لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۳/۲

ایرج فرزاد /کمونیسم و طبقه، ناسیونالیسم چپ و خلق

این سوال را باید به دقت بررسی کرد و به آن جوابی داد: بر اساس کدام زمینه های اجتماعی و مادی و تاریخی، مقوله "خلق" وارد ادبیات "چپ" و حتی کمونیسم ایران شد؟ چه عواملی موجب شدند که "کمونیسم" ایران در فاصله سالهای پس از کودتای ۳۲ تا نقطه تحول برآمدهای اجتماعی در سالهای ۵۶ و ۵۷، در اوضاع "داده"، به یک "انتقال اجتماعی" از طبقه به خلق، دست بزند؟ چه فاکتورهای اجتماعی و مادی ای موجب شدند تا روشنفکران انقلابی این دوره جاذبه پرقدرت ماتریالیسم پراتیک را به نفع امپیریسم و الگوسازی نادیده بگیرند و نیروی محرکه حرکت تاریخ را از "مبارزه طبقات"، به مقولات موهوم "نبرد خلق با رژیمهای عروسکی امپریالیسم" تغییر بدهند؟ چه عوامل مادی و اجتماعی و کدامین مکانیسمهای فکری گرایشات اجتماعی موجب شدند تا علیرغم پر وزن تر شدن طبقه کارگر صنعت مدرن از نظر سیاسی و اقتصادی طی این سالها، آرمان ایجاد یک کشور صنعتی و یک "سرمایه داری غیر وابسته" و مشروطه خواهی الیت روشنفکری اوائل قرن، سرنوشت "کمونیسم" اواخر قرن را رقم بزند؟ چرا "غرب زدگی" آل احمد و "اگر مارکس و پاپ نبودند" شریعتی و روضه خوانیهای حسینیه ارشاد، در ذهنیت این کمونیسم، پر جاذبه تر و واقعی تر و "عملی" تر از کاپیتال و نقد تزهای فوئر باخ و مانیفست است؟ تفاوت پایگاه "جنبشی" چپ که در مقطع پس از سال ۳۲ تا انقلاب ۵۷ "کمونیسم" ایران را نمایندگی میکردند با کمونیسم دوره قبل از خود چه بود و سطح دانش و بافت تحصیلکردگانی که نمایندگی روشنفکری و "تئوریک" این کمونیسم را داشتند و ادبیات آنها با دوره قبل خود چه تفاوتهائی داشت؟ چرا گارد این کمونیسم در برابر اسلام سیاسی و تقابل ارتجاعی حوزه های "علمیه" و لشکر آیت الله ها و طلبه ها با اصلاحات ارضی و در برابر "خطر فساد" غربی تر شدن جامعه ایران طی این سالها، باز است و سوسیالیسم خلقی، حتی از نظر فرهنگی، علیرغم تحول جامعه، در باور خرافی به شرق زدگی و اسلام زدگی، به قهقرا میرود؟

شما وقتی اتفاقات و تحولات بین سالهای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۲ را مرور میکنید، جز دو مورد که به نامهای فرقه "دموکرات" در آذربایجان و کردستان محدود است و اتفاقا از جانب تمامی نیروهای منتسب به کمونیسم یا مدعی کمونیسم، با "اکراه" با آنان رفتار میشود، همه جا، چه از منظر نمایندگان کنسولگری ها و سفارت انگلیس و یا آمریکا و چه از منظر دولتمداران و چه از زاویه دید احزاب سیاسی مدعی کمونیسم، در این مورد حزب توده، کمونیسم با پیوند با طبقه کارگر و نفوذ در میان این طبقه و قدرت "خرابکاری" آنان در این رابطه طرح شده است. "شورای متحده" کارگران که در سال ۱۳۲۱ تشکیل شد بسرعت رشد کرد. طوری که اعضای آن در سال ۱۳۲۲، به ۲۷۵ هزار نفر رسید. شورای متحده این تعداد اعضای خود را در سال ۱۳۲۵ به ۳۳۵ هزار کارگر رساند که چتر در برگیرنده ۱۸۶ اتحادیه در استانهای صنعتی و نیمه صنعتی به ترتیب تعداد اعضا در خوزستان، آذربایجان، تهران، گیلان و مازندران، اصفهان، فارس، خراسان و بالاخره کرمان بود. رهبری اعتصابات بزرگ کارگری از جمله چهل اعتصاب بزرگ در سال ۱۳۲۲ و چهل اعتصاب بزرگ دیگر در سال ۱۳۲۴، برعهده شورای متحده بود. تمامی ۱۴ عضو رهبری شورای متحده، عضو حزب توده بودند.

