لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۷/۱۸

جابر کلیبی / به مناسبت شصتمین سالگرد انقلاب چین


djaber_ka@yahoo.ca
60 سال از انقلاب توده ای در چین می گذرد. این انقلاب پس از انقلاب اکتبر بزرگترین رویداد تاریخی در قرن بیستم است و طبعاً به دلیل گستردگی و مبارزه طولانی و پیگیری که کمونیستهای چین برای تحقق آن نمودند و نیز دست آوردهای ارزنده ی آن برای دوران ما، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. گرچه از نظر تاریخی انقلاب چین نیز مانند هر انقلاب اجتماعی دیگر، باید در روند "انقلاب در انقلاب" در نظر گرفته شود و بدین سان به آن به عنوان پدیده ای در حال گذار نگریست، با این همه به عنوان یک تجربه مهم سیاسی و اجتماعی، مسایل اساسی آن به گنجینۀ تاریخ مبارزه طبقاتی اضافه شده است. مطالعه دو انقلاب اکتبر و چین برای انقلابیون و کمونیست های ایران و جهان و دریافت نکات مثبت، بویژه پدیده های منفی این دو رخداد تاریخی که هر دو انقلاب را به شکست کشاند، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
اهمیت انقلاب چین تنها در این نیست که بیش از یک میلیارد زحمت کشان ستمدیده جهان را از قید بندگی و روابط عقب مانده ی نیمه فئودالی و استعماری در یک کشور پهناور از قبیل چین، رها ساخت بلکه جنبش جهانی کمونیستی را در مقابل ریوزیونیسم، رفرمیسم و بطور کلی سیاست ها و برنامه های ضد انقلابی که توسط حزب کمونیست شوروی و اقمار آن، در سال های 60 و 70 قرن بیستم اعمال می شد، آگاه ساخت. نقش حزب کمونیست چین و شخص مائوتسه دونگ، نقشی تاریخی و اساسی در شناخت مسایل دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم و افشای ماهیت بورژوایی تفسیرها و تزهای تئوریسین های شوروی در زمینه "همزیستی مسالمت آمیز"، "گذار مسالمت آمیز" و "راه رشد غیر سرمایه داری" بود. این تزها ضربه های خرد کننده ای به جنبش جهانی کمونیستی و انقلاب وارد ساخته و آن را به سازش با بورژوازی کشانده است. تبلیغ رادیکالسم وکمک به جنبش های ضد امپریالیستی، اتخاذ مواضع انقلابی در مبارزه علیه سرمایه داری، در مقابل سیاست ها و برنامه های سازش کارانه حزب کمونیست شوروی، چشم انداز انقلابی روشنی برای جنبش جهانی کمونیستی گشود. این ها و بسیاری دست آوردهای تئوریک و عملی دیگر، بر مبارزه طبقاتی در دوران ما تاثیر عمیقی گذاشته است. اما سرنوشت انقلاب چین نیز مانند سرنوشت انقلاب اکتبر، درست در اوج مبارزه ی ضد سرمایه داری و زمانی که نبرد طبقاتی وارد مرحله تعیین کننده ای شده بود، به دلایلی که در مقاله زیر اشاره خواهیم کرد، شکست خورد و آنچه امروز در چین سرمایه داری می بینیم، محصول این شکست است.
بورژوازی نوخاسته، در فرصت های معینی با سوء استفاده از ضعف ها و اشتباهات جنبش سوسیالیستی در چین، با شدتی بی سابقه و خشونتی تصور ناپذیر به سرکوب جنبش انقلابی پرداخت و چین را به دوران بربریت سرمایه داری کشاند.
امروز ما شاهد جشن ها و سخنرانی های آنچنانی از جانب رهبران حکومت سرمایه داری چین هستیم ولی کیست که نداند این عناصر خود محصول همان ضد انقلابی هستند که در بطن انقلاب پاگرفت و سرانجام دست آوردهای عظیم انقلاب چین را لگدمال امپریالیست ها کردند. این که در شستمین سالگرد انقلاب چین، سرمایه داران حاکم بر این کشور عوامفریبانه این چنین به تجلیل انقلاب پرداخته اند، خود بیان این واقعیت است که انقلاب چین هنوز ریشه های تنومندی در میان کارگران و زحمت کشان و تودهای محروم جامعه که تحت سلطه نظام سرمایه داری به بی کاری، فقر و بردگی کشیده شده اند، دارد. انقلاب چین شکست خورد، زندن باد انقلاب!
در مقاله زیر نویسنده کوشیده تا بر اساس آنچه در انقلاب چین گذشته است علل شکست آن را تحلیل کند. روشن است که برای تحلیل عمیق و کامل شکست انقلابی به وسعت و اهمیت انقلاب چین، نیاز به کار و کوشش بسیاری است که این اثر نویسنده می تواند تنها به عنوان بخش ابتدایی وآغازین آن تلقی شود.
چند نکته در باره مقاله زیر :
این مقاله بخشی از کتاب " تحولات دوران ما، مبارزه طبقاتی و چشم انداز سوسیالیستی" است که در سال 2003 توسط نویسنده تحریر و منتشر شده است. دقیقتر بگوییم، این مقاله خود بخشی از فصل "شوروی در روند گذار از سرمایه داری دولتی به سرمایه داری خصوصی" در این کتاب است. از این رو برای دریافت کلیت موضوع بحث توصیه می کنیم این فصل را نیز مطالعه نمایید. درست به همین منظور از حذف توضیحات که مربوط به این فصل است خوداری کرده ایم در حالیکه توضیحات ویژه این بخش، از شماره 8 آغاز می شود. ضمناً در صورت تمایل می توانید کپی PDF کتاب یا خود کتاب را از طریق آدرس الکترونیکی نویسنده دریافت کنید.

***

مسائل و تجربیات دوران گذار، منباب نمونه: شوروی و چین

ما، تاکنون در زمینه مسائل دوران گذار با دو تجربه مشخص، یکی در شوروی و دیگری در چین روبرو می¬شویم. تجربه شوروی مبتنی بر تقدم صنایع سنگین در مقابل کشاورزی و کم بهاء دادن به تربیت سیاسی توده¬های کارگر و زحمت¬کش و بی¬توجهی نسبت به شرکت مستقیم آن¬ها در هدایت سیاسی و اقتصادی جامعه بود و این همه در شرایط اعمال دیکتاتوری شدید و لجام گسیخته بر پرولتاریا و فراکسیون¬های کارگری تا بخش¬های معینی از خود حزب بلشویک جریان یافته است. در این مورد ما به تفصیل در صفحات پیش سخن گفته¬ایم و نیازی به ادامه بحث نمی¬بینیم، بنابر این به مسائل چین می¬پردازیم.
تجربه چین، هرچند که از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک دارای رگه¬های هم¬گونی با آنچه در شوروی گذشت، بود ولی تفاوت¬های معیین و در برخی موارد مهمی نیز با روندهای طی شده در شوروی داشت و در واقع بر پایه تجدید نظر اساسی در برنامه¬های سیاسی و اقتصادی اجرا شده در این کشور استوار بود. البته برنامه¬ها و ساختارهای اقتصادی چین تا سال¬های 50 طبق الگوی شوروی سازماندهی شده بود ولی پس از آن، این روندها بکلی دگرگون گردید.
