چهار نمایندهای که بیست و شش سازمان را نمایندگی میکردند تنها چهار نفر کارگر بودند. در پایان حامیان ایسکرا با اختلاف بسیار بیشتر از حامیان "اکونومیستها" و گروه جداییطلب یهودی، بوند، بودند. بوند از زمان کنگره اول خود را به عنوان بخش خودمختاری از حزب بنیان گذاشته بود. در کنگره دوم آنها میخواستند رابطه را حتی از این هم گسستهتر کنند. کروپسکایا توضیح میدهد: "مسئله این بود که آیا کشور باید حزب کارگری متحد و قدرتمندی داشته باشد که کارگران تمام ملیتهایی را که در خاک روسیه زندگی میکنند محکم گرد خود میآورد یا باید چندین حزب کارگری داشته باشیم که هر کدام بر اساس ملیت تشکیل شدهاند. قضیه، دستیابی به همبستگی بینالمللی درون کشور بود. هیئت سردبیریِ ایسکرا خواهان استحکام بینالمللی طبقه کارگر بود. بوند خواهان جداییطلبی و تنها روابط قراردادی دوستانه بین احزاب ملی کارگری در روسیه بود" (یادهایی از لنین). ایسکرا در این مسئله به پیروزی قاطعی برای وحدت تمام کارگران درون حزبی واحد رسید.
اما در اواخر کنگره شکاف عمیقی درون اردوگاه ایسکرا باز شد. جدایی بین بلشویکها (اکثریت) به رهبری لنین و منشویکها (اقلیت) به رهبری مارتوف بر سر یک بند از اساسنامه و ترکیب نهادهای رهبری شکل گرفت! پاراگراف پیشنهادی لنین میگفت تنها کسانی باید عضو حزب شمرده شوند که "برنامه را به رسمیت میشناسند و از حزب حمایت میکنند" و نه فقط از طریق مالی که با مشارکت شخصی در یکی از سازمانهای آن. مارتوف میخواست به جای "مشارکت شخصی" از طرح "منعطفتری" استفاده کند که "همکاری منظم با" حزب، "تحت کنترل" یکی از سازمانهای حزبی بود. لنین در ضمن میخواست هیئت ویراستاری ایسکرا را به سه نفر کاهش دهد: لنین، مارتوف و پلخانف. با اینکه لنین فاتح اکثریت بود اما وقتی پلخانف بعدها طرف مارتوف را گرفت او درون رهبری منزوی شد. لنین پس از این تلاش ناکام در حرفهای ساختن حزب از ویراستاری ایسکرا استعفا داد و در حالی که از فشار عظیم رنج میبرد با در هم شکستن عصبی فاصلهای نداشت.
افسانههای بسیاری حول کنگره دوم و انشعاب معروف درست شده است. اول اینکه ادعا میشود بلشویسم با تمام قوا از این کنگره سر بر آورد و دوم اینکه از این پس حزب بلشویکِ یکدست تحت رهبری لنین با فتح موفق قدرت در اکتبر 1917 به جلو تاخت. اما این ادعاها در واقع هیچ ربطی به واقعیت ندارند. انشعاب در سال 1903 نه بر سر اصول و بنیادها که بر سر مسائل ثانویه سازمانی صورت گرفت. تفاوتهای بعدی بین این دو گرایش در سال 1903 به هیچ وجه روشن نبود و تنها بعدا و تحت تاثیر وثایع سر بر آورد. تفاوت سیاسی حیاتی بین بلشویسم و منشویسم (رویکرد به بورژوازی لیبرال) تنها در سال 1904 مطرح شد. تازه در زمان انقلاب 1905 بود که این خطوط روشن شد.
برای منشویکها، انقلاب پیش روی روسیه قرار بود باقیماندهی فئودالیسم را جارو کند و شرایط توسعهی سرمایهداری را مهیا کند. این انقلاب بورژوا دموکراتیک بود، مثل همانهایی که مدتها پیش در غرب صورت گرفته بود. شرایط انقلاب سوسیالیستی به کلی از روسیه غایب بود و در نتیجه وظیفهی طبقه کارگرِ نوظهور تسلیم خود به بورژوازی به عنوان رهبر انقلاب بورژوادموکراتیک پیشرو بود.
لنین گرچه متوجه ماهیت بورژوادموکراتیک انقلاب در روسیه بود اما به نتایج اساسا متفاوتی رسید. در نظر او، بورژوازی لیبرال روسیه بسیار دیر به صحنه تاریخ رسیده بود و رابطهای ارگانیک با اتوکراسی داشت. در نتیجه سرنوشتش این بود که نقشی جز نقش ضد انقلابی بازی نکند. تنها نیروی قادر به رهبری انقلاب ائتلافی بین پرولتاریا و دهقانهای فقیر بود که به استقرار "دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهقانها" بیانجامد. در ضمن سرنوشت انقلاب روسیه وابسته به انقلاب موفق سوسیالیستی در غرب بود که خود محرک انقلاب در روسیه میشد.
تفاوتهای واقعی سیاسی وقتی ظهور کرد که منشویکها طرفدار همدستی طبقاتی شدند که بنیان آن حمایت از بورژوازی به جای تودههای انقلابی بود. انشعاب 1903 در واقع پیشواز تفاوتهای سیاسی آینده بود. این تفاوتها در نهایت به اختلافی بین سوسیالیسم انقلابی و رفورمیسم بدل شد.
تروتسکی در پایان بر سر مسائل سازمانی به نفع منشویکها رای داد. او بعدها صادقانه به اشتباه خود اعتراف کرد. او متوجه جوهر واقعی اختلاف و آنچه لنین میخواست بسازد نشده بود. با این وجود تروتسکی بر سر مسائل سیاسی موجود در مورد تمام اصول با لنین و نه با منشویکها موافق بود. واقعیت اینجاست که تروتسکی نگاهی حتی روشنتر از لنین به نیروهای اجتماعی درگیر در انقلاب داشت. هر دو موافق بودند که تنها طبقه انقلابی قادر به رهبری انقلاب، که در آن زمان بورژوادموکراتیک بود، پرولتاریا در ائتلاف با دهقانهای فقیر بود. اما، و اینجا بود که تروتسکی با لنین تفاوت نظر داشت، طبقه کارگر پس از رسیدن به قدرت به انجام وظایف بورژوا دموکراتیک بسنده نمیکرد و به عنوان بخشی از انقلاب سوسیالیستی جهانی به وظایف سوسیالیستی روی میآورد.
چشم انداز لنین پیش از سال 1917 این بود که انقلاب روسیه درون محدودههای انقلاب بورژوایی باقی میماند. او سرنوشت انقلاب روسیه را مرتبط با انقلاب سوسیالیستی در غرب میدانست. اما تروتسکی باور داشت که پرولتاریای روسیه میتواند پیش از برادران و خواهرانش در اروپا به قدرت برسد. و این آغاز انقلاب سوسیالیستی جهانی خواهد بود و در سال 1917 هم دقیقا همین اتفاق افتاد. این تئوری به تئوری انقلاب مداومِ تروتسکی مشهور شد. در سال 1917 لنین مشکلی در پذیرش واقعیت موقعیت نداشت و از شیوه پیش رفتن تحولات متوجه شد که چشمانداز حقیقتا چشماندازِ انقلاب سوسیالیستی است.
قتل عام 9 ژانویه در پترزبورگ انقلاب 1905 در روسیه را دامن زد. رویدادهای انقلابی آن سال تاییدی بر اعمال ضدانقلابی بورژوازی لیبرال بودند و تاکیدی قاطع بر نقش انقلابی مستقل طبقه کارگرِ جوان. کارگران در مسیر انقلاب به طور خود جوش دست به برپایی ارگانهای مبارزهی خودشان به شکل سوویتها یا شوراهای نمایندگان کارگران زدند که جنین قدرت کارگری بود. جنبش در طول دوازده ماه گستره عظیمی از مبارزه را در بر گرفت: از تومار تا اعتصاب، اعتصاب عمومی و شورش. نقش تروتسکی در این رویدادها تا جایی بود که به ریاست شورای پتروگراد انتخاب شد و این شورا در ماه اکتبر اعتصاب عمومی را رهبری کرد. اما پس از شکست خیزش مسکو در ماه دسامبر، جنبش انقلابی رو به زوال گذاشت و دولت مجددا وحشیانه قدرت خود را برقرار کرد. با این حال لنین انقلاب 1905 را "تمرین" دانست و تحسین کرد. به احتمال بسیار، بدون این تجربه انقلاب اکتبر 1917 ممکن نمیبود.
چند سالی طول نکشید که ارتجاعی خونین پا گرفت. لنین که در نوامبر 1905 به روسیه بازگشته بود تا سال 1907 دوباره مجبور به تبعید شد. دوره ارتجاع دشواریهای بسیاری با خود آورد و بسیاری مبارزین انقلابی به زیرزمین رانده شدند، دل و دماغ خود را از دست دادند و به کلی از جنبش کنار کشیدند. کروپسکایا مینویسد: "زمان دشواری بود. در روسیه سازمانها تکه تکه میشدند". منشویکها تحت تاثیر حرکاتی برای "انحلال" حزب قانونی و تمرکز تمام تلاشها بر کار علنی قانونی بودند که تحت ارتجاع حاکم به معنی رد فعالیت انقلابی میبود. در عین حال بلشویکها هم تحت تاثیر گرایشات اولترا چپ و سکتاریستی بودند که میخواست کلا راههای قانونی را تحریم کند و این هم به معنای رها کردن کار انقلابی بود. بعضی نیز غرق ایدهآلیسم فلسفی شدند که لنین به آن با دفاعی درخشان از ماتریالیسم دیالکتیک در کتابش، "ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم" (1908) پاسخ داد که همچنان کار فلسفی کلاسیکی است.
لنین باز هم مجبور بود به تعداد کوچکی از افراد در تبعید اتکا کند و مبارزهای علیه "انحلالطلبی" هم از راست و هم از چپ به راه بیاندازد. در این میان کار به نظر تحت تسلط قیل و قالها و جار و جنجالهای زندگی مهاجرین بود. مدت کوتاهی پس از شکست 1905، سازمان بلشویکها درون روسیه به هستهای کوچک تقلیل یافته بود. آنها راهی نداشتند مگر همدستی با منشویکها و انتشار روزنامهای مشترک به نام "سوتسیال دموکرات" به سردبیری مارتوف. اما این اوضاع دیری نپایید.
تروتسکی به خاطر میآورد: "در سال 1910 در کل کشور چند ده نفری بیشتر نبودند. بعضیهاشان در سیبری بودند. اما سازمانیافته نبودند. کسانی که لنین میتوانست با نامه یا مامور بهشان دسترسی داشته باشند حداکثر حدود 30 یا 40 نفر بودند".
لنین در دورهی ارتجاع تلاش میکرد بلشویکها را روی خط صحیح نگاه دارد و این از طریق مبارزه با گرایشات مختلف اولترا چپی بود که بر آنها اثر میگذاشت. چنین قاطعیتی لاجرم به انشعاب انجامید بخصوص با تحریمیها (آتزوویستها). با این حال به طور عمومی، روش لنین همیشه بر سر تاکتیکها و مسائل سازمانی منعطف و بر سر اصول قاطع بود.
