کریس هارمن
برگردان: نیما ناصحی
توضیح مترجم : آموزش مارکسیسم یکی از وظایف اصلی تمامی نیروهائی است که خواهان تغییر سوسیالیستی جامعه هستند . این آموزش حتی الامکان باید جامع و منسجم باشد . در زبان فارسی جزوه ها و کتابهائی مثل کارل مارکس نوشته لنین ، اندیشه انقلابی مارکس از الکس کالینیکوس ، الفبای مارکسیسم از ارنست مندل و بخش اول یک دنیای بهتر نوشته منصور حکمت ، برای آغاز مطالعه مارکسیسم و برگرفتن تصویری کلی از آن مناسب هستند .
رساله مارکسیسم چگونه کار میکند نوشته کریس هارمن مارکسیست فقید انگلیسی یکی از تلاشهای ارزنده برای معرفی مارکسیسم به زبان ساده است . کتابی که میتوان خواندن آن را به تمامی کسانی که بدون مطالعه قبلی خواهان درک کلی مارکسیسم هستند ، توصیه کرد . این کتاب برای اولین بار در سال 1979 توسط انتشارات Bookmarks انتشار یافت و این ترجمه از چاپ ششم آن درسال 2000 می باشد . این مجموعه مقالات نیز در راستای هدف فوق الذکر به تدریج منتشر میشود . امید است روزی شاهد ترجمه تمامی آثار کلاسیک مارکسیستی به زبان فارسی باشیم .
مقدمه
اسطوره گسترده ای وجود دارد مبنی بر این که مارکسیسم دشوارفهم است . این اسطوره ای است که توسط دشمنان سوسیالیسم رواج بافته است – رهبر سابق حزب کار ، هارولد ویلسون ، با غرور میگفت که او هرگز نتوانسته است از صفحه اول سرمایه مارکس جلوتر برود . همچنین این اسطوره ای است که توسط گونه ویژه ای از آکادمیسین ها که خود را "مارکسیست" میخوانند تقویت شده است ؛ آنها عمدا عباراتی مبهم و بیاناتی رازآمیز میپرورند تا این تاثیر را بدست دهند که دارای دانش خاصی هستند که دیگران را بدان راهی نیست .
بنابراین ، این بسیار شگفت آور است که بسیاری از سوسیالیستها که هفته ای چهل ساعت در کارخانه ها و معادن و ادارات کار میکنند ، این را مسلم فرض میکنند که مارکسیسم چیزی است که آنها هرگز وقت و شانسی برای فهمیدن آن نخواهند داشت .
در حقیقت ایده های پایه ای مارکسیسم بطور چشمگیری ساده هستند . آنها ، بصورتی که هیچ مجموعه عقایدی نمیتواند ، جامعه ای که در آن زندگی میکنیم را تبیین میکنند . آنها جهانی را که توسط بحرانها به تباهی کشیده شده ، فقر این جهان در میان فراوانی اش ، کودتاها و دیکتاتوریهای نظامی اش ، چرایی اینکه اکتشافات حیرت آور میلیونها نفر را به صفوف صدقه بگیران میرانند ، " دموکراسیهائی " که شکنجه را تقویت میکنند و دولتهای " سوسیالیستی " که مردم یکدیگر را با موشکهای اتمی تهدید میکنند ، توضیح میدهد و قابل فهم میسازد .
در همین حال ، متفکرین نهادهای حاکم که ایده های مارکسیستی را تمسخر میکنند مانند کسانی که در یک بازی چشم بندی دنبال یکدیگر میگردند ، نه چیزی از مارکسیسم میفهمند و نه میتوانند آن را توضیح دهند .
اما اگرچه مارکسیسم دشوار نیست ، برای کسانی که نخستین بار به آثار مارکس برمیخورند مشکلی بوجود می آید . مارکس بیش از صد سال پیش می نوشت . او زبان آن روز را به کار میگیرد ، به همراه ارجاع به اشخاص و رویدادهائی که آن زمان تقریبا برای همگان آشتا بودند ولی اکنون فقط متخصصین تاریخ آنها را میشناسند .
