لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۲/۱۰

سربلند / طبقه كارگر و چالش هاى پيش رو بمناسبت اول ماه مه


27 آپريل 2009

گويى " مناسبت نويسى" به بخشى از وظايف ما تبديل شده. مناسبتهايى كه هر چه پيش ميرويم بيشتر و بيشتر شده و تقويمان مملو از خط كشى هايى ميشود كه بروى هر عددش نام كسى و با واقعه اى را نوشتيم.

هر ساله در اول ماه مه صفحات نشريات مملو از مقالاتى ميشود كه بنوعى به مسئله " اول ماه مه " ميپردازند. مقالاتى كه به تكرار يكسرى " كد ها" و شعارهايى ميپردازند كه در تمامى اين سالها تغيير چندانى نكرده است. بطوريكه با خواندن همان چند خط اول مبتوان انتهاى آن را حدس زد و در نهايت چند شعار قرمز رنگ پاى آن را در ذهن ديد.

به هر رو حتى " مناسبت نويسى" هم عمل خوبى است اگر به تكرار نغلتد و با خود زواياى تازه اى از موضوع را همراه داشته باشد. چرا كه جهان با تمامى تحولات خوب و بدش تغيير كرده و متكامل ميشود كه به همين علت حتى مناسبت نويسى هم بايد بنوعى نشان دهنده تضادهاى جارى جامعه اى باشد كه دستخوش تغييرات شده.
با اين مقدمه قصد كردم به بهانه " اول ماه مه" مطلبى بنويسم. از چگونگى پيدايش اول ماه مه نميگويم كه مقالات بهتر و كاملترى را در دسترس داريد. از ضرورت تقدير از چنين روزى هم نخواهم نوشت كه مقالات بسيار كاملى موجود است كه بنده قادر نيسيتم چيز تازه اى به آنها اضافه كنم. بنابراين به نكاتى در مورد جنبش كارگرى و طبقه كارگر خواهم پرداخت كه شايد ذهن برخى را بخود مشغول كرده باشد.

آيا " طبقات" افسانه ساخته و پرداخته كمونيستها هستند؟
حتما شما هم بارها شنديده ايد كه ميگويند" كدام طبقات؟ ، اين حرفها چيست كه ميزنيد؟ ما بايد براى ازادى و رهايى و برابرى همه انسانها فعاليت كنيم و چيزى بنام طبقات اصلا وجود ندارد". اما ايا راست ميگويند؟
طبقات پديده اى نيست كه ساخته و پرداخته كسى باشد بلكه خارج از اراده هركسى وجود داشتند و وجود دارند. طبقه به مجموعه اى از انسانها ميگويند كه منافع و خواسته هاى مشتركى آنها را بهم پيوند داده. قعطعا آنها اگاهانه بدور يكديگر جمع نشده و اقدام به افتتاح " طبقه" خود نكردند. بلكه نوع نگرش به زندگى و خواسته هايشان است كه آنها را دور هم جمع كرده. كمااينكه همين خواسته هاى مشترك بازها با يكديگر تلاقى پيدا كرده و موجب مخاصماتى در درون همان طبقه ميشوند.
جامعه انسانها با جوامع حيوانى تفاوت ميكند چرا كه انسانها قادر به تفكر هستند و براى امروز و فردايشان نقشه ميريزند. يكى بدنبال رسيدن به رفاه و اسايش و امنيت است كه راه درستش را نميداند و در نهايت امنتيش را بر نا امنى گروه ديگرى از انسانها بنا ميكند. و يكى هم زير دست و پاى اولى جان ميدهد و در پى يافتن راه خلاصى و رسيدن به حقوق انسانى است. مجموعه اين دعواهاست كه جامعه را در نهايت به دسته بندى هاى گوناگون تقسيم ميكند. آنكس كه موجوديتش بسته به استثمار ديگرى است براى اينده خود نقشه دارد ، دولت درست ميكند، ارتش راه مياندازد ، ايدئولوژى ميسازد و فرهنگ و شعر و سينمايش را دارد. و آن استثمار شده هم كه كمترين ابزار مقابله با حريف پرقدرتش را دارد ناچار به جلب اتحاد همدردانش ميپردازد تا شايد به كمك يكديگر در اوضاع تغيير ايجاد كنند. همه اينها در طول تاريخ " طبقات " را تشكيل دادند.
بنابراين وجود " طبقات" نه اختراع كسى بود و نه افسانه است. طبقات نامرئى نيستند،‌ بلكه واقعيتى مملوس در زندگى روزمره ما دارد. وقتى ميبينيم كه دولت فلان قانون كار را تصويب ميكند. وقتى معلمان و دانشجويان متحدانه اعتراض ميكنند. وقتى كارگران تحصن و اعتصاب ميكنند . شاهد طبقات هستيم. به همين سادگى ميتوانيم حضور طبقات را در زندگى روزمره مان ببينيم.