برنامه¬های اقتصادی در چین شامل کلکتیویزه کردن کشاورزی و هم¬زمان ایجاد تناسب در میان صنعت و کشاورزی می¬گردید. در این دوران است که "کمون های خلقی" به عنوان ساختارهایی برای هدایت کئوپراتیوهای بزرگی که در عین به عهده داشتن وظایف مهم اقتصادی از استقلال معینی در برابر قدرت مرکزی دولت برخوردارند، ایجاد شدند. هم¬زمان در شهرها نیز جنبش وسیع و دامنه¬داری علیه بوروکرات¬ها که از میان توده¬های کارگری و دهقانی برخاسته ولی دارای پتانسیل و تمایلات بورژوایی جدید بودند، جریان یافت. این جنبش موج¬وار تا سال 1966 که "انقلاب فرهنگی" از جای کنده شد، ادامه داشت. "انقلاب فرهنگی" در واقع نتیجه بلافصل جنبش¬های پیشین علیه ساختارهای عالی سیاسی در دولت و حزب از جمله مقام ریاست جمهوری بود و سرانجام، در اوایل سال¬های 70 منجر به تغییر قانون اساسی و اساسنامه حزب گردید(8).
وجه مشخصه اصلی این جنبش¬ها مبارزه علیه بورژوازی در همه زمینه¬های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بود که عناصر مرتجع در حزب و ارگان¬های دولتی را از مقام و موقعیت در حزب و دولت عزل می¬کرد. به این ترتیب ارگان¬های جدیدی جهت رهبری اقتصادی و سیاسی کشور انتخاب می¬شدند که در هر لحظه امکان عزل آن¬ها توسط توده¬ها و از پایین، وجود داشت. "کمیته¬های انقلابی" که معمولاً بخش عظیمی از کارگران و زحمت¬کشان غیر حزبی را نیز در بر می¬گرفتند، نقش مهمی در حیات سیاسی و اقتصادی کشور ایفا کردند. در این جنبش¬های توده¬ای، بخشی از حزب که تحت رهبری جناح چپ(جناح مائوتسه دون) قرار داشت، اغلب هدایت این جنبش¬ها را به عهده می¬گرفت.
تا سال 1971 پیروزی "انقلاب فرهنگی" و گروه مائوئیست کاملاً محرز به نظر می¬رسید، اما، در درون این گروه تناقض بزرگی تکوین یافت که در مراحل بعدی موجب شکست گروه و پیروزی، ابتدا گروه ظاهراً میانه¬رو هواکوافنگ و سپس کسب قدرت سیاسی توسط جناح راست، "طرفدار راه رشد سرمایه¬داری" تنگ سیائو پنگ، گردید. در این¬جا بار دیگر این تاکتیک فرصت¬طلبانه مبنی بر تقویت جناح باصطلاح میانه¬رو برای تضعیف جناح راست مورد استفاده قرار گرفت و برای هزارمین بار نادرستی آن در عمل به اثبات رسید. در لحظات حساس مبارزه طبقاتی نمی¬توان و نباید به گرایشات سیاسی اقشار میانه تکیه و اعتماد نمود. در مبارزه طبقاتی تنها تکیه¬گاه مطمئنِ نیروهای انقلابی، سازماندهی و بسیج توده¬های کارگر و سایر اقشار زحمت¬کش جامعه است، امری که در مبارزات انقلابی در چین به روشنی عامل اصلی پیروزی نیروهای انقلابی در مراحل مختلف انقلاب این کشور بود.
واقعیت این است که در درون جنبش "انقلاب فرهنگی" فضای معینی برای گرایشات اپورتونیستی که خود را پشت شعارهای عام و افراطی پنهان کرده بودند، فراهم شده بود و این گرایشات به بهره¬برداری از اشتباهات ایده¬آلیستی و ذهنی¬گری رایج در میان توده¬ها و کادرهای جدید و جوان پرداختند. این گرایشات به¬ویژه در لین پیائو، رهبر اصلی انقلاب فرهنگی متبلور بود. او با کمک سایر هم¬فکران خود کوشش نمود انقلاب فرهنگی را تبدیل به مراسم و تشریفات مذهبی نماید تا در پناه آن یک هیرارشی بوروکراتیک بسازد. ظاهراً همه چیز باید در اطراف کیش شخصیت مائو دور می¬زد!
بین سال¬های 70 و 73، فراکسیون مائوئیست با مشکلات بزرگی روبرو شد و در درون خود متحمل ضربات خُرد کننده¬ای گردید. از این¬رو در جستجوی راهی جهت آتش¬بس با گروه راست که در جریان انقلاب فرهنگی آماج حمله نیروهای "چپ" قرار گرفته و به¬کلی افشاء شده بودند (از قبیل تنگ سیائو پنگ) برآمد تا به این ترتیب با اتکاء به جریان راست خود را از شرّ لین پیائو برهاند. بدین¬سان، جناح "چپ" با پرداخت بهای سنگینی به دشمنان سوسیالیسم، راه را برای بازگشت بورژوازی قدیم و جدید- که در واقع هیچ¬گاه مغلوب نشده بود- هموار کرد و آن¬ها را بلافاصله پس از مرگ مائو تسه¬دون، در سال1976، علناً زمام قدرت را در دست گرفتند و به قلع و قمع جناح چپ که با مرگ مائو کاملاً تضعیف شده بود، پرداختند.
انقلاب فرهنگی به عنوان ضرورتی اجتناب¬ناپذیر در جامعه¬ی درحال گذار از سرمایه¬داری به کمونیسم، گرچه توانست توده¬های وسیعی را سیاسی کند و بر علیه بورژوازی و گرایشات راست¬روانه بسیج و به مبارزه بکشاند ولی سیاست¬های ماجرا¬جویانه و خطرناک که توسط رهبران، بویژه گروه به¬اصطلاح چهار نفر اتخاذ گردید، بدون توجه به مرزهای عینی انقلاب (عقب مانده¬گی نیروهای مولد بطور عام و ادامه شیوه¬های کهنه تولید، به¬خصوص در روستاها، عقب مانده¬گی سیاسی و تکنیکی کادرهای انقلابی و بالاخره وجود عناصر و جریانات قوی بورژوایی در حزب و دولت منتظر برای به شکست کشاندن انقلاب و احیای سرمایه¬داری) بود. در چنین شرایطی هر اشتباه و غفلت نیروهای انقلابی، خصوصاً کم¬بها دادن به بسیج سیاسی و ارتقاء سطح آگاهی طبقاتی پرولتاریا، بورژوازی و به¬طور کلی ضدانقلاب را در مواضع سیاسی و اجتماعی خودمستحکم¬تر می¬سازد. با این همه نباید فراموش کرد که تفاوت اساسی میان شیوه¬های اتخاذ شده در شوروی با آن¬چه در چین انجام گرفت وجود دارد که بیان¬گر دو بینش مختلف در زمینه برنامه¬های اقتصادی و سیاسی دوران گذار و مسائل آن¬ است. به لحاظ اهمیت این بحث ناگزیر تأمل بیشتری در آن می¬کنیم.