من تجربه گیج شدن خود را به یاد می آورم ، هنگامی که هنوز به مدرسه میرفتم سعی کردم جزوه هجدهم برومر لوئی بناپارت را بخوانم . درحالیکه حتی نمیدانستم برومر چیست و لوئی بناپارت چه کسی ! چند نفر از سوسیالیستها پس از چنین تجربه هائی تلاشهایشان برای سردرآوردن از مارکسیسم را کنار گذاشته اند ؟
این مسئله توجیه نوشتن این کتاب است . این کتاب میکوشد تا مقدمه ای بر ایده های مارکسیستی فراهم کند تا سوسیالیستها آسانتر بتوانند بفهمند که مقصود مارکس چیست و تکامل مارکسیسم از زمان پیدایش اش توسط فردریک انگلس ، رزا لوگزامبورگ ، ولادیمیر لنین ، لئون تروتسکی و مجموعه ای از متفکران کوچکتر را بفهمند .
قسمت عمده این رساله اولین بار بصورت یک سری مقاله در نشریه کارگران سوسیالیست تحت عنوان "مارکسیسم به زبان ساده" ظاهر شد . ولی من مواد تازه مهمی را به آن افزوده ام . قسمت اندکی از این رساله را از دو کار قبلی برای فراهم کردن شرح ساده ای از مارکسیسم برداشت کزده ام ؛ معنای مارکسیسم نوشته دونچان هالاس و سری مقالات آموزش مارکسیسم نوشته نورویچ از SWP ( حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا ) .
نکته پایانی ؛ کمبود جا مرا از آوردن برخی از مهمترین قسمتهای تحلیل مارکسیستی از دنیای مدرن بازداشت . به همین دلیل من قسمت مبسوطی برای مطالعه بیشتر در پایان آورده ام .
چرا به تئوری مارکسیستی نیاز داریم ؟
برای چه چیزی به تئوری نیاز داریم ؟ میدانیم که بحرانی وجود دارد . ما میدانیم که توسط صاحبکاران مان غارت میشویم . میدانیم که همه خشمگین هستیم . میدانیم که به سوسیالیسم نیاز داریم . بقیه اش دیگر فقط مال روشنفکران است .
شما اغلب حرفهائی از این قبیل را از سوسیالیستهای رزمنده و فعالین اتحادیه های کارگری میشنوید . این دیدگاهها قویا از جانب ضد سوسیالیستها ، کسانی که تلاش میکنند تا این تصویر را بدست دهند که مارکسیسم یک دکترین مبهم ، پیچیده و خسته کننده است ، تقویت میشوند . آنها میگویند ایده های سوسیالیستی "انتزاعی" اند . آنها ممکن است در تئوری صحیح بنظر برسند ولی در زندگی واقعی ، عقل سلیم کلا به ما چیز دیگری میگوید .
مشکل اینجاست که کسانی که این بحثها را جلو میکشند ، خودشان "تئوری ای" از خودشان دارند حتی اگر از تصدیق آن سر باز زنند . هر سوالی که خواستید درباره جامعه از آنها بپرسید ، آنها سعی میکنند تا با یک سری کلی گوئی و ... به شما پاسخ دهند ؛ مانند این مثالها :
" مردم ذاتا خودخواه هستند "
" هرکسی میتواند به جاهای بالا برسد اگر به سختی تلاش کند "
" اگر نفع ثروتمندان درکار نبود هیچ پولی برای ایجاد کار برای ما وجود نداشت "
" اگر بتوانیم کارگران را آموزش دهیم جامعه تغییر میکند "
" اخلاق منحط [مردم] جامعه ما را به این روز انداخته است "
به هر بحثی در خیابان ، اتوبوس ، غذاخوری ها گوش دهید – شما بسیاری از این قبیل حرفها را میشنوید . هر کدام از آنها دارای دیدگاهی هستند درباره اینکه جامعه چگونه است و مردم چگونه میتوانند شرایطشان را بهبود بخشند . همه این چنین دیدگاههائی تئوریهائی درباره جامعه هستند .
وقتی مردم میگویند نظریه ای ندارند ؛ آنچه بطور واقعی منظور آنهاست این است که آنها دیدگاههایشان را تدقیق نکرده اند .