تا پایان سال 1910 خیزش انقلابی جدیدی در روسیه آغاز شده بود که تا آغاز جنگ جهانی در اوت 1914 به طول انجامید. در سال 1912 انشعاب بین منشویکها و بلشویکها با برپایی دو حزب مجزا به گسستی علنی انجامید. در این زمان بلشویکها روزنامهی هرروزهی جدیدی به نام "پراودا" به راه انداختند و در عرض دو سال و پس از کار مداوم چهار پنجم کارگران سازمانیافته را به سمت خود آوردند. آنها توانستند در انتخابات پرتقلب دوما به شش نماینده برسند که همه در زمان آغاز جنگ دستگیر شدند.
جنگ جهانی 1914 تا 1918 نقطه عطف از کار در آمد. این جنگ نشان داد سرمایهداری به پایان کار خود رسیده و تناقضاتش به سطوح بحرانی رسیده است. رشد نیروهای مولده در قفس تنگ مالکیت خصوصی و دولت ملت محدود مانده بود و تقلا میکرد. آزمون جنگ، که بزرگترین آزمونها است، رهبران انترناسیونال دوم را رفوزه کرد. در اوت 1914 آنها با جانبگیریِ سرمایهداران خودشان به طبقه کارگر خیانت کردند و سوسیالیسم بینالمللی را بیاعتبار ساختند. رهبران سوسیال دموکرات به اعتبارهای جنگی طبقه حاکمه خودشان رای مثبت دادند و کارگران را فرا خواندند تا به نام "عدالت" همدیگر را به خون بکشانند. آنها قبلا اعلام مخالفت با جنگ کرده بودند اما زمان موعد که فرا رسید، تسلیم شدند. کارگران بهتزده بودند. حتی لنین فکر میکرد اعلامیهی حمایت از جنگ در روزنامهی سوسیال دموکراتهای آلمان جعلی است! انترناسیونال دوم در واقع فروپاشی شومی را از سر گذراند. به قول رزا لوکزامبورگ این سازمان به "جسدی متعفن" بدل شده بود.
تنها احزاب روسیه و صربستان روی خط انترناسیونالیسم سوسیالیستی ایستادند. نمایندگان بلشویک مجلس دوما علیه اعتبارات رای دادند و به سیبری تبعید شدند. کارل لیبکنخت در دسامبر 1914 علیه اعتبارات جنگی در آلمان رای داد. وظیفه تبدیل شدن به رهبری برای بازسازی نیروهای سوسیالیسم بینالمللی به دوش تعداد معدودی از انترناسیونالیستهای تحت تعقیب و در انزوا افتاده بود.
لنین از تبعید خود در سوئیس کارگران آگاه طبقاتی را که با این خیانت بزرگ راه گم کرده بودند خطاب قرار داد. او جنگ جهانی را جنگ امپریالیستی ارتجاعی نامید که قدرتهای اصلی امپریالیستی مالی-سرمایه برای غارت جهان، بازارها، حیطههای نفوذ و سود راه انداخته بودند. او با این توضیح خود تمایز روشن این جنگ با جنگهای مترقی برای آزادی اجتماعی و ملی که طبقات و ملتهای تحت ستم به راه میاندازند و مورد حمایت سوسیالیستها هستند نشان داد. لنین توضیح داد که جنگ امپریالیستی مشخصهی بنیادین متفاوتی دارد و طبقه کارگر را فرا خواند تا "جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی" بدل کند و سرمایهداری را سرنگون کند و سوسیالیسم را به پیروزی برساند. به قول مارکس کارگران میهن ندارند. آزمون مبارزهی صادقانه علیه امپریالیسم مبارزه علیه دولت امپریالیستی خود بود. لنین این تحلیل را با فراخوانی شجاعانه برای انترناسیونال سومی همراه کرد که پرچم شفاف سوسیالیسم بینالمللی را بیافراشد. تجمعات بینالمللی در زیمروالد (1915) و کینتال (1916) کانونی حیاتی برای انترناسیونالیستهای چپ مهیا کرد که در نهایت به بنیانگذاری انترناسیونال سوم (کمونیستی) در مارس 1919 انجامید.
لنین در طول سالهای جنگ وقت بسیاری صرف مطالعهی مجدد تئوری مارکسیستی کرد. به طور مشخص او کارهایی در مورد مسائل اقتصادی گرد آورد که برای نوشتن جزوهی کلاسیک خود، "امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایهداری" (1916) از آن استفاده کرد. او در ضمن دست به مطالعه کامل ماتریالیسم دیالکتیک و فلسفه زد که ادامه مطالعاتش در سالهای 1908-1909 بود. مهمتر از همه او به "علم منطق" هگل پرداخت تا روش دیالکتیکی مارکس را بسط دهد. تسلط بر ماتریالیسم دیالکتیک، جهانبینی مارکسیستی، برای درک روند پیچیدهی رویدادها ضروری بود. لنین اعلام کرد: "بخش تعیینکنندهی مارکسیسم، دیالکتیک انقلابی آن است".
لنین متوجه بود که تجربهی جنگ لاجرم موجهای انقلابی جدیدی آماده میکند. بحران نهایتا در فوریه 1917 در روسیه، "ضعیفترین حلقه"ی زنجیر سرمایهداری جهانی در گرفت. کارگران پتروگراد در روز بینالمللی زن اعتصاب کردند و با شعارهای "مرگ بر جنگ!"، "مرگ بر تزاریسم!" و "به ما نان بدهید!" در خیابانها تظاهرات کردند. این اعتراضات و اعتصابات به انقلابی بدل شد که عمارت 1000 سالهی تزاریسم را پایین کشید. مثل سال 1905 شوراها در کنار دولت موقت سر بر آوردند تا رژیم "قدرت دوگانه" داشته باشیم؛ اما شوراها در ابتدا تحت غلبهی احزاب رفورمیست، منشویکها و سوسیال روولوسیونرها بودند. این احزاب چشماندازی برای فتح قدرت از بورژوازی نداشتند. انقلاب قدرت را به دست کسانی داده بود که انقلاب را پیش برده بودند یعنی کارگران و سربازان اما آنها از این قدرت آگاه نبودند و آنرا به رهبران رفورمیست دادند و اینها آنرا به دولت بورژوایی به رهبری شاهزاده لووف سپردند. این موقعیت "قدرت دوگانه" نمیتوانست تا ابد بپاید: یا شوراها قدرت کامل را به دست میگرفتند یا ضدانقلابی تمام و کمال شاهد میبودیم.
لنین چند ماه پس از ترک تبعیدش در زوریخ به "منفورترین و محبوبترین مرد زمین" بدل شد. هشت ماه دیگر از زمان انقلاب اول طول کشید تا در میان پیچهای تند و روند سریع مبارزه طبقاتی بین انقلاب و ضدانقلاب کارگران در نهایت به قدرت خود آگاه شوند، قدرت بگیرند و جمهوری شوروی را به رهبری بلشویکها سازمان دهند.
البته که این کار آسانی نبود. وقتی لنین در روز 3 آوریل به ایستگاه فنلاند در پتروگراد رسید با این کلمات به استقبال تودهها رفت: "زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی!" او بر خلاف سردبیرهای پراودا (کامنف و استالین) هیچ اعتمادی به دولت انتقالی نداشت. او به این سردبیرها حمله کرد و مشغول فتح حزب خودش برای چشمانداز بلافصل انقلاب سوسیالیستی شد. او قبلا در اثر معروفش "نامههایی از راه دور" که در این زمان نوشته شده وظایف کلیدی را تعیین کرده بود:
" 1) یافتن مطمئنترین راه برای مرحلهی بعدی انقلاب یا انقلاب دوم، انقلابی که 2) قدرت دولتی را از دولت زمینداران و سرمایهداران (گوچکوفها، لووفها، میلیوکوفها، کرنسکیها) به دولت کارگران و دهقانان فقیر منتقل میکند 3) این دولت باید بر الگوی شورای نمایندگان کارگران و دهقانان سازمان یابد".
لنین میبایست مبارزهی سرسختی راه میانداخت تا بر مقاومت اولیهی "بلشویکهای قدیمی" غلبه کند و حزب بلشویک را بر مسیر فتح تودهها و رفتن به سمت انقلاب دوم قرار دهد. بلشویکها اقلیت بودند و وظیفه کلیدیشان "توضیح صبورانه" سیاستهایشان برای تودهی کارگران بود. آنها بالاخره بر پایهی رویدادها موفق شدند با شعارهای "نان"، "زمین" و "صلح" کسب اکثریت کنند. نوشتههای لنین در این دوره شامل گستره عمیقی از دانش برای مارکسیستها در مورد رهبری در میان انقلاب و هنر شورش است. او در میان این رویدادهای تاریخی یکی از مهمترین آثار تئوریک خود، "دولت و انقلاب"، را به اتمام رساند و در آن موضع خود در مورد مسالهی حیاتی تفاوت بین رفورمیسم و انقلاب را روشن ساخت.
تا آغاز سپتامبر بلشویکها اکثریت را در شوراهای پتروگراد و مسکو به دست آورده بودند. در 25 اکتبر رژیم کهن کنار نهاده شد و دولت شوروی متشکل از بلشویکها و سوسیال روولوسیونرهای چپ سر کار آمد که لنین رئیسجمهور و تروتسکی وزیر خارجهی آن بود و البته اکنون از واژهی جدید کمیسر خلق به جای وزیر استفاده میشد. تاریخ جهان شروع به تغییرات چشمگیر کرد.
نقش فردی لنین در سال 1917 حیاتی بود و این خود تاکیدی از نقشی حیاتی است که افراد در شرایط خاص میتوانند در تاریخ بازی کنند. در گسترهی عظیم رویدادهای تاریخی، افراد عموما نقشی ثانوی بازی میکنند. اما زمانهایی حیاتی هست، خصوص وقتی به لبهی تیز اوضاع میرسیم، که افراد میتوانند نقشی قاطع، خوب یا بد، بازی کنند. حضور لنین حیاتی و واجب از کار در آمد. او خود را در روند رویدادها در آمیخت، به درک قوانین بنیادینشان رسید و به نیروهای اجتماعی که انقلاب را به ثمر رساندند شکل داد. تروتسکی این تجربه را در بررسی نقش خودش در 1917 خلاصه میکند: "بگذارید برای روشن شدن اینگونه بگویم. اگر در سال 1917 من در پترزبورگ نبودم، انقلاب اکتبر هنوز اتفاق میافتاد – به این شرط که لنین حاضر بود و فرماندهی را به دست داشت. اگر نه من و نه لنین در پترزبورگ حاضر نمیبودیم انقلاب اکتبری در کار نمیبود: رهبری حزب بلشویک جلوی آن را میگرفت – من کوچکترین شکی در این مورد ندارم!" (روزنگار تبعید، 1935).