کاوشی دقیق در نظرات و تحلیل¬های تئوریسین¬ها و برنامه¬ریزان اقتصاد و سیاست شوروی آشکارا نشان می¬دهد که آن¬ها برنامه¬های خود را بر اساس تفسیر اکونومیستی از مواضع مارکس در "نقد برنامه گوتا" مبنی بر تمایز دو مرحله¬ی کاملاً جدا در دوران گذار به جامعه کمونیستی، توجیه می¬کردند. به¬زعم آن¬ها، مرحله اول در بر¬گیرنده شرایطی است که نظام جدید اجتماعی که تازه از درون جامعه¬ی سرمایه¬داری بیرون آمده و به¬این ترتیب "در هر رابطه¬ای، اقتصادی، اخلاقی، فکری هنوز نشانه¬های جامعه کهن را که از آن بیرون آمده، با خود حمل می¬کند." در این مرحله از تکامل، اخلاق بورژوایی و در نتیجه اصل مبادله "برابر" حکم¬فرماست: هر مولدی بخشی از سرمایه مصرفی جامعه را که برابر با کمیت و کیفیت کار او است دریافت می¬کند. تئوریسین¬های شوروی رابطه دیالکتیکی میان فاز اول و فاز دوم کمونیسم را و این¬که فاز دوم، سنتز و نتیجه تکامل فاز اول است را نادیده گرفته و بر این باور بودند که برای تحقق اصل کمونیستی "از هرکس بر حسب استعدادش و به هرکس طبق نیازش" باید به چنان وفوری از کالاهای مصرفی دست یافت تا برای توزیع آن دچار هیچ مشکلی نشد. این شیوه مکانیکی تفکرکه تنها تضادها را می¬بیند ولی قادر نیست رابطه میان آن¬ها را دریابد، سرانجام برای رسیدن به اهداف اقتصادی خود در دام "تحریص مادی" می¬افتد و به¬تدریج به جای تضعیف و لغو ارزش¬های بورژوایی، به توجیه و تقویت آن¬ها می¬پردازد. چنین روندی در شوروی منطق ویژه خود را به¬همراه آورد و آن را در ابعاد مختلف زندگی سیاسی و اقتصادی جامعه بسط و گسترش داد.
ادامه و رشد "تحریص مادی"، موجب توسعه و تعمیق نابرابری¬های اقتصادی و اجتماعی گردید و این امر به¬نوبه خود، زمینه تحکیم "نشانه¬های بورژوایی" باقی¬مانده از جامعه کهنه را فراهم ساخت، به نحوی که برای ارتقاء فعالیت¬های تولیدی، تکیه بر فردگرایی و تامین منافع شخصی، ضرورتی اجتناب¬ناپذیر قلمداد گردید. طبعاً در چنین جامعه¬ای با چنین شرایطی، گذار و رسیدن به فاز نهایی کمونیسم امری محال می¬گردد، به¬ویژه هنگامی که در¬یابیم حدود و ثغور"وفور کالاهای مصرفی" را کسانی تعیین می¬کنند که خود از امتیازات فراوانی در جامعه برخوردارند.
نگاهی به سیاست¬ها و برنامه¬ریزی¬های اقتصادی و اجتماعی چینی¬ها اما، نشان می¬دهد که آن¬ها برخلاف شوروی¬ها جدایی مکانیکی میان دو فاز جامعه کمونیستی قائل نبودند و تکیه را بر ارتباط متقابل و دیالکتیکی بین این¬دو فاز می¬گذاشتند. چینی¬ها قبل از هرچیز بر این نقطه نظر مارکس مبنی بر این که "حقوق برابر" (درآمد کارگر مساوی با درآمد و استعداد اوست) اساساً یک اصل بوژوایی است و منجر به نابرابری می¬گردد، تاکید می کردند. مارکس این مطلب را چنین توضیح میدهد: "درباره کار مساوی و در نتیجه دریافت سهم مساوی از سرمایه مصرفی جامعه، در واقع یکی بیش از دیگری دریافت می¬کند، یکی ثروت¬مندتر از دیگری است و قس علیهذا ... برای جلوگیری از این همه مشکلات بایستی به جای برابر بایستی نابرابر باشد." چینی¬ها استدلال خود را با این تحلیل مارکس در "نقد برنامه گوتا" تکمیل می¬کردند: "در فاز بالاتر جامعه کمونیستی، هنگامی که انقیاد برده¬وار افراد تحت تقسیم کار، از میان رفت و با آن هم چنین تضاد میان کار فکری و کار یدی ناپدید شد؛ هنگامی که کار نه تنها وسیله زندگی بل¬که خود اولین نیاز آن گردید؛ هنگامی که همراه با تکامل همه جانبه افراد، نیروهای مولد نیز رشد کردند و همه منابع ثروت کلکتیو کاملاً فوران یافتند، تنها آن وقت افق محدود حقوق بورژوایی می¬تواند بطور قطع سپری شود و جامعه بر پرچم خود بنویسد: "از هرکس به اندازه توانایی¬اش و به هرکس برحسب نیازش!"
چینی¬ها اهمیت تعیین کننده¬ای به قید زمانی "هنگام" می¬دادند و آن¬را چنین تفسیر می کردند:
1- پیش شرط¬های فاز نهایی کمونیسم می¬باید قبلاً در روند گذار فراهم شده باشند،
2- هنگامی که سخن از "پیش¬شرط می¬رود، مراد در وحله اول نه وفور مادی بل¬که مناسبات انسانی و اجتماعی است."
یعنی، گذار از مناسبات سرمایه¬داری به مناسبات کمونیستی علاوه بر مالکیت جمعی بر وسایل تولید، منوط به نوع مناسبات میان انسان¬ها در روند تولید و نتیجه تقسیم کار و توزیع تولید اجتماعی نیز می¬باشد.
با این¬همه، هم آن¬طور که می¬دانیم چین نیز، علی¬رغم همه تفاوت¬هایی که در تئوری و عمل با آن¬چه که در شوروی تجربه گردید، داشت، سرانجام به دلایلی که برخی از آن¬ها را دربالا کوشیدیم توضیح دهیم، در نبرد برای ساختمان سوسیالیسم شکست خورد و اندکی پس از شوروی به منجلاب سرمایه سقوط نمود. تجربه چین اما مرحله پیش¬رفته¬تری از مسائل شوروی را نمایندگی می¬کند.
در یک کلام، تجربیات چین و شوروی قبل از هر چیز بیان این واقعیت¬اند که هر مرحله از دوران گذار از سرمایه¬داری به جامعه آزاد و رها از قید و بند طبقاتی دارای مسائل ومشکلات ویژه¬ای است و انقلاب سوسیالیستی و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، در این یا آن منطقه از جهان سرمایه¬داری، در واقع تنها آغاز روند جهانی انقلاب مداوم است و درست از این زاویه دید است که می¬توان به مسائل جدید و پیچیده هر مرحله از روند گذار پاسخی در خور داد. در این¬جا بار دیگر این اصل مارکسیستی برجستگی خاصی می¬یابد که انقلاب سوسیالیستی مقوله¬ای جهانی است و بدون ادامه آن در دیگر جوامع سرمایه¬داری، بسط دموکراسی سوسیالیستی و شرکت فعال و آگاهانه کارگران و زحمت¬کشان در هدایت و کنترل روندهای اقتصادی و سیاسی، در مشکلات داخلی و خارجی خفه شده، انقلاب به اهداف خود نخواهد رسید. سقوط نظام حاکم بر شوروی و چین، پایان نظرات و تزهای انحرافی نیست!
ظاهراً، تحولاتی که در شوروی سابق و کشورهای هم¬سان رخ داد و به نحو روشنی ماهیت سرمایه¬دارانه روندهای طی شده در این کشورها را نشان داد، می¬بایستی انگیزه¬ای برای تجدید نظر در تزها و تحلیل¬هایی که از ماهیت نظام حاکم بر شوروی تصویری نادرست و غیرعلمی ارائه می¬دهند، فراهم کرده باشد!
بهر رو، تغییرات و تحولاتی که در شوروی و کشورهای نظیر در سال¬های 70 و 80 قرن گذشته انجام گرفت چیزی جز تکامل منطقی پروسه¬های طی شده در سال¬های 30 همین قرن نیست. در غیر این صورت باید همه اصول دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی را به کنار بگذاریم و این تحولات را امری ناگهانی و "از برکات" دستی که از "غیب" برآمد و همه چیز را دگرگون ساخت، قلمداد نمود!