لازم است یاد آوری کنم که با وجود اینکه رهبران و لايه كادرى حزب توده از آرمانهای "تجدد طلبی" گروه ارانی و"۵۳ نفر" متاثر بود و تمایلات اين اقشار روشنفکر اشراف را برای ایجاد یک کشور صنعتی و "مستقل" را نماندگی میکرد، اما تاثيرات دو فاكتور اساسى در صراحت لهجه اين منافع مادى و گرایش اجتماعی که ریشه در اهداف مشروطه خواهی داشت، تاثير داشته است. یا به عبارت دقیقتر، حزب توده در سطح بین المللی با نتایج "صنعتی کردن" روسیه "عقب مانده" در نتیجه غائی انقلاب اكتبر روبرو بود و پا به ميدان گذاشتن طبقه كارگر جوان در عرصه سیاست ایران را نیروی محرکه و محمل طبقاتی آرمان بورژوازی صنعتی یافته بود. این حقیقت که شکست انقلاب اکتبر در پروسه صنعتی کردن روسیه در اواخر دهه ۳۰، به نام "سوسیالیسم" معرفی شد، نه تنها حزب توده بلکه اکثر احزاب چپ و کمونیست را تحت تاثیر نفوذ این "سوسیالیسم روسی" قرار داد. پدیده ای که با رشد و نمو نوع دیگری از سوسیالیسم ملی، سوسیالیسم چینی و مائوئی، "خلق" و "خلقها" را به عنوان نیروی محرکه همان آرمان بورژوازی صنعتی وارد سیستم کمونیسمهای موجود کرد. "انشقاق" در این دو اردوی جهانی امر صنعتی کردن و آرمان بورژوازی صنعتی، انشعاب در "سوسیالیسم" نام گرفت!

از میان رهبران حزب توده و لایه روشنفکرانی که با دفاع از سوسیالیسم معروف بودند، بخش اعظم از تحصیلکردگان دوره عالی و دکترا در اروپا بودند. ادبیات این دوره با عناوین ماتریالیسم و تاریخ فلسفه و ترجمه مانیفست کمونیست و برخی آثار مارکس و انگلس و لنین مشخص میشود و حتی علیرغم "هم خطی" حزب توده با استالین، غیر از "تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی"، تقریبا اثر دیگری از استالین در میان دوایر حزب توده موجود نبود.

به این مساله که شناسنامه سیاسی کمونیسم حزب توده با "دفاع از قانون اساسی"، رقم خورده بود و ناسیونالیسم و رفرمیسم خمیر مایه سیاستهای غیر انقلابی آنرا تشکیل میداد و مساله "انحرافات" این حزب بیش از این نمی پردازم، منظورم ارائه یک تصویر از رابطه کمونیسم با طبقه کارگر و نقش آن به عنوان یک نیروی سیاسی است. به نظرم بخش عمده تصاویری که از حزب توده ساخته شده است، برگرفته از جدال دو بلوک در طول دوران جنگ سرد است. جریانی که میخواست "ایران را به شوروی ها بفروشد"، "کشور را تجزیه کند" و آذربایجان و کردستان را "روسها" واگذار کند. بحث من اینجا بررسی موردی از حزب توده، نوع کمونیسمی که نمایندگی میکرد، و یا حتی این نیست که این حزب به عنوان یک حزب رفرمیست و مدافع قانون اساسی مشروطه، قادر نشد در تحولات این سالها و در مقطع کودتای سال ۳۲ به عنوان یک حزب سیاسی، در پروسه تحولات دخالت کند. قصدم در اینجا این است که توضیح بدهم که کمونیسم در بستر واقعی خود با تحرکات جنبش کارگری هم سو بوده است و دکترین و تئوری آن، مارکسیسم است. حزب توده به صرف مدعی بودن کمونیسم، مستقل از اینکه نوع کمونیسم آن نوعی کمونیسم مشروطه خواهی و قانون اساسی مشروطه بوه است، وسیعا از جانب فعالان جنبش کارگری در آغوش گرفته میشود. اتفاقا همین فشار پایه طبقاتی کمونیسم است که رهبری این حزب را هم ناچار میکند، تعلق به قانون اساسی مشروطه را در شناسنامه سیاسی و خاستگاه فکری اش برجسته نکند، کاپیتال و مانیفست و ماتریالیسم دیالکتیک را به فارسی ترجمه کند. بحث من این است که از منظر رجوع طبقاتی و همراه با آن خاستگاه فکری و جنبشی، کمونیسمی که در جامعه ایران از سال ۳۲ و تا مقطع "انقلاب ۵۷"، فعال میدان سیاسی جامعه ایران بود، رابطه اش را با این دو محور طبقاتی و نگرشی، قطع میکند.
در سالهای بعد از کودتای سال ۳۲ در هر سه پایه این کمونیسم موجود در جامعه ایران، تفاوتهای نسبتا بنیادی را شاهد هستیم. من در مناسبتهای دیگر به جایگاه انقلابی کمونیستهای این دوره پرداخته ام و لزومی به تکرار آنها در اینجا نمی بینم. پایگاه و رابطه اجتماعی کمونیسم این دوره از طبقه به "خلق" تغییر میکند. به سرمنشا های اولیه این نقل مکان اجتماعی در حزب ملل اسلامی و روزنامه "خلق" آنها دقت کنید. حزب ملل اسلامی، برنامه خود را سرنگونی رژیم سلطنت و برقراری حاکمیت اسلام تعیین میکند. از درون همین جریان است که ابتدا بخشی به نام "حزب الله" انشعاب کرده و به مجاهدین خلق میپیوندند و سپس از دل آن جریان دوم رهبران سازمان پیکار بیرون آمدند. ازسال ۳۲ به بعد انواع کمونیسم های چریکی و یا "سیاسی کار"، مثل سازمان انقلابی حزب توده، دیگر "خلق" و "خلقها" را محرک تحولات جامعه به حساب می آورند. فدائیان پس از ادغام دو گروه جزنی و احمدزاده، نام "چریکهای فدائی خلق" را برای خود برگزیدند.

