لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۶/۳

منصور حکمت / پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى


توضیح نشریه کانون کمونیسم بر تجدید انتشار سلسله یادداشتهای سیاسی منصور حکمت:
سلسله یادداشتهای سیاسی منصور حکمت که تحت عنوان: "پرده آخر"، برشته تحریر درآمدند، با عبارت "ادامه دارد"، و بخاطر عود بیماری سرطان او، ناتمام ماندند. با وجود این، مبانی تحلیلی این یادداشتها، تا رژیم اسلامی بر سر کار است، و تمامی تحلیلهای آنها در مورد ماهیت جنگ جناحهای رژیم، و تناقضات لاینجل رژیم اسلامی، به قوت خود باقی اند. این مبانی تحلیلی که منشا آنها از موضع مارکسیستی نویسنده و اشراف او بر قانونمندیهای مبارزه سیاسی و طبقاتی و مصاف گرایشات اجتماعی از یک موضع کمونیسم انقلابی و پراتیک، سرچشمه میگیرند، در تقابل و نفی و انتقاد سلبی بر انواع دیگر سوسیالیسمهای بورژوائی و خرده بورژوائی است که این روزها، دیگر بر بستر تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری و مرگ رهبر سیاسی آن، به عنوان خمیرمایه قوام گرفته ای درآمده اند. مواضع و "درافزوده"هائی که در قیاس با محتوای نزدیک به سه دهه از جاذبه پرقدرت تئوریک و سیاسی و متدولوژیک مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، غیر قابل بازشناسی اند. بازخوانی و تعمق در این آثار را به همه انقلابیون کمونیست و فعالین و محافل سوسیالیست در درون جنبش کارگری و جنبشهای اجتماعی و برابری طلبانه، توصیه میکنیم. اوت ۲۰۰۹ کانون دفاع از کمونیسم

١- صورت مساله

پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
آنچه که ايران سه سال اخير را در اساس از ايران پيش از آن متمايز مى کند، تلقى مردم از موقعيت خويش در رابطه با حکومت است. اين آن چيزى است که در ايران عوض شده است. نه فقط وقوف به اينکه جمهورى اسلامى نبايد سر کار باشد، بايد برود، بلکه باور به اينکه ميتواند برانداخته شود، ميرود که برانداخته شود. نفرت توده هاى وسيع مردم از جمهورى اسلامى به قدمت خود اين رژيم است. جمهورى اسلامى از ابتدا حکومت اقليت ناچيزى بوده است که در يک خلاء سياسى، با پشتوانه دول و رسانه هاى غربى، بر مبناى يک سياست علنى آدمکشى و با اتکا به يکى از خونين ترين و خشن ترين سرکوبهاى سياسى در تاريخ قرن بيستم سر پا مانده است. اگر حکومت اوباش بخواهد اساسا مصداقى در دنياى امروز داشته باشد، اين است. در اين بيست سال هر روز و هر شب ميليونها نفر بر بنيادهاى اين حکومت و مقامات و نهادها و مراجعش، بر اسمش و رهبرش و سپاه و قانون و زندانش از ته قلب لعنت فرستاده اند. اين احساس عميق دشمنى با حکومت اسلامى خميره مشترک و جز ثابت روانشناسى اکثريت عظيم مردم در طول اين دو دهه بوده است. اما امروز عنصر تعيين کننده ديگرى به اين روحيه افزوده شده است و آن اميد و باور روزافزون به نابودى قريب الوقوع رژيم است. اين موتور محرکه روند اوضاع سياسى در ايران امروز است. مردم براه افتاده اند.

کل بحران رژيم اسلامى از اينجا مايه مى گيرد. قطب بندى امروزى جناحهاى حکومت اسلامى و شکاف ميان دو خردادى ها و جناح راست در اين ريشه دارد. اينجا ديگر بحث "مکتب يا تخصص" و "اقتصاد بازار يا اقتصاد دولتى" و "صدور انقلاب اسلامى آرى يا نه" نيست. بحث بر سر نقس بقاء حکومت در برابر اين نارضايتى عميق و بيدارى و تحرک روزافزون مردم است.

دوم خردادى ها مى دانند که جمهورى اسلامى کنونى رفتنى است. ميدانند که سياست جناح راست به سرعت مردم را به يک تعيين تکليف بنيادى و قهر آميز با کل رژيم ميکشاند و شکست کل نظام شان در اين نبرد قطعى است. اينها مدعى اند ميتوانند يک جمهورى اسلامى از نوع دوم، يک جمهورى اسلامى تعديل شده، بنا کنند. خشونت و اعدام و سرکوب و شکنجه و ترور را براى کمونيستها، کارگران، راديکالها و زنان نگاه دارند، اما دامنه "خودى" ها را وسعت دهند. اپوزيسيون ملى - اسلامى شرقزده را دوباره به بازى بگيرند. اپوزيسيونى که قبلا يکبار با آب دهان آويزان به گرد جمهورى اسلامى خمينى - بازرگان حلقه زده بود و حتى وقتى طرد شد هم از حمايت ضمنى رژيم دست نکشيد. دوم خردادى ها فکر مى کنند ميتوان به اين شيوه و با ايجاد يک ائتلاف بورژوايى ملى - اسلامى يک نقطه تعادل اسلامى جديد در ايران ايجاد کرد و چند سال ديگر سر کار ماند. اين راه فرارى است که اينها نشان دوستان نگرانشان در جناح راست ميدهند.

اما جناح راست مجاب نميشود. اينها تصوير واقعبينانه ترى از ديناميسم تحول سياسى در ايران دارند. ميدانند که حکومت و اسلام بى ريشه تر از آن است که جاى عقب نشينى داشته باشند. مى دانند که دوم خردادى ها دارند با آتش بازى مى کنند. نگرانند، و اوضاع سالهاى اخير را شاهد ميگيرند که "توسعه" عالم سياسى "خودى" ها ميتواند بسرعت به عروج نيروى عظيم مردم سرنگونى طلب در ميدان سياست منجر شود. اينها برعکس ميخواهند دامنه "خودى" ها را محدودتر کنند. دنبال کشف و طرد سياسى و حذف فيزيکى "خائنين" و "نفوذى" ها در صفوف خويشند. مجبورند. ميخواهند با خشونت تا هر وقت بشود بمانند. انسجام و انضباط و اطاعت لازم دارند.

موقعيت کل حکومت و موقعيت هر دو جناح لاعلاج و استيصال آميز است. بطور عينى مستقل از هر سياست و تلاش و تدبيرى از جانب هريک، جمهورى اسلامى و اسلام سياسى راه خروجى از اين مهلکه ندارد. چرا؟

١- بن بست اقتصادى:
هيچ نوع ثبات نسبى سياسى، تا چه رسد به يک تعادل ماندگارتر اجتماعى، بدون يک گشايش اقتصادى اساسى در ايران ممکن نيست. اما چنين افقى مادام که رژيم اسلامى بر سر کار است مطلقا وجود ندارد. جمهورى اسلامى بورژوازى ايران را از چنگال انقلاب چپ گرايانه ضد سلطنتى - ضد استبدادى سال ٥٧ نجات داد. اما براه اندازى سرمايه دارى ايران، رشد دادن آن در چهارچوب جهانى کاپيتاليسم امروز و تبديل بازار داخلى در ايران به يک بخش ديناميک و ارگانيک اقتصاد جهانى سرمايه دارى، با مشخصات ماهوى و موقعيت تاريخى - سياسى رژيم اسلامى تناقض دارد. خاورميانه، مادام که اسلام سياسى از آن ريشه کن نشده، مادام که مساله اعراب و اسرائيل به يک سرانجام قطعى نرسيده، مادام که آينده سياسى خاورميانه، ثبات آن و مناسبات کشورها و مردم اين منطقه با جهان غرب از بنياد نامعين و غير قابل اتکا است، از نظر بورژوازى و کمپانى ها و دول غربى در ته ليست صدور سرمايه و انتقال تکنولوژى و گسترش تجارت خارجى قرار دارد. خاورميانه از نظر ايدئولوژيکى، سياسى، فرهنگى بلاتکليف ترين منطقه جهان است. سرمايه، آنهم سرمايه صنعتى در دورانى که يک انقلاب عظيم تکنيکى در جريان است، به اين ابهام سفر نميکند و در اين ابهام ريشه نميدواند. اسلام سياسى و جمهورى اسلامى در ايران خود بخشى از صورت مساله عقب ماندگى و درجا زدن اقتصادى خاورميانه است. نه فقط نميتواند عامل و عنصر پيشبرنده رشد سريع کاپيتاليستى در ايران باشد، بلکه خود از اولين موانع آن است. اين تناقض فقط بر جناح راست و اسلاميون افراطى در ايران نيست که صدق ميکند. جناح دوم خرداد هم در همين بن بست قرار دارد. "ديالوگ تمدن ها" و "بهبود مناسبات" با دول غربى و حتى بازگشايى سفارت هاى دولتهاى غربى تغيير ملموسى در اين تصوير عمومى نمى دهد. بحث بر سر رفع تشنج و بهبود مناسبات ديپلوماتيک با غرب نيست (که حتى همين هم بدون از ريشه زدن جناح راست براى دوم خردادى ها ميسر نيست). معضل اين است که اگر بخواهند سرمايه دارى ايران با شرکت و حمايت سرمايه ها و دول غربى يک روند جديد بازسازى و انباشت را تجربه کند، چرخش دولت سرمايه دارى و کل بورژوازى و اليت سياسى و فکرى ايران بسوى غرب بايد چنان آشکار، علنى، چشمگير، مشتاقانه و ايدئولوژيک باشد که ايران به يک پايگاه جدى و فعال علنى طرفدار غرب در منطقه تبديل شود. کشورهايى مانند مصر و ترکيه، با همه اعلام وفادارى شان به غرب و آمريکا و با همه رابطه نزديک سياسى و نظامى شان با غرب، هنوز از نظر اقتصادى از مناطق فراموش شده جهانند. شکوفايى کاپيتاليسم ايرانى به يک نزديکى و اتحاد بين المللى حتى بسيار فراتر از اين کشورها نياز دارد. تامين و تضمين اين درجه نزديکى، حتى اگر دو خردادى ها خودشان بخواهند، از حيطه قدرت و مقدرات تاريخى اين جريان بيرون است. شکست قطعى اسلام سياسى شرط نخست اين روند است. اما جريانى که اسلام سياسى را شکست بدهد بنا به تعريف ديگر نميتواند اسلامى بوده باشد يا مانده باشد. اين ما را به يک حکم ساده ميرساند. اگر هم پاسخ کاپيتاليستى اى که براى اقتصاد ايران، هر قدر کوتاه مدت، وجود داشته باشد، اين پاسخ از درون حکومت اسلامى نميتواند داده شود. جناحهاى جکومت از نظر اقتصادى در يک بن بست تاريخى قرار دارند. با توجه به اوضاع اقتصادى ايران، با توجه به خواستها و انتظارات اقتصادى مردم ايران، بدون پاسخ اقتصادى، ولو پاسخى ميان مدت، تعادل سياسى براى هيچ دولت بورژوايى در ايران ديگر ممکن نيست. نه جناح راست، و نه دوم خردادى ها راهى براى برون رفت از بحران ندارند. هيولاى اقتصاد، جمهورى اسلامى را به سمت سقوط ميراند. نه زدن و بستن و نه توسعه "خودى" ها پاسخ اين مساله نيست.