گرچه در میان جریانات وابسته به شوروی (بقایای حزب توده، اکثریت و ...) به دلایلی که برای همه روشن است و نیز جریاناتی که نظام حاکم بر شوروی را "دولت منحط کارگری" ارزیابی می¬کردند -تروتسکیست ها- برخی مواضع خود را تغییر داده، کم یا بیش به تز "سرمایه¬داری دولتی" در شوروی گرویده¬اند، هنوز هستند جریاناتی که مواضع سابق را نسبت به شوروی حفظ کرده و بر آن پای می¬فشارند. منباب نمونه تروتسکیست¬هایی هستند که هنوز بورکراتیسم را نه به¬عنوان خصوصیات نظام سرمایه¬داری بل¬که به مثابه عنصری که معلوم نیست از کجا آمده و در خدمت کدام طبقه قرار دارد، ارزیابی می¬کنند.
در حقیقت اما، منبع تولید و بازتولید "بوروکراسی" در جامعه دوران گذار عبارت است از بقایای بورژوازی، روابط تولید سرمایه¬داری، فرهنگ و آداب به ارث رسیده از جامعه کهن، حقوق و ارزش¬های بورژوایی و به¬ویژه از میان برداشتن دموکراسی سوسیالیستی و محروم کردن توده¬های کارگر و زحمت¬کش از شرکت مستقیم در تعیین سرنوشت تولید و مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه. به باور نویسنده باید از میان عوامل ذکر شده، بر تضعیف و از میان برداشتن دموکراسی سوسیالیستی، به عنوان عامل اصلی شکست انقلاب و احیای سرمایه¬داری در شوروی تاکید نمود، زیرا همان¬طور که می¬دانیم بوروکراسی حاکم بر شوروی، تکوین و رشد خود را مدیون برقراری نظام استبدادی، لغو آزادی¬ها و میلیتاریزه کردن سندیکاها و مراکز تولید است.
بوروکراسی پدیده¬ای اجتماعی است و ناگزیر باید آن را در روابط تولیدی جامعه توضیح داد. به عبارت رساتر، بوروکراسی به مثابه یک تقسیم کار اجتماعی، در عین حال حامل یک سیاست، یک بینش اجتماعی و منافع اقتصادی است که در خدمت طبقه معینی قرار دارد.
نظام بوروکراتیک به موازات استقرار خود در حاکمیت سیاسی جامعه، به تدریج تغییراتی اساسی در زمینه¬های اقتصادی و سازماندهی جامعه ایجاد کرد و پیش از هر چیز به نابود کردن دست¬آوردهای انقلاب در زمینه سازماندهی طبقه کارگر و امکانات این طبقه در هدایت و کنترل تولید و نهادهای سیاسی جامعه پرداخت. این تغییرات از یک¬سو روندها و نهادهای سوسیالیستی را که در جریان انقلاب اکتبر و استقرار حاکمیت پرولتاریا ایجاد شدند، از مضمون واقعی تهی ساخت یا آن¬ها را به¬کلی تعطیل نمود و از دیگر¬سو ارزش¬ها، معیارها، ضوابط و روابط بورژوایی در سازماندهی کار، برنامه¬های اقتصادی و سیاسی تقویت کرد. در این مورد به اختصار به چند نمونه اشاره می¬کنیم. نحوه اداره مؤسسات که به وسیله یک گروه¬بندی سه گانه، یعنی سندیکا، حزب و کادرها انجام می¬گرفت، درسال 1928 تضعیف شد و سرانجام در سال 1937 رسماً لغو گردید و به جای آن قدرت به مدیر مؤسسه واگذار شد. او موظف به اجرای برنامه بود و سندیکا در کار او نباید ایجاد "مزاحمت" نماید. نقش سندیکا صرفاً محدود به کوشش در فراهم ساختن شرایط مناسب برای تولید گردید. چنین تقسیم کاری طبعاً کارگران را به صورت اجراء کنندگان دستورات "بالا" درآورد.
در زمینه تعیین دست¬مزدها نیز هرگونه مذاکره حذف گردید و در سال 1934 قراردادهای جمعی لغو شدند. از این پس این برنامه¬ی "رهبری" بود که همه چیز را تعیین می¬کرد. از سال 1934 تا 1949، دورانی که اغلب این اقدامات انجام گرفت، هیچ کنگره سندیکایی برگزار نگردید. درصد نزولی شرکت کارگران در دهمین کنگره سندیکاها، در سال 1949 و توسعه قدرت سندیکالیست¬های حرفه¬ای (بوروکرات) بیان¬گر وضعیت وخیم سیاسی و حرفه¬ای طبقه کارگر شوروی در این سال¬هاست. در این کنگره، 41 درصد نمایندگان شرکت کننده، سندیکالیست¬های دائمی(حرفه¬ای) و کارگران تنها رقم 23 در¬صد(در مقابل 85 درصد، درسال 32) را تشکیل می¬دادند.
طی سال¬های30، کار "اکورد" شامل اکثریت کارگران گردید(29 درصد در سال 1930 و 75 درصد در سال 1934). این شیوه که به منظور بالا بردن شدت کار و در نتیجه افزایش استثمار کارگران در کشورهای سرمایه¬داری اعمال می¬شود، موجب رشد و توسعه رقابت و فرد¬گرایی در میان کارگران شوروی گردید. هر کارگری بیشتر به فکر منافع شخصی خویش بود و برای تأمین آن سعی می¬کرد تا از "نُرم"های داده شده تجاوز کند. کارگرانی که از مرز 50 درصد می¬گذشتند، 200 درصد اضافه دست مزد دریافت می¬کردند. در سال 1935 "جنبش استخانویست" دامن زده شد و به این ترتیب کارگران به جای رها شدن از قید و بند کار و پرداختن به رشد و تکامل آگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خویش، کاملاً مطیع و فرمان¬بردار تولید شدند و سطح زنده¬گی¬شان وابسته به توانایی¬های فردی و نه اجتماعی آن¬ها گردید. هم¬زمان، مجازات کارگران شدت یافت، به این معنا که یک روز غیبت ناموجه می¬توانست موجب اخراج کارگر یا اعزام او به "اردوگاه کار اجباری" شود. این مقررات کارگران را کاملاً مطیع مؤسسه و مدیر آن نمود.
هیرارشی دست¬مزدها نیز به تدریج ابعاد وسیعی یافت، در حالی که پس از انقلاب اکتبر هدف این بود که اختلاف میان دست مزدها کمتر و کمتر گردد. در این دوران مزد یک عضو حزب (در هر مقامی) مساوی با مزد یک کارگر متخصص بود. اما، درسال 1928، تحت عنوان "مبارزه با مساوات¬طلبی" این معیار مورد سوال قرار گرفت. مولوتف در این مورد صریحاً اعلام کرد: "سیاست بلشویکی یک مبارزه جدی علیه مساوات¬طلبی، این هم¬دست دشمن طبقاتی و عنصر ضد سوسیالیستی را الزام¬آور می¬سازد" و به¬این ترتیب محدودیت دستمزد اعضای حزب ملغا گردید.
در سال 1937 حداقل دستمزد 110 روبل بود در همان حال مدیر یک کارخانه 200 روبل دریافت می¬کرد که باید "جایزه"ی مربوط به درصد بر برنامه و "وجوه ویژه مدیران" (که در سال 1938 برقرار گردید و طبق آن بخشی از سود کارخانه را بین مدیران تقسیم می¬کردند!!) را به آن افزود. علاوه بر همه این¬ها باید تغییراتی که در آموزش و پرورش، ارتش و اداره دولت و حزب داده شد، مورد توجه قرار گیرد تا تصویری واقعی از آن¬چه در چارچوب معیارها، ضوابط و تقسیم کار بورژوایی تکوین یافته بود، بدست آورد. به عنوان نمونه، درسال 1940 آموزش مجانی ملغا و به¬جای آن معدل حقوق متوسط ماهانه برقرار گردید، در حالی که حقوق و اتوریته افسران ارتقاء یافت.