شکی در صحت این گفته نیست. مقاومت سران حزب در مقابل این مسیر جدید بسیار قوی بود. بدون لنین بینهایت قویتر هم میبود. تروتسکی باور داشت که او به تنهایی شخصا فاقد اختیار لازم برای تغییر اوضاع میبود. حزب بلشویک در چنین شرایطی در اتخاذِ به موقعِ راه لازم به سوی قدرت ناکام میماند. این میتوانست به بورژوازی امکان دهد پتروگراد را به آلمانها تسلیم کند، خیزش پرولتری بیرهبر را سرکوب کند و قدرت خود را با رژیمی نظامی-بناپارتیست بر پا کند. کل مسیر تاریخ متفاوت میبود و تاریخدانان آینده خوشخیالیهای آرمانگرایانهی بلشویکها را به سخره میگرفتند!
تروتسکی که بیرون هر دو اردوگاه بلشویک و منشویک باقی مانده بود بالاخره متوجه اشتباه خود در تلاش برای وحدت دو گروه رسیده بود. او در بازگشت خود به روسیه در سال 1917 به بلشویکها پیوست و جز رهبری آنها انتخاب شد. لنین دو سال پس از موفقیت انقلاب نگاهی به گذشته میکند و مینویسد: "بلشویسم هنگام فتح قدرت و برقراری جمهوری شوروی بهترین عناصر را که در جریانهای اندیشهی سوسیالیستی به آن از همه نزدیکتر بودند جذب کرد". شکی نیست که منظور او اینجا تروتسکی است که در صدرِ شورای پتروگراد و کمیته نظامی انقلابی، فرماندهی تدارکات فنی/نظامی انقلاب موفق اکتبر بود. در واقع در این سالها اتکای لنین به تروتسکی به عنوان رهبر مشترک انقلاب بسیار عظیم بود. در تمام این سالها نامهای لنین و تروتسکی از هم جداناشدنی بودند. لنین روزی از تروتسکی پرسید: "به نظرت اگر ما کشته شویم بوخارین و سوردلوف از پس کار بر میآیند؟" این ملاحظهای لحظهای نبود چرا که سرنوشت انقلاب مدام بالا و پایین میرفت.
سوسیال روولوسیونرها در ابتدای جنگ داخلی به سمت ضدانقلاب رفتند و تلاش به قتل رهبران بلشویک کردند. لنین در 30 اوت 1918 با گلولهی یکی از سوسیال روولوسیونرهای چپ زخمی شد. البته او توانست بهبود یابد و کار خود را پی بگیرد اما این مصدومیت تا حدود زیادی دلیل مرگ زودهنگام او حدود پنج سال بعد بود. بمبهایی هم در قطار سرخ تروتسکی کار گذاشتند اما او موفق شد اتفاقا فرار کند.
پیروزی انقلاب اکتبر وضعیت جهان را عوض کرد. طبقه کارگر برای اولین بار در تاریخ به قدرت رسیده بود و حکومت پرولتری را بر قرار کرده بود. وظایف پیش روی لنین و نظام شوروی دستیابی به صلح، تحکیم حکومت و گسترش جهانی انقلاب سوسیالیستی بود. اما جمهوری شوروی هر روز با مخاطرات بزرگتری مواجه میشد. بورژوازی بینالمللی با یاری رساندن به ضدانقلاب داخلی و اعزام بیست و یک ارتش دخالتگر امپریالیستی بلافاصله دست به کار نابودی حکومت بلشویکها شد. ارتش سرخ توانا با پنج میلیون سرباز به فرماندهی تروتسکی ساخته شد تا اشغال خارجی را پس بزند و ارتشهای سفید داخلی را مغلوب سازد.
لنین در سالهای سرنوشتساز 1917 تا 1923 تمام وجودش را بر مسائل حساس دفاع و انقلاب جهانی متمرکز کرد. کار لنین در این دوره از گسترهی هر زندگینامهی مختصری خارج است. این گستره شامل بر سیاست جهانی، جنگ داخلی، نظم نوین اقتصادی، ساختن انترناسیونال کمونیستی و مبارزه علیه بوروکراسی است. او در کنار سخنرانیها و گزارشهای مهمش، وقت پیدا کرد تا بعضی کلاسیکهای مارکسیستی را بنویسد از جمله "کمونیسم چپ، بیماری کودکی" و "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد".
تا اواخر سال 1920 با شکست ارتش سفیدِ رانگل، نیروهای ضدانقلابی و دخالتگر همه مغلوب شدند. دولت شوروی با هزینهای دهشتناک مهلت بقا یافته بود. این مهلت به "توازن" موقتی بین قدرتها انجامید که بلشویکها از آن استفاده کردند تا طبقه کارگر جهان را برای موج جدید انقلابی اماده کنند. لنین گفت: "به توازن رسیدهایم. توازنی بسیار ناپایدار است اما مسلما توازن است. آیا دیری میپاید؟ نمیدانم؛ فکر نمیکنم هیچ کس بتواند به این سوال جواب دهد. در نتیجه باید بیشترین توجه ممکن را نشان دهیم".
متاسفانه در میان خرد شدن اقتصاد روسیه و تاخیر در انقلاب جهانی، دولت شوروی از انحطاط داخلی لطمه خورد که شکل رشد سرطانی بوروکراتیک درون دولت و حزب را داشت. با هر شکست و عقبنشینی روحیهگیر برای تودههای خستهی روسیه، بوروکراتها کارگران را کنار میزدند و هر روز اوضاع را خود بیشتر به دست میگرفتند. ارتجاع بوروکراتیک لاجرم درون خود حزب بلشویک هم ظهور کرد و در چهرهی استالین منعکس بود. پس از مرگ لنین، این رشد انگلی روی دوش دولت کارگری نهایتا به خلع ید سیاسی طبقه کارگر و ایجاد رژیمی توتالیتری به حکومت استالین رسید.
از اواخر سال 1922 آخرین مبارزه مرگ و زندگیِ لنین علیه این انحطاط بوروکراتیک بود. متاسفانه اولین سکتهی لنین در بهار 1922 صورت گرفت و به فلج دست و پای راست او انجامید. او توانست پس از بهبود، احیا یابد و در اواخر سال به کار بازگردد. در ماه دسامبر سکته دوم از راه رسید و اینبار شدیدتر بود. لنین از بستر مرگ ضربهای علیه استالین و متحدینش که مشغول دسیسهچینی علیه تروتسکی بودند آماده میکرد. فوتیهوا، منشی لنین، میگوید: "ولادیمیر ایلیچ دارد بمبی برای استالین در کنگره آماده میکند". در این میان بود که او بلوکی مخفی با تروتسکی علیه استالین بر سر مسئلهی گرجستان و سایر مسائل کلیدی شکل داد. بالاخره لنین در "وصیتنامه"ی خود که در 24 و 25 دسامبر نوشته شده و پینویسی در 4 ژانویه 1923 دارد فراخوان به عزل استالین از دبیر کلی حزب میدهد. دو ماه بعد او تمام روابط شخصی با استالین را قطع میکند و مقالهی معروف خود، "بهتر است کمتر باشیم اما بهتر" را منتشر میکند که شامل حملهای سهمگین به ادارهی آگاهی کارگران و دهقانان (رابکرین) به مدیریت استالین است. لنین میگوید: "ما نه فقط در نهادهای شوروی که در حزب هم بوروکراتیسم داریم". لنین منتظر پاسخی به یادداشتی از استالین بود که سومین سکتهی مرگبار را دریافت کرد و قوای سخن را از دست داد. در اواخر سلامتیاش کمی بهبود یافت اما بالاخره در ژانویه 1924 از خونریزی مغزی جان سپرد.
استالین وصیتنامهی لنین را کنار زد. او در پشت پرده سلطهی محکمی بر دستگاه حزبی ساخته بود. مرگ لنین و انزوای انقلاب به استالین امکان داد قدرت را در دستان خود متمرکز کند. بخشی از این کار اخراج اپوزیسیون چپِ تروتسکی بود. تا اواسط دهه 1930 تحت حکومت استالین، ضدانقلابی سیاسی بر پایه حقوق مالکیت ملیشده در سراسر اتحاد شوروی سازمان داده شد. محاکمههای تصفیه رودخانهای از خون هستند که رژیمهای لنین و استالین را از هم جدا میکند.
رابطه واقعی تروتسکی با لنین بهتر از همه در نامهای خلاصه شده است که کروپسکایا یک هفته پس از مرگ لنین نوشت:
"لئون داویدوویچ عزیز،
من مینویسم تا به شما بگویم ولادیمیر ایلیچ حدود یک ماه پیش از مرگش به کتاب شما نگاه میکرد و در جایی که تعریفی از مارکس و لنین میکنید توقف کرد و از من خواست آنرا دوباره بخوانم و با توجه بسیار گوش سپرد و بعد خود دوباره آنرا خواند.
و به غیر از این میخواهم حرف دیگری هم بگویم: رابطهای که بین ولادیمیر ایلیچ و شما وقتی از سیبری نزد ما به لندن آمدید، شکل گرفت تا آخرین لحظهی مرگ برای او عوض نشد.
برای شما، لئون داویدوویچ، آرزوی قدرت و سلامت میکنم و در آغوش میکشمتان
ن. کروپسکایا".
کروپسکایا در همان سال 1926 در محفلی از اپوزیسیون چپ گفت: "اگر ایلیچ زنده بود احتمالا تا بحال زندانی شده بود". بوروکراسی استالینیستی بعدها فتوحات خود را بیشتر از اپوزیسیون گسترش داد. آنها حزب بلشویک را فتح کردند. آنها برنامهی لنین را شکست دادند.
شکی نیست که لنین غولی سیاسی بود. او بزرگترین انقلابی قرن بیستم بود. اعتماد به پیروزی نهایی طبقهی کارگر در درونش، او را تا تار و پود وجودش انقلابی و مارکسیست ساخته بود. اما لنین با این مشخصات به دنیا نیامد و خود را با ترکیبی از آموزش و تجربه، تئوری و عمل به اینجا رساند. تا سن 23 سالگی تمام ویژگیهای بنیادین شخصیت لنین، نگاهش به زندگی و شیوهی عملش شکل گرفته بودند. او انقلاب را زندگی میکرد و نفس میکشید. او با این بزرگترین وظایف تاریخی و وحدت هدف به کلی و تمام و کمال خود را به سرانجام رساند. از میان سالها مطالعه عقاید بنیادین مارکسیسم به همراه عمل سخت او به لنین بدل شد، مرد و معلم بزرگی که میشناسیم.
پس از مرگ مارکس و انگلس دفاع از مارکسیسم حقیقی به معنای وسیع کلمه به دوش ایلیچ لنین افتاد. او با کار و اعتماد بیهمتایش راه را برای اولین انقلاب سوسیالیستی موفق آماده ساخت و مسیر تاریخ جهان را عوض کرد.