٢- بن بست سياسى:
اگر موقعيت اقتصادى ايران عاقبت نهايى رژيم اسلامى را رقم ميزند، موقعيت سياسى کنونى حکومت دال بر آن است که اين "عاقبت" هم اکنون فرا رسيده است. جمهورى اسلامى توان حکومت کردن بر مردم ايران را از دست داده است. جمهورى اسلامى محصول انقلاب ٥٧ نيست. فاصله ٢٢ بهمن ٥٧ تا ٣٠ خرداد ٦٠ دوران تعيين تکليف قدرت سياسى پس از سقوط سلطنت در ايران بود. اگر چه چيزى با نام جمهورى اسلامى برپا شده بود، اما اولا، آن دولت اساسا به مثابه يک دولت ائتلافى موقت و در حال گذار راست در ايران بوجود آمده بود. از نظر هيچکس تکليف مساله قدرت و دولت يکسره نشده بود و ثانيا، نه فقط خود حکومت دستخوش شديدترين تحولات و تغيير آرايشهاى درونى بود، بلکه دامنه قدرت عملش در ايران اندک بود و فى الحال جنبش توده اى براى برکنارى اش آغاز شده بود. دو خردادى هاى امروز دوست دارند فراموش شود که تا ٣٠ خرداد ٦٠ نخست وزير و رئيس جمهورى و اکثر اعضاى کابينه اين رژيم آخوند نبودند، حجاب در سطح شهر هنوز اجبارى نبود، روزنامه هاى مختلف و بسيارى روزنامه هاى کمونيستى (و نه صرفا روزنامه هاى سرپاسدارها و شکنجه گرهاى سابق و ولتر بدلى هاى امروز) عليرغم همه جفتک اندازى هاى حکومت منظما منتشر ميشدند. شوراها و سازمانهاى مستقل کارگرى عليرغم عر و تيزهاى اوباش اسلامى وجود داشتند و کار ميکردند، جنبش دانشجويى اساسا تحت رهبرى چپ بود. چماقدارى وجود داشت، اما چماقدارى پيروز نشده بود. اين حکومت، در شکل کنونيش، محصول هجوم خونين و نظامى - پليسى ٣٠ خرداد شصت به بعد و کشتار عظيم مخالفان در ايران است. جمهورى اسلامى با سرکوب بوجود آمد و با خفقان سر کار ماند. صدها هزار انسان در چنگال اين رژيم جان باخته اند. اين رژيم نماينده يک تراژدى عظيم انسانى، يک هالاکاست اسلامى، است. امروز مردم همين تنها رکن حکومت، يعنى سياست سرکوب را به مصاف طلبيده اند. جمهورى اسلامى اى که نتواند سرکوب کند سرنگون ميشود. و امروز دقيقا به اين موقعيت رسيده ايم. مردم ايران اعلام کرده اند و سران حکومت هم از هر رنگ و قماشى درک کرده اند که روند واژگونى حکومت آغاز شده است. اين يک تحول جديد است. مردمى که امروز براى پائين کشيدن رژيم اسلامى به ميدان آمده اند اکثرا نسل جديدى اند که به اين حکومت چشم گشوده اند. آن را با حداقل انتظارات بشر امروزى از زندگى، از آزادى و حرمت انسانى در تناقض و ضديت مى بينند ونمى خواهندش. اين علاج ندارد. درمانى نمى پذيرد. بى خاصيتى سرکوب در شرايط امروز ايران صورت مساله است. نقطه شروع بحران است. سياست سرکوب بيشتر بنابراين پاسخ نيست.

انتظارات و آرمانهاى جنبشى که اينک براى آزادى در ايران شکل ميگيرد، آنقدر وسيع و فراگير و راديکال است که چهارچوب محقر جامعه مدنى ادعايى دوم خردادى ها حتى يک روز هم نميتواند به آن قالب بزند. آزادى تشکل و اعتصاب و احزاب، آزادى مطبوعات، جدايى دين از دولت و نه فقط اين بلکه يک تعيين تکليف اساسى با کليت دين در پهنه جامعه، آزادى زن، مدرنيسم، حقوق فردى و مدنى گسترده و تضمين شده، دخالت مستقيم مردم در سياست و دولت در راديکال ترين و بى تخفيف ترين شکل به پيشاپيش صفوف اين جنبش جارى رانده خواهد شد. اين ديگر جنبش خام انديش و خوشباور سال ٥٧ نيست. اين جنبش تمام پيچيدگى ها و پختگى دنياى امروز و نسل معترض ايران امروز را منعکس ميکند. جنبش که امروز در ايران به راه افتاده است ميتواند پيش درآمد نخستين انقلاب سوسياليستى قرن ٢١ باشد.

اين تصور که نهضت دوم خرداد ميتواند سدى بر اين موج باشد يا مجرايى براى سوق دادن آن به تعديلات جزئى و نيم بند در نظم موجود تصورى کودکانه است.

٣- بن بست فرهنگى:
اسلام رفتنى است. اسلام دارد از زندگى مردم ايران رخت بر مى بندد. نه فقط از حکومت و دولت و آموزش و پرورش، بلکه از منظره شهرها، از دنياى درونى تک تک انسانها، از عمق عواطف و فرهنگهاى فردى شان، از خود آگاهى شان، از مناسبات روزمره شان باهم. اسلام دارد ور مى افتد، درست به همان شکلى که دين و جهالت بطور کلى بايد وربيفتد. بايد پشت سر گذاشته شود. ايران يک موج برگشت وسيع ضد اسلامى را تجربه ميکند. رژيم سياسى آتى ايران چه چپ باشد چه راست، چه انقلابى باشد و چه ارتجاعى، فقط ميتواند غير مذهبى باشد. مردم بنيادهاى هويت مذهبى را به لرزه درآورده اند. جمهورى اسلامى نميتواند باقى بماند، از جمله و بويژه به اين دليل که مذهبى است. اسلامى است. جناح راست با کوبيدن بر طبل اسلاميت فقط به انزجار عموم مى افزايد و آتش عصيان و قيام را شعله ور ميکند. اما دوم خردادى ها هم راه حلى ندارند. اين تصور که مردم ايران عليه اسلام محمدى برميخيزند و به ميدان مى آيند، تا بعد به دست خودشان اسلام "پروتستان" نيم پز اين و آن را بر به تخت بنشانند و ميان عمامه ها انتخاب کنند، از فرط حماقت فکاهى است. سير تحولات آتى ايران قالب اسلاميت را پاره ميکند و همراه آن تمام جريانات اسلامى، از خاتمى چى ها و نهضت آزادى تا طيف وسيع اپوزيسيون اسلامزده و شرقزده حاصل تجزيه و دگرديسى حزب توده و جبهه ملى، که به يک معنى وسيعتر تاريخى براستى بايد از نظر اسلاميون "خودى" محسوب شوند را بيش از پيش منزوى و بى ربط ميکند. دوم خردادى ها هرچه بکارند، بهر حال محصولش را خود درو نخواهند کرد. اين يک اردوى ناپايدار و گذراست.

اين صورت مساله است. ناسازگارى جمهورى اسلامى با حيات اقتصادى ايران، انتظارات و نيازهاى سياسى و فرهنگى اکثريت عظيم مردم ديگر عيان شده و يک مبارزه وسيع اجتماعى براى رفع اين تناقض در ايران آغاز شده است. جمهورى اسلامى لبه پرتگاه است. جناح راست نميتواند قدرت را حفظ کند. سلاح سرکوب و ارعاب بيمصرف و کند شده. دگرگونى عميق اوضاع اجتناب ناپذير است. اما سير تحول آنجا که دوم خردادى ها مى خواهند متوقف نميشود. نقطه تعادل اسلامى جديدى وجود ندارد.