چرا طبقه كارگر؟
ميگويند " كمونيستها هم برابرى طلب نيستند، چون آنها هم ميخواهند طبقه ديگرى را بقدرت برساند،‌طبقه كارگر".
قطعا شما هم همچين ادعاهايى را شنديد. واقعيت اينجاست كه مدعيان اين حرف كمى هم حق دارند. چرا كه براى انان هيچ وقت روشن نشده كه طبقه كارگر از نظر كمونيستها چه معنى و مفهومى دارد. ما در ادبياتمان مليونها بار از واژه كارگر استفاده ميكنيم، بارها گفتيم كه بدنبال " حكومت كارگرى" هستيم. حتى عادت كرديم در پس نام گروه و سازمانهايمان هم يك واژه " كارگر" بچسبانيم. خب، همه اينها نتيجتا به اينجا ختم ميشود كه چنان ادعاهايى در مورد ما مطرح شود. اما واقعيت چيست؟
كارگر پيغمبر نيست و طبقه كارگر هم امامزاده و محراب نيست. وقتى از طبقه كارگر ميگوييم منظورمان يكعده آدم نابغه نيست كه شب روزشان را براى رهايى بشر هزينه كرده اند. خير، ما از طبقه اى ميگوييم كه اتفاقا كم سواد ترين قشر جامعه هستند و انواع و اقسام تفكرات مذهبى و حتى ارتجاعى در ميانشان وجود دارد. كمى به عكسهاى منتشره در اين ايام نگاه كنيد. كارگرانى را ميبينيم قد بلند؛ چهارشانه و با بازوانى پيچ در پيچ كه پرچم و داس و چكشى را بالاى سر خود گرفته و بسوى سرمايه داران حمله ورند. اما ايا اين تصوير واقعى كارگر است؟ در حالى كه كارگران بواسطه ستم و ظلمى كه در هر دقيقه از عمرشان به آنها وارد ميشود انسانهايى نحيف ، بيمار و فرسوده هستند. آنها قادر نيستند خود را درمان كنند. نميتوانند زندگى براى خود داشته باشند كه در آن حداقلى از رفاه و اسايش و امنيت وجود داشته باشد.ما اينچنين هم تصوير طبقه كارگر را اشتباه نشان داده ايم و هم تعريفش را.
حالا با تمام اين اوصاف سئوال ميكنند " چرا طبقه كارگر؟" . پاسخ خيلى هم سخت نيست. چونكه براى زيرورو كردن چنين جهان نابرابرى تنها آنانى ميتوانند پيشقدم شده و تا به آخر همراهش باشند كه بالاترين نفع را در دگرگونى اين جهان داشته باشند. ما ميخواهيم شكل غلط امروزى زندگى را به نفع كل آحاد جامعه تغيير دهيم. اما اين تغيير همينطورى اتفاق نميفتد ، بلكه بايد دستانى اين تغييرات را ايجاد كنند. پس رو به دستانى ميكنيم كه بيشترين نفع را در اين جابجايى دارند و به همين علت ثابت قدم تر هستند. مثلا زنان، معلمان ، دانشجويان و ديگر اقشار غير كارگرى را ميبينيم كه رزمنده گى دارند و بارها نظام ها را وارد چالش هاى جدى ميكنند اما در نهايت قادر به تغيير هيچ چيزى نميشوند. كمااينكه در هيچ كجاى دنبا ديده نشده كه زنان و يا نويسندگان و دانشجويان انقلابى را به ثمر رسانده باشند. علتش هم بر ميگردد به ميزان ثبات قدم آنها در اين مبارزه. دانشجو و معلم خواسته هاى مشخصى دارد كه نظام ها قادرند به اشكال مختلف آنها را تطميع كنند. اما بحث كارگران فرق ميكند. چرا كه خواسته هاى آنها چيزى نيست كه بتوان بر سرش مصالح كرد. كارگران هيچ نفعى در نظام هاى موجود ندارند و هيچ نظامى قادر به نيست كل سيستم سرمايه دارى را به نفع خواسته هاى آنان از هم بپاشد. بنابراين فقط يك راه در مقابلشان ميماند و آن هم جنگ است. جنگ طبقاتى. يعنى دو طبقه كه هر دو بالاترين خواسته ها را دارند و افق مطالباتشان بسيار بالاست به جنگ يكديگر ميپردازند. يك جنگ واقعى ؛ درازمدت و طولانى. اما اقشار ميانى مانند دانشجو و كسبه خرده پا و نويسنده بخاطر افق مطالباتشان توانايى ندارند كه در اين جنگ شركت كنند. پس مرتب در كمپ دوطرف جا عوض ميكنند. يك روز اينورند و روزى ديگر آنطرف. كمونيستها به اين طبقات اصطلاحا خورده بورژوا ميگويند. ( همانطور شاهديد در دوسال گذشته تقريبا تمامي فعالان دانشجويي و زنان پناهنده كشورهاي مختلف شدند، اين پناهندگي ها همه از روي اجبار هم نبود، بسياري از آنها نقشه مند بود. ديگر كار به جايي رسيده كه با شنيدن خبر هر دستگيري يكهفته اي بايد منتظر خبر پناهندگي يا بورسيه شدن را همان شخص را هم بشنويم!)