لنین نوشت: "تنها انقلاب سوسیالیستی پرولتری میتواند بشریت را از بنبستی که امپریالیسم و جنگهای امپریالیستی برایش ساخته بیرون بیاورد. انقلاب با هر دشواری، با هر عقبنشینی موقت احتمالی و با هر موج ضدانقلاب که روبرو شود، پیروزی نهایی پرولتاریا قطعی است".
افراد همتای لنین در جنبش انقلابی نادر هستند. این مقاله نمیخواهد چالش بدل شدن به مارکس یا لنین را پیش روی تک تک ما بگذارد. ما باید خودمان باشیم. با این حال چالش پیش رو این است که خود را تغییر دهیم، خود را از لحاظ نظری و سیاسی برای نقشی که در آینده بازی میکنیم رشد دهیم. ما افتخار میکنیم که روی شانهی مارکسیستهای بزرگ پیش از خود بایستیم. ما نیز مثل آنها باید خود را با حسی از تاریخ و ایمان به آیندهی بیطبقهی بشر درآمیزیم.
با مرگ لنین، دفاع و دوام مارکسیسم بر شانههای لئون تروتسکی افتاد که علیه مقلدین استالینیست جنگید. امروز این دوام بر دوش نسل کنونی مارکسیستها میافتد که در شرایط تعمیق بحران و بیثباتی جهانی این مبارزه برای عصر جدید بشری را تا پیروزی نهایی پیش ببرند، آن پیروزی که لنین توانست آغاز کند اما عمرش به پایان آن قد نداد.
کتابهای پیشنهادی برای مطالعهی بیشتر:
(پیشنهادها از نویسنده است-م).
"لنین و تروتسکی – آنها واقعا در پی چه بودند؟" از آلن وودز و تد گرانت
"بلشویسم: راه انقلاب" از آلن وودز
"روسیه: از انقلاب تا ضد انقلاب" از تد گرانت
دیگر آثار:
"لنین مرد" از لئون تروتسکی (سخنرانی در ایستگاه تیفلیس در روز مرگ لنین-م)
"لنین" از لئون تروتسکی
"درباره وصیت سرکوبشدهی لنین" از لئون تروتسکی
"آخرین نامههای لنین" از آلن وودز
منبع: "در دفاع از مارکسیسم"، وبسایت گرایش بینالمللی مارکسیستی (Marxist.com)
راب سوئل
ترجمه بابک کسرایی
توضیح مترجم:
در هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب روسیه، مقالهی حاضر را که شش سال پیش توسط یکی از مارکسیستهای بریتانیا نوشته شده به فارسی ترجمه میکنیم. در حالی این سالگرد را پشت سر میگذاریم که ایران در میان انقلابی عظیم به سر میبرد که پیروزی آن بیش از هر چیز به ظهور رهبران انقلابی همچون لنین و بر آمدن حزب انقلابی کارگران، همچون حزب بلشویک به رهبری لنین، گره خورده است.
در حالی که بسیاری آموزههای این بزرگترین انقلابی قرن بیستم را فراموش کرده و کنار گذاشتهاند، در حالی که بسیاری به اسم "تجدد" میخواهند کارگران آموزگار و انقلابی بزرگ خود را فراموش کنند، یادآوری درسهای زندگی لنینِ کبیر بیش از هر وقت ضروری است. برای ما مارکسیستهای انقلابی صحت آموزههای لنین بارها و بارها اثبات شده است و گوشه گوشه اندیشههای او نه فقط برای درک تاریخ گذشته که برای پیشروی امروز جنبشمان ضروری و حیاتی است. ما به معرفی اندیشههای لنین نمیپردازیم نه فقط بخاطر معرفی مبارزات کارگران نسلهای گذشته که برای استفاده از آنها در مبارزات امروزمان و در نهایت برای تمام کردن آنکاری که لنین نیمهتمام گذاشت: یعنی لغو بردگی مزدی در سراسر جهان.
21 ژانویه 2010
***
هشتاد سال پیش در 21 ژانویه 1924، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، رهبر دولت روسیه شوروی و انترناسیونال کمونیستی پس از بیماری طولانی جان سپرد. پنجاه و سه سالش بود. زندگی او شامل سالهای تلاطم، بحران و تحول بنیادین میشود (ربع آخر قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم) که اوج آن جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه 1917 بود. او، که به "لنین"، نام مستعاری که از کار زیرزمینی غیرقانونی با خود داشت، معروف بود بدون شک بزرگترین انقلابی زمان خود و غولی در قامت انسان بود که اعمالش مسیر تاریخ در قرن بیستم را تغییر داد.
این مقاله روایت مفصلی از زندگی لنین نیست؛ چنین طرحی یک یا چند کتاب بزرگ را پر میکند. برای روایت مفصلتر از خوانندگان دعوت به خواندن یا بازخوانی کتاب آلن وودز راجع به بلشویسم و کتاب تد گرانت راجع به روسیه میکنم. هدف از این مقاله این است که در سالگرد مرگش خلاصه مختصری از عقاید و نقش تاریخی این مارکسیست انقلابی بزرگ ارائه دهیم. بدین سان این دفاعی از لنین (لنینِ انقلابی) در مقابل تمام حملات و تهمتهایی است که در زمان مرگ و زندگی همچون آبشار نیاگارا بر او فرود میآید. این مقاله مرثیهای صرف برای قهرمانی انقلابی نیست؛ که تنها تا جایی ارزش دارد که به ما کمک کند لنینِ واقعی، درافزوده انقلابی او و همچنین وظایفی که در عصر حاضر انقلاب و ضدانقلاب پیش روی ما قرار گرفته است، درک کنیم. هدف این مقاله بیش از هر چیز بخشیدن الهام و دانش به نبردهای امروز است.
لنین در مورد مارکس علیه کسانی هشدار داد که پس از مرگش تلاش به مخدوش کردن پیغام انقلابی او میکنند: "طبقات سرکوبگر در زمان زندگی انقلابیونِ بزرگ همیشه آنها را مورد تعقیب بیامان قرار میدهند و با وحشیانهترین خصومت، آتشینترین نفرت و کارزار بیرحمانه دروغ و تهمت به سراغ آموزههایشان میروند. اما بعد از مرگ آنها تلاش میکنند به قدیسان بیآزار تبدیلشان کنند، مقدسشان سازند و انگار میخواهند از راه "درد دل" با طبقات سرکوبشده هالهای آنچنانی دور نام خود بچپیند با این هدف که آنها را فریب دهند و در عین حال جوهر واقعی تئوریهای انقلابی آنها را اخته و تحریف کنند و لبه تیز انقلابی آنرا کند کنند (لنین، دولت و انقلاب).
این گفنه بدون شک در مورد خود لنین صدق میکند که عقایدش به دست ارتجاع استالینیستی کلبیمسلکانه تحریف شدند تا تمام سیاستهای ضدانقلابی بوروکراسی شوروی توجیه شود. توجیهگران استالینیسم در کمال خشنودی بورژوازی جهانی، جوهر انقلابی لنین را نابود کردند، آنرا به عکس خود تبدیل کردند تا جنایاتشان علیه طبقهی کارگر را لاپوشانی کنند. اینگونه است که تاریخدانان بورژوا همیشه تلاش کردهاند به غلط استالینیسم را با لنینیسم یا کمونیسم برابر قرار دهند تا نام لنین را مخدوش کنند.
ولادیمیر ایلیچ لنین در 10 آوریل 1870 در سیمبیرسک، شهری روی رودخانه ولگا به دنیا آمد. او سومین فرزند از شش فرزند خانوادهای متممول بود. روسیه تزاری در این زمان تحولاتی عظیم را پشت سر میگذاشت. قانون توسعه نامتوازن و مرکب خود را به واضحترین شیوه نشان میداد در حالی که روسیه نیمهفئودالی از پیشرفتهترین الگوهای سرمایهداری که قبلا در بریتانیا، آلمان و فرانسه مستقر شده بود الگوبرداری میکرد. در سال 1861 نظام سرفی برچیده شد و آثار جدید غربی شروع به ایجاد غلیانی درون روشنفکران روسیه کرد که سرکوب تزاری مدتها خاموش نگاه داشته بود. خانواده اولیانوف به میان این جریان پرتلاطم افتاد و با جاری شدنش همراه آن شد. دوره، دورهی نارودنایا ولیا (اراده خلق) بود، جنبش ایدهآلیستی انقلابی که میخواست تزاریسم را با تروریسم فردی سرنگون کند. در سال 1881 آنها بالاخره موفق به ترور تزار الکساندر دوم شدند و موفقیت همین عملیات باعث ضربه خوردن به "اراده خلق" در پی سرکوب وحشیانهای که درگرفت بود.
بزرگترین برادر لنین، الکساندر، به نارودنایا ولیا پیوست و مستقیما در تلاش برای ترور تزار الکساندر سوم شرکت کرد. او در مه 1887 به همراه چهار نفر دیگر دستگیر و اعدام شد. این تراژدی شخصی تاثیر مهمی بر لنین جوان که در آن هنگام 17 ساله بود گذاشت. او در پایان آن سال در کازان وارد دانشگاه شد تا درس حقوق بخواند. مدت کوتاهی بعد بخاطر پیوستن به اعتراضی دانشجویی علیه مقامات اخراج شد و این آغاز زندگی انقلابی او بود.
گرچه لنین با دیدگاههای برادرش احساس همدلی میکرد اما تصمیم گرفت در عوض به محفلی مارکسیستی در کازان بپیوندد که از جمله کاپیتال و آنتی دورینگ میخواندند.
لنین مینویسد: "به لطف مهاجرتی که تزار تحمیل کرده بود، روسیهی انقلابی در نیمه دوم قرن نوزدهم صاحب ارتباطات غنی بینالمللی و احاطه کاملی به اشکال و تئوریهای جنبش انقلابی شد که در هیچ کشور دیگری نظیر نداشت" (لنین، کمونیسمِ چپ).
لنین در این هنگام به هیچ وجه مارکسیستی تمام و کمال نبود. تعهد او به مارکسیسم آسان به دست نیامد. تنها در سال 1891 و پس از مطالعه فشرده و مفصلی از ادبیات مارکسیستی بود که به مارکسیستی معتقد بدل شد و خود را وقف انقلاب سوسیالیستی کرد. او مشغلهی جدیدی پیدا کرد که مرکز زندگیاش شد و همه چیز را وقف این هدف کرد. او خود را از سابقهی متممولش جدا کرد و با تمام وجود به نظرگاه پرولتاریا پیوست. این تجربه ابتدایی در جنبش انقلابی تمام زندگی لنین را تغییر داد.
