ناسيوناليسم
مصاحبه با عبدالله شريفى (بخش دوم)
در این بخش از مصاحبه سعی خواهیم نمود در امتداد بخش اول، در متن اوضاع سياسى ايران به تحولات جنبش ناسيوناليستى معاصر بپردازيم، و جايگاه اين جنبش را در تحولات آتى مورد بررسى قرار دهيم۔
در رابطه با جنبش ناسيوناليستى كرد نيز با توجه به برجستگى رويدادهايى دو دهه اخير عراق ناچارا بطور مختصردر اين رابطه نيز مرورى به اين تحولات خواهيم داشت۔
با تشكر از رفيق عبدالله شريفى
مسئولين وبلاگ عليه ناسيوناليسم
www.antinasunalizm.blogfa.com
سوال اول. شما در بخش اول همين مصاحبه به تاريخ عمومى شكلگيرى ناسيوناليسم مفصل اشاره كرده ايد، و در رابطه با ايران، دوره شكل گيرى ناسيوناليسم را از دوران مظفرالدین شاه و انقلاب مشروطه بررسى كرديد۔ اكنون اجازه بدهيد يكراست به رابطه اسلام سياسى و ناسيوناليسم ايرانى بپردازيم، سوال اين است كه عروج اسلام سياسى و حاكميت اين سى ساله جمهورى اسلامى چه موقعيتى به ناسيوناليسم ايرانى داده است؟ ناسيوناليسم ايرانى در تحولات جارى چه جايگاهى دارد و در آينده چه شانسى به عنوان آلترناتيو جمهورى اسلامى دارد؟
عبدالله شريفى:
با تشكر مجدد!
رابطه اسلام سياسى و ناسيوناليسم ايرانى يكى از پروبلماتيك هاى معاصر تاريخ ايران بشمار ميرود، اين مشكل نه تنها از منظر دو طرف معادله يعنى جنبش اسلام سياسى و جنبش ناسيوناليسم ايرانى بلكه، فراتر درسطح منطقه خاورمیانه و به یک اعتبار در سطح معادلات جهان چند قطبی پس از پایان دوران جنگ سرد، رنگ خود را بر روايت هاى بيرونى زده است۔ رگه هايى چپ ملی مذهبی و ناسیونالیسم چپ ايران نيز که عادت کرده بود جنبش اسلامی و اسلام سیاسی را به عنوان نیروئی متعلق به "ملل شرق" به حساب آورد و آنرا جریانی "مردمی" در نظر بگیرد، هم اكنون گيج روايات ژورناليستى و مورخان و تئورسينهاى حاشيه ای دول غربى هستند۔ بد نيست كه در همين ابتدا حساب خود را با اين گونه قرائت هاى غير ماركسيستى روشن كنيم۔ اين كه حاكميت جمهورى اسلامى و اساسا نفوذ اسلام سياسى در خاورميانه و بخشى از آفريقا محصول سير تكاملى حركت مذهبى و دينى تلقى شود، و نوعی تکرار با اختلاف فاز جنگ "مدرنیته" و "تئوکراسی" قلمداد میکنند، ريشه در عدم درك اتفاقات جهانى معاصر و عدم درک جدال ناسیونالیسم و اسلام سیاسی بر سر سهمیه بورژوازی بومی در دنیای امپریالیسم دارد۔ جنگ و مصاف این دو گرایش، که دومی، یعنی اسلام سیاسی، ناسیونالیسم را به "بی لیاقتی"، غرق شدن در تجمل و فساد متهم میکند، و فلسفه فعال شدن اسلام سیاسی در جنگ بر سر قدرت دولتی، برای این دیدگاه غیر مارکسیستی و بقایای ناسیونالیسم چپ، غیر قابل هضم شده است.
اسلام سياسى بصورت يك جنبش امروزى سير تكاملى و ادامه خطی رابطه مشروطه و مشروعه و يا تقابل ناسيوناليسم مصدق و فدائيان اسلام و يا حتى اعتراضات طلبه هاى ناراضى حوزه هاى علميه نيست۔ اين تاريخ مجزای خود را دارد كه ميشود در جايى مفصلتر به آن پرداخت. غرب در تقابل با انقلاب ١٣٥٧ ايران و در متن تعارضات جنگ سرد و تقسيم جهانى دوران جهان دو قطبى، بخش حاشيه اى و گرایش رو به موت اسلامى را با تكيه بر سنتهاى ملى و مذهب زده شرقى و اليت روشنفكر و اديب و شاعر شرق زده و عقب مانده كه بخشا خود را چپ بحساب مياورد، به صحنه آورده شد۔ سركوب انقلابى كه ميرفت بطرف راديكاليزمى كه نه تنها حكومت سلطنتى را بلكه كل مناسبات سرمايه دارى ايران را به مصاف بكشد، خطر جدى بود كه با سروسامان دادن يك جنبش كپك زده ميسر شد۔ ديديم كه چگونه در جامعه اى غير مذهبى و با فرهنگى مانند ايران به كل جامعه و انقلاب آن خون پاشيدند۔
اينكه اين جنبش را سير تكاملى تحركات مذهبى و یا رشد گرایش تئوکراسی در يك جامعه اسلامى ميدانند، تعريف جانبدارانه و سطحی و غير واقعى است از اين تحولات خونين. براى كارگر و كمونيست و آزاديخواه آن جامعه معنى بسيار فراتر از يك جايگزينى حكومتى دارد۔ معنائى كه در تمام شئونات زندگى و تلاش براى زندگى انسانى در آن جامعه تاثير مخرب خود را به جايى گذشته است۔
البته از نظر تحقيقى و فاكت هاى تاريخى، روند به ضرر اين روايات دست ساز و جانبدارانه ژورناليستى، تمام ميشود۔
اسلام سياسى و بويژه نظريه پردازان تشيع هميشه بر اين اعتقاد بوده اند كه در غياب مهدى آخرالزمان دست بردن در حكومت، كار "امت" اسلامى نيست۔ بنابر اين اكتفاى روحانيون به ترويج مذهبى و به مثابه اهرم فشار در كنار حكومتها براى تعادل اسلامى، سراسر تاريخ روحانيون را از دوره سلطه حکومت شیعه در دوره صفوی و ازابتداى دوران قاجاريا ها تا انقلاب ١٣٥٧ شكل ميدهد۔
جنبش تنباكو كه منجر به ضربه بزرگى به سلطه امپرياليسم انگليس شد، ميتوانست به تغيير حكومت بى ثبات وقت منجر شود، اما فتواى آيت الله ميرزا حسن شيرازى براى تحريم انگليس و فشار به ناصرالدين شاه قاجار نهايت كارى بود كه جنبش اسلامى از خود نشان داد۔ در طول دوران تقابل مشروطه و مشروعه هيچگاه روحانيون از اهرم فشار بر حكومت وقت در مقام چپاول گران كنار دولت، يك گام آنطرف تر نرفتند، اينها در كنار مالياتهاى دولتى با خمس و ذكات راضى بودند۔ در دوره كودتاى رضا شاه و سرنگونى سلطنت قاجاريان، رضا شاه و جمعى از اطرافيانش خواهان لغو سلطنت و برقرارى جمهورى شدند، نياز كشور سازى و مناسبات توليدى سرمايه دارى اين را طلب ميكرد اما با تقابل جمعى از روحانيون و از جمله آيت الله مدرس روبر شدند و با احياى مجدد سلطنت، دوران سلطنت پهلوى بنيان گذارى شد. دليل هم همين بود كه "جمهورى" جايگاه روحانيت و نقش اسلام را نفى ميكند و چون در غياب مهدى موعود قرار نبود خودشان راسا حكومت كنند تعادل را در ابقا سلطنت ميديدند۔