منصور حكمت به روشنی در مورد انتقال از مفهوم ملت به خلق در ذهنیت چپ جامعه ایران چنین توضیح داده است: "خلق به مجموعه محدودترى اطلاق ميشد، و شامل طبقات و اقشار معينى از "ملت ايران" بود. اين انتقال برسميت شناسى آشکارتر تقسيم اجتماعى درون جامعه ايران بود. ناسيوناليسم ديگر فقط درگير مبارزه ضداستعمارى نبود، بلکه مبارزه‌اى عليه "ضد خلق" بود يعنی طبقات و اقشار بومى‌ای که سلطه امپرياليسم را نمايندگى و تحکيم ميکردند. مبارزه ضدامپرياليستى مردم نيروى محرکه جامعه و اساس ناسيوناليسم "واقعى"، و راديکال تعريف ميشد."

و :

" در قلمرو اقتصادى، چپ راديکال مدافع نقش مستقيم و فعال دولت در دولتى کردن وسيع سرمايه‌هاى "مستقل" بود، در حالی که ناسيوناليسم سنتى از هدف ايجاد و توسعه بازار محلى سرمايه همراه با درجه معتدلى از توزيع مجدد درآمدها فراتر نميرفت. در هر دو حالت هدف اصلى صنعتى کردن و خودکفائى اقتصادى بود. اما براى چپ خام و اتوپيست، خودکفايى به يک اصل ايدئولوژيک تبديل شد و شاخص ضديت با امپرياليسم و حتى سوسياليسم بود." ( منصور حکمت: ناسیونالیسم چپ و کمونیسم طبقه کارگر، بررسی تجربه ایران)*

با تحرک عملیات چریکی و یا دخالت در جنگ عشایر جنوب، که جالب است سران ایل قشقائی دردوره قبل در برابر طبقه کارگر و اعتصابات آنان از مدافعین سرسخت قوام و حتی پابگاه طبقاتی حزب او بودند، حرکت همزمان و هماهنگ در جنبش کارگری را شاهد نیستیم. و طنز تاریخ است که در این دوره، ایران صنعتی تر و کارگری تر و شهری تر شده است و پس از اصلاحات ارضی پروسه سرمایه داری شدن ایران، قطعیت یافته است. اما کمونیسم موجود تقریبا فاقد کمترین رابطه ای با طبقه کارگر و زندگی و مبارزات و مطالبات آن قرار دارد. و نه تنها این، بلکه حتی از نظر رابطه و علائق عاطفی یک طرفه، این رابطه جای خود را به "خلق" و "خلقها" میدهد.

