نوشتهء تامس هریسون
ترجمهء عبدی کلانتری
فايل صوتی بخش اول
فايل صوتی بخش دوم
کشش به سمت همجنس همیشه بخشی از زندگی آدمی بوده است. شواهد بسیاری وجود دارد، هرچند نه صد در صد قطعی، که نشان می دهد جاذبهی جنسی نسبت به اعضای همجنس مادرزادی است. اما چه اینطور باشد یا نباشد، می دانیم که همجنسگرایی به طور قطع در سالهای نخست زندگی شکل می گیرد، مطمئناً قبل از ده سالگی.
بطلان این ادعا را که می گوید همجنسگرایی با «فطرت بشر» مباینت دارد، به سادگی می توان با رجوع به تاریخ نشان داد که طی آن در جوامع انسانی تنوع گسترده ای ازگرایشها و خواهشهای جنسی نسبت به هم جنس مثال زدنی است. در قطب کاملاً مخالف با هوموفوبیای مسیحی و پسامسیحی در عصر مدرن، می توانگرایشها و رفتار یونانیان باستان به ویژه در شهر آتن را نمونه آورد. در آنجا، رابطهی جنسی میان مردان نه تنها پذیرفته بود بلکه ستایش هم می شد. اما همانند سایر فرهنگها، قواعد اکیدی بر رفتار جنسی جاری بود و اروتیسم ِ هم جنس خواهانه در یونان همراه بود با سُـنـّت پایداری از زنستیزی (میزا جنی / misogyny).
میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) یکی از نخستین متفکرانی بود که نشان داد یونانیان هرگز به خواهش جنسی به عنوان یک مسأله نگاه نمی کردند، در حالیکه مسیحیت همواره با تمنای جنسی همچون یک معضل برخورد کرده است. سنت آگوستین، قدیس مسیحی (۳۵۴-۴۳۰) چنین باور داشت که «گناه نخستین» به طور فیزیکی از راه مایع انزال مردان وارد روح کودکان آنها می شود [به هنگام انعقاد نطفه]. سنت پال، قدیس بزرگ دیگر مسیحیت (وفات احتمالی ۶۵) با اکراه ازدواج را تنها برای کسانی توصیه می کرد که به هیچ نحو نمی توانستند عفیف و عزب بمانند. حتا قدیس کلمنت اهل اسکندریه که در میان نخستین سردمداران کلیسا از مروّجان ازدواج محسوب می شد گفته است، «ایده آل ما آن است که احساس و تجربهی خواهش جنسی اصلاً صورت نپذیرد . . . مردی که به قصد تولید مثل زن می گیرد باید خویشتندار باشد و نگذارد دل اش هوای زن خود را کند.»
میشل فوکو نشان می دهد که سکس برای یونانیان باستان امری عادی مثل خوردن و آشامیدن بود ــ اشتهایی همچون سایر نیازهای جسم که باید آن را نیز در حد اعتدال ارضاء کرد. پس از میشل فوکو، تاریخنگاران دیگر موفق شدند دیسکورس اخلاقی ِ پیشرفتهی یونانیان را دربارهی تمنای همجنسگرایانه بازسازی و بررسی کنند.
مردان بالغ یونانی عرفاً به سوی پسران تازه بالغ و خوشسیما کشش داشتند و به طور پیگیر در جلب دوستی و محبت این پسران تلاش می ورزیدند. از سوی دیگر، از پسران هم انتظار می رفت که به انگیزهی احترام و تجلیل، به خواست مرد خود پاسخ مثبت دهند. این رضایت در پسران از سـر شهوت نبود (مگر در میان پسران روسپی).
در رابطه میان مردان، درست مثل رابطه میان مردان و زنان، یکی از دو زوج می بایست نقش «فعال» داشته باشد و دیگری نقش «منفعل»؛ به این معنی که یکی دخولکننده و دومی دخولشونده بود. اگر پسری نسبت به مرد بزرگسالی کشش جنسی می داشت، این تنها به معنی ِ تمنای پـُرشدن بود، که آلت مردش را در دهان یا در پس خود فروکند ــ یا به عبارت دیگر همچون یک زن رفتار نماید که لذت خود را از این می گرفت که تصاحب شده، به زیر نیروی مرد کشیده شود. پسـر همچنین این اجازه را به مرد خود می داد که او آلتاش را میان رانهای پسر فروبرد.