٭٭٭٭٭

سايه اين واقعيت بر همه سياستها و اعمال جناحهاى حکومت بشدت سنگينى ميکند. جناحهاى رژيم اسلامى در جدال با هم اند بى آنکه واقعا قصد پيروزى کامل بر يکديگر را داشته باشند. يکديگر را ميکوبند، بى آنکه بخواهند حريف را واقعا حذف کنند. به آرامش دعوت ميکنند بى آنکه بخواهند آرام بمانند. از کودتا مى ترسانند تا ناگزير به کودتا نشوند. ناگزيرند با يکديگر بجنگند چون در پيروزى يکجانبه طرف مقابل نابودى کل نظام را ميبينند. اين نبرد بر سر گرفتن سکان نظامى است که تنها چهارچوب حفظ اقتدار مشترک اسلاميون در ايران است. اين حد نهايى جدال دو جناح و همينطور الگوى برخورد هريک را به مردم و به جنبش راديکال در ايران ترسيم ميکند.

واقعيات اقتصادى و سياسى و فرهنگى امروز ايران و بن بست همه جانبه رژيم اسلامى و اسلام سياسى در ايران، همچنين خطوط زندگى پس از جمهورى اسلامى را نيز رسم ميکند. چه نيروهايى بازيگران اصلى در صحنه سرنگونى و تعيين سيماى سياسى آتى ايران خواهند بود. صف بنديهاى استراتژيکى تر در جامعه ايران چه خواهد بود. چه نظام سياسى اى شانس پيروزى در ايران دارد. به اين نکات بايد در بخشهاى بعدى بپردازيم.

(ادامه دارد)

منصور حکمت

انترناسيونال هفتگى شماره ١
١٦ ارديبشهت ١٣٧٩ - ٥ مه ٢٠٠٠

پرده آخر:
يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
٢- فرار از پيروزى!

در بخش قبل گفتيم که بن بست اقتصادى، سياسى و فرهنگى رژيم اسلامى برقرارى هرنوع موازنه و نقطه تعادل اسلامى ديگر در جامعه را ناممکن کرده است. بعبارت ديگر وضعيتى که در آن يک جمهورى اسلامى، از هرنوع، در يک ثبات نسبى سياسى، در شرايط تمکين مردم به حکومت، بتواند بعنوان چهارچوبى براى بهبود و ثبات اوضاع اقتصادى عمل کند غير ممکن است. اين بحران سياسى در چهارچوب اسلاميت فروکش نميکند. اقتصاد ايران در چهارچوب يک رژيم اسلامى به سمت رشد و بازسازى و يک کارکرد متعارف نميچرخد. جنبش رهايى فرهنگى و حقوق فردى و مدنى در ايران در چهارچوب يک رژيم اسلامى از خروش و ميليتانسى نمى افتد. اين واقعيات به ناگزير قالب جمهورى اسلامى را خواهند شکست. نقطه تعادل اقتصادى، سياسى و فرهنگى بعدى در جامعه ايران از هرنوع که باشد، بهرحال به دوران پس از حکومت اسلامى تعلق خواهد داشت.

اين واقعيت مهر خود را بر روابط و کشمکش جناحهاى حکومت کوبيده است. دامنه عمل هريک را بشدت محدود کرده است. بطور مشخص، عليرغم جدال جدى و بنظر من نهايتا غير قابل سازش جناحها، يک هم سرنوشتى عميق شاخه هاى مختلف ارتجاع اسلامى در ايران را به هم وصل ميکند. راست ها و دوم خرداديها در جدال با هم هستند، بى آنکه واقعا پيروزى يکجانبه خود را جستجو کنند. يکديگر را ميکوبند، و در عين حال از شکست کامل و اضمحلال جناح مقابل نگرانند. با همان دستهايى که به سرو روى هم ميکوبند، زير بغل يکديگر را گرفته اند تا حريف زمين نخورد. اين جنگى است بر سر تحميل توافق. جنگى است بر سر هژمونى در درون رژيم اسلامى. جنگى است نه براى حذف حريف، بلکه براى به تسليم کشاندن او در برابر خط مشى خويش. اينجاست که وجه ديگرى از علاج ناپذيرى بحران حکومتى رژيم اسلامى خودنمايى ميکند و آن فلج سياسى و عملى هر دو جناح است. موقعيتى که ناگزيرشان ميکند از تعيين تکليف نهايى با يکديگر، حتى آنجا که شرايط بظاهر براى يک ضربه قاطع به طرف مقابل آماده است، بسرعت پس بنشينند. و لاجرم بدنبال هر دوئل ناتمام و هر تقابل نيمه کاره، مشترکا در مقابل مردم در موقعيتى ضعيف تر قرار بگيرند. بگذاريد اين تناقض را بشکافيم.

"نگذاريد کودتا کنيم"!
در يکسال اخير دوبار جناح راست از زبان سران سپاه پاسداران تهديد به کودتا کرده است. بار اول بدنبال نبردهاى خيابانى تيرماه تهران و اکنون بدنبال بحران پس از انتخابات مجلس ششم اسلامى و ماجراى برلين. هر دوبار دوم خردادى ها با اين تهديدات با شماتت و حتى استهزاء برخورد کرده اند. کودتا يک خودکشى سياسى است. در درجه اول خودکشى جناح راست و سپس بدون ترديد خودکشى کل نظام اسلامى. اگر کودتاى راست بخواهد کودتا باشد، بايد نظامى باشد (عبارت مسخره "کودتاى خزنده سياسى و فرهنگى سپاه پاسداران"! دقيقا همين ناتوانى راست از دست زدن به يک اقدام قهرآميز همه جانبه و يکسره کننده عليه دوم خردادى را يادآورى ميکند). اگر کودتا کودتا باشد، بايد به دستگيرى و عزل و خانه نشينى و محاکمه سران اصلى دوم خرداد منجر بشود. اما اين اولا، جناح راست را بدون هيچ حائل سياسى و ايدئولوژيکى، بدون هيچ سپر تبليغاتى، رو در روى مردم قرار ميدهد، ثانيا، به هرنوع ايده انتظار و صبر به اميد اصلاحات از بالا در ميان مردم خاتمه ميدهد. و ثالثا رسما به مردم اعلام ميکند که قهر در دستور روز است و تنها قهر کارساز است. کودتاى راست اگر حتى آن روز صبح را به شب برساند، بايد روز بعد دوباره به يک جامعه در حال طغيان چشم باز کند. و اينجاست که هر ناظر سياسى، از جمله و بويژه جريانى مانند مجاهدين انقلاب اسلامى در صف دوم خردادى ها، بسادگى ميبيند که کودتاى راست با ضد کودتاى مردم روبرو ميشود و ضد کودتاى مردم خاتمى و دوم خردادى ها را باز نميگرداند، بلکه طومار کل حکومت را در هم ميپيچد. مجاهدين انقلاب اسلامى بدرست مثال کودتاى شکست خورده ضد گورباچف در سال ٩٢ را خاطر نشان ميکنند. کودتاچيان شکست خوردند اما گورباچفى هم بجا نماند. جاى ترديد جدى است که جمهورى اسلامى چند هفته پس از يک کودتاى قهرآميز راست در تهران، هنوز دولت ايران باقى مانده باشد. کودتاى راست شروع يک بحران انقلابى در ايران خواهد بود. شهرهاى مختلف بسرعت از کنترل رژيم اسلامى خارج خواهند شد. سازمانهاى چپ و سرنگونى طلب علنا پا به جلوى صحنه ميگذارند. نيروهاى نظامى رژيم تجزيه و خلع سلاح ميشوند. قيام شروع ميشود. لاجرم، جناح راست بايد مواظب باشد کودتا نکند. مواظب باشد پيروز نشود. مواظب باشد جناح دوم خرداد حذف نشود. (غير عقلايى بودن کودتا براى راست لزوما به معناى منتفى بودن آن نيست. نه فقط راست يک جريان يکپارچه با افق استراتژيک روشنى نيست. بلکه چه بسا در شرايطى که قدرت دولتى را بهرحال از کف رفتنى بدانند چنين حرکتى را نقطه اتکاء بهترى براى بقاء جريان اسلامى بعنوان يک اپوزيسيون نظامى و تروريست در منطقه ببينند- چيزى که مردم ايران بايد با قدرت مانع شوند)