اين سير در زمان محمد رضا شاه در ايران هم ادامه داشت، نهايت كار آيت الله بروجردى تاسيس حوزه علميه و انتقال عرصه حوزه از نجف به قم بود۔ هاشمى رفسنجانى در كتاب مصاحبه زيبا كلام با رفسنجانى به صراحت ميگويد كه خمينى هم تا اين اواخر هم كارش همين كار حوزوى و ترويج اسلام در انجمن "مكتب تشيع" بود۔ به قول خودشان اين اواخر بود كه تز ولايت فقيه در غياب مهدى حتى بصورت درس در حوزه ها تدريس ميشد۔
اينكه سر انجام اين جنبش اسلام سياسى معاصر از جانب غرب در تقابل با انقلاب ايران و بر متن رقابت با بلوك شرق بصورت كمر بند سبز از گورهاى تاريخ در آورده شدند، نه ادامه ايفاى نقش بعنوان اهرم فشار و نه ادامه تاريخ "جهاد هاى" تاريخى و "مجتهدین" اين جنبش بود۔ اين جنبش فراموش شده در دهه هاى پايانى قرن بيستم بصورت جنبشى سياسى و حكومتى به جان جامعه بشرى انداخته شد۔
با اين وصف روايت تكامگرايانه از جنبش اسلام سياسى كه منجر به اين پديده معاصر شده باشد و اين اسلام سياسى را و جمهورى اسلامى را بصورت حكومت دينى كه در مسيرى از تاريخ تكامل يافته باشد، واقعى و ماترياليستى نيست۔ اسلام سياسى معاصر محصول معادلات سياسى اين عصر است۔ روندى غير متعارف است كه نه بر پايه مذهبى بودن جامعه بلكه بر پايه سركوب خونين و سازمانيافته پا به عرصه سياست گذاشت۔
اسلام سياسى بر دوش بخشى از ناسيوناليسم سركوب شده ايرانى ماديت بومى يافت۔ تصادفى نيست كه دولت موقت بازرگان را "مکلا" های جبهه ملى تشكيل ميدهند، تلاش خمينى براى برقرار ساختن حكومت مكلا، نه معمم، در همان ابتدا نشانگر اين حقيقت است كه جامعه ايران با حكومت مذهبى چقدر بيگانه بود۔ در دور اول انتخابات رياست جمهورى، خمينى با كانديداتورى بهشتى بدليل معمم بودن مخالفت كرد۔
بديهى است دو سنت ناسيوناليستى ايرانى، جبهه ملى و حزب توده و اقمارشان با كودتاى ٢٨ مرداد و سركوب مصدق از هم جدا شدند و با سر كار آوردن جنبش اسلامى و سركوب انقلاب ايران دوباره بهم رسيدند۔
قطعا سرنگونى رژيم سلطنتى ضربه بزرگى به بخشى از ناسيوناليسم ايرانى زد، از اريكه قدرت خارج شدند و در ذهنيت تاريخى جامعه بصورت شكست خوردگان باقى ماندند۔ اكنون دو طيف ناسيونالستى در ايران صاحب جنبش خود هستند۔ جنبش ناسيوناليسم پرو غرب و جنبش ملى مذهبى، اين دومى اكنون هنوز سرى در حكومت دارد و قطعا در تحولات آينده سرنوشتش با سرنوشت اسلام سياسى گره خورده است، اما هر دوى اين سنتهاى ناسيوناليستى كه شامل احزاب و جريانات و شخصيتهاى متنوعى ميباشند تنها در خلا جنبش كمونيزم كارگرى در خلا يك افق كمونيستى بصورت بديل جمهورى اسلامى امكان نقش بازى كردن خواهند داشت۔
چنانچه آلترنايتو كارگرى كمونيستى ميدان پيدا كند، گرایش اسلام سیاسی و کل طیف موسوم به جنبش ملی اسلامی سير نزولى و اضمحلال را در پيش خواهند گرفت۔ در غير اين صورت امكان عروج ناسیونالیسم، و الزاما نه در شکل سلطنت و یا احیای میراث دو هزار و پانصدساله و منشور "کورش کبیر"، بلکه در اشكال متنوع و پيچیده و "جدید"ممكن است۔ اگر جنبش مردم براى سرنگونى جمهورى اسلامى در پرتو رهبرى و افق انسانى و كمونيستى ميسر شود كل معادلات بومى و منطقه اى دگرگون خواهند شد۔
اگر احتمال استحاله و تبديل رژيم اسلامى به طرف رژيم ى براى سامان بخشيدن به كاپيتاليسم و اقتصاد و سياست در ايران امكان يابد هر يك از اين دو سنت ناسيوناليستى امكان نقش بازى كردن خواهند يافت۔ در چنيين حالتى انتقال اين دوره به يك حكومت پرو غرب نوع تركيه بر دوش جنبش ملى مذهبى البته در اشكال متنوع و پيچيده خواهد افتاد۔ اما در هر حال هر نوع استحاله اسلام سیاسی، بطور مشخص در جامعه ایران با این تاریخ معرفه برای ما، حتی پوسته ظاهری را هم از آن باقی نخواهد گذاشت و ناچار است میدان بازسازی اقتصاد کاپیتالیستی ایران را به گرایشی که با روبنای این اقتصاد همخوانی بیشتری دارد، واگذارد. بنابراین این توهم پوچ که گویا اسلام سیاسی میتواند محمل "متعارف" شدن تولید سرمایه داری در ایران باشد، فقط از عدم شناخت روندهای تاریخی در جامعه ایران طی بیش از صد سال حکایت دارد.
رويداهاى اخير ايران حاكى از اين است كه جنبش ناسيوناليستى پرو غرب از رهبر و سازمان خاص خود عاجز است، به ميدان فرستادن بخش عامى و شبه فاشيستى طرفدار پرچم و سرود اى ايران نشانه صحت اين ادعا است۔ اما اين كمبود ذره اى از خطر عروج اين جنبش ضد كارگر و ضد كمونيستى را نميكاهد۔ و شاید همین خاستگاه شرق زده و "ضد سلطنتی" ناسیونالیسم چپ است که کماکان انجام رسالت اداره "اقتصاد ملی" را از درون گرایشی که به تعبیر آنها سنتی و ملی است، ممکن و از نظر "قوانین تکامل تاریخ" منطقی میدانند!
سوال دوم: ناسیونالیزم کرد به عنوان یک جنبش اجتماعى ریشه دار در جامعه ی ایران و عراق و دیگر کشورها را ميبينيم، ناسيوناليسم كرد در ايران چگونه وارد انقلاب ١٣٥٧ شد و در طول اين سى سال بطور فشرده چه تحولاتى را از سر گذراند؟
عبدالله شريفى:
ناسيوناليسم كرد در ايران با دوران جنگ جهانى دوم و قاضى محمد پا بعرصه وجودى گذاشت۔ مدتها تحت تاثير سنت ناسيوناليستى ايرانى بخش رفرميستى حزب توده و چپ خلقى بود۔ همانگونه كه با بلوك شرق و وجود سوسياليسم كاذب، ماركسيسم ناسيونايزه شده بود اين سنت هم تحت تاثير آن در قلمرو ملى خود خواهان خودمختارى و حق تعيين سرنوشت بود۔ مدتها از سيوسيال دمكرات اروپا تبعيت ميكرد و با اين نگرش اما از نظر سازمانى پراكنده و نا منسجم وارد انقلاب ايران شد۔
اما این واقعیت که ناسیونالیسم، ملت را میسازد و نه برعکس، در هر حال، با طرح حکومت "کردها"، چه در شکل خودمختاری و یا در چهار چوب "دمکراسی" در یک کشور، معنی سیاسی پیدا کرد.