عقاید انقلابی جدید مارکسیسم در مقابل مجموعه کاملی از گرایشات سردرگرم نارودنیکهای باقیمانده (که بعدها به سوسیال روولوسیونرها بدل شدند) قرار گرفت که دهقانها را در هالهای آرمانی میپیچیدند، ضرورت توسعه سرمایهداری روسیه را رد میکردند و کمون روستایی را بنیان سوسیالیسم میدانستند. چنانکه دیدیم نارودنیکها تروریسم فردی را به عنوان راهی برای ریشهکن کردن سرکوب توجیه میکردند. در مقابل مارکسیسم توسعه ناگزیر سرمایهداری در روسیه و به همراهش رشد گورکن آن به شکل طبقه کارگر را میدید. مارکسیستها در مقابل ترور فردی، مبارزه طبقاتی را به عنوان تنها سلاح انقلابی که میتواند اتوکراسی را سرنگون کند و انقلاب سوسیالیستی را رقم بزند میدیدند. پلخانف، پدر مارکسیسم روسیه، نوشت: "سرمایهداری راه خود را میرود. تولیدکنندگان مستقل را از موقعیتهای متزلزلشان کنار میزند و با همان شیوه محکخوردهای که قبلا "در غرب" امتحان شده در روسیه هم ارتشی از کارگران ایجاد میکند". اما حتی مارکسیستها مشتت بودند و گونهی قانونگرای غیرانقلابی (مارکسیسم قانونی) به رهبری اشترووه ظهور کرده بود که تحلیل اقتصادی مارکس از سرمایهداری را میپذیرفت اما از نتایج انقلابیاش عقب میکشید.
گئورگی پلخانف، که بنیانگذار مارکسیسم روسیه دانسته میشود، در ابتدا عضو فعال نارودنیکها بود. او که از جنبش دلسرد شده بود با فردریک انگلس تماس گرفت و سپس به مارکسیستی معتقد بدل شد. پلخانف در سال 1883 در ژنو اولین سازمان مارکسیستی روسیه (گروه رهایی کار) را بنیان گذاشت و به مبارزه نه فقط علیه نارودنیکها که علیه رویزیونیسم برنشتاینی و مارکسیسم باصطلاح "قانونی" پرداخت و در این میان کلاسیکهای مارکسیستی بسیاری بخصوص در مورد فلسفه ایجاد کرد.
لنین نیز خود را وقف این مبارزه کرد. کار مستمر او تا سال 1895 درون روسیه به ایجاد "اتحادیه برای مبارزه و رهایی طبقه کارگر" انجامیده بود که نیای حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه بود. اما او توسط مقامات دستگیر شد و پس از یک سال زندان برای سه سال دیگر به سیبری تبعید شد. در این شرایط زیرزمینی بود که او اثر کلاسیکش، "توسعه سرمایهداری در روسیه"، را به اتمام رساند. کروپسکایا که از کادرهای سیاسی کلیدی در سازمان پترزبورگ بود به زودی در تبعید به او پیوست. از این زمان به بعد آنها به عنوان رفیق و همراه تا زمان مرگ لنین در سال 1924 با هم کار کردند. کروپسکایا به خاطر میآورد: "تبعید ما رویهمرفته خیلی بد نبود. آن سالها، سالهای مطالعه جدی بود".
تا سال 1898 حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه در اولین کنگرهاش در مینسک تشکیل شد؛ اما لنین هنوز در تبعید بود. این بهرحال ماجرای کوتاهی بود و کنگره مورد یورش قرار گرفت و تقریبا تمام شرکتکنندگان دستگیر شدند.
در این زمان گرایش رویزیونیستی اپورتونیستی حول چهرهی ادوآرد برنشتاین، سوسیال دموکرات آلمانی، درون انترناسیونال دوم ظهور کرد. او میخواست در مارکسیسم تجدید نظر کند و میگفت تئوریهای آن از مد افتاده و باید با وضعیت جدید تطبیق یابد. برنشتاین از نظر سیاسی شکست خورد اما این گرایش رویزیونیستی تحت پوشش "اکونومیسم" در روسیه ظهور کرد. این گرایش میگفت سیاست از سر طبقه کارگر زیاد است و جنبش سوسیال دموکراتها باید در عوض بر خواستههای اقتصادی و روزمره تمرکز کند. چنین رویکردی به سادگی زمین سیاسی را برای بورژوازی نوظهور در مبارزهاش با اتوکراسی خالی میکرد و طبقه کارگر را مجبور میکرد دنبالچه آن باشد.
لنین با شور و شوق به مبارزه علیه "اکونومیسم" برخواست و مجموعه مقالاتی نوشت که نهایتا در سال 1902 به نام "چه باید کرد؟" به صورت کتاب منتشر شد. اما این کتاب تنها بحثی علیه "اکونومیستها" نبود و لنین از آن استفاده کرد تا عقایدش در مورد سازمان حزبی و بخصوص نیاز به ساختن حزبی بر پایه انقلابیون حرفهای با روزنامه مرکزی در سراسر روسیه به عنوان "مبلغ و مروج جمعی" را شکل دهد. حزب سوسیال دموکرات روسیه قرار بود حزب منظمی بر پایه سانترالیسم دموکراتیک باشد و در واقعیت روی الگوی حزب سوسیال دموکرات آلمان بنا شده بود. گرچه این کتاب حاوی خطایی راجع به این بود که طبقه کارگر تنها میتواند به آگاهی سندیکایی برسد (که این اشتباهی از کائوتسکی بود و بعدها توسط لنین رد شد) اما در خدمت نسل کاملی از فعالین حزبی قرار گرفت که بر پایه آن آموزش یافتند و اینگونه شرایط برای ساختن سوسیال دموکراسی روسیه مهیا شد.
لنین بخصوص تاکید بسیاری بر نیاز به تئوری درون حزب داشت. لنین گفت: "بدون تئوری انقلابی نمیتوان جنبش انقلابی داشت". او سپس گفتهای از انگلس را در این مورد نقل قول کرد: "بگذارید از انگلس در سال 1874 نقل کنیم تا ببینیم او در مورد اهمیت تئوری در جنبش سوسیال دموکراتیک چه میگوید. انگلس بر خلاف رسمی که بین ما هست به جای دو نوع شکل مبارزه بزرگ سوسیال دموکراسی (سیاسی و اقتصادی) به سه شکل اشاره میکند و مبارزه تئوریک را هم همپای آن دوی دیگر میداند...
" "کارگران آلمان دو مزیت مهم نسبت به کارگران بقیه اروپا دارند. اول اینکه آنها متعلق به تئوریکترین مردم اروپا هستند؛ و آنها این حس تئوری که طبقات باصلاح "تحصیلکرده" آلمان کاملا از دست دادهاند حفظ کردهاند. سوسیالیسم علمی آلمانی (تنها نوع سوسیالیسم علمی که تابحال وجود داشته) بدون فلسفه آلمانی (و بخصوص فلسفه هگل) که پیش از آن آمده بود، هرگز به وجود نمیآمد. بدون حس تئوری بین کارگران این سوسیالیسم علمی هرگز مثل امروز به خون و گوشت آنها وارد نمیشد. برای فهمیدن اینکه این چه مزیت عظیمی است میتوانیم به بیاعتنایی به هر نوع تئوری نگاه کنیم که یکی از دلایل اصلی این است که جنبش طبقه کارگر انگلستان علیرغم سازمان بینظیر اتحادیهها اینچنین آرام آرام روی زمین میخزد..." (لنین، چه باید کرد؟)
از دسامبر 1900 به اینطرف با توجه به سرکوب در روسیه ایجاد نشریه حزبی در خارج از کشور با انتشار ایسکرا (اخگر) پی گرفته شد. لنین بزرگ شده و 30 سالش بود و به مونیخ رفت تا با پلخانف و دیگران درگیر ایجاد نشریه شود. تا سال 1902 انتشار ایسکرا در آلمان زیادی دشوار شده بود و اکثریت هیئت سردبیری به لندن نقل مکان کرد. لنین و کروپسکایا در ماه آوریل به لندن رسیدند تا به مارتوف، ورا زاسولیچ و پوترسوف بپیوندند. پلخانف و آکسلرود، دو عضو دیگر سردبیری، در سوئیس باقی ماندند اما برای مشورت به لندن میآمدند. شمارههای 22 تا 28 در کلرکنول گرین تدوین شد و در اینجا لنین دفتری با هنری کوئلش، یکی از رهبران فدراسیون سوسیال دموکراتیک بریتانیا در اشتراک داشت. لئون تروتسکی جوان نیز که بخاطر نوشتن روانش به نام مستعار "قلم" معروف بود در ماه اکتبر به لندن آمد تا به سایر مهاجرین بپیوندد. چنانکه کروپسکایا در ویراست اول کتاب خاطراتش (1930) میگوید (و استالینیستها بعدها این را حذف کردند) لنین به گرمی از تروتسکی استقبال کرد و اصرار داشت او برای ایسکرا بنویسد. چند ماه بعد، در مارس 1803، او پیشنهاد کرد تروتسکی به هیئت سردبیری بپیوندد.
در این زمان تدارکات برای کنگره دوم حزب که قرار بود در سال 1903 برگزار شود به زودی در دست بود. این در عمل کنگره بنیانگذار حزب بود و نوشتن برنامه آن به دوش لنین افتاد. کنگره اول در بروکسل تشکیل شد و پس از تعقیب پلیس، مجبور شد در لندن به کار خود خاتمه دهد. از چهل و چهار نمایندهای که بیست و شش سازمان را نمایندگی میکردند تنها چهار نفر کارگر بودند. در پایان حامیان ایسکرا با اختلاف بسیار بیشتر از حامیان "اکونومیستها" و گروه جداییطلب یهودی، بوند، بودند. بوند از زمان کنگره اول خود را به عنوان بخش خودمختاری از حزب بنیان گذاشته بود. در کنگره دوم آنها میخواستند رابطه را حتی از این هم گسستهتر کنند. کروپسکایا توضیح میدهد: "مسئله این بود که آیا کشور باید حزب کارگری متحد و قدرتمندی داشته باشد که کارگران تمام ملیتهایی را که در خاک روسیه زندگی میکنند محکم گرد خود میآورد یا باید چندین حزب کارگری داشته باشیم که هر کدام بر اساس ملیت تشکیل شدهاند. قضیه، دستیابی به همبستگی بینالمللی درون کشور بود. هیئت سردبیریِ ایسکرا خواهان استحکام بینالمللی طبقه کارگر بود. بوند خواهان جداییطلبی و تنها روابط قراردادی دوستانه بین احزاب ملی کارگری در روسیه بود" (یادهایی از لنین). ایسکرا در این مسئله به پیروزی قاطعی برای وحدت تمام کارگران درون حزبی واحد رسید.
اما در اواخر کنگره شکاف عمیقی درون اردوگاه ایسکرا باز شد. جدایی بین بلشویکها (اکثریت) به رهبری لنین و منشویکها (اقلیت) به رهبری مارتوف بر سر یک بند از اساسنامه و ترکیب نهادهای رهبری شکل گرفت! پاراگراف پیشنهادی لنین میگفت تنها کسانی باید عضو حزب شمرده شوند که "برنامه را به رسمیت میشناسند و از حزب حمایت میکنند" و نه فقط از طریق مالی که با مشارکت شخصی در یکی از سازمانهای آن. مارتوف میخواست به جای "مشارکت شخصی" از طرح "منعطفتری" استفاده کند که "همکاری منظم با" حزب، "تحت کنترل" یکی از سازمانهای حزبی بود. لنین در ضمن میخواست هیئت ویراستاری ایسکرا را به سه نفر کاهش دهد: لنین، مارتوف و پلخانف. با اینکه لنین فاتح اکثریت بود اما وقتی پلخانف بعدها طرف مارتوف را گرفت او درون رهبری منزوی شد. لنین پس از این تلاش ناکام در حرفهای ساختن حزب از ویراستاری ایسکرا استعفا داد و در حالی که از فشار عظیم رنج میبرد با در هم شکستن عصبی فاصلهای نداشت.