به هررو، اين موقعيت متناقض، يعنى اجبار به خوددارى از پيروزى يکجانبه، تماما ناشى از اين واقعيت است که جمهورى اسلامى به آخر خط خود رسيده است و مردم در کمين آنند. نفس بحران کنونى و نفس پيدايش جناح دوم خرداد خود معلول اين واقعيت است که ادامه حاکميت بيست ساله به شيوه تاکنونى و مطلوب جناح راست ديگر غير ممکن شده. وجود قطب سوم، يعنى جنبش مردم براى سرنگونى حکومت، دست جناح راست را در تا آخر بردن جنگ خود با جناح مقابل ميبندد. تنها اميد اين جريان ترساندن جناح مقابل از عواقب اعمالش، حرس کردن و کند کردن فعاليت هاى آن و کشاندن آن به يک روند کشدار سازش و تقسيم قدرت است که در آن دوم خردادى ها دائما بر هژمونى و دست بالا داشتن جناح راست در حکومت مهر تائيد بگذارند و در عين حال بحث "اصلاحات" و امکان تغيير مسالمت آميز حکومت را براى مردم زنده نگاهدارند. اين يعنى حفظ وضع موجود. در نتيجه تلاش اصلى راستها معطوف به اعمال فشار براى "تعديل" دوم خردادى ها است. و در اين تلاش مهم ترين و متداول ترين تاکتيک راست تهديد و هشدار به نيروهاى دوم خردادى عليه همسويى و راه باز کردن براى نيروهاى "غير خودى" و "برانداز" است. اتهام خيانت به نظام و همکارى با دشمن سلاح استراتژيکى راست در اين جنگ قدرت است. تبليغات و مچ گيرى هاى دائمى راست از "سازشکارى" ها و "تبانى" هاى دوم خردادى ها با "اجانب" و دشمنان نظام، وادار کردن دائمى جريان دوم خرداد به مرزبندى با نيروهاى خارج حکومت و با خواستهاى راديکال مردم، گرفتن اعلام وفادارى هاى پى در پى به نظام و اسلام و ولايت فقيه از سران جريان دوم خرداد، همه براى نگاهداشتن جريان دوم خرداد در متن رژيم اسلامى در چهارچوب هژمونى راست است. در رويدادهاى تيرماه جريانات دوم خرداد يکصدا به محکوم کردن کسانى که "جدال را به بيرون دانشگاه کشيدند" بلند شدند. در رويدادهاى اخير حمله به حزب کمونيست کارگرى به شکل اصلى اين اعلام وفادارى به حکومت و کليت نظام بدل شده است. اين حداکثر آن چيزى است که راست بايد بعنوان پيروزى به آن اميد داشته باشد. نگاهداشتن دست بالا در يک حکومت اسلامى که در آن جنبش دوم خرداد در يک محدوده تعريف شده اساسا براى کنترل نارضايتى مردم نقش داشته باشد. اينکه اين موازنه (که مشخصه اوضاع رژيم در سه سال گذشته بوده است) اساسا تا چه مدت ديگر امکان دوام دارد، البته مساله ديگرى است. جوهر اعتراض دوم خردادى ها هم همين است که اين وضعيت قابل دوام نيست.

"مردم آرام باشيد"

اگر دست بردن راست به ابزار سنتى سرکوب و اقدام به کودتا گرهى از مسائل راست باز نميکند، در اينسوى معادله نيز جنبش دوم خرداد که ظاهرا وجودش را مديون شرکت مردم در صحنه سياست مجاز انتخاباتى ميداند، بطرز غريبى از فراخواندن اين "پايگاه سياسى" خود به ميدان احتراز ميکند. در هر بزنگاه سياسى که بنظر ميرسد دوم خردادى ها در يک قدمى شکست حريف اند و کوچکترين تحرک مردم ميتواند کار جناح راست را براى هميشه يکسره کند و پرونده ولى فقيه و شوراى نگهبان و خامنه اى و رفسنجانى را ببندد، اولين کسانى که مردم را از دخالت بر حذر ميکنند دوم خردادى ها هستند. راى را ظاهرا اينها آورده اند، اما تظاهرات هاى خيابانى را هنوز طرف مقابل سازمان ميدهد. چرا. چون جريان دوم خرداد نيز درست مانند راست ها پيروزى يکسره و يکجانبه خود را دنبال نميکند. نيروى سوم، قطب سوم، مردم و ما، همان تهديدى را بالاى سر اينها گرفته اند که راست ها را هم از کودتا منصرف ميکند. ممکن است که در اتوپى هاى دوخردادى درباره حکومت اسلامى نوين چيزى به اسم ولايت فقيه و نظارت استصوابى شوراى نگهبان و نظاير آن جايى نداشته باشد. اما ميدانند که آن روندهاى سياسى اى که در جهان واقعى ولايت فقيه واقعى را بزير ميکشد و شوراى نگهبان را منحل ميکند، لزوما بر نقطه طلائى و رويايى جمهورى اسلامى نوع خاتمى توقف نميکند و به سکون کشيده نميشود. فراخواندن مردم به ميدان مبارزه توده اى عليه ولايت فقيه و يا قوه قضائيه، ميتواند يک اشتباه مهلک باشد. اين همان چيزى است که راست ها هشدار ميدهند. کشاندن مردم به ميدان مبارزه براى نابودى ارکان حکومت اسلامى بازى با آتش است. از سوى ديگر، فرداى پيروزى رويايى دوم خرداد نيز هنوز روز جديدى در حيات رژيم اسلامى است. معضلات اقتصادى، جنبشهاى سياسى و تنشهاى فرهنگى جامعه سرجاى خويشند و هنوز پاسخ ميخواهند. چگونه ميتوان مردمى را که ولى فقيه نظام را بزير کشيده اند، و شوراى نگهبانش را بسته اند و سپاه پاسدارانش را به سوراخ فرستاده اند، مجاب کرد که بايد در يک قدمى آزادى واقعى مطبوعات، در يک قدمى آزادى احزاب، در يک قدمى لغو حجاب، در يک قدمى حضور علنى احزاب سوسياليستى و سازمانهاى کارگرى و سازمانهاى زنان و جنبشهاى عظيم حقوق مدنى توقف کنند و ميدان را به "بچه هاى قديمى سپاه" و و "اطلاعاتى" هاى پيرو خط امام بسپارند. خيلى ساده، نميشود. جنبش دوم خرداد مستقل از خواست و اراده خودش جز ايجاد ناخواسته شکافى براى ورود جنبشهاى آزاديخواهانه واقعى مردم ايران، نقشى ندارد. "پيروزى" دوم خرداد از نظر مردم به معناى اعلام شکست قوه قهريه رژيم و شيپور شروع يک انقلاب است. به همين دليل است که دوم خردادى ها اين پيروزى را نميخواهند. ميدانند بايد از آن اجتناب کنند. مردم را به آرامش و عدم دخالت دعوت ميکنند. افق آنها نيز نظير راستها، دستيابى به يک توازن قواى خاص در درون رژيم اسلامى است که خط مشى سياسى آنها را به خط رسمى حکومت اسلامى تبديل کند، بدون آنکه در اين ميان هيچيک از ارکان سياسى و ايدئولوژيکى و نظامى حکومت خدشه دار شود و لطمه بخورد. جنبش دوم خرداد در جستجوى هژمونى و دست بالاى خويش در حکومت اسلامى است. خواهان آن است که سياستهاى دوم خرداد از بالا توسط کليت حکومت اتخاذ شود و مبناى يک ميثاق جديد در اين رژيم باشد. سپاه بايد بماند. دادگاههاى صحرايى بايد بمانند، فقها و مراجعى که به دلخواه قانون ميگذارند و فتوا ميدهند بايد بمانند، زندانها بايد بمانند، تصوير رژيم اسلامى بعنوان حکومتى که ميتواند هر زمان بخواهد در دل شهروندان ترس مرگ بياندازد بايد برجا بماند. اما همه اين ابزارها در خدمت يک سياست دوم خردادى قرار بگيرد که هدفش گسترش پايه حکومت به طيف وسيعترى از نيروهاى ملى - اسلامى و بازگشت رژيم ايران به صحنه توليد و تجارت و ديپلوماسى بين المللى است. بنظر اينها اين فرمول بقاء رژيم اسلامى را براى يک دوره ديگر تضمين ميکند. هيچ چاقوکشى در ايران ناگهان ولتر نشده است. بحث بر سر تجديد آرايش ارتجاع اسلامى بر مبناى يک پلاتفرم پلوراليستى تر و ائتلافى به منظور بقاء در شرايط اوجگيرى جنبش سرنگونى طلبى است.


انترناسيونال هفتگى شماره ٢
٢٣ ارديبهشت ١٣٧٩ - ١٢ مه ٢٠٠٠

پرده آخر:
يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
٣- ظهور قطب سوم

تهديد سرنگونى و فشار روز افزون مردم ناراضى و خواهان تغيير، جناحهاى حکومت را بجان هم مى اندازد و شکاف ميان آنها را مدام عميق تر ميکند. از طرف ديگر همين واقعيت پيروزى تک جناحى را از دستور هردو خارج ميکند. اگر دوم خرداد شکست بخورد، جناح راست در يک موقعيت سياه و سفيد و قطبى با اکثريت عظيم مردم روبرو خواهد شد. در اين مواجهه، همانطور که خودشان ميدانند، جمهورى اسلامى سريعا در هم خواهد شکست. در نقطه مقابل، شکست راست و پيروزى دوم خرداد مردم را وسيعا به ميدان ميکشاند. جنبش سرنگونى طلبى سد ها را ميشکند. رژيم اسلامى کنترل اوضاع را از دست ميدهد. حکومت دوم خرداد هم بسرعت بزير کشيده ميشود. هردو طرف لاجرم بشدت مواظب هستند که اولا، پاى مردم حتى المقدور بطور عملى به ميدان کشيده نشود. مردم نظاره گر اوضاع بمانند و به جدال جناحها اميد ببندند. ثانيا، سير تحول اوضاع سياسى شتاب پيدا نکند و کند و قابل کنترل باشد. جدال جناحها بناگزير يک سير پلکانى مقابله- سازش را دنبال ميکند. هدف اين جنگ و گريز بطور قطع دست بالا پيدا کردن در حاکميت و به تسليم کشاندن جناح رقيب است. اما اولين قاعده اين بازى، اجتناب از اتمام آن است. هر جدال بايد به يک سازش جديد منجر شود. همانطور که هر سازش قرار است بعنوان نقطه اى براى شروع يک تعرض جديد بکار برود.