ناسیونالیستهای کرد، با سر كار آوردن جنبش اسلامى و خمينى، به استقبال آن رفتند و تمام تلاش مماشات جويانه خود را بكار گرفتند تا به گفته خودشان به تحقق شعار استراتژیک "خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران" نزدیک شوند۔ ناسیونالیسم و حزب آن، حزب دمکرات کردستان ایران، با حمله سركوبگرانه به كردستان به متن مقاومت مسلحانه كشانده شدند و بر تز "جنگ مذاكره مذاكره جنگ" راه خود را پيمودند۔
مدتى با شوراى ملى مقاومت در كنار بنى صدر و مجاهدين دل بستند و جنگى چند ساله را با كمونيسم و حضور سیاسی و بیداری كارگران و مردم زحمتكش كردستان آغاز كردند۔ با شكست بلوك شرق و حضور نظامى آمريكا در عراق و عروج ناسيوناليسم كرد در عراق از خودمختارى به فدراليزم شيفت كردند و باميد عراقيزه شدن ايران هست و نيست خود را بكار گرفتند۔ مدتى با صراحت كامل به جبهه دو خرداد پيوستند و اميد خود را به جامعه "مدنى" خاتمى بستند۔
شكست اين مسير و ناكامى آمريكا در عراق افول ناسيوناليسم كرد در چشم مردم كردستان عراق اين جريانات را با بحران جدى مواجه ساخت۔ اكنون شقه شقه و پارچه پارچه و بى اميد، سر گردانند۔
اكنون اميد به تحولات درون رژيم بسته اند و در صورت حضور فعال جبهه مردم و سلطه افق كمونيستى دورنماى خاصى نخواهند داشت، در غياب آن، ظرفيت به بازى گرفته شدن را از جانب هر نيروى مطرح در ايران را دارند، ظرفيت ضد كمونيستى و ضد كارگرى اين جريانات بر كسى پوشيده نيست۔
سوال سوم .موقعیت ناسیونالیزم کرد در کردستان عراق را چگونه ارزیابی می کنید؟اگر بخواهید یک تصویر کلی از احزاب ناسیونالیست کرد و جنبش ناسیونالیستی کرد در کردستان عراق و سیستم حکومتی آن ارائه دهید این تصویر چه تصویری می تواند باشد؟
عبدالله شريفى:
آنچه امروز در كردستان عراق ميگذرد و آنچه اين دو دهه ما شاهد بوديم، پديده ناسيوناليزم كرد با تعاريف كلاسيك از ناسيوناليسم خوانايى ندارد۔ خوانايى ندارد چون اين پديده اگر چه بر متن ستم ملى و سلطه خونين حكومت فاشيستى بعث و كشمكش آناتگونيزه شده شونيزم بعث و ناسيوناليزم كرد، تغذيه ميكرد اما به هيچ وجه عروج آن حاصل اين روند نبود۔
عروج ناسيوناليزم كرد در عراق بر دوش مردم تحت ستم كرد براى رفع ستم ملى و يا استقلال و خودمختارى و غيره نبود۔ عروج اين جريان در تلاقى اوضاع جهانى جديد و بر متن حضور افسارگسیخته ميليتارزم آمريكا و غرب بدون استراتژى معينى در رابطه با "حق مردم كرد" به اجرا در آمد۔ در همان آغاز جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱، جیمز بیکر وزیر خارجه بوش پدر، به صراحت اعلام کرد که از نارضایتی احزاب ناسیونالیست کرد فقط در راستای دکترین نظم نوین "استفاده" خواهد کرد و دولت آمریکا به دلیل منافع استراتژیک تر در منطقه، با هیچ نوع از حکومت "کردی" خوانائی ندارد.
اين پديده در سايه تخريب و به خون كشاندن بغداد و كركوك و عماره و غيره براى دوره بحرانى حضور آمريكا در منطقه عروج كرد، در غياب اين سناريو داستان ناسيوناليزم كرد چيز ديگرى ميشد۔
مدتى قبل من مطلبى با عنوان (ناسيوناليسم كرد و جهان چند قطبى) نوشتم براى جواب اين سوال بخش كوچكى از آن مطلب را كه فكر ميكنم جوابگو است اينجا مياورم:
" ياداورى اوايل دهه ٩٠ ميلادى سر نخ ماجراى امروز را برملا ميكند۔ اواخر دهه ٨٠، احزاب ناسيوناليست كرد، با پايان جنگ ايران و عراق در حوزه هاى اين دو كشور با بحرانهاى جدى روبرو شدند۔ شكاف منطقه و منازعات خصمانه دول منطقه به دايره ديپلماسى صلح منتقل شد، اين تغييرات، امكانات و "شکافهای منطقه ای" كه با جنگ ايران عراق در منطقه براى نوعى فعاليت گشوده بود با محدوديت مواجه ساخت۔ افق احزاب ناسيوناليست كرد در ابهام و تاريكى فرو رفته بود۔ با ختم جنگ اميدى به دوام سياست "جنگ مذاكره، مذاكره جنگ"، استراتژى اين احزاب، نمانده بود۔
اگر كسانى شرايط آن روزهاى اواخر دهه ٨٠ را بياد داشته باشند خوب متوجه ميشوند كه دوران مذاكره احزاب ناسيوناليست كرد در عراق (دوران مفاوضه) چه اوضاعى بود. در آن زمان حزب دمكرات بارزانى مستقيما به ايران آويزان بود و اتحاديه ميهنى جلال طالبانى در حاشيه، در مذاكراتشان با صدام به كمترين شرايط و امتياز ممنون بودند۔
تقابل هاى جهانى و سير رو به اضمحلال بلوك شرق معجزه وار اين شرايط افول را نجات داد۔ عراق به يكى از مراكز مهم تقابل تخاصمات جهان سرمايه بعد از جنگ سرد تبديل شد. اين، آن" امداد غيبى" بود كه احزاب ناسيوناليست كرد را و كل اين جنبش را از بالا و با سرعت در خود هضم كرد۔
با جنگ خليج احزاب ناسيوناليسم كرد قبل از پرداختن به تغيير چندانى در استراتژى خود يكباره كتابچه سرخ و تمامی رمز و نشانه های "چپ" را زمين گذاشتند و به بخشى از سياست ميلتاريستى غرب در عراق تبديل شدند۔ شتاب اوضاع سياسى و تمايل رهبران جريانات ملى كرد، تغيير ريل سریع و منطبق با آن شتاب سرنوشت كل اين جنبش را رقم زد۔
از اوايل دهه ٩٠ تا ٢٠٠٣ كه به اشغال عراق توسط ارتش آمريكا منجر شد، يعنى بيش از يك دهه، احزاب ملى كرد، بر بخشى از جغرافياى كردستان گمارده شده بودند. این دوره اى است كه اين جريانات با جنگ هاى داخلى بر سر تقسيم قدرت و چپاول، كل منطقه تحت تسلط خود را به خون كشيدند۔ اين دوره ياداور خاطرات تلخى است كه نه تنها مردم كردستان در عراق بلكه مردم منطقه را منزجر ساخت۔ جنگ هاى خونين احزاب اتحاديه ميهنى و حزب دمكرات كردستان عراق و جنگ هر يك از اين دو با نيروهاى پ۔ ك۔ ك، آوردن قشون اسلامى در روز روشن و تهاجم نظامى به مقرها و محل هاى نيروهاى اپوزيسيون ايرانى، فقط چند قلم از ميان اقلامى است كه در سايه سلطه اين احزاب به وقوع پيوست۔