سران جریان فدائی تقریبا هیچکدام تحصیلات عالی در اروپا را نداشتند و این تنها کادرهای سازمان انقلابی حزب توده است که تحصیلکرده اروپا هستند. اما همین لایه آموزشهای خود را از "دهقانان چینی" در سفر به چین انجام میدهند و برای شرکت در آموزش جنگ توده ای درست در زمانی که جلال طالبانی متحد رژیم بعث است و با بارزانیها در جنگ است و در "بکره جو" مقر دارد، عازم کردستان میشوند. ادبیات این کمونیسم یا جزوات جنگ چریکی و جزوه رژی دبره است و یا تزهای مائو: "درباره عمل" و "درباره تضاد" و تاریخ مشروطه کسروی. روی آوری به آثار کلاسیک مارکسیستی، علاوه بر عامل اختناق و سرکوب های پلیسی، تقریبا بایگانی میشود و حتی بنیانگذاران سازمان انقلابی حزب توده، "خود سازی" در میان خلق، که ترجمان عملی آن پیوند با ایلات و عشایر جنوب است، مشوق و محرک بیشتری است تا رجوع به آثار مارکسیستی که در غرب به زبان اصلی در دسترشان بوده است. دیگر منابع تغذیه فکری چپ این دوره از ادبیات باقیمانده در دوره قبل، که اساسا رگه کمونیسم روسی را نمایندگی میکردند، فراتر نمی رود. یک جدائی کامل بین نه تنها "دکترین"های کمونیسم و مارکسیسم از نظر تئوریک؛ و زندگی و مبارزه طبقه کارگر از نظر پراتیک ایجاد میشود، بلکه این جدائی به شکل روشن تری در قالب ناسیونالیسم چپ و "مبارزه با امپریالیسم" و علیه "وابستگی" و تجدید حیات تمام نمای آرمانهای دیرین بورژوازی صنعتی، تظاهر می یابد. به نظر میرسد که انقلاب "خلق" علیه امپریالیسم و یا مبارزه برای گسست از حکومتهای "عروسکی" امپریالیسم دیگر راسا و مستقیما به تئوریهائی که این مواضع را نمایندگی میکردند، روی آوردند. در مقیاس فردی و انتخابهای آگاهانه، لایه روشنفکران انقلابی ای که بانی جنبش چریکی بودند، مستعد پرچمداری مارکسیسم و مبارزه برای ایجاد یک حزب انقلابی و سیاسی مارکسیستی بودند. و ما دیدیم که بازماندگان همین لایه روشنفکران انقلابی و مدافعین و بنیانگذاران جریان چریکی، و حتی برخی از شخصیتهای برجسته "مشی توده ای" مائو، به مارکسیسم انقلابی پیوستند. نمونه مجتبی احمد زاده و محمد علی پرتوی از طیف فدائی سابق و پیوستن چهره برجسته مقاومت در زندان و از بازماندگان سازمان انقلابی حزب توده، بیژن چهرازی، در این رابطه بسیار گویاست. به این معنی که حضور علنی طبقه کارگر در دل تحولات سالهای ۵۷، و حضور قدرتمند منصور حکمت و شیوع ادبیات مارکسیسم انقلابی او در دوره بحران انقلابی، بار دیگر بین کمونیسم و کمونیستها و طبقه کارگر و جنبش آن، رابطه را مجددا برقرار ساخت.

ناسیونالیسم "چپ" و "راست":
زندگی در منتالیته دورانهای سپری شده

به این مساله، یعنی سیر سربرآوردن مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، که برآیند تلاقی دو مولفه نقد روایت مارکس به سرمایه داری و تحرک طبقه کارگر در بطن دوران انقلابی سالهای ۵۷ تا ۶۰ است، در نوشته های بعدی خواهم پرداخت و سعی خواهم کرد توضیح بدهم که چرا علیرغم هژمونی منصور حکمت بر دو حزب سیاسی کمونیستی، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری، "دیدگاه" کمونیسم کارگری او نتوانست بر گرایش سنت دار تر اولوسونیستی و جهت گیری ریشه دار ترویجی اثیاتی و میراثهای ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم خلقی غلبه کند.