در یونان باستان چنین تصور می شد که زنها نیز می توانند متقابلاً با همان شور شهوانی به خواسته های مردان خود پاسخ دهند، اما باز هم این واکنش متضمن تسلیمی بود که می بایست طی آن شکاف و دهانهای از بدن آنها وادهد و فروکرده شود و همین نشانهی طبیعت ضعیف زنان به شمار می آمد. (تنها شواهد بسیار ناچیزی از وجود لزبیانیسم ــ همجنس خواهی زنانه ــ در یونان باستان حکایت دارد. در اشعار ساپو Sappo زنی از ساکنان جزیرهی لزبوس، کشش جنسی میان زنان به بیان درآمده اما به جز این، قرائن دیگری در دست نیست. نام جزیرهی لزبوس، در قرن نوزدهم در اروپا، موجد صفت لزبین برای زنان همجنسگرا شد.)
با وجود آنکه در اسطوره های یونانی و نیز در ادبیات و هنرهای بصری ِ یونان باستان نقش زنان بسیار برجسته ترسیم شده اما در زندگی واقعی زنها در ردهی کودکان و تازه بالغان به حساب می آمدند. ایده آل مردان آن بود که زن در چاردیواری منزل از چشمها به دور باشد. کارکرد اصلی یک زن چنین تعریف می شد که به محض بلوغ ازدواج کند و فرزندان مشروع به دنیا آورد؛ خارج از این حوزه، زنان برای مردان نــه همدمان خوبی محسوب می شدند ، نـه هم صحبتانی در مباحث فکری. حتا زنان رزمآور اهل اسپارت، که در کـُشتی و دوندگی و فنون دیگر سرآمد بودند، و به همین خاطر نیز بیزاری ِ آتنیها را برمی انگیختند، علت ورزشکاری ِ خود را تقویت بنیه به منظور آمادگی برای مشقات بارداری و وضع حمل توصیف می کردند.
پس از دوران باستان و ظهور مسیحیت، با آنکه هراس از اروتیسم و ستیزه با روابط جنسی شدت گرفت اما در اروپای مسیحی، با رابطهی همجنسگرایانه تا اندازهی زیادی مدارا می شد، و حتا ازدواج میان زن و مرد در میان روحانیان مسیحی امر رایجی بود. این وضع تا قرن دوازدهم ادامه یافت و هنگامی که سران کلیسا برآن شدند که ازدواج کشیشان را ملغا ساخته و عفت و عزوبت را ترویج نمایند، دیگر امکان نداشت که همجنسگرایی بی مجازات باقی بماند. به این ترتیب، در سال ۱۱۷۹ میلادی، سومین شورای کلیسای جامع رُم رأی به محکومیت رابطهی جنسی میان مردان داد. در سدهی بعد، قوانین سکولار نیز به همین راه رفتند و «سـادومی» یا لواط را ممنوع ساختند. در دوران فئودالی در اروپا، مجازات لواط مرگ بود.
همجنسگرايی در عصر روشنگری
از قرن چهاردهم تا قرن نوزدهم، با آنکه طبق قانون مجازات سادومی (لواط) مرگ بود اما به ندرت اين مجازات اِعمال می شد. در قرن هجدهم، متفکران عصر روشنگری خواهان آن شدند که دولت از مداخله در زندگی خصوصي ِ مردم خودداری کند و در ادامهی همين روش، در سال ۱۷۹۱، سه سال پس از پيروزي ِ انقلاب کبير فرانسه، مجلس نمايندگان اين کشور سادومی را از فهرست جرايم حذف کرد.چندسال بعد، قوانين ناپلئونی نيز همين روش را تأييد کردند و سپس در نقاط ديگری از اروپا که ناپلئون به تسخير آنها مبادرت کرد، مانند هلند و ايالتهای جنوب آلمان، طبق قانون سادومی را ديگر جرم به حساب نياوردند. اين اصل ليبرال و روشنگرانه [در جهت احقاق حقوق همجنس گرايان] کمی بعد توسط جان استوارت ميل فيلسوف ليبرال عصر روشنگری چنين فورموله شد: عملی که به مخالفان آن آسيبی نرساند نبايد با محدوديت قانونی مواجه شود.
اما همزمان با اين تحولات مثبت، انقلاب صنعتی [در اروپا] مدل خانوادهی بورژوايی را همه گير کرده بود؛ اين مدلی بود که در قرون چهاردهم و پانزدهم به تدريج مرسوم شد و طبق آن خانواده را چنين تعريف کردند که يک مرد و يک زن
با يکديگر ازدواج کرده، و وظايف هريک برحسب نقش جنسي ِ او (جندر ـ gender) مشخص می گردد. در اين مدل مرد به طور روشن و قطعی دارای برتري ِ پدرسالارانه است. چون در اين جا با ساختاری روبرو هستيم که در آن نيروی کار زنان بدون دستمزد به مصرف می رسد، از جمله در اجرای مسؤليت ِ مراقبت از کودکان، تثبيت اين مدل از خانواده، ارزان ترين شيوه ای بود که با آن نيروی کار [در نظام سرمايه داري] بازتوليد می شد.