اين دوره جمهورى اسلامى از يك طرف، و تركيه از طرف ديگر، بازمانده دولت بعث و صدام در بغداد از يكسو و دول عربى از سوى ديگر، بطور مستقيم و آشكارا كردستان عراق را به ميدان تاخت و تاز خود تبديل كرده بودند۔
در جوار اين شرايط مدنيت در جامعه آويزان و بى تكليف بود، از كار و زندگى خبرى نبود، مدرسه و بيمارستان وبهداشت و روابط و مناسبات متعارف اجتماعى جاى خود را داده بود به یکه تازی میليس عشایر و احزاب که جریانات رنگارنگ اسلامی هم به آن اضافه شده بودند. كشتار و جنگ و ترور، و هرج و مرج و هر کی هرکی قاعده آن اوضاع بی قاعده بود. در سليمانيه كه قدم ميزدى معلوم نبود كه اين شهر تحت سلطه پاسدار جمهورى اسلامى است يا نيروى مسلح احزاب ملى كرد و۔۔۔
در امتداد تخريب و تباهى جامعه، تهاجم به هر آنچه نشانه چپ و انسانگرايى و هر دريچه اى به تحول مثبت آينده، با خشونت و سركوب روبرو شد۔ در اين ميان ميتوان به سرنوشت مكانيسم هاى دخالت مردم كه مشمول همان قانون جنگل شدند، اشاره كرد۔ سرنوشت پديده هايى مانند موقعيت زن در آن جامعه، جايگاه آزادى و مصائب و فقر روزافزون و زیر سوال رفتن نفس حیات و نفس کشیدن در آن "غیر"جامعه را ديد و كل اين ماجرا را بازخوانى كرد۔ در جواب به دفاع از حقوق برابر زن در جامعه ، ترور و كشتار زنان، قتل هاى ناموسى و رشد فرهنگ ضد زن و مردسالارى در همه ابعاد بر آن جمعه تحميل كردند۔ علاوه بر اين، نقشه و برنامه هاى سيستماتيك و ديكته شده سركوب گرانه گوشه اى از آن تاريخ است كه براى هميشه سيماى واقعى اين جريانات را در حافظه تاريخى مردم آزاديخواه ثبت كرده است۔
دوره دوم با تهاجم نظامى آمريكا و انگليس به عراق و سرنگون كردن دولت صدام و اشغال عراق شروع ميشود۔ اشغال عراق دور ديگر از عروج جريانات قومى و مذهبى را بهمراه داشت۔ كشمكش هاى جهانى براى مدتى در عراق متمركز شد۔ حضور نظامى آمريكا در عراق موازنه ها را تغيير داد و با اين نحوه دخالت، ايران و اسلام سياسى، نحوه اعمال نفوذ تركيه و دول عربى كاليبر كاملا جديدى به خود گرفتند۔
جلال طالبانى و مسعود بارزانى در ميان خيل علاوى و جعفرى و پاچه چى ها كسانى بودند كه در اجراى سياست نظامى عراق مهره هاى محلى اعمال اين سياست بودند۔ و به همين دليل و سابقه سلطه يك دهه بر مردم كردستان عراق، در تقسيم قدرت و زد و بند و گاوبنديها ى بعدى دست بالا پيدا كردند۔ در اين پروسه "مقامات" "دولتى" را به سهم قابل ملاحظه اى به جريانات ناسيوناليسم كرد سپردند۔ اوج "صعود" اينجا بود۔
اما چندان طول نكشيد كه دوره سقوط و افول شروع شد۔ اين جريانات در كردستان عراق از توهم و خرافه پا به واقعيت نهادند۔ مردم ديگر ملاحظه بازگشت دولت فاشيستى بعث را نداشتند و از آنها توقع كار و زندگى و رفاه و مدنيت داشتند و در مقابل "حكومت خودى" با گلوله و زندان و فقر و وضعیت کماکان بلاتکلیف و آویزان، جواب دادند۔
كارگرى كه مزد خود را مطالبه ميكرد، روزنامه نگارى كه آزادى بيان را ميخواست، مردمى كه مسكن و آب و نان و برق را طلبكار بودند، زنى كه توقع قانونى شدن حق برابرش را آرزو ميكرد، با شليك و ترور و زندان و تحقير مواجه شدند۔
سرانجام پروژه آمريكا در عراق چه به لحظ سياسى و چه به لحاظ نظامى موفقيتى كسب نكرد و ناكام ماند۔ آمريكا براى مساله كرد هيچ برنامه خاصى جز استفاده ابزارى و موقت از آن براى حفظ خود در منطقه در دستور نداشت۔ این مساله منشا اساسی بحران در صفوف احزاب ناسیونالیست کرد در کل منطقه بود. در همان حال ادامه دنبالچه گری در تحزب ناسیونالیسم کرد به تجدید آرایش صفوف پ. ک. ک و تشکیل و سرهم بندی پژاک با مساعدت جناحهايى از رژیم اسلامی و دخالت مستقیم آمریکا و انگلیس منجر شد. گسترش مدل عراق يا به اصطلاح عراقيزه كردن در ايران و يا در جايى ديگر ممكن نشد۔ آمريكا در مقابل رقبايى چون اروپا، چين و روسيه سير نزولى قدر قدرتى را طى كرد۔ بدين ترتيب پیش نرفتن اوضاع عراق مطابق سناریوهای دولت آمریکا، پيشروى سياست قلدرى نظامى آمريكا را سد كرد و صحنه افول يك روند عمومى شد كه جريانات ناسيوناليست كرد را بعنوان عارضه اى به سراشيب بحران پرتاب كرد۔
اين اوضاع داخلى و اوضاع منطقه اى و جهانى شرايطى را فراهم كرد كه سير افول احزاب ناسيوناليست كرد را با همان سرعت كه صعود كردند به افول بكشاند۔ "
در خاتمه سوالاتى جای تامل و تعمق دارد: در شرایطی که رئیس جمهور دولت سراسری و "فدرال" عراق، خود رهبر یک حزب "کردی" است و چند نفر از اعضای پارلمان عراق و نیز برخی وزرا، از جمله وزیر خارجه عراق، نیز به یکی از دو حزب اتحادیه میهنی و یا پارتی دمکرات وابسته اند، آیا مساله کرد و "ستم ملی" بر مردم کردستان، کماکان به شکل سابق سیر دارد؟
آیا میتوان این سوال را طرح کرد که در عراق، علیرغم خونین ترین تاریخ و دلچرکینی ها بین مردم کردستان و حکومت مرکزی، مساله ملی، از "بالا" ، چون مساله ارضی در ایران و یا روسیه، حل شده است و مسائل اجتماعی مردم کردستان، مسائل دیگری است؟
اگر پس از حل مساله ارضی از بالا، اصرار بر حل آن از "پائین" و توسط جنبش "توده"ها، یک توهم ساده چپ شیفته خلق بود، آیا اصرار ادامه دهندگان ناسیونالیسم کرد که "جنبش رهائی بخش خلق کرد" در کردستان عراق، هنوز خاصیت اسطوره ای و افسانه ای را حفظ کرده است، تجدید حیات این اوهام چپ خلقی و شیفته "قوم خود" نیست؟ به این سوالات و این مسائل باید فکر کرد.