اما همانطور که گفتيم اوضاع اقتصادى ايران، و جنبش سرنگونى طلبى اى که مستقل از فعل و انفعالات ميان جناحهاى حکومت رو به رشد و گسترش دارد، براى اين سناريوى دفع وقت جاى زيادى باقى نميگذارد. در پى هر حلقه تقابل - سازش جناحها، اين مردم و جنبش سرنگونى طلبى است که يک گام به جلو بر ميدارد. با هر حلقه، توازن قوا ميان مردم و حکومت به زيان کل حکومت تغيير ميکند. در حالى که هردو طرف، و همچنين اپوزيسيون دوم خردادى و رسانه هاى بين المللى تلاش عظيمى ميکنند تا صحنه سياسى ايران را صحنه جدال موافقان و مخالفان آنچه "اصلاحات خاتمى" نام گذاشه اند تصوير کنند، در طول يکسال اخير وجود يک اردوى قدرتمند مخالف هردو جناح و بيرون کل اين دو قطبى سياسى، ديگر غير قابل انکار شده است. وقايع تيرماه، موج اعتراضات توده اى در شهرهاى مختلف در ماههاى اخير و اکنون تبديل شدن حزب کمونيست کارگرى به موضوع تبليغات و تحريکات روزمره سخنگويان و رسانه هاى حکومتى در ايران، هم از جناح راست و هم دوم خرداديها، تصوير کاملا متفاوتى از اوضاع سياسى ايران در قياس با چهار سال قبل ترسيم ميکند. اکنون ديگر حکومت خود علنا به وجود اين تهديد سرنگونى و اين قطب سوم اذعان ميکند. شعار سرنگونى حکومت از خود راديو و تلويزيون حکومت پخش شده است. خامنه اى در نماز جمعه عليه کمونيسم و مارکسيستها منبر ميرود، دو جناح يکديگر را به آب ريختن به آسياب اپوزيسيون سرنگونى طلب، ضد دين و بخصوص حزب کمونيست کارگرى متهم ميکنند. در جريان انتخاب خاتمى در چهار سال قبل، سخن چندانى از يک قطب و نيروى سوم نبود. در ماجراى تيرماه امسال، حکومت، از زبان هردو جناح به وجود گرايشى که اعتراض را عليرغم ميل هردو طرف به خيابانها کشيد، اعتراف کردند و عليه آن گرايش بساط تهديد و ارعاب راه انداختند. در دوره پس از کنفرانس برلين حکومت حتى ناگزير شده است به هويت سياسى و سازمانى گروهها و نيروهاى دخيل در اين قطب سوم بپردازد و براى اولين بار پس از سالها، از وجود يک جنبش "براندازى" و يک اپوزيسيون کمونيستى در مقابل خود سخن بگويد و جدال با اين قطب را در دستور نهادها و بلندگوهاى تبليغاتى اش بگذارد.

اين موقعيت نيز به سرعت متحول خواهد شد. احزاب بيرون حکومت و مخالف کليت رژيم اسلامى با شتابى فزاينده در مرکز توجه مردم و جامعه و بناگزير خود حکومت اسلامى قرار خواهند گرفت. دو قطبى جناح راست - دوم خرداد، بسرعت جاى خود را به يک تصوير متنوع تر و چند وجهى تر از سياست در ايران ميدهد. رويدادهاى اخير از اين نظر بويژه حائز اهميت بودند که به داستان کهنه اپوزيسيون "داخل" و "خارج" خاتمه دادند. معلوم شد "اپوزيسيون خارج" که در کلام دوم خرداديها و رسانه هاى غربى عنوانى براى توصيف مخالفين هردو جناح است. يک نيروى فوق العاده قوى "داخل کشورى" است که مستقيما در سرنوشت قدرت سياسى در ايران دخيل است.

دور جديد مقابله جناحها که با پيشروى انتخاباتى دوم خردادى ها شروع شد و به ضد حمله وسيع جناح راست منجر گرديد، اکنون به نقطه سازش دوره اى ديگرى نزديک ميشود. چند روز آينده و تعيين تکليف مجلس ششم، مشخصات يک دوره چند ماهه را تعيين خواهد کرد. اما يک چيز مسلم است. در اين دور جديد ما قطب سوم را بصورت زنده و فعال در صحنه سياسى ايران خواهيم داشت. فحاشى هاى روزنامه هاى دوم خردادى عليه حزب کمونيست کارگرى و طرفداران سرنگونى، بطور سمبليکى آغاز اين دوره جديد را اعلام ميکند. دوران "خاتمى آرى يا نه" روى همان کاغذ جرائد هم ديگر به پايان رسيده است. با حضور مستقل مردم، سياست در ايران شروع ميشود.

چه نيروهاى سياسى اى، چه جنبشها و احزابى در اين دوره جديد عروج خواهند کرد؟ سرنوشت آينده ايران را چه جرياناتى تحت تاثير قرار خواهند داد؟ جدالهاى آتى جامعه ميان کدام نيروهاست؟ در بيرون حکومت و مدافعانش، سه جريان اجتماعى اصلى شکل ميگيرد. بايد به هر سه اينها از نزديک بپردازيم.


انترناسيونال هفتگى شماره ٣
٣٠ ارديبهشت ١٣٧٩ - ١٩ مه ٢٠٠٠

پرده آخر:
يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
٤- سه جنبش، سه آينده

جمهورى اسلامى در حال اضمحلال است. صحنه سياسى ايران يکبار ديگر براى ابراز وجود وسيع جنبشها و احزاب طبقات مختلف باز ميشود. در اين ميان به حکم شرايط عينى اجتماعى و مجموعه عواملى که قبلا بعنوان زمينه هاى بحران سياسى-حکومتى امروز ايران برشمردم، بنظر من سه جنبش اصلى در صدر جدالهاى سياسى و اجتماعى دوره جديد قرار ميگيرند. همينجا بايد روشن کنم که من اينجا از جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى سخن ميگويم و نه احزاب سياسى. احزاب سياسى در دل جنبشهاى معينى پديدار ميشوند و براى بسيج نيروى اين جنبشها و هدايت آنها بر طبق مجموعه سياستها و تاکتيکهاى ويژه اى تلاش ميکنند. يک جنبش اجتماعى خاص احزاب متعدد و متنوعى از خود بيرون ميدهد. جنبشها در پاسخ به مسائل مبرم اجتماعى و سياسى و بعنوان جزئى از مبارزه طبقاتى در دوره هاى کمابيش طولانى ترى پديدار ميشوند. احزاب سياسى، اما، بيانگر فعل و انفعالات سازمانى و مبارزاتى کنکرت تر و دوره اى تر و معمولا ناپايدارترى در درون اين جنبشها هستند. براى مثال ناسيوناليسم و جنبش ضد استعمارى در کشورهاى شرق، از جمله ايران، يک بستر اجتماعى - سياسى عام تر و پابرجا تر در بخش اعظم قرن بيستم تشکيل ميداده است. اما احزاب و گروهبندى هايى که در دل اين جنبش بورژوايى براى بدست گرفتن رهبرى اين جريان اجتماعى پيدا شدند بسيار متنوع بوده اند، خصلتى گذراتر داشته اند و برنامه ها و خط مشى ها و اولويتهاى سياسى مختلف و بعضا حتى متضادى را دنبال کرده اند. يا همينطور جنبش سوسياليستى که با رشد طبقه کارگر صنعتى و مزدبگير پا ميگيرد، زمينه پيدايش احزاب گوناگونى را بوجود مياورد. اين احزاب ميايند و ميروند و چهره عوض ميکنند، اما جنبش سوسياليستى بعنوان يک واقعيت پابرجا تر اجتماعى سرجاى خود ميماند. (در مقاله "مبارزه طبقاتى و احزاب سياسى" اوت ١٩٩٠، با تفصيل بيشترى به رابطه احزاب سياسى و جنبشهاى طبقاتى پرداخته ام).

اينجا نيز صحبت من از رويارويى سه جنبش سياسى در دوره جارى و آتى در ايران است. اينکه چه ترکيبى از احزاب و گروهها در هريک از اين جنبشها وزنه ميشوند و رهبرى آنها را بعهده ميگيرند به سادگى قابل پيش بينى نيست، هرچند اين احزاب نميتوانند خلق الساعه باشند و قاعدتا بايد همين امروز ماتريال و استخوانبندى حزبى و متشکل آنها در عرصه سياست ايران قابل مشاهده باشد.

اين سه جنبش کدامند:
١- کمونيسم کارگرى
قرن بيستم به پايان رسيده است. اين ايران دوران رقابت روس و انگليس، دوران نهضت تنباکو و انقلاب مشروطيت، دوران ورود صنعت و مدرنيزاسيون ادارى، دوران جنبش ضد استعمارى و ملى کردن صنعت نفت، دوران اصلاحات ارضى يا رشد شهر نشينى نيست. در دنياى درون و بيرون ايران، دوره دوره کاپيتاليسم بلامنازع و جهانى است. طبقه کارگر وجود دارد، محور توليد اجتماعى و حيات اقتصادى جامعه است، اعتراض دارد، افق متفاوتى دارد، آلترناتيو ديگرى را طلب ميکند. لاجرم کمونيسم کارگرى يک واقعيت سياسى پابرجا و بازتوليد شونده و غير قابل حذف و رو به رشد ايران اين دوره است. يک بازيگر اصلى در صحنه سياسى جارى ايران است. امروز حزب کمونيست کارگرى شاخص ترين و فعال ترين جريان سياسى اين جنبش است. اما جنبش کمونيسم کارگرى به مراتب وسيع تر از اين حزب است. اين جنبش هنوز حتى گوشه کوچکى از اقتدار اجتماعى خود را بروز نداده است. در آخرين بخش اين سلسله مقالات به دورنماى کمونيسم کارگرى در جنگ قدرت در ايران ميپردازم.