افسانههای بسیاری حول کنگره دوم و انشعاب معروف درست شده است. اول اینکه ادعا میشود بلشویسم با تمام قوا از این کنگره سر بر آورد و دوم اینکه از این پس حزب بلشویکِ یکدست تحت رهبری لنین با فتح موفق قدرت در اکتبر 1917 به جلو تاخت. اما این ادعاها در واقع هیچ ربطی به واقعیت ندارند. انشعاب در سال 1903 نه بر سر اصول و بنیادها که بر سر مسائل ثانویه سازمانی صورت گرفت. تفاوتهای بعدی بین این دو گرایش در سال 1903 به هیچ وجه روشن نبود و تنها بعدا و تحت تاثیر وثایع سر بر آورد. تفاوت سیاسی حیاتی بین بلشویسم و منشویسم (رویکرد به بورژوازی لیبرال) تنها در سال 1904 مطرح شد. تازه در زمان انقلاب 1905 بود که این خطوط روشن شد.
برای منشویکها، انقلاب پیش روی روسیه قرار بود باقیماندهی فئودالیسم را جارو کند و شرایط توسعهی سرمایهداری را مهیا کند. این انقلاب بورژوا دموکراتیک بود، مثل همانهایی که مدتها پیش در غرب صورت گرفته بود. شرایط انقلاب سوسیالیستی به کلی از روسیه غایب بود و در نتیجه وظیفهی طبقه کارگرِ نوظهور تسلیم خود به بورژوازی به عنوان رهبر انقلاب بورژوادموکراتیک پیشرو بود.
لنین گرچه متوجه ماهیت بورژوادموکراتیک انقلاب در روسیه بود اما به نتایج اساسا متفاوتی رسید. در نظر او، بورژوازی لیبرال روسیه بسیار دیر به صحنه تاریخ رسیده بود و رابطهای ارگانیک با اتوکراسی داشت. در نتیجه سرنوشتش این بود که نقشی جز نقش ضد انقلابی بازی نکند. تنها نیروی قادر به رهبری انقلاب ائتلافی بین پرولتاریا و دهقانهای فقیر بود که به استقرار "دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهقانها" بیانجامد. در ضمن سرنوشت انقلاب روسیه وابسته به انقلاب موفق سوسیالیستی در غرب بود که خود محرک انقلاب در روسیه میشد.
تفاوتهای واقعی سیاسی وقتی ظهور کرد که منشویکها طرفدار همدستی طبقاتی شدند که بنیان آن حمایت از بورژوازی به جای تودههای انقلابی بود. انشعاب 1903 در واقع پیشواز تفاوتهای سیاسی آینده بود. این تفاوتها در نهایت به اختلافی بین سوسیالیسم انقلابی و رفورمیسم بدل شد.
تروتسکی در پایان بر سر مسائل سازمانی به نفع منشویکها رای داد. او بعدها صادقانه به اشتباه خود اعتراف کرد. او متوجه جوهر واقعی اختلاف و آنچه لنین میخواست بسازد نشده بود. با این وجود تروتسکی بر سر مسائل سیاسی موجود در مورد تمام اصول با لنین و نه با منشویکها موافق بود. واقعیت اینجاست که تروتسکی نگاهی حتی روشنتر از لنین به نیروهای اجتماعی درگیر در انقلاب داشت. هر دو موافق بودند که تنها طبقه انقلابی قادر به رهبری انقلاب، که در آن زمان بورژوادموکراتیک بود، پرولتاریا در ائتلاف با دهقانهای فقیر بود. اما، و اینجا بود که تروتسکی با لنین تفاوت نظر داشت، طبقه کارگر پس از رسیدن به قدرت به انجام وظایف بورژوا دموکراتیک بسنده نمیکرد و به عنوان بخشی از انقلاب سوسیالیستی جهانی به وظایف سوسیالیستی روی میآورد.
چشم انداز لنین پیش از سال 1917 این بود که انقلاب روسیه درون محدودههای انقلاب بورژوایی باقی میماند. او سرنوشت انقلاب روسیه را مرتبط با انقلاب سوسیالیستی در غرب میدانست. اما تروتسکی باور داشت که پرولتاریای روسیه میتواند پیش از برادران و خواهرانش در اروپا به قدرت برسد. و این آغاز انقلاب سوسیالیستی جهانی خواهد بود و در سال 1917 هم دقیقا همین اتفاق افتاد. این تئوری به تئوری انقلاب مداومِ تروتسکی مشهور شد. در سال 1917 لنین مشکلی در پذیرش واقعیت موقعیت نداشت و از شیوه پیش رفتن تحولات متوجه شد که چشمانداز حقیقتا چشماندازِ انقلاب سوسیالیستی است.
قتل عام 9 ژانویه در پترزبورگ انقلاب 1905 در روسیه را دامن زد. رویدادهای انقلابی آن سال تاییدی بر اعمال ضدانقلابی بورژوازی لیبرال بودند و تاکیدی قاطع بر نقش انقلابی مستقل طبقه کارگرِ جوان. کارگران در مسیر انقلاب به طور خود جوش دست به برپایی ارگانهای مبارزهی خودشان به شکل سوویتها یا شوراهای نمایندگان کارگران زدند که جنین قدرت کارگری بود. جنبش در طول دوازده ماه گستره عظیمی از مبارزه را در بر گرفت: از تومار تا اعتصاب، اعتصاب عمومی و شورش. نقش تروتسکی در این رویدادها تا جایی بود که به ریاست شورای پتروگراد انتخاب شد و این شورا در ماه اکتبر اعتصاب عمومی را رهبری کرد. اما پس از شکست خیزش مسکو در ماه دسامبر، جنبش انقلابی رو به زوال گذاشت و دولت مجددا وحشیانه قدرت خود را برقرار کرد. با این حال لنین انقلاب 1905 را "تمرین" دانست و تحسین کرد. به احتمال بسیار، بدون این تجربه انقلاب اکتبر 1917 ممکن نمیبود.
چند سالی طول نکشید که ارتجاعی خونین پا گرفت. لنین که در نوامبر 1905 به روسیه بازگشته بود تا سال 1907 دوباره مجبور به تبعید شد. دوره ارتجاع دشواریهای بسیاری با خود آورد و بسیاری مبارزین انقلابی به زیرزمین رانده شدند، دل و دماغ خود را از دست دادند و به کلی از جنبش کنار کشیدند. کروپسکایا مینویسد: "زمان دشواری بود. در روسیه سازمانها تکه تکه میشدند". منشویکها تحت تاثیر حرکاتی برای "انحلال" حزب قانونی و تمرکز تمام تلاشها بر کار علنی قانونی بودند که تحت ارتجاع حاکم به معنی رد فعالیت انقلابی میبود. در عین حال بلشویکها هم تحت تاثیر گرایشات اولترا چپ و سکتاریستی بودند که میخواست کلا راههای قانونی را تحریم کند و این هم به معنای رها کردن کار انقلابی بود. بعضی نیز غرق ایدهآلیسم فلسفی شدند که لنین به آن با دفاعی درخشان از ماتریالیسم دیالکتیک در کتابش، "ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم" (1908) پاسخ داد که همچنان کار فلسفی کلاسیکی است.
لنین باز هم مجبور بود به تعداد کوچکی از افراد در تبعید اتکا کند و مبارزهای علیه "انحلالطلبی" هم از راست و هم از چپ به راه بیاندازد. در این میان کار به نظر تحت تسلط قیل و قالها و جار و جنجالهای زندگی مهاجرین بود. مدت کوتاهی پس از شکست 1905، سازمان بلشویکها درون روسیه به هستهای کوچک تقلیل یافته بود. آنها راهی نداشتند مگر همدستی با منشویکها و انتشار روزنامهای مشترک به نام "سوتسیال دموکرات" به سردبیری مارتوف. اما این اوضاع دیری نپایید.
تروتسکی به خاطر میآورد: "در سال 1910 در کل کشور چند ده نفری بیشتر نبودند. بعضیهاشان در سیبری بودند. اما سازمانیافته نبودند. کسانی که لنین میتوانست با نامه یا مامور بهشان دسترسی داشته باشند حداکثر حدود 30 یا 40 نفر بودند".
لنین در دورهی ارتجاع تلاش میکرد بلشویکها را روی خط صحیح نگاه دارد و این از طریق مبارزه با گرایشات مختلف اولترا چپی بود که بر آنها اثر میگذاشت. چنین قاطعیتی لاجرم به انشعاب انجامید بخصوص با تحریمیها (آتزوویستها). با این حال به طور عمومی، روش لنین همیشه بر سر تاکتیکها و مسائل سازمانی منعطف و بر سر اصول قاطع بود.
تا پایان سال 1910 خیزش انقلابی جدیدی در روسیه آغاز شده بود که تا آغاز جنگ جهانی در اوت 1914 به طول انجامید. در سال 1912 انشعاب بین منشویکها و بلشویکها با برپایی دو حزب مجزا به گسستی علنی انجامید. در این زمان بلشویکها روزنامهی هرروزهی جدیدی به نام "پراودا" به راه انداختند و در عرض دو سال و پس از کار مداوم چهار پنجم کارگران سازمانیافته را به سمت خود آوردند. آنها توانستند در انتخابات پرتقلب دوما به شش نماینده برسند که همه در زمان آغاز جنگ دستگیر شدند.
جنگ جهانی 1914 تا 1918 نقطه عطف از کار در آمد. این جنگ نشان داد سرمایهداری به پایان کار خود رسیده و تناقضاتش به سطوح بحرانی رسیده است. رشد نیروهای مولده در قفس تنگ مالکیت خصوصی و دولت ملت محدود مانده بود و تقلا میکرد. آزمون جنگ، که بزرگترین آزمونها است، رهبران انترناسیونال دوم را رفوزه کرد. در اوت 1914 آنها با جانبگیریِ سرمایهداران خودشان به طبقه کارگر خیانت کردند و سوسیالیسم بینالمللی را بیاعتبار ساختند. رهبران سوسیال دموکرات به اعتبارهای جنگی طبقه حاکمه خودشان رای مثبت دادند و کارگران را فرا خواندند تا به نام "عدالت" همدیگر را به خون بکشانند. آنها قبلا اعلام مخالفت با جنگ کرده بودند اما زمان موعد که فرا رسید، تسلیم شدند. کارگران بهتزده بودند. حتی لنین فکر میکرد اعلامیهی حمایت از جنگ در روزنامهی سوسیال دموکراتهای آلمان جعلی است! انترناسیونال دوم در واقع فروپاشی شومی را از سر گذراند. به قول رزا لوکزامبورگ این سازمان به "جسدی متعفن" بدل شده بود.