این امر بویژه برای هر کسی که سعی در تغییر جامعه دارد خطرناک است . روزنامه ها ، رادیو و تلویزیون همه بطور مداوم اذهان ما را از توضیحات کهنه درباره آشفتگی جامعه ای که در آن زندگی میکنیم پر میکنند . آنها امیدوارند ما آنچه که آنها میگویند را بدون تفکر درباره موضوعات قبول کنیم . اما شما نمیتوانید بطور موثری برای تغییر جامعه مبارزه کنیم مگر اینکه آنچه در تمامی این بحثهای گوناگون اشتباه است را دریابیم .
این امر برای اولین بار 150 سال پیش نمود یافت . در دهه های 1830 و 1840 تکامل صنعت در مناطقی مثل شمال غربی انگلستان صدها هزار نفر از مردان و زنان و کودکان را به کارهائی با دستمزد بسیار ناچیز کشاند . آنها مجبور بودند تا در شرایطی بشدت کثیف زندگی کنند .
آنها با تشکیل اولین تشکلهای توده ای کارگری شروع به مقاومت علیه این وضعیت کردند – اولین اتحادیه های کارگری و در انگلستان اولین جنبش برای حقوق سیاسی کارگران به نام چارتیسم . در این جنبشها اولین گروههای کوچکی که خود را وقف پیروزی سوسیالیسم کردند ، پدیدار شدند . بسرعت این مسئله پیش آمد که چگونه جنبش کارگری میتواند به اهدافش دست یابد .
برخی گفتند ممکن است بتوان حاکمان جامعه را بوسیله ابزارهای مسالمت آمیز به تغییر امور ترغیب کرد . "نیروی معنوی" یک جنبش توده ای مسالمت آمیز میتواند این را تضمین کند که ثروتهای جامعه به کارگران داده شود . صدها هزار نفر از مردم سازماندهی کردند ، تظاهرات کردند و برای ساختن جنبشی بر مبنای این دیدگاهها کوشیدند – اما تنها به شکست و نا امیدی رسیدند .
دیگران بر استفاده از "نیروی فیزیکی" تاکید کردند ، و گمان کردند که به این مهم میتوان با یک گروه به نسبت کوچک و توطئه گر جدا از بقیه جامعه دست یافت . این هم هزاران کارگر را به مبارزه کشاند که به شکست و نا امیدی انجامید .
برخی دیگر اعتقاد داشتند کارگران با مبارزه اقتصادی بدون مقابل شدن با پلیس و ارتش میتوانند به اهدافشان برسند . بار دیگر بحثهای آنها به تحرکات توده ای منجر شد . در سال 1842 در انگلستان اولین اعتصاب سراسری در جهان در مناطق صنعتی شمال بوقوع پیوست . دهها هزار کارگر برای چهار هفته از کار دست کشیدند تا عاقبت بزور گرسنگی و محرومیت به کار بازگشتند .
مقارن پایان نخستین مرحله از مبارزات شکست خورده کارگری بود که در سال 1848 سوسیالیست آلمانی ، کارل مارکس ، ایده هایش را در جزوه مانیفست کمونیست شرح داد . ایده های او از خلا برنمی خاست . این ایده ها تلاش داشتند تا پایه ای برای پاسخ به کلیه مسائل برخاسته از جنبش کارگری آن زمان فراهم کنند .
عقایدی که مارکس پایه گذاشت هنوز مناسب امروز اند . این احمقانه است که ، چنانچه برخی از مردم میگویند ، بگوییم این عقاید باید از تاریخ گذشته باشند باین دلیل که مارکس 150 سال پیش آنها را مطرح کرده . در حقیقت بسیاری از مفاهیم جامعه که مارکس راجع بدان بحث کرده هنوز معمول اند . به همانگونه که چارتیستها درباره "نیروی معنوی" و"نیروی فیزیکی" صحبت میکردند، سوسیالیستهای امروزی راجع به "راه پارلمانی" و یا "راه انقلابی" بحث میکنند . در میان انقلابیون مباحثه له و علیه "تروریسم" بمانند آنچه در سال 1848 بود وجود دارد .
ایده آلیست ها
مارکس اولین کسی نبود که تلاش کرد تا اشکالات جامعه را توضیح دهد . در همان زمانی که وی می نوشت اختراعات نوین در کارخانه ها باعث تولید ثروت در مقیاسی میشدند که برای نسلهای پیشین در رویا هم قابل تصور نبود . برای اولین بار به نظر میرسید که انسانیت وسائل دفاع از خود در برابر بلایای طبیعی که مایه عذاب ادوار پیشین بودند را بدست آورده است .