٢- ناسيوناليسم بورژوايى طرفدار غرب
ناسيوناليسم طرفدار غرب ايران قديمى ترين و ريشه دار ترين سنت و جنبش سياسى در ايران امروز است، ارتجاعى است، اما کهنه نيست. چون کاپيتاليسم و غرب امروز کاپيتاليسم و غرب صد سال قبل نيست. اين جنبش بورژوازى ايران است براى شرکت تمام و کمال در سرمايه دارى جهانى و دگرگون شده امروز. اين جنبشى است که هژمونى اقتصادى و سياسى و فرهنگى و نظامى غرب را نه فقط ميپذيرد، بلکه هويت خود ميداند. خود را نماينده اين قطب جهانى در ايران اعلام ميکند. از نظر اقتصادى اين يک جريان عميقا محافظه کار و مدافع بازار آزاد است. از نظر سياسى کوچکترين توهمى به ايجاد يک سازش طبقاتى بر مبناى تعديل ثروت در جامعه ندارد و شديدا آنتى کمونيست و ضد کارگر است. از نظر فرهنگى مدافع مدل جامعه غربى است، اما دقيقا بر طبق الگوى ايدئولوژيکى حاکم بر غرب امروز ابدا روشنگر و مدرنيست نيست. بلکه کاملا خواهان بقاى نقش مذهب، و باورها و افکار و نهادهاى سنتى بعنوان نيروهاى کمکى در حفظ اقتدار بوروژايى در برابر طبقه کارگر و سوسياليسم و کمونيسم کارگرى اين دوره است. در سطح جهانى اين جريان متحد و مدافع علنى، رسمى و پرشور آمريکا و سياست خارجى آن است. از نظر حزبى معمولا مشروطه طلبان و سلطنت طلبان گروهبندى اصلى در اين جنبش تلقى شده اند. اما بنظر من سلطنت طلبى جريان اصلى در اين جنبش نيست و حتى در تحليل نهايى سيستم فکرى و خط مشى سياسى هژمونيک در اين کمپ را تشکيل نميدهد و شانس اين را هم ندارد. خصوصيت اصلى اين جريان پرو غربى و پروآمريکايى بودن، دفاع از بازار آزاد و ضديت با کمونيسم است. مقوله سلطنت کاملا فرعى است. ايده احياى سلطنت با توجه به سير اوضاع در ايران و بيزارى ريشه دار و عميق توده مردم ايران از پديده سلطنت بسرعت در اين جنبش منزوى خواهد شد و اشکال سياسى "قابل فروش" ترى به جلوى صحنه خواهد آمد. به اين جريان هم برميگرديم.

٣- جنبش ناسيونال-اسلامى شرقى
اين يک جنبش واقعى است. عليرغم تنوع و تلون وسيع نيروها و محافل سياسى اى که با پرچم هاى ايدئولوژيک گوناگون به اين کمپ تعلق دارند، و عليرغم خصومت و ضديت تاريخى جريانات درون اين کمپ با يکديگر و حتى رويارويى هاى خونين شان با هم، فصل مشترک اجتماعى - طبقاتى و فرهنگى گروههاى درون اين جنبش بسيار زياد است. مولفه هاى هويت مشترک اين جنبش کاملا قابل تبيين و ترسيم است. اگر کسى در حيرت است که چگونه طيف وسيعى از قربانيان جمهورى اسلامى، که هنوز هم از ابتدايى ترين حقوق مدنى محرومند، در يک صف واحد "دوم خرداد" کنار جلادان و شکنجه گران ديروز و سرکوبگران امروز خود ايستاده اند و برايشان هورا ميکشند، بايد کمى در اين جنبش و خصوصيات سياسى و اجتماعى آن دقيق بشود. اين يک جنبش بورژوايى خاص در ايران است که در تقابل با افق غربى و آمريکايى اردوى ديگر اين طبقه، سنتا اميدوار بوده است که بتواند پايه حاکميت سرمايه و سرمايه دارى در ايران را بر تقابل و رقابت با غرب استوار کند. معجونى از تمايلات ضد استعمارى اوائل و اواسط قرن بيستم، فرهنگ ارتجاعى اسلامى و سنتى و بيگانه گريزى خرده بورژوازى و بورژوازى محلى، ترس از ورشکستگى و زوال رشته هاى توليد سنتى در برابر سرمايه هاى انحصارى خارجى و شعبات داخلى آنها، اعتراض به محروميت از قدرت سياسى زير فشار استبداد ارتشى پليسى طرفدار غرب و در يک کلام تلاش براى تبديل کردن شرقيت و اسلاميت و مليت در ايران به پشتوانه اى براى ايجاد يک کاپيتاليسم بومى که حق استثمار کارگر و بهره بردارى از منابع اقتصادى در ايران را براى خود محفوظ بدارد، آبشخور اصلى اين جنبش ارتجاعى بوده است. از نظر سازمانى گروهها و محافل متعدد اين طيف حاصل تلاشى و تجزيه احزاب اصلى اپوزيسيون سنتى ايران، يعنى حزب توده و جبهه ملى و همينطور تحولات درونى اسلام سياسى قرن بيستم ايرانند. بخشهايى از اين جنبش براى دوره هاى طولانى و حتى امروز تحت نام سوسياليست فعاليت کرده اند. وجود شوروى براى دوره اى حتى برقرارى يک سرمايه دارى غير غربى و ضد غربى در ايران را براى شاخه هايى از اين جنبش يک امکان واقعى قلمداد ميکرد. در اين جنبش، روشنفکر "سوسياليست" از على و حسين و کربلا مياموخت و خمينى از جانب شاگردش خلخالى "لنين ايران" لقب ميگرفت. برنامه اقتصادى و الگوى ادارى و احوال شخصيه و اخلاق خود را هنوز از روى دست هم مينويسند. سوسياليسمشان اسلامى و اسلامشان سوسياليستى بود. از مجراى اين سوسياليسم کاذب، و همينطور از مجراى عوام فريبى و مستضعف پناهى جريان اسلامى و يا خلق گرايى جناحهاى چپ اين جنبش، وعده تعديل ثروت و ايده ايجاد يک جامعه مبتنى بر سازش طبقاتى و تمکين کارگران به بورژوازى خودى به مبناى هويت اقتصادى اين جنبش بدل ميشد. مقولاتى نظير سرمايه دارى و بورژوازى ملى و مستقل، راه رشد غير سرمايه دارى، اقتصاد توحيدى و غيره اشکال مختلفى بودند که بخشهاى مختلف اين جنبش تاريخا اهداف مشابه و مشترک خود را توصيف کرده اند. سقوط شوروى و بلوک شرق مبانى عقيدتى اين صف را دگرگون کرد. بازار آزاد، ايده نزديکى و همزيستى با غرب و استفاده از الگوهاى ادارى غربى در انديشه سياسى اينها تقويت شد، اما عنصر شرق زدگى همچنان در ابعاد ايئولوژيکى، سياسى، فرهنگى و اخلاقى بقوت خود باقى ماند. فرهنگ خودى ملى و اسلامى و غرب ستيزى و مدرن ستيزى، در يک کلمه شرق زدگى، قرار است رکن خودآگاهى انسان ايرانى در جامعه اينها و چسب درونى اين نظام باشد اين حصارى است که قرار است بازار داخلى ويژه اينها و حق انحصارى استثمار در اين بازار را در برابر سرمايه جهانى و بورژوازى پرو-غرب ايران محفوظ بدارد. با کمى دقت ميبنيم که اين يک جريان واقعى و بالفعل و بسيار فعال است. ائتلافى که پشت خمينى رفت نيروهاى اين جنبش را در بر ميگرفت. اين جنبش وسيعا در حکومت اسلامى شريک شد و هرگز عليرغم تعرضهاى بعدى جناح راست جريان اسلامى، کاملا از ائتلاف حکومتى تصفيه نشد. جرياناتى که جمهورى اسلامى و يا جناحى از آن را در اين بيست سال مترقى ارزيابى کرده اند، همگى شاخه هاى اين جنبش بوده اند. پرچمى که امروز بالاى سر اين اردو در اهتزاز است پرچم دوم خرداد است. اما اين نيز صرفا يک دوره گذرا در حيات اين جنبش است. در همين سالهاى اخير شاهد بوده ايم که چگونه شاخه هاى مختلف اين جنبش، که زير فشار جناح راست حکومت و موج اختناق و کشتار و سرکوب پراکنده شده بودند، با عروج دوم خرداد مجددا به هم نزديک شدند و ائتلافهاى قديم را احيا کردند. سقوط شوروى حتى امکان داد شاخه هاى رقيب در اين جنبش به هم نزديک تر شوند. جبهه ملى، اکثريت و محافل و گروهبندى هاى پيرامونى آن نظير راه کارگر، حزب توده، حزب رنجبران و مائوئيستهاى سابق اهل دفتر بنى صدر، نهضت آزادى، مجاهدين انقلاب اسلامى و غيره بار ديگر زير يک چتر، چتر جناحى از خود حکومت اسلامى گرد آمدند. اين جنبش خودشان است. اختلافات درون اين کمپ واقعى است. اما هويت اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى مشترکشان هم به همان درجه واقعى است.