تنها احزاب روسیه و صربستان روی خط انترناسیونالیسم سوسیالیستی ایستادند. نمایندگان بلشویک مجلس دوما علیه اعتبارات رای دادند و به سیبری تبعید شدند. کارل لیبکنخت در دسامبر 1914 علیه اعتبارات جنگی در آلمان رای داد. وظیفه تبدیل شدن به رهبری برای بازسازی نیروهای سوسیالیسم بینالمللی به دوش تعداد معدودی از انترناسیونالیستهای تحت تعقیب و در انزوا افتاده بود.
لنین از تبعید خود در سوئیس کارگران آگاه طبقاتی را که با این خیانت بزرگ راه گم کرده بودند خطاب قرار داد. او جنگ جهانی را جنگ امپریالیستی ارتجاعی نامید که قدرتهای اصلی امپریالیستی مالی-سرمایه برای غارت جهان، بازارها، حیطههای نفوذ و سود راه انداخته بودند. او با این توضیح خود تمایز روشن این جنگ با جنگهای مترقی برای آزادی اجتماعی و ملی که طبقات و ملتهای تحت ستم به راه میاندازند و مورد حمایت سوسیالیستها هستند نشان داد. لنین توضیح داد که جنگ امپریالیستی مشخصهی بنیادین متفاوتی دارد و طبقه کارگر را فرا خواند تا "جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی" بدل کند و سرمایهداری را سرنگون کند و سوسیالیسم را به پیروزی برساند. به قول مارکس کارگران میهن ندارند. آزمون مبارزهی صادقانه علیه امپریالیسم مبارزه علیه دولت امپریالیستی خود بود. لنین این تحلیل را با فراخوانی شجاعانه برای انترناسیونال سومی همراه کرد که پرچم شفاف سوسیالیسم بینالمللی را بیافراشد. تجمعات بینالمللی در زیمروالد (1915) و کینتال (1916) کانونی حیاتی برای انترناسیونالیستهای چپ مهیا کرد که در نهایت به بنیانگذاری انترناسیونال سوم (کمونیستی) در مارس 1919 انجامید.
لنین در طول سالهای جنگ وقت بسیاری صرف مطالعهی مجدد تئوری مارکسیستی کرد. به طور مشخص او کارهایی در مورد مسائل اقتصادی گرد آورد که برای نوشتن جزوهی کلاسیک خود، "امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایهداری" (1916) از آن استفاده کرد. او در ضمن دست به مطالعه کامل ماتریالیسم دیالکتیک و فلسفه زد که ادامه مطالعاتش در سالهای 1908-1909 بود. مهمتر از همه او به "علم منطق" هگل پرداخت تا روش دیالکتیکی مارکس را بسط دهد. تسلط بر ماتریالیسم دیالکتیک، جهانبینی مارکسیستی، برای درک روند پیچیدهی رویدادها ضروری بود. لنین اعلام کرد: "بخش تعیینکنندهی مارکسیسم، دیالکتیک انقلابی آن است".
لنین متوجه بود که تجربهی جنگ لاجرم موجهای انقلابی جدیدی آماده میکند. بحران نهایتا در فوریه 1917 در روسیه، "ضعیفترین حلقه"ی زنجیر سرمایهداری جهانی در گرفت. کارگران پتروگراد در روز بینالمللی زن اعتصاب کردند و با شعارهای "مرگ بر جنگ!"، "مرگ بر تزاریسم!" و "به ما نان بدهید!" در خیابانها تظاهرات کردند. این اعتراضات و اعتصابات به انقلابی بدل شد که عمارت 1000 سالهی تزاریسم را پایین کشید. مثل سال 1905 شوراها در کنار دولت موقت سر بر آوردند تا رژیم "قدرت دوگانه" داشته باشیم؛ اما شوراها در ابتدا تحت غلبهی احزاب رفورمیست، منشویکها و سوسیال روولوسیونرها بودند. این احزاب چشماندازی برای فتح قدرت از بورژوازی نداشتند. انقلاب قدرت را به دست کسانی داده بود که انقلاب را پیش برده بودند یعنی کارگران و سربازان اما آنها از این قدرت آگاه نبودند و آنرا به رهبران رفورمیست دادند و اینها آنرا به دولت بورژوایی به رهبری شاهزاده لووف سپردند. این موقعیت "قدرت دوگانه" نمیتوانست تا ابد بپاید: یا شوراها قدرت کامل را به دست میگرفتند یا ضدانقلابی تمام و کمال شاهد میبودیم.
لنین چند ماه پس از ترک تبعیدش در زوریخ به "منفورترین و محبوبترین مرد زمین" بدل شد. هشت ماه دیگر از زمان انقلاب اول طول کشید تا در میان پیچهای تند و روند سریع مبارزه طبقاتی بین انقلاب و ضدانقلاب کارگران در نهایت به قدرت خود آگاه شوند، قدرت بگیرند و جمهوری شوروی را به رهبری بلشویکها سازمان دهند.
البته که این کار آسانی نبود. وقتی لنین در روز 3 آوریل به ایستگاه فنلاند در پتروگراد رسید با این کلمات به استقبال تودهها رفت: "زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی!" او بر خلاف سردبیرهای پراودا (کامنف و استالین) هیچ اعتمادی به دولت انتقالی نداشت. او به این سردبیرها حمله کرد و مشغول فتح حزب خودش برای چشمانداز بلافصل انقلاب سوسیالیستی شد. او قبلا در اثر معروفش "نامههایی از راه دور" که در این زمان نوشته شده وظایف کلیدی را تعیین کرده بود:
" 1) یافتن مطمئنترین راه برای مرحلهی بعدی انقلاب یا انقلاب دوم، انقلابی که 2) قدرت دولتی را از دولت زمینداران و سرمایهداران (گوچکوفها، لووفها، میلیوکوفها، کرنسکیها) به دولت کارگران و دهقانان فقیر منتقل میکند 3) این دولت باید بر الگوی شورای نمایندگان کارگران و دهقانان سازمان یابد".
لنین میبایست مبارزهی سرسختی راه میانداخت تا بر مقاومت اولیهی "بلشویکهای قدیمی" غلبه کند و حزب بلشویک را بر مسیر فتح تودهها و رفتن به سمت انقلاب دوم قرار دهد. بلشویکها اقلیت بودند و وظیفه کلیدیشان "توضیح صبورانه" سیاستهایشان برای تودهی کارگران بود. آنها بالاخره بر پایهی رویدادها موفق شدند با شعارهای "نان"، "زمین" و "صلح" کسب اکثریت کنند. نوشتههای لنین در این دوره شامل گستره عمیقی از دانش برای مارکسیستها در مورد رهبری در میان انقلاب و هنر شورش است. او در میان این رویدادهای تاریخی یکی از مهمترین آثار تئوریک خود، "دولت و انقلاب"، را به اتمام رساند و در آن موضع خود در مورد مسالهی حیاتی تفاوت بین رفورمیسم و انقلاب را روشن ساخت.
تا آغاز سپتامبر بلشویکها اکثریت را در شوراهای پتروگراد و مسکو به دست آورده بودند. در 25 اکتبر رژیم کهن کنار نهاده شد و دولت شوروی متشکل از بلشویکها و سوسیال روولوسیونرهای چپ سر کار آمد که لنین رئیسجمهور و تروتسکی وزیر خارجهی آن بود و البته اکنون از واژهی جدید کمیسر خلق به جای وزیر استفاده میشد. تاریخ جهان شروع به تغییرات چشمگیر کرد.
نقش فردی لنین در سال 1917 حیاتی بود و این خود تاکیدی از نقشی حیاتی است که افراد در شرایط خاص میتوانند در تاریخ بازی کنند. در گسترهی عظیم رویدادهای تاریخی، افراد عموما نقشی ثانوی بازی میکنند. اما زمانهایی حیاتی هست، خصوص وقتی به لبهی تیز اوضاع میرسیم، که افراد میتوانند نقشی قاطع، خوب یا بد، بازی کنند. حضور لنین حیاتی و واجب از کار در آمد. او خود را در روند رویدادها در آمیخت، به درک قوانین بنیادینشان رسید و به نیروهای اجتماعی که انقلاب را به ثمر رساندند شکل داد. تروتسکی این تجربه را در بررسی نقش خودش در 1917 خلاصه میکند: "بگذارید برای روشن شدن اینگونه بگویم. اگر در سال 1917 من در پترزبورگ نبودم، انقلاب اکتبر هنوز اتفاق میافتاد – به این شرط که لنین حاضر بود و فرماندهی را به دست داشت. اگر نه من و نه لنین در پترزبورگ حاضر نمیبودیم انقلاب اکتبری در کار نمیبود: رهبری حزب بلشویک جلوی آن را میگرفت – من کوچکترین شکی در این مورد ندارم!" (روزنگار تبعید، 1935).
شکی در صحت این گفته نیست. مقاومت سران حزب در مقابل این مسیر جدید بسیار قوی بود. بدون لنین بینهایت قویتر هم میبود. تروتسکی باور داشت که او به تنهایی شخصا فاقد اختیار لازم برای تغییر اوضاع میبود. حزب بلشویک در چنین شرایطی در اتخاذِ به موقعِ راه لازم به سوی قدرت ناکام میماند. این میتوانست به بورژوازی امکان دهد پتروگراد را به آلمانها تسلیم کند، خیزش پرولتری بیرهبر را سرکوب کند و قدرت خود را با رژیمی نظامی-بناپارتیست بر پا کند. کل مسیر تاریخ متفاوت میبود و تاریخدانان آینده خوشخیالیهای آرمانگرایانهی بلشویکها را به سخره میگرفتند!
تروتسکی که بیرون هر دو اردوگاه بلشویک و منشویک باقی مانده بود بالاخره متوجه اشتباه خود در تلاش برای وحدت دو گروه رسیده بود. او در بازگشت خود به روسیه در سال 1917 به بلشویکها پیوست و جز رهبری آنها انتخاب شد. لنین دو سال پس از موفقیت انقلاب نگاهی به گذشته میکند و مینویسد: "بلشویسم هنگام فتح قدرت و برقراری جمهوری شوروی بهترین عناصر را که در جریانهای اندیشهی سوسیالیستی به آن از همه نزدیکتر بودند جذب کرد". شکی نیست که منظور او اینجا تروتسکی است که در صدرِ شورای پتروگراد و کمیته نظامی انقلابی، فرماندهی تدارکات فنی/نظامی انقلاب موفق اکتبر بود. در واقع در این سالها اتکای لنین به تروتسکی به عنوان رهبر مشترک انقلاب بسیار عظیم بود. در تمام این سالها نامهای لنین و تروتسکی از هم جداناشدنی بودند. لنین روزی از تروتسکی پرسید: "به نظرت اگر ما کشته شویم بوخارین و سوردلوف از پس کار بر میآیند؟" این ملاحظهای لحظهای نبود چرا که سرنوشت انقلاب مدام بالا و پایین میرفت.