اما هنوز این به معنای بهبود در زندگی اکثریت مردم نبود . کاملا برعکس ؛ مردان و زنان و کودکانی که کارخانه های جدید را می چرخاندند ، بسیار بدتر از اعقابشان که بر روی زمین جان میکندند ، روزگار میگذراندند . دستمزدهایشان به زحمت آنان را بالای خط فقر نگاه میداشت ؛ دوره های متناوب بیکاری آنان را به زیر خط فقر پرتاب میکرد . اینان درون زاغه های بدبختانه و کثیف، بدون سیستم دفع فاضلاب مناسب و در معرض انواع بیماریهای واگیردار ، می چپیدند . به جای اینکه تکامل تمدن شادی و بهروزی عمومی به ارمغان بیاورد ، به بدبختی بزرگتری منتهی گشت .
این مسئله تنها توسط مارکس خاطرنشان نشد ، بلکه برخی دیگر از متفکران بزرگ آن روزگار نیز به ذکر آنها پرداختند کسانی مثل شعرای انگلیسی شلی و بلیک ، فوریه و پرودون فرانسوی و فیلسوفان آلمانی هگل و فوئرباخ .
هگل و فوئرباخ وضعیت ناخشنودی را که بشر خود را در آن می یابد "ازخودبیگانگی" نامیدند، اصطلاحی که کماکان آنرا میشنویم . منظور هگل و فوئرباخ از "ازخودبیگانگی" این بود که زنان و مردان مستمرا درمی یابند که توسط نیروهائی که خود آنها در گذشته ساخته اند تحت سلطه قرار گرفته و سرکوب میشوند . بر همین اساس ، فوئرباخ خاطرنشان ساخت که انسانها ایده خدا را ایجاد کردند سپس در مقابل آن سر فرود آوردند و به خاطر اینکه نمیتوانستند انتظارات چیزی که خود خلق کرده اند را برآورده سازند ، احساس بدبختی میکردند . هرچه جامعه بیشتر پیشرفت میکند ، انسانها بدبخت تر و ازخودبیگانه تر میگردند .
کارل مارکس ، در نخستین نوشته هایش این ایده ازخودبیگانگی را برگرفت و آنرا در مورد کسانی که ثروت جامعه را تولید میکنند بکاربست :
هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید کند و هرچه تولیداتش از لحاظ قدرت و وسعت افزایش یابد ، فقیرتر میشود ؛ ... افزایش ارزش جهان چیزها مستقیما به تنزل ارزش جهان انسانها می انجامد ... آنچه که کار خلق میکند بمانند چیزی بیگانه ، بمانند قدرتی مستقل از تولید کننده اش ، در مقابل آن می ایستد ...
در زمانه مارکس بیشتر توضیحات متداول درباب اشکالات جامعه هنوز از نوع مذهبی بود . گفته میشد که تیره روزی جامعه بدلیل قصور مردم از انجام دادن چیزهائی است که خدا از آنها میخواهد . اگر همه ما فقط از گناهانمان تبری بجوئیم همه چیز درست میشود . مشابه این دیدگاه امروزه هم اغلب شنیده میشود اگر چه معمولا وانمد میکند که غیر مذهبی است . این ادعا که " برای تغییر جامعه باید اول خود را تغییر دهید " ، " اگر فقط مردان و زنان خودخواهی یا ماده گرایی شان ( یا بعضی وقتها حساسیت های بیجایشان ) را برطرف کنند آنگاه جامعه بطور اتوماتیک بهتر میشود .
دیدگاه مشابه نه درباره تغییر همه افراد بلکه تغییر اندکی از افراد کلیدی صحبت میکند که بر جامعه اعمال قدرت میکنند . اینکه سعی کنیم ثروتمندان و قدرتمندان را "نصیحت پذیر" سازیم .
یکی از اولین سوسیالیستهای انگلیسی ، رابرت اُوِن ، تلاش کرد تا صاحبان صنعت را متقاعد کند که نسبت به کارگرانشان مهربانتر باشند . مشابه همین عقیده در میان رهبران حزب کار [سوسیال دموکراسی انگلستان] ،شامل جناح چپ آن، هم وجود دارد . به این توجه کنید که آنها چگونه همیشه جنایات صاحبکاران را "خطا " اطلاق میکنند همچنانکه معتقدند کمی بحث میتواند تجارت بزرگ را ترغیب کند تا پنجه از گلوی جامعه بردارد .