امروز اين جنبش است که مرکز توجه ناظران سياسى ايران در رسانه ها و دولتهاى غربى است. امروز رهبرى اين جنبش در دست جناح دوم خرداد خود حکومت است. اما جريان دوم خرداد تا وقتى موضوعيت دارد که جمهورى اسلامى سرپا باشد. به اين اعتبار دفاع سازمانها و محافل اين جنبش ملى اسلامى از پديده دوم خرداد نه صرفا در تقابل با رقباى حکومتى خويش در جناح راست، بلکه همچنين و اساسا در تقابل اجتماعى شان با دو اردوگاه ديگر، يعنى کمونيسم کارگرى و ناسيوناليسم طرفدار غرب در يک مقياس تاريخى وسيع تر معنى پيدا ميکند. اين يک ائتلاف سياسى موقت عليه "نظارت استصوابى شوراى نگهبان" نيست، بلکه يک جبهه سياسى- طبقاتى اعلام نشده براى دخالت در سرنوشت قدرت سياسى و آينده کشور در يک چهارچوب تاريخى وسيع تر پس از سقوط رژيم اسلامى است. خط دوم خرداد با سرنگونى رژيم اسلامى و چه بسا زودتر از آن موضوعيت خود و نقش رهبرى خود را در جنبش ملى-اسلامى از دست ميدهد. اما اين جنبش با ترکيب و آرايش درونى متفاوت و گروهها و رهبران ديگرى در صحنه تعيين تکليف نهايى قدرت باقى ميماند.

جدال اين سه کمپ بنظر من اساس روند تحول سياسى ايران در اين دوره خواهد بود. ابعادى از اين جدال هم اکنون آشکار شده. اما نبردهاى سياسى اصلى هنوز در راه است. دورنماى هريک از اين سه جنبش در جنگ قدرت در ايران چيست؟ از جنبش ملى-اسلامى و ائتلاف دوم خرداد شروع کنيم.

انترناسيونال هفتگى شماره ٧
٢٧ خرداد ١٣٧٩ - ١٦ ژوئن ٢٠٠٠
پرده آخر:
يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى
٥- ريشه هاى دوم خرداد

موميايى هاى سياسى

از ميان سه جريانى که بعنوان قطبهاى سياسى اصلى در صحنه سياسى آتى ايران بر شمردم (ر.ک به شماره ٧)، جنبش ملى - اسلامى امروز بيش از همه مورد توجه ناظران سياسى است. اما اين جنبش بسيار بى آينده و بى ريشه است. از نظر طبقاتى و تاريخى، اين جنبشى متعلق به گذشته است. ماهيتا منقرض شده است. اگر هنوز در صحنه است، از اين روست که استبداد سلطنتى و اسلامى و اختناق کمابيش بى وقفه در طول نيمه دوم قرن بيستم در ايران، مانع از آن بوده است که قلمرو سياست و حيات سياسى جامعه همپاى سير تحول در اقتصاد سياسى و حتى تفکر سياسى در ايران توسعه و تحول پيدا کند. صحنه سياست در ايران، از خود حکومتى که بر سر کار است گرفته تا جنبشهاى اپوزيسيون، جولانگاه احزاب و گروهها و جرياناتى است که موضوعيت تاريخى و پايه طبقاتى قائم بذات خود را مدتهاست از دست داده اند. انجماد قلمرو سياست در ايران زير سايه اختناق، مانع از محو عملى اين نيروهاى سپرى شده از صحنه و به ميدان آمدن نيروهاى نوينى بوده است که با خصوصيات بنيادى تر جامعه معاصر ايران و نبردهاى طبقاتى اصلى اين جامعه خوانايى دارند. احزاب و نيروهاى اين اردوى منقرض شده همچنان باقى مانده اند تا بعنوان ماتريال و ابزارهاى سياسى فرعى بورژوازى در متن جدال طبقاتى نوينى که در ايران و در جهان امروز در جريان است بکار بروند.

عروج اسلام سياسى و حکومت اسلامى در ايران خود يک نمونه گوياى احياء و موضوعيت يافتن مجدد يک جريان مرده سياسى در قالبى نوين و براى اهدافى بيرون از چهارچوب اوليه و ادعايى خود آن جنبش است. اسلام سياسى در خاورميانه در متن جنگ سرد و اساسا عليه چپگرايى رو به رشد در ميان کارگران و روشنفکران اين کشورها و عليه انديشه هاى آزاديخواهانه احياء شد و در دل بحران حکومتى ديکتاتورى هاى نظامى و پليسى طرفدار غرب حتى به قدرت رسانده شد. جمهورى اسلامى خمينى تجسم رنسانس اسلامى سيد جمال الدين و يا حتى مشروعه چى گرى شيخ فضل الله نبود. آنچه در ايران بر سر کار آمد و هنوز بر سر کار است يک گانگستريسم اسلامى ضد چپ است که براى نجات سرمايه دارى در خاورميانه اواخر قرن بيستم و ايران دوران سقوط سلطنت مطابق سفارش ساخته شده است.

اپوزيسيون ملى - اسلامى مورد اشاره من نيز در اساس فاقد موضوعيت تاريخى و نقطه ارجاع طبقاتى معتبرى در اقتصاد سياسى امروز ايران است. دو سوى نبرد طبقاتى در ايران، کمونيسم کارگرى و کاپيتاليسم جهانى بورژوازى اند. "جنبش ملى- اسلامى" مستقيما و به اعتبار اهداف و برنامه احزاب متشکله آن و يا حتى افق طبقاتى اى که نمايندگى ميکند به اين جدال اصلى تعلق ندارد. يک جريان فرعى است. نماينده اقشار و طبقات فرعى است. اما بعنوان يک نيروى سياسى، در اين جدال محورى دخيل است. نقش معينى براى بورژوازى امروز ايران در نبرد طبقاتى امروز ايران بازى ميکند. همينجا اشاره کنم که من عبارت (قطعا نادقيق) جنبش ملى- اسلامى را به معناى يک ائتلاف سياسى ميان دو طيف ملى و اسلامى در اپوزيسيون ايران بکار نميبرم. اشاره من به جنبش اجتماعى واحدى است که در جهان نگرى اش اسلام و ملى گرايى بعنوان اجزاء و ارکان يک ايران و يک هويت ايرانى "مستقل" در تقابل و تمايز با سلطه غرب و حتى مدنيت غربى سنتز شده اند. جنبشى که براى تعريف هويت خويش و سيماى شهروند جامعه خويش به هردوى اين اجزاء نياز داشته است. به اين ترتيب پان اسلاميسم و مشروعه طلبى از يکسو و پان ايرانيسم و عظمت طلبى ايرانى از سوى ديگر بيرون اين جنبش قرار ميگيرند. از نظر سياسى و سازمانى اين جنبش کاملا قابل تعريف است و در واقع پيکره اصلى اپوزيسيون ضد سلطنتى ايران را تشکيل ميداده است. قصد من از اين بخش نوشته، ارائه تحليلى بر نقش دوره اى اين جنبش و دورنماى آينده آن در دل بحران سياسى اى است که در ايران آغاز شده است.

جنبش ملى اسلامى: تنوع سازمانى

بگذاريد قبل از اينکه جلوتر برويم کمى تصوير خود را از اين صف مشخص تر کنيم. از نظر حزبى و گروهبندى سازمانى، اين جنبش فوق العاده متنوع و گسترده است. حزب توده و جبهه ملى که ستونهاى اصلى اين اردو بودند، در طول ٢٠ سال پس از ٢٨ مرداد دچار اضمحلال شدند و طيف وسيعى از گروهها را از خود بجا گذاشتند. گروهبندى هاى امروز جنبش ملى - اسلامى، تکه پاره ها و ترکشهاى سياسى ناشى از تلاشى اين ارکان دوگانه اپوزيسيون سنتى ايران هستند. جبهه ملى (شامل شاخه هاى مذهبى آن) و حزب توده بستر شکل گيرى و رشد و ابراز وجود سياسى اين جنبش بودند. فدايى و مجاهد اجزاء ارگانيک اين جنبش در سالهاى بعد از افول حزب توده و جبهه ملى را تشکيل ميدادند. جريانات ناسيونال اسلامى (نظير نهضت آزادى و مجاهدين و ديگر پيروان شريعتى، اسلاميون اهل "مدرنيته"- در تمايز با خط پان اسلاميستى و مشروعه چى)، بخشى از اين جنبش بوده اند. کل حرکت مائوئيستى در ايران با سازمانها و محافل گوناگونش به اين اردو تعلق داشته است. کنفدراسيون دانشجويان دوران قديم و لشگر جمهوريخواهان و سوسياليستهاى سابق و خاتمى چى هاى دو آتشه اى که از آن بيرون زده اند، بخش اعظم گروههاى سنت فدايى و جريانات فرعى تر مجاور آن نظير راه کارگر همه گوشه هايى از اين اردو هستند. قلمرو هنرى و ادبى "متعهد" و اپوزيسيونى در ايران اساسا تحت سلطه اين جنبش بوده است. کانون نويسندگان يک مرکز مهم اين جنبش است. و بالاخره پرچم دوم خرداد پرچمى است که امروز عمدتا براى وحدت اين جنبش بلند شده است.

در نظر اول شايد اطلاق يک "جنبش" به اين طيف نيروها چندان موجه جلوه نکند. چگونه ميتوان جريانى که خود ما مدعى هستيم موضوعيت تاريخى - طبقاتى خود را از دست داده است و حتى فاقد يک بنياد طبقاتى تعريف شده در سرمايه دارى امروز ايران است، يک جنبش ناميد؟ چگونه ميتوان جريانى را که (همانطور که پائين تر خواهم گفت) فاقد يک آرمان و امر اقتصادى و برنامه اجتماعى قابل اعتناء است، يک جنبش ناميد؟ و بالاخره چگونه ميتوان اين طيف وسيع احزاب و گروههاى سياسى را که از نظر مشخصات رسمى ايدئولوژيکى، پيشينه هاى سياسى و عملى و سنتهاى سازمانى اينچنين متنوع اند و بدفعات حتى به خونين ترين اشکال در برابر هم قرار گرفته اند، اجزاء يک جنبش واحد ناميد؟

بنظر من اين طيف نيروها عليرغم همه شکافها و کشمکشهاى درونى، يک جنبش سياسى قابل تعريف را ميسازند و مجموعا براى تحقق يک افق سياسى معين در ايران تلاش ميکنند. اين طيف بر بستر ايدئولوژيکى و مشخصات سياسى و فرهنگى مشترکى بنا شده است و در بحران سياسى جارى ايران به مثابه يک جنبش کمابيش واحد ظاهر ميشود و سرنوشت مشترکى در انتظارش است.