اما یک نکته مهم را باید در بررسی و بازبینی افت و خیز گرایشات سیاسی در مقاطع مختلف جامعه ایران، مد نظر قرار داد.
خاستگاه ناسیونالیسم ایرانی، بر یک موضع ایستا، عقب مانده و نوستالژیک استوار است. عواملی که محرکه موضع گرایش ناسیونالیسم ایرانی را میسازند، زندگی در منتالیته و پیش داوریهای دوران جنگ سرد و بازسازی و "به روز" کردن خرافات میراث کهن و باستان در این متن است. بررسی حزب توده برای مثال، هنوز در سیستم مهندسی افکار دوایر سازمان سیا، در دورانی که به پایان رسیده است، پس از برهم خوردن تمام پایه های بلوک بندیها و آرایش ایدئولوژیک و جنگ های تبلیغاتی، در جریان است. ناسیونالیسم ایرانی در عرصه "تاریخ نگاری" هم نشان داده است، که گذشته گرا، عقب مانده و تماما غیر علمی است. هیچ حقیقتی را بنابراین از سیستمی که در دوره نوستالژیک کودتاهای سیا و ذهنیت "شعبان بی مخ" به زندگی ادامه میدهد، نمیتوان یافت. برای این لایه ناسیونالیسم هر حرکت چپ، آزادیخواهانه و سوسیالیستی، هنوز تلاشهائی برای "تجزیه ایران"، لقب میگیرد. هر ارتجاع در گوشه و کنار عالم، به ذهنیت دوره "توتالیتر" و تمامیت خواهی سیستم "کمونیستی" متصل میشود. اگر نقدی به رژیم اسلامی و یا جناحهای آن دارند، حتما تقارنی با سیستم "مخوف" دوران "تک حزبی" و محدود کردن اراده آزاد سرمایه داران در دنیای افسانه ای "دمکراسی" برقرار میکنند. روایت وزارت خارجه آمریکا از تحولات و مهندسی ها و "فکر سازی"های دستگاه خبر پراکنی بخش فارسی صدای آمریکا، "مفسران" عالیقدری چون "دکتر" علیرضا نوریزاده را نیز به این بازار مکاره عقب ماندگی ناسیونالیسم ایرانی افزوده است. این لشکر، هنوز به تصویر خود در جمع هلهله کنندگان دوران کودتای "اعلیحضرت"ها، خیره شده و در این ذهنیت حیران و در عین حال سرمستند. سرمستی هائی که بیشتر رقت انگیز و نوستالژی برای عالمی است که به تاریخ پیوسته است. یلتسین و پوتین و مدیدوف، و ناسیونالیسم کمپ اردوگاه سابق، از منتالیته "دوران وحشت" استالین عبور کرده اند و هنوز در گرجستان مجسمه استالین را حفظ کرده اند. ناسیونالیسم ایرانی که دوران طلائی اش را در زیر شنل دوران پهلوی ها، از دست داده است، برعکس هنوز نمیخواهد از نظر ذهنی خود را از میراث دنیای منقرض شده، رها سازد. و این عقب ماندگی، دلیل مهمی در ناتوانی ناسیونالیسم ایرانی برای نمایندگی سرنوشت تولید سرمایه داری و پروسه تولید و انباشت آن در ایران است. اگر قرآن و نهج البلاغه، و حدیث شهادت حسین در کربلا و "نفوذ کلام" آیات عظام: مجلسی و مدرس و بروجردی و کاشانی در سیره اسلام مانع فرهنگی و ایدئولوژیک "متعارف شدن" سرمایه داری تحت حاکمیت اسلام سیاسی است، ناسیونالیسم ایرانی در سایه افسانه ها و اساطیر "شاهنامه" و زندگی فقه ها در زیر شنل قزلباشهای صفوی و منشور "کورش کبیر"، تاجگذاری ها و زندگی در میراثهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، شانس تبدیل شدن به ناجی سرمایه داری ایران در دوران مدرن را اگر نگوئیم از دست داده است، دستکم بسیار نامحتمل کرده است. سنگینی این میراث و اسارت به فشار این تاریخ، ناسیونالیسم ایرانی را بشدت خرافی و غیر مدرن کرده است. جریانی بشدت گذشته پرست، اسلام زده، محافظه کار در برابر ارتجاع و عقب ماندگی، اما به همان میزان دریده و بی چشم و رو و بد دهن و بی فرهنگ در مقابل سوسیالیسم و گرایشات و نیروهای واقعی آزاد اندیش و آزادیخواه حتی در برابر روشنفکران دوران تجدد خواهی مشروطه در جامعه ایران. آقای نوریزاده وقتی قصد دارد بحران سیاسی بین روسیه و گرجستان را بر سر اوستیا تحلیل بفرمایند، به حرص و ولع بازمانده "خرسهای روس" در دوران "کمونیسم" و نقش زیبارویان گرجستانی در حرمسراهای عباس سلطان صفوی، به عنوان سمبل پیوندهای ریشه دار "تاریخی دو ملت ایرانی و گرجی" نقب میزند. زندگی در ذهنیت پا اندازان دربار سلاطین و خلسه در خدمت گذاری به عنوان خادم و گزمه حرمسرای شاهان، از مشخصات ناسیونالیسم درباری ایرانی و ۲۵۰۰ سال اساطیر این گرایش ضدانسانی، لوده و هرزه و بی فرهنگ و نامتمدن است. شانس اعاده سلطنت و تبدیل شدن به امید ناسیونالیسم ایرانی برای "نجات ایران" از چنگ "آخوندها" کور شده است. آیا این ناسیونالیسم قادر خواهد شد، از همتایان خود در کشورهای برخاسته از فروپاشی بلوک سابق شوروی بیاموزد؟