مصاحبه با عبدالله شريفى (بخش دوم)
در این بخش از مصاحبه سعی خواهیم نمود در امتداد بخش اول، در متن اوضاع سياسى ايران به تحولات جنبش ناسيوناليستى معاصر بپردازيم، و جايگاه اين جنبش را در تحولات آتى مورد بررسى قرار دهيم۔
در رابطه با جنبش ناسيوناليستى كرد نيز با توجه به برجستگى رويدادهايى دو دهه اخير عراق ناچارا بطور مختصردر اين رابطه نيز مرورى به اين تحولات خواهيم داشت۔
با تشكر از رفيق عبدالله شريفى
مسئولين وبلاگ عليه ناسيوناليسم
www.antinasunalizm.blogfa.com
سوال اول. شما در بخش اول همين مصاحبه به تاريخ عمومى شكلگيرى ناسيوناليسم مفصل اشاره كرده ايد، و در رابطه با ايران، دوره شكل گيرى ناسيوناليسم را از دوران مظفرالدین شاه و انقلاب مشروطه بررسى كرديد۔ اكنون اجازه بدهيد يكراست به رابطه اسلام سياسى و ناسيوناليسم ايرانى بپردازيم، سوال اين است كه عروج اسلام سياسى و حاكميت اين سى ساله جمهورى اسلامى چه موقعيتى به ناسيوناليسم ايرانى داده است؟ ناسيوناليسم ايرانى در تحولات جارى چه جايگاهى دارد و در آينده چه شانسى به عنوان آلترناتيو جمهورى اسلامى دارد؟
عبدالله شريفى:
با تشكر مجدد!
رابطه اسلام سياسى و ناسيوناليسم ايرانى يكى از پروبلماتيك هاى معاصر تاريخ ايران بشمار ميرود، اين مشكل نه تنها از منظر دو طرف معادله يعنى جنبش اسلام سياسى و جنبش ناسيوناليسم ايرانى بلكه، فراتر درسطح منطقه خاورمیانه و به یک اعتبار در سطح معادلات جهان چند قطبی پس از پایان دوران جنگ سرد، رنگ خود را بر روايت هاى بيرونى زده است۔ رگه هايى چپ ملی مذهبی و ناسیونالیسم چپ ايران نيز که عادت کرده بود جنبش اسلامی و اسلام سیاسی را به عنوان نیروئی متعلق به "ملل شرق" به حساب آورد و آنرا جریانی "مردمی" در نظر بگیرد، هم اكنون گيج روايات ژورناليستى و مورخان و تئورسينهاى حاشيه ای دول غربى هستند۔ بد نيست كه در همين ابتدا حساب خود را با اين گونه قرائت هاى غير ماركسيستى روشن كنيم۔ اين كه حاكميت جمهورى اسلامى و اساسا نفوذ اسلام سياسى در خاورميانه و بخشى از آفريقا محصول سير تكاملى حركت مذهبى و دينى تلقى شود، و نوعی تکرار با اختلاف فاز جنگ "مدرنیته" و "تئوکراسی" قلمداد میکنند، ريشه در عدم درك اتفاقات جهانى معاصر و عدم درک جدال ناسیونالیسم و اسلام سیاسی بر سر سهمیه بورژوازی بومی در دنیای امپریالیسم دارد۔ جنگ و مصاف این دو گرایش، که دومی، یعنی اسلام سیاسی، ناسیونالیسم را به "بی لیاقتی"، غرق شدن در تجمل و فساد متهم میکند، و فلسفه فعال شدن اسلام سیاسی در جنگ بر سر قدرت دولتی، برای این دیدگاه غیر مارکسیستی و بقایای ناسیونالیسم چپ، غیر قابل هضم شده است.
اسلام سياسى بصورت يك جنبش امروزى سير تكاملى و ادامه خطی رابطه مشروطه و مشروعه و يا تقابل ناسيوناليسم مصدق و فدائيان اسلام و يا حتى اعتراضات طلبه هاى ناراضى حوزه هاى علميه نيست۔ اين تاريخ مجزای خود را دارد كه ميشود در جايى مفصلتر به آن پرداخت. غرب در تقابل با انقلاب ١٣٥٧ ايران و در متن تعارضات جنگ سرد و تقسيم جهانى دوران جهان دو قطبى، بخش حاشيه اى و گرایش رو به موت اسلامى را با تكيه بر سنتهاى ملى و مذهب زده شرقى و اليت روشنفكر و اديب و شاعر شرق زده و عقب مانده كه بخشا خود را چپ بحساب مياورد، به صحنه آورده شد۔ سركوب انقلابى كه ميرفت بطرف راديكاليزمى كه نه تنها حكومت سلطنتى را بلكه كل مناسبات سرمايه دارى ايران را به مصاف بكشد، خطر جدى بود كه با سروسامان دادن يك جنبش كپك زده ميسر شد۔ ديديم كه چگونه در جامعه اى غير مذهبى و با فرهنگى مانند ايران به كل جامعه و انقلاب آن خون پاشيدند۔
اينكه اين جنبش را سير تكاملى تحركات مذهبى و یا رشد گرایش تئوکراسی در يك جامعه اسلامى ميدانند، تعريف جانبدارانه و سطحی و غير واقعى است از اين تحولات خونين. براى كارگر و كمونيست و آزاديخواه آن جامعه معنى بسيار فراتر از يك جايگزينى حكومتى دارد۔ معنائى كه در تمام شئونات زندگى و تلاش براى زندگى انسانى در آن جامعه تاثير مخرب خود را به جايى گذشته است۔
البته از نظر تحقيقى و فاكت هاى تاريخى، روند به ضرر اين روايات دست ساز و جانبدارانه ژورناليستى، تمام ميشود۔
اسلام سياسى و بويژه نظريه پردازان تشيع هميشه بر اين اعتقاد بوده اند كه در غياب مهدى آخرالزمان دست بردن در حكومت، كار "امت" اسلامى نيست۔ بنابر اين اكتفاى روحانيون به ترويج مذهبى و به مثابه اهرم فشار در كنار حكومتها براى تعادل اسلامى، سراسر تاريخ روحانيون را از دوره سلطه حکومت شیعه در دوره صفوی و ازابتداى دوران قاجاريا ها تا انقلاب ١٣٥٧ شكل ميدهد۔
جنبش تنباكو كه منجر به ضربه بزرگى به سلطه امپرياليسم انگليس شد، ميتوانست به تغيير حكومت بى ثبات وقت منجر شود، اما فتواى آيت الله ميرزا حسن شيرازى براى تحريم انگليس و فشار به ناصرالدين شاه قاجار نهايت كارى بود كه جنبش اسلامى از خود نشان داد۔ در طول دوران تقابل مشروطه و مشروعه هيچگاه روحانيون از اهرم فشار بر حكومت وقت در مقام چپاول گران كنار دولت، يك گام آنطرف تر نرفتند، اينها در كنار مالياتهاى دولتى با خمس و ذكات راضى بودند۔ در دوره كودتاى رضا شاه و سرنگونى سلطنت قاجاريان، رضا شاه و جمعى از اطرافيانش خواهان لغو سلطنت و برقرارى جمهورى شدند، نياز كشور سازى و مناسبات توليدى سرمايه دارى اين را طلب ميكرد اما با تقابل جمعى از روحانيون و از جمله آيت الله مدرس روبر شدند و با احياى مجدد سلطنت، دوران سلطنت پهلوى بنيان گذارى شد. دليل هم همين بود كه "جمهورى" جايگاه روحانيت و نقش اسلام را نفى ميكند و چون در غياب مهدى موعود قرار نبود خودشان راسا حكومت كنند تعادل را در ابقا سلطنت ميديدند۔