در رابطه با اداره دولت و زندگی سیاسی حزب نیز باید تاکید کرد که کنگره¬های حزب با فاصله¬های زیادی، به ترتیب در سال¬های 30، 34، 39 و 52 برگزار شدند. فاصله کنگره شوراها نیز که ابتدا دوسال بود، از سال 1931 به چهار سال تبدیل شد. جالب است بدانیم که بین سال¬های 31 تا 35، دورانی که اغلب این تغییرات انجام گرفت، هیچ کنگره شوراها برگزار نگردید!!(9)
این¬ها همه به¬اضافه بی¬شمار عناصر عینی دیگر در شوروی، نشان می¬دهد که منطق "نه سرمایه داری نه سوسیالیستی" که از جانب جریانات ترتسکیستی عنوان می¬شد، چندان با واقعیت نمی¬خواند. زیرا اقتصاد شوروی حتا در دورانی که حاکمیت پرولتری بر این کشور مسلط و روند گذار به کمونیسم واقعاً آغاز شده بود، درست بر عکس نظر ترتسکیست¬ها، "هم سوسیالیستی و هم سرمایه¬داری" بود. لنین در اثر مشهور خود تحت عنوان "در باره کودکی «چپ» و خورده¬بورژوازی" می¬نویسد: "اما کلمه گذار به چه معناست؟ آیا این با عطف به اقتصاد به این معنا نیست که در نظام اجتماعی مورد بحث، عناصر، بخش¬ها، تکه¬های هم از سرمایه¬داری و هم از سوسیالیسم وجود دارد؟" در اثر دیگر لنین، "اقتصاد و سیاست در دوران دیکتاتوری پرولتاریا" او مشخص¬تر به اشکال اساسی اقتصاد در دوران گذار می¬پردازد و آن¬ها را "سوسیالیسم، سرمایه¬داری و تولید کالایی" ذکر می¬کند.
بحث لنین در مورد وضعیت اقتصاد و روند تولید در دوران گذار مبتنی بر این واقعیت است که پرولتاریا تازه پس از کسب قدرت سیاسی امکان آن را می¬یابد تا تغییرات اساسی در اقتصاد و روابط اجتماعی بورژوایی را آغاز کند. واقعیت این است که برخلاف بورژوازی که شیوه تولید و روابط اجتماعی آن به مقیاس وسیعی قبل از به قدرت رسیدنش، در بطن فئودالیسم بسته می¬شود، پرولتاریا باید پس از به قدرت رسیدن همه چیز را از نو بسازد. ایجاد، رشد و تکامل روابط و اقتصاد سوسیالیستی چیزی نیست که بلافاصله پس از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا متحقق گردد. طبقه کارگر ناچار است دولت و نظام بورژوایی را قدم به قدم و مهره به مهره درهم شکسته و به جای آن روابط، نهادها و الگوهای سوسیالیستی را بنشاند. چنین روندی به آن سادگی و سرعتی که برخی تصور می¬کنند نیست و شتاب و چگونگی آن منوط است به درجه رشد و تکامل جامعه و روند جهانی انقلاب سوسیالیستی!
برخی گرایشات مارکسیستی از جمله ترتسکیست¬ها به سادگی از کنار این واقعیت که جامعه دوران گذار، جامعه¬ای در حال گذار از سرمایه¬داری به کمونیسم است می¬گذرند و سرانجام سر از تزها و تحلیل¬هایی که در دوران استالین برای توجیه شرایط اقتصادی و سیاسی آن دوران شوروی به جنبش کمونیستی حقنه شده بود، در می¬آورند.
هنگامی که مارکس، انگلس و لنین سخن از دوران گذار از سرمایه¬داری به عنوان آغاز حرکت به سوی کمونیسم می¬گویند، واژه "سرمایه¬داری" نزد آن¬ها دارای بار معیین تاریخی، اقتصادی و طبقاتی است. برخی ساده¬لوحانه و جریانات سنتی در جنبش کمونیستی مزوّرانه، می¬کوشند تا با اتصال یک اتیکت سوسیالیستی، این طور وانمود سازند که این سرمایه¬داری، آن سرمایه¬داری نیست و به این ترتیب بی¬گانگی کامل خود را با الفبای مارکسیسم به نمایش می¬گذارند. آن¬ها سرمایه و روابط آن را مقولاتی صرفاً حقوقی می¬پندارند که با تغییر شکل مالکیت و تبدیل آن به مالکیت دولتی، از میان رفته و به جای آن مالکیت اجتماعی می¬نشیند. در حالی که سرمایه¬داری پیش از هر چیز مقوله¬ای تاریخی و رابطه¬ای اجتماعی است. از این¬رو سپری کردن آن نیاز به روندی تاریخی دارد که طی آن روابط تولید و مناسبات اجتماعی دگرگون می¬شود.
مدافعان سوسیالیسم دولتی برای توجیه سیاست و عمل¬کرد خود "تئوری"هایی اختراع کرده¬اند که هیچ ربطی به مارکسیسم ندارند. این "تئوری"ها به¬طور کلی بر سه عنصر متکی¬اند:
1- ارائه تصویری مخدوش از انقلاب سوسیالیستی، نه به¬مثابه یک روند انقلابی مداوم بل¬که به عنوان عملی ساده و یک¬باره که طی آن طبقه کارگر قدرت را به دست می¬آورد و بلافاصله مناسبات مالکیت را منقلب می¬کند و بدین¬سان شرایط برای رشد نیروهای مولد فراهم می¬گردد و هنگامی که نیروهای مولد، به اندازه کافی برای این که "به هرکس برحسب نیازش" برسد، رشد کردند آن¬وقت مرحله کمونیسم به¬طور خود به خودی متحق می¬شود.
2- رابطه¬ی دترمینیستی(جبری) و یک¬طرفه میان زیربنا و روبنا، به این معنا که زیربنا همواره تعیین کننده¬ی شعور سیاسی است و به این ترتیب، بدون رشد نیروهای مولد، رشد آگاهی سیاسی غیر ممکن است.
3- و نتیجه منطقی دو ادعای فوق، تفکیک سیاست از اقتصاد و تقدم اقتصاد بر سیاست است.
روشن است که برای تدوین چنین تئوری¬هایی راهی جز تجدید نظر در اصول انقلابی مارکسیسم وجود ندارد. در این زمینه مثال¬های زیادی وجود دارد و ما تنها به آوردن یک نمونه از نوشته¬های والتر اوالبریخت، دبیر اول حزب متحد سوسیالیست( حزب کمونیست) آلمان شرقی و اولین رئیس جمهور این کشور پس از جنگ جهانی دوم بسنده می¬کنیم. او بر این باور است که: "سوسیالیسم یک دوران کوتاه گذار در تکامل جامعه نیست بل¬که یک فرماسیون نسبتاً مستقل اقتصادی-اجتماعی در مرحله گذار از سرمایه¬داری به کمونیسم، در مقیاس جهانی است"(10). او وظیفه سیاست سوسیالیستی را "تکامل بخشیدن هم¬آهنگ همه عناصر نظام جدید اجتماعی"(11)، می¬دانست.