ساختار سلسله مراتبی و بی انعطاف ِ اين مدل از خانواده طوری بود که خود باعث ترويج روابط سلطه و قيادت می شد؛ روابطی که برای بازتوليد يک جامعهی طبقاتی در تماميت خود ضرورت دارد. اين روابط بر بنياد پيوند دگرجنسانه مستقر شده بود. به همين دليل لازم می آمد که تا جای ممکن شکلها و مدلهای ديگر زندگانی مشترک تقبيح شده و بزه کارانه به نمايش گذاشته شوند. اين وضع به ويژه بدين لحاظ لازم آمده بود که در نظام سرمايه داری اصولاً با سکولار شدن زندگی اجتماعی، اين امکان فراهم شده بود که اقليتها و دگرباشان بتوانند از زير نظارت دايمي ِ مجموعهی بزرگتر روابط اجتماعی خود را خلاص کنند؛ و برخی از اين دگرباشان به طور روزافزون موفق می شدند خارج از خانوادهی هسته ای کسب درآمد کرده، علناً به عنوان «هوموسکسوئل» نيز شناخته شوند. صفت همجنسگرا يا «هوموسکسوئل» در سالهای ۱۸۶۰ سکه زده شد تا بيانگر نوعی هويت اجتماعي ِ نوين باشد.
اخلاقيات اجباری تازه ای بر اساس هتروسکسوآليتی (دگرجنسگرايي) اکنون از سوی قوانين جديد، پشت گرمی می گرفت. در بريتانيا در سال ۱۸۶۱ قانون قديمی لواط (باگری ـ buggery) که مجازات اعدام داشت ملغا شد اما قانون جديدی به جای آن نشست که می گفت «اعمال منافی عفت» ميان افراد مذکر جرمی است که حداکثر مجازات آن حبس ابد است. هدف از تصويب اين قانون پيگرد فزون تر همجنس گرايان بود. در آلمان نيز به دنبال وحدت کشوري ِ آن سرزمين در سال ۱۸۷۱، قانون پروس به شکل «مادهی ۱۷۵» از قانون تازهی جزا چنين اعلام داشت که، «جفت گيري ِ غيرطبيعی ميان اعضای جنس مذکر و ميان انسانها و حيوانات مجازات [حداکثر ۵ سال] زندان در بر دارد.»
در مقابل اين فشارها و تضييقات، از اوان قرن نوزدهم شاهد حضور متفکران ضدسرمايه داری هستيم که از خانوادهی هسته ای انتقاد می کنند و در عوض به تبليغ شکلی از تجديد سازمان جامعه می پردازند که در آن نيروی بالقوهی جنسی در همهی مردم بتواند بروز کند و شکوفا شود.
شارل فوريه (سوسياليست فرانسوی ۱۷۷۲-۱۸۳۷) به طرح الگوهايی پرداخت برای ايجاد مکانهايی به نام «فالانس تري» (phalanstery) که در آنها اعضا و ساکنان تشويق می شدند هرنوع سکس که مايل اند داشته باشند؛ از جمله عشق بازي ِ «ساپيک» [زن با زن] و «په دراستيک» که اين دومی بر اساس الگوی يوناني ِ عشق مردان به پسران جوان (نـه اطفال) بود. مشکل اين سوسياليستهای اوليه در آن بود که علاقهی چندانی به مشارکت در جنبشهای مردمی و توده گير نداشتند و حتا مخالفت هم می کردند و هيچ استراتژی ای نيز برای فرارفتن از مناسبات سرمايه داری نينديشيده بودند مگر ياری گرفتن از پولداران خيرخواه و گسترش کمونيته های يوتوپيايي ِ [جدا از جامعهی] خود.
مارکس و انگلس نيز انتقاد چندانی از هوموفوبيا به عمل نياوردند، يعنی از همان نوع نقد ماترياليستی ـ تاريخی ای که در خصوص خانواده و قيادت زنان عرضه کردند (به ويژه فردريک انگلس).
[. . . انگلس و مارکس حتا در نامه های خصوصی ميان خود به يکی از رهبران همجنس گرای جنبش سوسيال دموکراتيک آلمان که رقيب شان بود طعنه می زنند . . .]
تحقيق پيشتاز فردريک انگلس که در سال ۱۸۸۴ با عنوان «منشاء خانواده، مالکيت خصوصی، و دولت» به چاپ رسيد، نشان می داد که «خانواده» و قيادت زنان ريشه در «طبيعت» يا «فطرت» انسان ندارد بلکه پديده ای تاريخی است که در شرايط رشد جامعهی طبقاتی به ظهور رسيده است؛ بنابراين، با الغای جامعهی طبقاتی، زنان آزاد شده و خانواده نيز، دست کم به عنوان نهادی که در آن نابرابري ِ جنسی رخ می نمايد، از ميان خواهد رفت. اما انگلس بدون طرح پرسش، رابطهی دگرجنسگرايانه را «طبيعي» فرض می گيرد. در پژوهش او تنها اشاره ای گذرا و منفی به همجنس گرايی شده است آنهم در رابطه با يونان باستان که به گمان انگلس خود ناشی از زن سـتيزي ِ يونانيان بوده است.