اين سير در زمان محمد رضا شاه در ايران هم ادامه داشت، نهايت كار آيت الله بروجردى تاسيس حوزه علميه و انتقال عرصه حوزه از نجف به قم بود۔ هاشمى رفسنجانى در كتاب مصاحبه زيبا كلام با رفسنجانى به صراحت ميگويد كه خمينى هم تا اين اواخر هم كارش همين كار حوزوى و ترويج اسلام در انجمن "مكتب تشيع" بود۔ به قول خودشان اين اواخر بود كه تز ولايت فقيه در غياب مهدى حتى بصورت درس در حوزه ها تدريس ميشد۔
اينكه سر انجام اين جنبش اسلام سياسى معاصر از جانب غرب در تقابل با انقلاب ايران و بر متن رقابت با بلوك شرق بصورت كمر بند سبز از گورهاى تاريخ در آورده شدند، نه ادامه ايفاى نقش بعنوان اهرم فشار و نه ادامه تاريخ "جهاد هاى" تاريخى و "مجتهدین" اين جنبش بود۔ اين جنبش فراموش شده در دهه هاى پايانى قرن بيستم بصورت جنبشى سياسى و حكومتى به جان جامعه بشرى انداخته شد۔
با اين وصف روايت تكامگرايانه از جنبش اسلام سياسى كه منجر به اين پديده معاصر شده باشد و اين اسلام سياسى را و جمهورى اسلامى را بصورت حكومت دينى كه در مسيرى از تاريخ تكامل يافته باشد، واقعى و ماترياليستى نيست۔ اسلام سياسى معاصر محصول معادلات سياسى اين عصر است۔ روندى غير متعارف است كه نه بر پايه مذهبى بودن جامعه بلكه بر پايه سركوب خونين و سازمانيافته پا به عرصه سياست گذاشت۔
اسلام سياسى بر دوش بخشى از ناسيوناليسم سركوب شده ايرانى ماديت بومى يافت۔ تصادفى نيست كه دولت موقت بازرگان را "مکلا" های جبهه ملى تشكيل ميدهند، تلاش خمينى براى برقرار ساختن حكومت مكلا، نه معمم، در همان ابتدا نشانگر اين حقيقت است كه جامعه ايران با حكومت مذهبى چقدر بيگانه بود۔ در دور اول انتخابات رياست جمهورى، خمينى با كانديداتورى بهشتى بدليل معمم بودن مخالفت كرد۔
بديهى است دو سنت ناسيوناليستى ايرانى، جبهه ملى و حزب توده و اقمارشان با كودتاى ٢٨ مرداد و سركوب مصدق از هم جدا شدند و با سر كار آوردن جنبش اسلامى و سركوب انقلاب ايران دوباره بهم رسيدند۔
قطعا سرنگونى رژيم سلطنتى ضربه بزرگى به بخشى از ناسيوناليسم ايرانى زد، از اريكه قدرت خارج شدند و در ذهنيت تاريخى جامعه بصورت شكست خوردگان باقى ماندند۔ اكنون دو طيف ناسيونالستى در ايران صاحب جنبش خود هستند۔ جنبش ناسيوناليسم پرو غرب و جنبش ملى مذهبى، اين دومى اكنون هنوز سرى در حكومت دارد و قطعا در تحولات آينده سرنوشتش با سرنوشت اسلام سياسى گره خورده است، اما هر دوى اين سنتهاى ناسيوناليستى كه شامل احزاب و جريانات و شخصيتهاى متنوعى ميباشند تنها در خلا جنبش كمونيزم كارگرى در خلا يك افق كمونيستى بصورت بديل جمهورى اسلامى امكان نقش بازى كردن خواهند داشت۔
چنانچه آلترنايتو كارگرى كمونيستى ميدان پيدا كند، گرایش اسلام سیاسی و کل طیف موسوم به جنبش ملی اسلامی سير نزولى و اضمحلال را در پيش خواهند گرفت۔ در غير اين صورت امكان عروج ناسیونالیسم، و الزاما نه در شکل سلطنت و یا احیای میراث دو هزار و پانصدساله و منشور "کورش کبیر"، بلکه در اشكال متنوع و پيچیده و "جدید"ممكن است۔ اگر جنبش مردم براى سرنگونى جمهورى اسلامى در پرتو رهبرى و افق انسانى و كمونيستى ميسر شود كل معادلات بومى و منطقه اى دگرگون خواهند شد۔
اگر احتمال استحاله و تبديل رژيم اسلامى به طرف رژيم ى براى سامان بخشيدن به كاپيتاليسم و اقتصاد و سياست در ايران امكان يابد هر يك از اين دو سنت ناسيوناليستى امكان نقش بازى كردن خواهند يافت۔ در چنيين حالتى انتقال اين دوره به يك حكومت پرو غرب نوع تركيه بر دوش جنبش ملى مذهبى البته در اشكال متنوع و پيچيده خواهد افتاد۔ اما در هر حال هر نوع استحاله اسلام سیاسی، بطور مشخص در جامعه ایران با این تاریخ معرفه برای ما، حتی پوسته ظاهری را هم از آن باقی نخواهد گذاشت و ناچار است میدان بازسازی اقتصاد کاپیتالیستی ایران را به گرایشی که با روبنای این اقتصاد همخوانی بیشتری دارد، واگذارد. بنابراین این توهم پوچ که گویا اسلام سیاسی میتواند محمل "متعارف" شدن تولید سرمایه داری در ایران باشد، فقط از عدم شناخت روندهای تاریخی در جامعه ایران طی بیش از صد سال حکایت دارد.
رويداهاى اخير ايران حاكى از اين است كه جنبش ناسيوناليستى پرو غرب از رهبر و سازمان خاص خود عاجز است، به ميدان فرستادن بخش عامى و شبه فاشيستى طرفدار پرچم و سرود اى ايران نشانه صحت اين ادعا است۔ اما اين كمبود ذره اى از خطر عروج اين جنبش ضد كارگر و ضد كمونيستى را نميكاهد۔ و شاید همین خاستگاه شرق زده و "ضد سلطنتی" ناسیونالیسم چپ است که کماکان انجام رسالت اداره "اقتصاد ملی" را از درون گرایشی که به تعبیر آنها سنتی و ملی است، ممکن و از نظر "قوانین تکامل تاریخ" منطقی میدانند!
سوال دوم: ناسیونالیزم کرد به عنوان یک جنبش اجتماعى ریشه دار در جامعه ی ایران و عراق و دیگر کشورها را ميبينيم، ناسيوناليسم كرد در ايران چگونه وارد انقلاب ١٣٥٧ شد و در طول اين سى سال بطور فشرده چه تحولاتى را از سر گذراند؟
عبدالله شريفى:
ناسيوناليسم كرد در ايران با دوران جنگ جهانى دوم و قاضى محمد پا بعرصه وجودى گذاشت۔ مدتها تحت تاثير سنت ناسيوناليستى ايرانى بخش رفرميستى حزب توده و چپ خلقى بود۔ همانگونه كه با بلوك شرق و وجود سوسياليسم كاذب، ماركسيسم ناسيونايزه شده بود اين سنت هم تحت تاثير آن در قلمرو ملى خود خواهان خودمختارى و حق تعيين سرنوشت بود۔ مدتها از سيوسيال دمكرات اروپا تبعيت ميكرد و با اين نگرش اما از نظر سازمانى پراكنده و نا منسجم وارد انقلاب ايران شد۔
اما این واقعیت که ناسیونالیسم، ملت را میسازد و نه برعکس، در هر حال، با طرح حکومت "کردها"، چه در شکل خودمختاری و یا در چهار چوب "دمکراسی" در یک کشور، معنی سیاسی پیدا کرد.