مارکس اما، در "نقد برنامه گوتا" سوسیالیسم را جامعه¬ای در حال گذار تعریف می¬کند که "به جای برآمدن از بنیادهایی از آن خویش، از درون جامعه سرمایه¬داری خارج شده و در نتیجه در جمیع جهات، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اخلاقی و فکری، هم¬چنان مهر و نشان جامعه¬ای را بر خود دارد که از شکم آن زاده شده است."
این "مهر و نشان" پیش از هر چیز وجود حق بورژوایی و اصل "برابری که بنا بر آن "حق تولید کننده¬گان، پس از کسری¬ها متناسب است با کاری که عرضه کرده¬اند، پذیرفتن استعدادها و قدرت¬های متفاوت افراد ...، و این همه یعنی حق نامتساوی ..."، است.
از نظر مارکس این حق نابرابر بورژوایی، به عناون مهر و نشان اصلی جامعه سرمایه¬داری باید به تدریج از میان برود و همراه آن تولید کالایی و قانون ارزش نیز نابود گردد.
بنا بر نظرات تئوریسین های شوروی، انقلاب سوسیالیستی وظیفه خود را با لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به پایان می¬رساند و طبقات و تضادهای آنتاگونیستی در میان آن¬ها را نیز بر می¬چیند. می¬بینیم که بر اساس این نظریه، طبقات نه برحسب موقعیتی که در روند تولید دارند بل¬که بر پایه معیارهای حقوقی تعریف می¬شود. این تئوریسین¬ها مدعی¬اند که در دوران گذار، طبقات (جز بقایای طبقات در کشاورزی و صنایع کوچک) وجود ندارند، زیرا دیگر هیچ مالکیت خصوصی مشخصی بر وسایل تولید موجود نیست. در نتیجه دیکتاتوری پرولتاریا ضرورت خود را از دست داده و تبدیل به "حکومت تمام خلقی"(استالین) می¬شود.
مارکس، هرگز تصور چنین "دوران گذار"ی را نمی¬کرد. او کسانی که "تحقق مسالمت¬آمیز سوسیالیسم خود را در خواب می¬بینند"، سوسیالیست¬های خورده بورژوا "که در اساس تنها جامعه کنونی را ایده¬آلیزه کرده، تصویری بدون سایه از آن اخذ نموده، می¬خواهند ایدهآل خود را در مقابل آن به کرسی بنشانند" (12) خطاب کرده است. مارکس، در مقابل "سوسیالیسم انقلابی، کمونیسم" را قرار می¬دهد: "این سوسیالیسم اعلام انقلاب مداوم، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به¬مثابه نقطه حرکت ضرور برای زدودن اختلاف طبقاتی به¬طور کلی، برای از میان برداشتن کلیه مناسبات تولید مبتنی بر آن، برای محو مناسبات اجتماعی منطبق بر این مناسبات طبقاتی، برای دگرگون کردن کلیه ایده¬هایی که از این مناسبات نشأت می¬گیرند، است."(13)
در تئوری حاکم بر شوروی و کشورهای وابسته به آن، "سوسیالیسم، به عنوان یک نظام اقتصادی - اجتماعی مستقل" که می¬بایستی "قوانین ویژه" آن را تکامل داد، سرانجام به مطلق¬گرایی در زمینه زیربنای اقتصادی یا در حقیقت کم¬بها دادن به روبنای سیاسی و ایدئولوژیک در دوران گذار، می¬انجامد. به¬زعم این تئوری¬ها، که در حرف و به¬طور عام اهداف کمونیستی را می¬پذیرند ولی تحقق آن¬ها را نه از طریق مبارزه طبقاتی و نبرد سیاسی- ایدئولوژیکِ انقلابی که روند اصلی برای پرورش شرایط ذهنی و شعور کمونیستی است، بل¬که پیش از هر چیز توسط رشد نیروهای مولد و توسعه ظرفیت و امکانات تولید تا حد "وفور نعم مادی"، می¬پندارند. به این ترتیب، هنگامی آگاهی و شعور کمونیستی تکوین می¬یابد که در مرحله¬ای از تکامل جامعه، یک "زیربنا"ی اقتصادی لازم ایجاد گردد تا این زیربنای اقتصادی انعکاس و تبلور خود را در شعور انسان¬ها بیابد.
این نظرات اما، همان¬طور که در بالا اشاره شد آشکارا بیان¬گر درکی "دترمینیستی"، مکانیکی و یک¬جانبه از رابطه¬ی دیالکتیکی میان زیربنا و روبنا و غلو در زمینه تاثیر¬گذاری تعیین¬کننده¬ی اقتصاد، علم و تکنیک است. در این روال، شعور، ایدئولوژی، انگیزه¬های انسانی، و به¬طور کلی نهادهای اجتماعی، نهادهایی در جامعه، پدیده¬هایی منفعل و بدون رابطه¬ی متقابل با نیروهای مولد، ارزیابی می¬شوند. این تفسیر مکانیکی و ایدآلیستی از مسائل جامعه هیچ¬گونه تفاوت مهمی بین زیربنا و روبنا در قبل و بعد از انقلاب در جوامع نمی¬بیند. این که در تحلیل نهایی و در مجموع، نیروهای مولد و زیربنای اقتصادی پایه مادی و اساس روبنا هستند، حرفی نیست و هرکس این اصول را انکار کند ماتریالیست نیست. اما، در عین حال تحت شرایط معینی (در این جا بحث بطور مشخص بر سر دوران گذار است!) روبنا، تئوری وسیاست می¬تواند نقش اصلی و تعیین کننده بازی کند. لنین در این باره به¬اندازه کافی صریح است: "سیاست لزوماً در مقابل اقتصاد اولویت دارد. هر استدلال خلاف این به معنای به فراموشی سپردن الفبای مارکسیسم است."(14)
در نظام سرمایه¬داری که انسان¬ها هنوز سرنوشت خود را آگاهانه بدست نگرفته¬اند و تحت "قانون های طبیعی- اجتماعیِ" بازار عمل می¬کنند، طبعاً تاثیر روبنا به مراتب کمتر از سوسیالیسم است، زیرا پس از لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و ایجاد شرایط مناسب جهت دگرگونی بنیادی روابط اجتماعی و تولیدی، می¬بایستی دیالکتیک زیربنا و روبنا به¬طور محسوسی تغییر یابد. وظیفه سیاست انقلابی در دوران گذار این است که ایده¬ها و الگوهای رفتاری به ارث رسیده از جامعه کهنه استثماری را به کلی و از بیخ و بن دگرگون ساخته، تطابق آن¬ها را با شیوه تولید کمونیستی تأمین کند. این امر، یعنی سازماندهی آگاهانه مناسبات انسان¬ها، تازه پس از انقلاب سوسیالیستی و پایان دادن و هرج و مرج رقابت در جامعه است که می¬توان به آن دست یافت. درست در همین رابطه است که روبنا نقش تعیین کننده¬ای می¬یابد.
باید خاطر نشان سازیم که پس از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید(بخش دولتی اقتصاد)، هنوز حقوق بورژوایی، نهادهای کهنه روبنایی، تصورات فرهنگی و هنری و الگوهای فکری و کرداری جامعه پیشین به زندگی خود ادامه می¬دهند. این عناصر و بسیاری عوامل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دیگر، که مارکس آن¬ها را "در جمیع جهات"، "مهر و نشان جامعه¬ای ... که از آن زایده شده است" می¬داند، بخشی از شرایط ضرور در جامعه سرمایه¬داری¬اند و بنا¬بر این در تضاد کامل با روندهای جامعه دوران گذار قرار گرفته، به صورت موانعی جدی فرا راه تکامل شیوه تولید کمونیستی و رشد نیروهای مولد در می¬آیند. از این¬رو چنانچه این پدیدها از میان نروند و جای خود را به حقوق، تصورات، رفتار و کردار و نهادهای جدید سوسیالیستی ندهند، بدون تردید زمینه برای تجدید نظام سرمایه¬داری فراهم خواهد شد (همان¬طور که در شوروی و چین دیدیم!).