سوسیال روولوسیونرها در ابتدای جنگ داخلی به سمت ضدانقلاب رفتند و تلاش به قتل رهبران بلشویک کردند. لنین در 30 اوت 1918 با گلولهی یکی از سوسیال روولوسیونرهای چپ زخمی شد. البته او توانست بهبود یابد و کار خود را پی بگیرد اما این مصدومیت تا حدود زیادی دلیل مرگ زودهنگام او حدود پنج سال بعد بود. بمبهایی هم در قطار سرخ تروتسکی کار گذاشتند اما او موفق شد اتفاقا فرار کند.
پیروزی انقلاب اکتبر وضعیت جهان را عوض کرد. طبقه کارگر برای اولین بار در تاریخ به قدرت رسیده بود و حکومت پرولتری را بر قرار کرده بود. وظایف پیش روی لنین و نظام شوروی دستیابی به صلح، تحکیم حکومت و گسترش جهانی انقلاب سوسیالیستی بود. اما جمهوری شوروی هر روز با مخاطرات بزرگتری مواجه میشد. بورژوازی بینالمللی با یاری رساندن به ضدانقلاب داخلی و اعزام بیست و یک ارتش دخالتگر امپریالیستی بلافاصله دست به کار نابودی حکومت بلشویکها شد. ارتش سرخ توانا با پنج میلیون سرباز به فرماندهی تروتسکی ساخته شد تا اشغال خارجی را پس بزند و ارتشهای سفید داخلی را مغلوب سازد.
لنین در سالهای سرنوشتساز 1917 تا 1923 تمام وجودش را بر مسائل حساس دفاع و انقلاب جهانی متمرکز کرد. کار لنین در این دوره از گسترهی هر زندگینامهی مختصری خارج است. این گستره شامل بر سیاست جهانی، جنگ داخلی، نظم نوین اقتصادی، ساختن انترناسیونال کمونیستی و مبارزه علیه بوروکراسی است. او در کنار سخنرانیها و گزارشهای مهمش، وقت پیدا کرد تا بعضی کلاسیکهای مارکسیستی را بنویسد از جمله "کمونیسم چپ، بیماری کودکی" و "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد".
تا اواخر سال 1920 با شکست ارتش سفیدِ رانگل، نیروهای ضدانقلابی و دخالتگر همه مغلوب شدند. دولت شوروی با هزینهای دهشتناک مهلت بقا یافته بود. این مهلت به "توازن" موقتی بین قدرتها انجامید که بلشویکها از آن استفاده کردند تا طبقه کارگر جهان را برای موج جدید انقلابی اماده کنند. لنین گفت: "به توازن رسیدهایم. توازنی بسیار ناپایدار است اما مسلما توازن است. آیا دیری میپاید؟ نمیدانم؛ فکر نمیکنم هیچ کس بتواند به این سوال جواب دهد. در نتیجه باید بیشترین توجه ممکن را نشان دهیم".
متاسفانه در میان خرد شدن اقتصاد روسیه و تاخیر در انقلاب جهانی، دولت شوروی از انحطاط داخلی لطمه خورد که شکل رشد سرطانی بوروکراتیک درون دولت و حزب را داشت. با هر شکست و عقبنشینی روحیهگیر برای تودههای خستهی روسیه، بوروکراتها کارگران را کنار میزدند و هر روز اوضاع را خود بیشتر به دست میگرفتند. ارتجاع بوروکراتیک لاجرم درون خود حزب بلشویک هم ظهور کرد و در چهرهی استالین منعکس بود. پس از مرگ لنین، این رشد انگلی روی دوش دولت کارگری نهایتا به خلع ید سیاسی طبقه کارگر و ایجاد رژیمی توتالیتری به حکومت استالین رسید.
از اواخر سال 1922 آخرین مبارزه مرگ و زندگیِ لنین علیه این انحطاط بوروکراتیک بود. متاسفانه اولین سکتهی لنین در بهار 1922 صورت گرفت و به فلج دست و پای راست او انجامید. او توانست پس از بهبود، احیا یابد و در اواخر سال به کار بازگردد. در ماه دسامبر سکته دوم از راه رسید و اینبار شدیدتر بود. لنین از بستر مرگ ضربهای علیه استالین و متحدینش که مشغول دسیسهچینی علیه تروتسکی بودند آماده میکرد. فوتیهوا، منشی لنین، میگوید: "ولادیمیر ایلیچ دارد بمبی برای استالین در کنگره آماده میکند". در این میان بود که او بلوکی مخفی با تروتسکی علیه استالین بر سر مسئلهی گرجستان و سایر مسائل کلیدی شکل داد. بالاخره لنین در "وصیتنامه"ی خود که در 24 و 25 دسامبر نوشته شده و پینویسی در 4 ژانویه 1923 دارد فراخوان به عزل استالین از دبیر کلی حزب میدهد. دو ماه بعد او تمام روابط شخصی با استالین را قطع میکند و مقالهی معروف خود، "بهتر است کمتر باشیم اما بهتر" را منتشر میکند که شامل حملهای سهمگین به ادارهی آگاهی کارگران و دهقانان (رابکرین) به مدیریت استالین است. لنین میگوید: "ما نه فقط در نهادهای شوروی که در حزب هم بوروکراتیسم داریم". لنین منتظر پاسخی به یادداشتی از استالین بود که سومین سکتهی مرگبار را دریافت کرد و قوای سخن را از دست داد. در اواخر سلامتیاش کمی بهبود یافت اما بالاخره در ژانویه 1924 از خونریزی مغزی جان سپرد.
استالین وصیتنامهی لنین را کنار زد. او در پشت پرده سلطهی محکمی بر دستگاه حزبی ساخته بود. مرگ لنین و انزوای انقلاب به استالین امکان داد قدرت را در دستان خود متمرکز کند. بخشی از این کار اخراج اپوزیسیون چپِ تروتسکی بود. تا اواسط دهه 1930 تحت حکومت استالین، ضدانقلابی سیاسی بر پایه حقوق مالکیت ملیشده در سراسر اتحاد شوروی سازمان داده شد. محاکمههای تصفیه رودخانهای از خون هستند که رژیمهای لنین و استالین را از هم جدا میکند.
رابطه واقعی تروتسکی با لنین بهتر از همه در نامهای خلاصه شده است که کروپسکایا یک هفته پس از مرگ لنین نوشت:
"لئون داویدوویچ عزیز،
من مینویسم تا به شما بگویم ولادیمیر ایلیچ حدود یک ماه پیش از مرگش به کتاب شما نگاه میکرد و در جایی که تعریفی از مارکس و لنین میکنید توقف کرد و از من خواست آنرا دوباره بخوانم و با توجه بسیار گوش سپرد و بعد خود دوباره آنرا خواند.
و به غیر از این میخواهم حرف دیگری هم بگویم: رابطهای که بین ولادیمیر ایلیچ و شما وقتی از سیبری نزد ما به لندن آمدید، شکل گرفت تا آخرین لحظهی مرگ برای او عوض نشد.
برای شما، لئون داویدوویچ، آرزوی قدرت و سلامت میکنم و در آغوش میکشمتان
ن. کروپسکایا".
کروپسکایا در همان سال 1926 در محفلی از اپوزیسیون چپ گفت: "اگر ایلیچ زنده بود احتمالا تا بحال زندانی شده بود". بوروکراسی استالینیستی بعدها فتوحات خود را بیشتر از اپوزیسیون گسترش داد. آنها حزب بلشویک را فتح کردند. آنها برنامهی لنین را شکست دادند.
شکی نیست که لنین غولی سیاسی بود. او بزرگترین انقلابی قرن بیستم بود. اعتماد به پیروزی نهایی طبقهی کارگر در درونش، او را تا تار و پود وجودش انقلابی و مارکسیست ساخته بود. اما لنین با این مشخصات به دنیا نیامد و خود را با ترکیبی از آموزش و تجربه، تئوری و عمل به اینجا رساند. تا سن 23 سالگی تمام ویژگیهای بنیادین شخصیت لنین، نگاهش به زندگی و شیوهی عملش شکل گرفته بودند. او انقلاب را زندگی میکرد و نفس میکشید. او با این بزرگترین وظایف تاریخی و وحدت هدف به کلی و تمام و کمال خود را به سرانجام رساند. از میان سالها مطالعه عقاید بنیادین مارکسیسم به همراه عمل سخت او به لنین بدل شد، مرد و معلم بزرگی که میشناسیم.
پس از مرگ مارکس و انگلس دفاع از مارکسیسم حقیقی به معنای وسیع کلمه به دوش ایلیچ لنین افتاد. او با کار و اعتماد بیهمتایش راه را برای اولین انقلاب سوسیالیستی موفق آماده ساخت و مسیر تاریخ جهان را عوض کرد.
لنین نوشت: "تنها انقلاب سوسیالیستی پرولتری میتواند بشریت را از بنبستی که امپریالیسم و جنگهای امپریالیستی برایش ساخته بیرون بیاورد. انقلاب با هر دشواری، با هر عقبنشینی موقت احتمالی و با هر موج ضدانقلاب که روبرو شود، پیروزی نهایی پرولتاریا قطعی است".
افراد همتای لنین در جنبش انقلابی نادر هستند. این مقاله نمیخواهد چالش بدل شدن به مارکس یا لنین را پیش روی تک تک ما بگذارد. ما باید خودمان باشیم. با این حال چالش پیش رو این است که خود را تغییر دهیم، خود را از لحاظ نظری و سیاسی برای نقشی که در آینده بازی میکنیم رشد دهیم. ما افتخار میکنیم که روی شانهی مارکسیستهای بزرگ پیش از خود بایستیم. ما نیز مثل آنها باید خود را با حسی از تاریخ و ایمان به آیندهی بیطبقهی بشر درآمیزیم.
با مرگ لنین، دفاع و دوام مارکسیسم بر شانههای لئون تروتسکی افتاد که علیه مقلدین استالینیست جنگید. امروز این دوام بر دوش نسل کنونی مارکسیستها میافتد که در شرایط تعمیق بحران و بیثباتی جهانی این مبارزه برای عصر جدید بشری را تا پیروزی نهایی پیش ببرند، آن پیروزی که لنین توانست آغاز کند اما عمرش به پایان آن قد نداد.
کتابهای پیشنهادی برای مطالعهی بیشتر:
(پیشنهادها از نویسنده است-م).
"لنین و تروتسکی – آنها واقعا در پی چه بودند؟" از آلن وودز و تد گرانت
"بلشویسم: راه انقلاب" از آلن وودز
"روسیه: از انقلاب تا ضد انقلاب" از تد گرانت
دیگر آثار:
"لنین مرد" از لئون تروتسکی (سخنرانی در ایستگاه تیفلیس در روز مرگ لنین-م)
"لنین" از لئون تروتسکی
"درباره وصیت سرکوبشدهی لنین" از لئون تروتسکی
"آخرین نامههای لنین" از آلن وودز
منبع: "در دفاع از مارکسیسم"، وبسایت گرایش بینالمللی مارکسیستی (Marxist.com)
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.