ناسیونالیستهای کرد، با سر كار آوردن جنبش اسلامى و خمينى، به استقبال آن رفتند و تمام تلاش مماشات جويانه خود را بكار گرفتند تا به گفته خودشان به تحقق شعار استراتژیک "خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران" نزدیک شوند۔ ناسیونالیسم و حزب آن، حزب دمکرات کردستان ایران، با حمله سركوبگرانه به كردستان به متن مقاومت مسلحانه كشانده شدند و بر تز "جنگ مذاكره مذاكره جنگ" راه خود را پيمودند۔
مدتى با شوراى ملى مقاومت در كنار بنى صدر و مجاهدين دل بستند و جنگى چند ساله را با كمونيسم و حضور سیاسی و بیداری كارگران و مردم زحمتكش كردستان آغاز كردند۔ با شكست بلوك شرق و حضور نظامى آمريكا در عراق و عروج ناسيوناليسم كرد در عراق از خودمختارى به فدراليزم شيفت كردند و باميد عراقيزه شدن ايران هست و نيست خود را بكار گرفتند۔ مدتى با صراحت كامل به جبهه دو خرداد پيوستند و اميد خود را به جامعه "مدنى" خاتمى بستند۔
شكست اين مسير و ناكامى آمريكا در عراق افول ناسيوناليسم كرد در چشم مردم كردستان عراق اين جريانات را با بحران جدى مواجه ساخت۔ اكنون شقه شقه و پارچه پارچه و بى اميد، سر گردانند۔
اكنون اميد به تحولات درون رژيم بسته اند و در صورت حضور فعال جبهه مردم و سلطه افق كمونيستى دورنماى خاصى نخواهند داشت، در غياب آن، ظرفيت به بازى گرفته شدن را از جانب هر نيروى مطرح در ايران را دارند، ظرفيت ضد كمونيستى و ضد كارگرى اين جريانات بر كسى پوشيده نيست۔
سوال سوم .موقعیت ناسیونالیزم کرد در کردستان عراق را چگونه ارزیابی می کنید؟اگر بخواهید یک تصویر کلی از احزاب ناسیونالیست کرد و جنبش ناسیونالیستی کرد در کردستان عراق و سیستم حکومتی آن ارائه دهید این تصویر چه تصویری می تواند باشد؟
عبدالله شريفى:
آنچه امروز در كردستان عراق ميگذرد و آنچه اين دو دهه ما شاهد بوديم، پديده ناسيوناليزم كرد با تعاريف كلاسيك از ناسيوناليسم خوانايى ندارد۔ خوانايى ندارد چون اين پديده اگر چه بر متن ستم ملى و سلطه خونين حكومت فاشيستى بعث و كشمكش آناتگونيزه شده شونيزم بعث و ناسيوناليزم كرد، تغذيه ميكرد اما به هيچ وجه عروج آن حاصل اين روند نبود۔
عروج ناسيوناليزم كرد در عراق بر دوش مردم تحت ستم كرد براى رفع ستم ملى و يا استقلال و خودمختارى و غيره نبود۔ عروج اين جريان در تلاقى اوضاع جهانى جديد و بر متن حضور افسارگسیخته ميليتارزم آمريكا و غرب بدون استراتژى معينى در رابطه با "حق مردم كرد" به اجرا در آمد۔ در همان آغاز جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱، جیمز بیکر وزیر خارجه بوش پدر، به صراحت اعلام کرد که از نارضایتی احزاب ناسیونالیست کرد فقط در راستای دکترین نظم نوین "استفاده" خواهد کرد و دولت آمریکا به دلیل منافع استراتژیک تر در منطقه، با هیچ نوع از حکومت "کردی" خوانائی ندارد.
اين پديده در سايه تخريب و به خون كشاندن بغداد و كركوك و عماره و غيره براى دوره بحرانى حضور آمريكا در منطقه عروج كرد، در غياب اين سناريو داستان ناسيوناليزم كرد چيز ديگرى ميشد۔
مدتى قبل من مطلبى با عنوان (ناسيوناليسم كرد و جهان چند قطبى) نوشتم براى جواب اين سوال بخش كوچكى از آن مطلب را كه فكر ميكنم جوابگو است اينجا مياورم:
" ياداورى اوايل دهه ٩٠ ميلادى سر نخ ماجراى امروز را برملا ميكند۔ اواخر دهه ٨٠، احزاب ناسيوناليست كرد، با پايان جنگ ايران و عراق در حوزه هاى اين دو كشور با بحرانهاى جدى روبرو شدند۔ شكاف منطقه و منازعات خصمانه دول منطقه به دايره ديپلماسى صلح منتقل شد، اين تغييرات، امكانات و "شکافهای منطقه ای" كه با جنگ ايران عراق در منطقه براى نوعى فعاليت گشوده بود با محدوديت مواجه ساخت۔ افق احزاب ناسيوناليست كرد در ابهام و تاريكى فرو رفته بود۔ با ختم جنگ اميدى به دوام سياست "جنگ مذاكره، مذاكره جنگ"، استراتژى اين احزاب، نمانده بود۔
اگر كسانى شرايط آن روزهاى اواخر دهه ٨٠ را بياد داشته باشند خوب متوجه ميشوند كه دوران مذاكره احزاب ناسيوناليست كرد در عراق (دوران مفاوضه) چه اوضاعى بود. در آن زمان حزب دمكرات بارزانى مستقيما به ايران آويزان بود و اتحاديه ميهنى جلال طالبانى در حاشيه، در مذاكراتشان با صدام به كمترين شرايط و امتياز ممنون بودند۔
تقابل هاى جهانى و سير رو به اضمحلال بلوك شرق معجزه وار اين شرايط افول را نجات داد۔ عراق به يكى از مراكز مهم تقابل تخاصمات جهان سرمايه بعد از جنگ سرد تبديل شد. اين، آن" امداد غيبى" بود كه احزاب ناسيوناليست كرد را و كل اين جنبش را از بالا و با سرعت در خود هضم كرد۔
با جنگ خليج احزاب ناسيوناليسم كرد قبل از پرداختن به تغيير چندانى در استراتژى خود يكباره كتابچه سرخ و تمامی رمز و نشانه های "چپ" را زمين گذاشتند و به بخشى از سياست ميلتاريستى غرب در عراق تبديل شدند۔ شتاب اوضاع سياسى و تمايل رهبران جريانات ملى كرد، تغيير ريل سریع و منطبق با آن شتاب سرنوشت كل اين جنبش را رقم زد۔
از اوايل دهه ٩٠ تا ٢٠٠٣ كه به اشغال عراق توسط ارتش آمريكا منجر شد، يعنى بيش از يك دهه، احزاب ملى كرد، بر بخشى از جغرافياى كردستان گمارده شده بودند. این دوره اى است كه اين جريانات با جنگ هاى داخلى بر سر تقسيم قدرت و چپاول، كل منطقه تحت تسلط خود را به خون كشيدند۔ اين دوره ياداور خاطرات تلخى است كه نه تنها مردم كردستان در عراق بلكه مردم منطقه را منزجر ساخت۔ جنگ هاى خونين احزاب اتحاديه ميهنى و حزب دمكرات كردستان عراق و جنگ هر يك از اين دو با نيروهاى پ۔ ك۔ ك، آوردن قشون اسلامى در روز روشن و تهاجم نظامى به مقرها و محل هاى نيروهاى اپوزيسيون ايرانى، فقط چند قلم از ميان اقلامى است كه در سايه سلطه اين احزاب به وقوع پيوست۔