مضمون دترمینیستی تئوری¬های حاکم بر شوروی خود را به¬ویژه در تعریف قوانین اقتصادی نشان می¬دهد. به¬زعم این تئوریسین¬ها، واقعیت¬ها، یعنی قوانینی که مستقل از اراده انسان¬هاست، تعیین کننده¬ی ساختار منافع آن¬ها می¬باشد: "منافع مادی به مثابه¬ی داده¬ای عینی، پیش¬شرطی است که رهبری باید به حساب بیاورد."(15) البته این "داده"¬های "عینی" خود را در "قوانین" سوسیالیسم، در قانون ارزش، در تولید کالایی و در نظام سودآوری مادی بیان می¬کنند. "اوتا سیک"، یکی دیگر از تئوریسین -های آلمان شرقی، از این هم فراتر می¬رود. او آوانگارد کمونیستی را به¬کلی از توده جدا می¬سازد: "این یک غلو ایده¬آلیستی و غیر مارکسیستی در باره نقش روبنا نسبت به زیربناست چنانچه بپذیریم که همه مردم می¬توانند در حیات نسبتاً کوتاه سوسیالیسم به آگاهی¬های اقتصادی و اجتماعی در سطح آوانگارد برسند." او ادامه می¬دهد: "شناخت سوسیالیستی، شعور سوسیالیستی نمی¬تواند منافع بلاواسطه انسان¬ها را به وجود آورد یا تغییر دهد. این¬ها به¬طور عینی وجود دارند."(16) می¬بینیم که "تئوریسین"های اردوگاه شوروی چگونه با لاطائلاتی که می¬بافند خود را در کلافی سردرگم پنهان می¬سازند. از یک طرف ادعا می¬کنند که این تنها آوانگارد است که می¬تواند به آگاهی سوسیالیستی برسد و از طرف دیگر کارمندان عالی¬رتبه حزب و کادرهای آن که دارای مقام¬ها و موقعیت¬های مهمی در اقتصاد و اداره امور هستند، حقوقی دریافت می¬کنند که چند برابرِ اشل متوسط دست مزدهاست! به این می¬شود بسیاری اجحاف و نابرابری¬های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دیگر را نیز افزود، پدیده¬هایی که در کشورهای "اردوگاه"، وجه مشخصه این جوامع بود.
آیا می¬شود این همه امتیازات و منافع شخصی را از کسانی که خود مصدر امورند، قانون¬گذار و اجراکننده قانونند و یک نظام دیکتاتوری سیاه را بر جامعه تحمیل کرده¬اند، سلب کرد و وسایل تولید را اشتراکی نمود؟
منافع انسان¬ها چیزی مطلق و تغییر¬ناپذیر نیست بل¬که پدیده¬ای تاریخی است و بنابر این از نظر تاریخی تغییر پذیر! این منافع تنها از طریق موقعیت نیروهای مولد تعیین نمی¬شوند بل¬که بیشتر توسط سازماندهی جامعه به¬مثابه یک کل، تعیین می¬گردند. هنگامی که انقلاب مداوم سوسیالیستی زیر بنای اقتصادی جامعه را منقلب می¬سازد، ساختارهای کهنه منافع انسان¬ها تبدیل به پدیده¬های آناکرونیک (ناهم¬زمان) می¬شوند و ناگزیر می¬بایست خود را به¬سود شرایط نوین و در تطابق با آن¬ها نیز تغییر دهند، در غیر این صورت جلوی رشد نیروهای مولد را خواهند گرفت. در این مرحله روبنا و بویژه نظام فکری و عقیدتی نقش تعیین کننده¬ای می¬یابد. در یک کلام، تضاد میان روند اجتماعی کردن زیربنا با ساختارهای روبنایی به ارث رسیده از جامعه سرمایه¬داری مبدل به تضاد اصلی می¬گردد. بنابر این از طریق منقلب کردن این ساختارهاست که باید عمده¬ترین پیش¬شرط¬های جامعه کمونیستی که عناصر آن در روند ساختمان سوسیالییسم، قدم به قدم تکامل می¬یابند، فراهم شوند.
در آثار و تحلیل¬های ترتسکی از جامعه شوروی، تز "دولت منحط کارگری"، اساس تحلیل او را از نظام حاکم بر این کشور تشکیل می¬دهد. ترتسکی بر این باور بود که بوروکراسی برای حفظ امتیازات خود مانع گذار جامعه به سوسیالیسم می¬شود. به¬نظر او چون زیربنا و شیوه تولید در شوروی، "سوسیالیستی" و "پرولتری" است، از این¬رو برای این کشور نه یک انقلاب اجتماعی بل¬که یک "انقلاب سیاسی" را تجویز می¬کرد. تضاد میان شیوه تولید "سوسیالیستی" با "معیارهای بورژوایی" مضمون اصلی تحلیل ترتسکی و ترتسکیست¬ها از جامعه شوروی است. مارکس در "نقد برنامه گوتا" گویی پاسخ تروتسکیست¬ها را می¬دهد: "در همه دوران¬ها، توزیع اشیاء مصرفی، تنها نتیجه چگونگی توزیع شرایط خود تولید است. برای مثال شیوه تولید سرمایه¬داری از این تشکیل گردیده که شرایط مادی تولید، در شکل مالکیت سرمایه¬داری و مالکیت ارضی به کسانی داده شده که کار نمی¬کنند، در حالی که توده تنها مالک شرایط شخصی تولید است: نیروی کار."
"اگر عناصر تولید به این نحو توزیع شده¬اند، توزیع کنونی اشیاء مصرفی حاصل چنین توزیعی است. چنان¬چه شرایط مادی تولید به مالکیت جمعی کارگران درآید، به¬موازات آن، توزیع متفاوتی با آن¬چه امروز هست، بدست می¬آید. سوسیالیسم عامیانه (و از این طریق فراکسیونی از دموکراسی به¬نوبه خود) این عادت را از اقتصاد¬دانان بورژوایی به ارث برده که توزیع را چیزی مستقل از شیوه تولید در نظر بگیرد و به این دلیل سوسیالیسم را به عنوان چیزی که اساساً حول توزیع می¬چرخد، معرفی نماید. روابط واقعی سال¬هاست که روشن بوده¬اند، بازگشت به عقب چرا؟"(17) یا در اثر دیگر مارکس در همین زمینه می¬خوانیم: "تولید توزیع است؛ توزیع تولید است. تولید مصرفی. مصرف تولیدی... بدون تولید، مصرفی وجود ندارد؛ بدون مصرف تولیدی نیست ... تولید نه¬تنها مصرف بلاواسطه است و مصرف، تولید بلاواسطه، بل¬که تولید صرفاً وسیله¬ای برای مصرف و مصرف هدف تولید است..."(18)

توضیحات
1) سازمان¬ها و افراد در فعالیت¬های سیاسی خویش کوشش می¬کنند جامعه را به سمت هدف¬های معینی هدایت کنند. این روند، طبعاً با محاسبه دقیق ترکیب مادی و تضادهایی که در بطن جامعه قرار دارند و رابطه آن را با خارج برقرار می¬سازند، انجام می¬گیرد.