بدون آنکه بخواهيم از هوموفوبيای مارکس و انگلس چشم بپوشيم، بی انصافی است اگر آنها را همرديف با افراد متعصب عصر خودشان قلمداد کنيم. مارکسيسم به عنوان يک روش در تاريخ نگاری و يک تئوری برای انقلاب دموکراتيک از پايين (از جانب مردم)، توانست ابزارهای لازم را برای درک ارتباط ميان ظلم به همجنس گرايان و زن ستيزی و تحميل اجباری هتروسکسوآليته فراهم کند و راه را به سمت رهايی نشان دهد. مارکسيسم به عنوان مجموعه ای ازتئوریهای مرتبط، در عمل نشان داد که می تواند به طور متزايد توسعه يابد و مدام تازه ترين جنبه های جنبشهای آزادی بشـری را در خود ادغام سازد. رقيبان يوتوپيايی و آنارشيستي ِ آن، با آنکه غالباً با همجنس گرايی و کلاً سکس برخورد بهتری داشته اند، نتوانسـته اند به توسعه ای نظير مارکسيسم دست يابند.
در بريتانيا ميان سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ گرايشهای سوسياليستي ِ دموکراتيک و آزادی طلب، به ويژه گرايشی که ويليام موريس نمايندهی آن بود، موفق به جذب روشنفکران و نويسندگان ِ همجنس گرای برجسته ای نظير اسکار وايلد و ادوارد کارپنتر (Edward Carpenter) شد.
ادوارد کارپنتر شاعر، نويسنده، و فعال سياسی که در کمبريج تحصيل کرده و از بنيادگذاران حزب مستقل کارگر بود، بدون پرده پوشی با مرد کارگری به نام جورج مريل زندگی مشترک داشت. رابطهی عاشقانهی اين دو، موضوع يکی از آثار معروف ای ام فاستر به نام «موريس» [و فيلمی به همين نام] است که در آن شخصيتهای موريس و آلک (شکاربان) بر اساس زندگی کارپنتر و جورج مريل ترسيم شده اند.
از سوی ديگر، جورج اورول با عطف توجه به زندگی ادوارد کارپنتر و کسانی نظير او، در کتاب «جاده ای که به ويگان پی ير می رسد» با لحن تحقيرآميزی از اين عده به نام «آب ميوه خورها، لختیها، رسوايی به پاکنها، و شيفتگان سکس» نام می برد که مجذوب سوسياليسم شده بودند.
اسکار وايلد از ستايندگان ويليام موريس بود. وايلد با نوشتن رسالهی ارزشمندی به نام «روح انسان در [نظام] سوسياليسم»، تحليلی محکم و مستدل عرضه می کند که در آن نشان می دهد چگونه نيازهای اقتصادی جلو رشد و شکوفايي ِ استعدادهای فردی را می گيرد. قهرمان زن نخستين نمايشنامهی اسکار وايلد به نام «ورا» بر اساس شخصيت واقعي ِ ورا زاسوليچ انقلابی بزرگ مارکسيست روسی نوشته شده است. ورا زاسوليچ در جوانی قصد ترور يکی از مأموران سرکوبگر تزاريست را کرد و اقدام او شروع يک سلسله عمليات بود که سرانجام در يکی از آنها تزار آلکساندر دوم به قتل رسيد. ورا زاسوليچ به سويس گريخت و در آنجا يکی از سه بنيانگذار اصلی تشکيلات مارکسيستهای روسی در تبعيد بود [اين گروه به سرپرستی پله خانوف، با گرايشهای تروريستی فردی، آنارشيسم، و نارودنيسم مبارزه می کردند و سازماندهی طبقهی کارگر را برای تحول اساسی تبليغ می نمودندـ م].
[با وجود اين تحولات مثبت در بريتانيا] کشور آلمان بود که در آن نخستين جنبش مهم حقوق مدني ِ همجنس گرايان به نحو سازمان داده شده ای سربرآورد؛ و در همانجا بود که پيوند ميان جنبش سوسياليستی و مبارزه در راه حقوق همجنس گرايان به طور جدی برقرار شد و استحکام يافت.
{ادامه دارد ـ بخش بعد: آغاز حرکتهای رهايی بخش همجنس گرايان توسط سوسياليستهای آلمانی و بلشويکهای روسی.}
منبع: رادیو زمانه
لینکهای مرتبط:
هوموفوبيا، فاشيسم، و آزادی جنسی
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.