اين دوره جمهورى اسلامى از يك طرف، و تركيه از طرف ديگر، بازمانده دولت بعث و صدام در بغداد از يكسو و دول عربى از سوى ديگر، بطور مستقيم و آشكارا كردستان عراق را به ميدان تاخت و تاز خود تبديل كرده بودند۔
در جوار اين شرايط مدنيت در جامعه آويزان و بى تكليف بود، از كار و زندگى خبرى نبود، مدرسه و بيمارستان وبهداشت و روابط و مناسبات متعارف اجتماعى جاى خود را داده بود به یکه تازی میليس عشایر و احزاب که جریانات رنگارنگ اسلامی هم به آن اضافه شده بودند. كشتار و جنگ و ترور، و هرج و مرج و هر کی هرکی قاعده آن اوضاع بی قاعده بود. در سليمانيه كه قدم ميزدى معلوم نبود كه اين شهر تحت سلطه پاسدار جمهورى اسلامى است يا نيروى مسلح احزاب ملى كرد و۔۔۔
در امتداد تخريب و تباهى جامعه، تهاجم به هر آنچه نشانه چپ و انسانگرايى و هر دريچه اى به تحول مثبت آينده، با خشونت و سركوب روبرو شد۔ در اين ميان ميتوان به سرنوشت مكانيسم هاى دخالت مردم كه مشمول همان قانون جنگل شدند، اشاره كرد۔ سرنوشت پديده هايى مانند موقعيت زن در آن جامعه، جايگاه آزادى و مصائب و فقر روزافزون و زیر سوال رفتن نفس حیات و نفس کشیدن در آن "غیر"جامعه را ديد و كل اين ماجرا را بازخوانى كرد۔ در جواب به دفاع از حقوق برابر زن در جامعه ، ترور و كشتار زنان، قتل هاى ناموسى و رشد فرهنگ ضد زن و مردسالارى در همه ابعاد بر آن جمعه تحميل كردند۔ علاوه بر اين، نقشه و برنامه هاى سيستماتيك و ديكته شده سركوب گرانه گوشه اى از آن تاريخ است كه براى هميشه سيماى واقعى اين جريانات را در حافظه تاريخى مردم آزاديخواه ثبت كرده است۔
دوره دوم با تهاجم نظامى آمريكا و انگليس به عراق و سرنگون كردن دولت صدام و اشغال عراق شروع ميشود۔ اشغال عراق دور ديگر از عروج جريانات قومى و مذهبى را بهمراه داشت۔ كشمكش هاى جهانى براى مدتى در عراق متمركز شد۔ حضور نظامى آمريكا در عراق موازنه ها را تغيير داد و با اين نحوه دخالت، ايران و اسلام سياسى، نحوه اعمال نفوذ تركيه و دول عربى كاليبر كاملا جديدى به خود گرفتند۔
جلال طالبانى و مسعود بارزانى در ميان خيل علاوى و جعفرى و پاچه چى ها كسانى بودند كه در اجراى سياست نظامى عراق مهره هاى محلى اعمال اين سياست بودند۔ و به همين دليل و سابقه سلطه يك دهه بر مردم كردستان عراق، در تقسيم قدرت و زد و بند و گاوبنديها ى بعدى دست بالا پيدا كردند۔ در اين پروسه "مقامات" "دولتى" را به سهم قابل ملاحظه اى به جريانات ناسيوناليسم كرد سپردند۔ اوج "صعود" اينجا بود۔
اما چندان طول نكشيد كه دوره سقوط و افول شروع شد۔ اين جريانات در كردستان عراق از توهم و خرافه پا به واقعيت نهادند۔ مردم ديگر ملاحظه بازگشت دولت فاشيستى بعث را نداشتند و از آنها توقع كار و زندگى و رفاه و مدنيت داشتند و در مقابل "حكومت خودى" با گلوله و زندان و فقر و وضعیت کماکان بلاتکلیف و آویزان، جواب دادند۔
كارگرى كه مزد خود را مطالبه ميكرد، روزنامه نگارى كه آزادى بيان را ميخواست، مردمى كه مسكن و آب و نان و برق را طلبكار بودند، زنى كه توقع قانونى شدن حق برابرش را آرزو ميكرد، با شليك و ترور و زندان و تحقير مواجه شدند۔
سرانجام پروژه آمريكا در عراق چه به لحظ سياسى و چه به لحاظ نظامى موفقيتى كسب نكرد و ناكام ماند۔ آمريكا براى مساله كرد هيچ برنامه خاصى جز استفاده ابزارى و موقت از آن براى حفظ خود در منطقه در دستور نداشت۔ این مساله منشا اساسی بحران در صفوف احزاب ناسیونالیست کرد در کل منطقه بود. در همان حال ادامه دنبالچه گری در تحزب ناسیونالیسم کرد به تجدید آرایش صفوف پ. ک. ک و تشکیل و سرهم بندی پژاک با مساعدت جناحهايى از رژیم اسلامی و دخالت مستقیم آمریکا و انگلیس منجر شد. گسترش مدل عراق يا به اصطلاح عراقيزه كردن در ايران و يا در جايى ديگر ممكن نشد۔ آمريكا در مقابل رقبايى چون اروپا، چين و روسيه سير نزولى قدر قدرتى را طى كرد۔ بدين ترتيب پیش نرفتن اوضاع عراق مطابق سناریوهای دولت آمریکا، پيشروى سياست قلدرى نظامى آمريكا را سد كرد و صحنه افول يك روند عمومى شد كه جريانات ناسيوناليست كرد را بعنوان عارضه اى به سراشيب بحران پرتاب كرد۔
اين اوضاع داخلى و اوضاع منطقه اى و جهانى شرايطى را فراهم كرد كه سير افول احزاب ناسيوناليست كرد را با همان سرعت كه صعود كردند به افول بكشاند۔ "
در خاتمه سوالاتى جای تامل و تعمق دارد: در شرایطی که رئیس جمهور دولت سراسری و "فدرال" عراق، خود رهبر یک حزب "کردی" است و چند نفر از اعضای پارلمان عراق و نیز برخی وزرا، از جمله وزیر خارجه عراق، نیز به یکی از دو حزب اتحادیه میهنی و یا پارتی دمکرات وابسته اند، آیا مساله کرد و "ستم ملی" بر مردم کردستان، کماکان به شکل سابق سیر دارد؟
آیا میتوان این سوال را طرح کرد که در عراق، علیرغم خونین ترین تاریخ و دلچرکینی ها بین مردم کردستان و حکومت مرکزی، مساله ملی، از "بالا" ، چون مساله ارضی در ایران و یا روسیه، حل شده است و مسائل اجتماعی مردم کردستان، مسائل دیگری است؟
اگر پس از حل مساله ارضی از بالا، اصرار بر حل آن از "پائین" و توسط جنبش "توده"ها، یک توهم ساده چپ شیفته خلق بود، آیا اصرار ادامه دهندگان ناسیونالیسم کرد که "جنبش رهائی بخش خلق کرد" در کردستان عراق، هنوز خاصیت اسطوره ای و افسانه ای را حفظ کرده است، تجدید حیات این اوهام چپ خلقی و شیفته "قوم خود" نیست؟ به این سوالات و این مسائل باید فکر کرد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.