2) در این¬جا مراد ما بیشتر دورانی است که طی آن دیکتاتوری پرولتاریا جای خود را به دیکتاتوری بوروکرات¬های حزب داد. جامعه شوروی، که با انقلاب اکتبر دوران گذار از سرمایه¬داری به کمونیسم را آغاز کرد به دلایلی که موضوع این مقاله است، هیچ¬گاه نتوانست این گذار را به سرانجام برساند و در همان مرحله اولیه گذار، یعنی تبدیل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به مالکیت دولتی باقی ماند.
3) کشورهای کومه کون Comecon "شورای کمک¬های متقابل اقتصادی" متشکل از شوروی، اروپای شرقی و ...، بطور مشخص از سال¬های 60 قرن گذشته مرزهای خود را به روی صادرات کشورهای غربی گشودند و هم¬زمان کوشش برای ورود به بازار جهانی و طبعاً شرکت در تقسیم کار بین¬المللی سرمایه¬داری را آغاز کردند. از آن زمان به بعد بسیاری انحصارات امپریالیستی، ترانس¬ناسیونال¬ها و بانک¬های غرب بخش¬هایی از تأسیسات تولیدی، تجاری و مالی خود را به شوروی و کشورهای اروپای شرقی منتقل کردند. این کشورها، پیش از درهم¬پاشی نظام حاکم، سالیان درازی می¬گذشت که به بانک جهانی و صندوق بین¬المللی پول و به¬طور کلی به نظام اعتباری غرب مقروض بودند. اقتصاد شوروی و کشورهای "اردوگاه" از طریق اعتبار، ارز، تکنولوژی و بازار به کشورهای غرب وابسته بودند. کانال اعتباری در عین حال شامل سرمایه¬های سهامی نیز می¬شد که عموماً در شکل سرمایه¬گذاری سهامی خارجی در مؤسسات با سرمایه¬های مختلط بود. بنا به اضهارات مسئولان اقتصادی شوروی، در این کشور از مدل چینی نیز استفاده می¬شد. در چین سیستم ویژه¬ای تحت عنوان "منطقه اقتصادی برای سرمایه گذاری¬های خارجی و سرمایه¬گذاری در مؤسسات مختلط" وجود دارد. در چین این مؤسسات بالغ بر چند هزار می¬شوند و مدیریت آن¬ها برای مدت 10 سال در دست خارجی¬ها خواهد بود. بندر "ناخودکا"، در شرق شوروی در این زمره بود. در این مناطق سرمایه¬گذاران خارجی و مؤسسات مختلط برای مدت سه سال از پرداخت مالیات معاف بودند.
4) درست در همین زمینه و ضرورت¬های ناشی از آن بود که بورژوازی توانست به برکت جنگ دوم جهانی، ضایعات و خرابی¬های ناشی از آن، امکان انباشت مجدد سرمایه در ابعاد وسیع¬تری را فراهم سازد و مدت بیست و پنج سال، تکنیک و بازار را توسعه دهد. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله "درباره بحران امپریالیسم" در همین کتاب مراجعه کنید.
5) اکسل لب هان Axel Lebhan که در بانک مرکزی آلمان متخصص مسائل اقتصادی شوروی و "هم¬کاری¬های اقتصادی غرب با شرق" است، در مصاحبه با مجله آلمانی "اشپیگل" اعتراف می¬کند که "می¬بایستی با هوشیاری کامل بپذیریم که شوروی برای سالیان دراز منطقه¬ای بحرانی خواهد ماند ... ترمیم اقتصاد ...، این کار نیاز به یک پروسه گذار هدایت شده دارد که در این راستا دولت و اقتصاد خصوصی در جمهوری¬ها و کشورهای غربی مشترکاً باید اقدام نمایید. Der Spiegel : 30 Septembre 1991
6) نیروهای مولد هنگامی دارای خصلت فردی¬اند که کار یک فرد در رابطه با طبیعت بوده، توسط یک فرد به¬تنهایی به¬کار گرفته شوند. اما، نیروهای مولد هنگامی دارای خصلت اجتماعی¬اند که در شکل هم¬کاری هم¬آهنگ چندین فرد با وظایف معیین، تظاهر یابند.
7) توضیح آن نکته ضروریست که نقد نظرات ترتسکی به معنای نفی شرکت و نقش فعال او در جنبش کارگری و کمونیستی روسیه و به ثمر رساندن انقلاب اکتبر، نیست. او به درستی و علی¬رغم انتقادات جدی که به نظرات تئوریک، برنامه و به¬ویژه به مواضع¬اش نسبت به نظام بوروکراتیک و ضد¬کارگری حاکم بر شوروی وارد است، ترتسکی یکی از رهبران اصلی انقلاب اکتبر باقی می¬ماند. شاید به¬دلیل همین موقعیت و مقام ترتسکی است که مسئولیت او و نیز برخورد به نظراتش اهمیتی خاص می¬یابد.
8) جنبش¬های توده¬ای در چین، در عین حال که به¬طور کلی بیان مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی، ارزش¬های سرمایه¬داری و اشکال جدید تظاهر بورژوازی در سیاست و برنامه¬های اقتصادی در حزب و ارگان¬های دولتی و بالاخره متأثر از مبارزه جناح¬بندی درون حزب بودند، اما در بسیاری موارد، به¬ویژه در جریان انقلاب فرهنگی، در قالب¬ها و محمل¬های ایدآلیستی و عقب¬مانده از قیبل کیش شخصیت مائو تسه¬دون متظاهر شده که به امر انقلاب زیان¬های جبران¬ناپذیری وارد کرده¬اند.
9) برای اطلاعات بیشتر به "سرمایه داری دولتی ..."، اثر تونی کلیف مراجعه شود.

(10Walter Ulbricht : Die Bedeutung des Werkes « Das Kapital » von K. Marx fuer Schaffung des entwickelten Gesellschaftssystems des Sozialismus in der D.D.R، Berlin 1967
11) همانجا
(12K.Marx : Klassenkaempfe in Frankreich، MEW، Band 7 S. 88
13) همانجا
(14Lenin : Ausgewaehlte Werke Bd 3 s. 604
(15J.U. Heuer : Demokratie und Recht in neuen oekonomischen System، Berlin 1965 S. 126
(16Ota Sik : Plan und Markt im Sozialismus، Wien 1968 S. 126
17) برای اطلاعات مفصل¬تر به مارکس، "نقد برنامه گوتا" مراجعه شود.
(18K. Marx : Critique du programme de Gotha، P. 16-17 edition Pekin


منابع

Marx Engels : Ausgewaehlte Werke Bd 1,2 Verlag marxistishe Blaeter Gmbh 1970
Marx : Critique du programme de Gotha,
Nicolas boukharine : Economique de la Periode de la transition, Etudes et Documentation Internationales Paris 1976
C.Bettelheim /Dobb/Huberman/Mandel/Sweezy u.a zur Kritik der Sowjetoekonomie (Markt, Profit und Rentabilitaet), Wagenbach
C.Bettelheim/J.Chariere : La constuction du Socialisme en Chine, Collection Maspero Paris 1977
C.Bettelheim/Meszaros/Rossanda u.a Zurueckforderung der Zukunft, Edition Surkampf
Harry Magdof : Monthly Review (deutsche Ausgabe) No.4, 1975
Collectivo comunisti prigioneri «Wotta Sitta » in « Dokumentationen zur Zeitgeschichte No. 3, 1990
ترتسکی: "انقلابی که به آن خیانت شد"
ترتسکی: "ماهیت طبقاتی دولت شوروی - دولت کارگری و مساله ترمیدور و بناپارتیزم" انتشارات طلیعه

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net