دو قطب در بورژوازى قرن بيستم ايران

جنبش ملى- اسلامى، و طيف بسيار وسيع احزاب و گروههاى آن در ايران دهه هاى اخير، بنظر من حاصل يک شکاف اساسى در جنبش بورژوايى اى است که وارد انقلاب مشروطيت شده بود. افق حاکم به انقلاب مشروطيت يک افق بورژوايى بود. اين جنبشى براى تبديل کردن ايران به يک "کشور"، ايجاد يک "دولت" مدرن، تحکيم پايه هاى مالکيت، حقوق فردى و مدنى و استقرار قانون بود. تحولاتى که پيش شرط حياتى شکل گيرى يک بازار داخلى و رشد سرمايه دارى در ايران بودند. اين انقلاب ميخواست يک جامعه عقب مانده فئودالى و عشيرتى را وارد عصر سرمايه دارى بکند. مستقل از طول و عرض و ابعاد ناچيز بورژوازى بومى ايران، انقلاب مشروطيت جنبشى با افق بورژوايى و براى به پيش راندن مناسبات سرمايه دارى در ايران بود. و عليرغم همه عواطف ضد استعمارى و حتى ضد خارجى در صفوف مشروطه طلبان، غرب و غربيت، چه در نظام ادارى و در چه در موازين سياسى و حقوقى و چه در توليد و اقتصاد، الگو و قطب نماى اين جنبش بود. مدرنيزاسيون، رشد فن و علم، سکولاريسم، ناسيوناليسم، و ليبراليسم مولفه هاى اصلى افق حاکم بر اين جنبش بودند. اسلام گرايى و شرق گرايى و مدرن ستيزى نه فقط در اين جنبش جايى نداشت، بلکه پرچم اردوى مقابل، يعنى اردوى ارتجاع دينى و سلطنتى بود.

بزودى روشن شد که ايجاد و گسترش زيرساخت هاى اقتصادى و ادارى براى رشد سرمايه دارى، و حتى بعدها امحاء مناسبات ملکى پيشاسرمايه دارى، در ايران از طريق يک انقلاب بورژوايى رخ نميدهد، بلکه حاصل يک پروسه بوروکراتيک از بالاست که نه فقط استبداد سياسى را احياء و ابقاء ميکند، بلکه آن را به مهمترين ابزار يک مهندسى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى کاپيتاليستى بدل ميکند. با کودتاى رضاخان، افق ديگرى براى شکل گيرى سرمايه دارى در ايران گشوده شد. افقى که حتى براى بخشى از پيشقراولان مشروطيت عملى تر و مطلوب تر بنظر ميرسيد. در اين دوراهى، بورژوازى ايران از نظر سياسى بطور جدى به دو قطب اصلى تجزيه شد. در يک قطب، کشورسازى کاپيتاليستى معطوف به غرب، رشد کاپيتاليستى در ائتلاف با غرب و بعنوان بخشى از الگوى امپرياليستى جهان به خط رسمى دولت استبدادى در ايران تبديل شد. مدرنيزاسيون ادارى، سکولاريسم، نزديکى با قدرتهاى غربى و دنباله روى از مدل غربى در مناسبات اجتماعى و موازين فرهنگى و فراهم ساختن زيرساخت هاى اقتصادى و توليدى براى رشد کاپيتاليسم در ايران در چهارچوب تقسيم کار جهانى موجود، پرچم دولت مستبد و مدافعان آن شد. در قطب مقابل بتدريج اردويى شکل گرفت که پرچم مخالفت با استبداد سلطنتى و دفاع از شاخه هاى بومى توليد سرمايه دارى و کالايى در برابر سرمايه خارجى و انحصارى را بدست گرفت. در مقابل مدرنيزاسيون و غربيگرى حکومت، در اين اپوزيسيون عناصر و افقهاى ضد غربى و بومى و ايدئولوژى شرقيگرى رشد يافت. حتى مشروعه چى گيرى و نو ستيزى اسلامى (که خمينى و مخالفتش با تقسيم اراضى و حق راى زنان سمبل آن بود) غسل تعميد "اپوزيسيونى" و ترقى خواهانه يافت و از آن اعاده حيثيت شد. اين اردو بستر اصلى احزاب اپوزيسيون ملى و ضد استبدادى ايران در تمام طول دوران سلطنت بود. اين اردو احزاب گوناگونى از خود بيرون داده است. اما در پس همه اين گروهبندى ها، بروشنى ميتوان اين بستر سياسى واحد و مشترک را مشاهده کرد. حتى حزب توده و جبهه ملى، که روى کاغذ و براساس آرمانهاى سران شان در روزگارى قديم تر، ممکن بود تا قبل از ٢٨ مرداد احزابى مدرنيست و سکولار محسوب شوند و نهايتا سرنوشت اقتصادى ايران را در متنى جهانى مى نگريستند، تنها با قرار دادن خويش در متن اين اعتراض شرقزده سرمايه دارى بومى و با پذيرش اصول نقد و جهان بينى اين اردوگاه به جرياناتى توده اى بدل شدند. بعد از ٢٨ مرداد و بخصوص بعد از اصلاحات ارضى ٤٧-١٣٤١، غلبه ايدئولوژيکى اين افق بر اپوزيسيون ضد سلطنتى قطعى شد. و بالاخره با سقوط سلطنت و تشکيل جمهورى اسلامى، اين خط براى مدتى به ايدئولوژى رسمى حکومت در ايران تبديل شد.

دوران ماه عسل اين جنبش بعنوان يک جريان سهيم در قدرت چندان به درازا نکشيد. حذف اين جنبش از حکومت با تعرض خمينى به دولت بازرگان و سقوط او شروع ميشود، با حذف بنى صدر قطعى ميشود و با پايان دولت موسوى و پايان کار "خط امام" بطور قطع به فرجام ميرسد. اينجاست که اين جنبش، بار ديگر خود را در اپوزيسيون مى يابد. وحدت کلمه اى که گروههاى رنگارنگ اين جنبش در دفاع از رژيم اسلامى دوران خمينى يافته بودند بار ديگر از ميان ميرود. تشتت بالا ميگيرد. تحولات سازمانى گوناگونى رخ ميدهد. اکنون پرچم دوم خرداد يکبار ديگر اين جريان را متحد و نسبت به اعاده سهمش در قدرت خوشبين کرده است.

افقهاى مشترک

همانطور که گفتم عليرغم تنوع وسيع سازمانى و تاريخچه هاى گوناگون، در اينکه، اردوى ملى - اسلامى حتى امروز يک اردو و کمپ واحد است ترديد نبايد کرد. اينها يک طايفه، يک قبيله سياسى عظيم، را در مرکز سياست ايران تشکيل ميدهند. افق اجتماعى و برنامه اقتصادى شان يکى است. نقدشان به تاريخ تاکنونى ايران يکى است. اساطير و پهلوانان ديوهاى سياسى شان يکى است. فرهنگشان يکى است. اخلاقشان يکى است. اعياد و سالگردهاى سياسى مشترکى دارند. يک گنجينه ادبى واحد دارند. شعرا و ادبا و فيلمسازهايشان يکى است. مقدسات سياسى و اجتماعى شان يکى است. سياست خارجى شان يکى است. پاى صحبت هم اند، در يک ديالوگ و "اتحاد عمل" ابدى مبارزاتى با هم اند، بهم نيرو ميدهند و از هم نيرو ميگيرند. دشمنانشان هميشه مشترک و دوستانشان هميشه مشترک اند. اصطلاحات و زبان سياسى شان يکى است. نمازخوانهايشان "ايران را براى ايرانيان" ميدانند و چپ هايشان متقابلا مواظبند که کسى به "مذهب توده ها" و "اسلام مترقى" اهانت نکند! اينها عليرغم همه فاصله گذارى هاى سازمانى و گروهى شان با هم، نسبت به هم "خودى" اند. يک قرارداد جمعى اعلام نشده، يک سنت سياسى مشترک، مناسباتشان با هم و عکس العمل معمولا هيستريک مشترکشان نسبت به جريانات "غير خودى" ( نظير کمونيستهاى کارگرى) را تنظيم و هدايت ميکند.

حضور اين گروههاى متنوع زير پرچم دوم خرداد و دفاع از خاتمى ابدا يک همسويى تصادفى سياسى و يا آنطور که برخى قلمداد ميکنند حاصل اپيدمى "پراگماتيسم" و "خشونت پرهيزى" در اپوزيسيون ايران نيست. اين يک جريان اجتماعى واحد است. بگذاريد اين وحدت و خويشاوندى سياسى را در افقهاى سياسى و اقتصادى و فرهنگى اين اردوگاه بيشتر بشکافيم. بخصوص آنکه، همين مشخصات سرنوشت اين جنبش را در کشمکشهاى تعيين کننده آتى در ايران رقم خواهد زد.

(ادامه دارد)

منصور حکمت

انترناسيونال هفتگى شماره ١٣
٧ مرداد ١٣٧٩ - ٢٨ ژوئيه ٢٠٠٠

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net