مارکس به تمامی این دیدگاهها باعنوان "ایده آلیست" ارجاع میدهد . نه بخاطر اینکه او مخالف این بود که مردم ایده داشته باشند بل بخاطر اینکه این دیدگاهها ، عقایدشان را بمثابه چیزی جدا از شرایط واقعی زندگی مردم ملاحظه میکردند . ایده های مردم بطور نزدیکی به نوع زندگی ای که آنها قادر به زیستن آن هستند بستگی دارد . برای مثال "خودخواهی" را درنظر بگیرید . جامعه سرمایه داری امروز آزمندی را میپروراند حتی در مردمی که مستمرا دیگران را برخودشان مرجح میشمارند . یک کارگر که میخواهد بهترین ها را برای فرزندانش فراهم کند یا به والدینش چیزی بیشتر از مستمریشان بدهد ، تنها راهی که می یابد جدال همیشگی علیه دیگر مردم برای گرفتن شغلی بهتر ، اضافه کاری بیشتر و یا بودن در اول صف برای گرفتن پول بازخرید است . در چنین جامعه ای شما نمیتوانید از خودخواهی یا آزمندی ، تنها با تغییر دادن ذهن افراد رهائی یابید . این حتی مسخره تر است که درباره تغییر جامعه بوسیله تغییر عقاید "فرادستان" صحبت کنیم . فرض کنید شما موفق شدید که یک صاحبکار بزرگ را سوسیالیست کنید و او از آن پس استثمار کارگران را متوقف کند . وی تنها از گردونه رقابت با دیگر رقبایش بیرون انداخته میشود و ورشکست میشود . حتی درباره آنها که بر جامعه حکومت میکنند آنچه که مهم است نه عقاید بلکه ساختار جامعه ای است که در آن آنها این چنین عقایدی را حفظ میکنند .
میتوان مسئله را از جنبه ای دیگر دید . اگر ایده ها آن چیزی هستند که جامعه را تغییر میدهد ، پس خود این عقاید از کجا می آیند ؟ ما در جامعه معینی زندگی میکنیم . ایده ها توسط مطبوعات و تلویزیون و نظام آموزشی بیان میشوند تا از این جامعه معین دفاع کنند . چگونه کسی توانسته است عقایدی کاملا متفاوت را ایجاد کند ؟ به این دلیل که تجربه هر روزه وی متضاد عقاید رسمی جامعه ماست . برای مثال شما نمیتوانید فقط با توضیح موفقیت تبلیغات آتئیستی (بیخدایانه) توضیح دهید که چرا امروزه مردم بسیار کمتری در مقایسه با صدسال پیش مذهبی هستند . شما باید توضیح دهید که چرا مردم به عقاید آتئیستی بطریقی گوش میدهند که صدسال پیش نمیدادند .
بسادگی ، اگر بخواهید تاثیر "انسانهای بزرگ" را توضیح دهید ، باید شرح دهید که چرا مردم از آنها تبعیت میکردند . این سخن درستی نیست که برای مثال ناپلئون یا لنین تاریخ را تغییر دادند ، بدون توضیح اینکه چرا میلیونها نفر از مردم موافق چیزی بودند که آنها پیشنهاد میکردند . افزون بر این ، آنها هیپنوتیزم کننده توده ها نبودند . چیزی در حیات جامعه در نقطه مشخصی وجود داشته که مردم را به این احساس کشانده که آنچه آنها میگویند صحیح است .
شما میتوانید بفهمید چگونه ایده ها تاریخ را تغییر میدهند ، اگر بفهمید که آن ایده ها از کجا می آیند و چرا مردم آنها را میپذیرند . این بدان معناست که فراتر از ایده ها به شرایط مادی جامعه که این ایده ها در آن حادث میشوند نگاه کنیم . این امر دلیل آن است که مارکس براین جمله پای می فشارد : " این آگاهی نیست که هستی را تعیین میکند بلکه هستی اجتماعی است که آگاهی را معین میسازد . "
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.