از سوی دیگر بقایای چپ "ضد شاه"، چپ دوره مبارزه با رژیم های "عروسکی" و اقتصاد "وابسته" و کمپرادور، نیز با همان معیارهای "چپ" دوران سالهای ۳۲ تا مقطع ۵۷، رویدادها و تحولات سیاسی را مینگرد. جنبش اسلام سیاسی، هنوز برای این چپ، "تئوکراسی" است و ادامه خطی "مجاهدتها"ی خمینی و دیگر جریانات اسلامی. در این خاستگاه ناسیونالیسم چپ، حزب توده دوران پس از "انقلاب ۵۷"، نه به عنوان بخش سکولار "انقلاب اسلامی"، که به عنوان چپ سازشکار، خائن، تجدید نظر طلب در مواضع دوران قبل، در نظر گرفته میشود. سازمان فدائی نه به عنوان جریانی که تحت تاثیر انتخاب آگاهانه رهبری "امام"، در بستر حزب توده این دوران، که به عنوان جریانی که از ایده های انقلابی سالهای قبل "عدول" کرده است، مد نظر است. این مساله که بخش اکثریت بدنه این جریان، مجلس اسلامی و بطور مشخص مجلس ششم را، زبان علنی گرایش خود دانسته و زندگی در حاشیه جناحی از اسلام سیاسی را هویت سیاسی خود تعریف کرده است، از موضع این چپ ناسیونالیست، علی السویه و غیر قابل مناقشه است.
بررسی تحلیلی تر این نقل و انتقالهای طبقاتی، که تحولات مهم دوران بحران انقلابی، زمینه ساز و توضیح دهنده آنهاست، و همراه با آن بررسی سرنوشتی که افت و خیز کمونیسم نوین ایران، عروج و افول مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری به آن دچار شده است، یک پیش شرط اولیه هر تلاشی برای بازسازی کمونیسم و در دسترس گذاشتن آن برای جنبش کارگری و فعالان شبکه های سوسیالیست آن است. نقد و بازبینی ریشه های کمونیسم جان سخت و ریشه دار "اولووسونیست" و خادم تاریخ، و تلاش کمونیسم کارگری برای فراتر رفتن از یک "دیدگاه" در برابر ناسیونالیسم چپ و تمامی میراثهای فکری و سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک آن، تلاش برای تبدیل این دیدگاه به یک جنبش سیاسی و تحزب سیاسی منطبق بر آن، هنوز آغاز یک راه است. ادبیات و زرادخانه فکری و سیاسی و تئوریک و مبانی و اصول این حرکت سیاسی، موجود اند. مبارزه در عرصه فکر و تئوری به سرانجام رسیده است، و تلاشها برای عبور از کمونیسم منصور حکمت، در قالب، چپ ۵۷ی و کمونیسم وابسته به "انقلاب" و کنار نهادن آن با میراثهای "جامعه مدنی" دوخرداد و گسست از پیوستگی یک تاریخ سی ساله از طریق زندگی در کمونیسم فلسفی و دانشگاهی، به بن بست رسیده است. مصاف پیشاروی جنبش کمونیستی و مبارزه طبقاتی در جامعه ایران، مبارزه برای برپائی یک جنبش سیاسی و ایجاد حزب سیاسی کمونیستی و افشای بنیانهای غیر کمونیسمهائی است که از سنن و میراثهای چپ خلقی غبار روئی کرده اند.

مه ۲۰۰۹
iraj.farzad@gmail.com
---------------------------
* اصل این مقاله بسیار با ارزش در سال ۱۹۸۷ و به زبان انگلیسی نوشته شده است. ترجمه فارسی این اثر در منتخب آثار یک جلدی منصور حکمت، خرداد ۱۳۸۴ (۲۰۰۵) انتشار یافته است.

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net