برچيدن همه طبقات يعنى چه؟
خب تا اينجا هنوز اين سئوال پابرجاست كه " مهم نيست كمونيستها چه آرزويى را دارند اما مسئله اين است كه آنها هم در نهايت طبقه اى را جايگزين طبقه ديگر ميكنند و باز هم تبعيض و نابرابرى اما در شكل تازه اى ادامه دارد"
ولى چرا اين ادعا درست نيست؟ چون طبقه كارگر زمانى آزاد خواهد شد كه بتواند كل نظام طبقاتى را از هم بپاشد. چطورى؟ ما ميدانيم كه تمام اين دعوا بر سر تقسيم عادلانه ثروتى است كه بشر توليد ميكند. خب براى تقسيم عادلانه اين ثروت بايد اول از همه مناسباتى را كه اجازه ميدهد بخشى از جامعه اكثريت قابل توجه ثروت را براى خود ذخيره كنند برهم زند. اين مناسبات هم صاحب دارد. يعنى يك مجموعه ذهنى و فرضى نيست. بلكه يكسرى انسان آن را هدايت ميكنند و برهمان اساس يك طبقه مشخص اجتماعى را ساخته اند. حالا طبقه كارگر يك راه جلوى پايش است و آن هم نابودى طبقه مقابلش است كه وقتى به اين دست آورد برسد عملا چيز ديگرى در مقابلش و در نهايت در جامعه انسانى وجود ندارد كه بخواهد ظلمى را بر آنان وارد كند. از اين پس دوراه پيش رو است. يا احياى دوباره سرمايه دارى و اينبار در دل حكومت سوسياليستى ( مانند چين و شورورى) و يا حركت بسوى كمونيسم و انحلال طبقه كارگر بمثابه يك طبقه اجتماعى.
با اين حساب ما چيزى بنام جامعه " تك طبقه اى" نخواهيم داشت كه اين واژه اصلا فاقد معنى و مفهوم است. و آن چيزى كه پيش رو و يا حداقل ارزو و امال ماست جامعه اى بدون طبقات است.


كسب قدرت توسط طبقه كارگر چگونه؟
سئوال بالاست كه تعيين كننده است. طبقه كارگر چگونه قادر به ايجاد اين تغييرات عظيم است؟
مسئله مهم و پيچيده اينجاست كه دو طبقه متخاصم هرچند راهى جز مبارزه در مقابل هم ندارند اما در شرايط برابرى نيستند. سرمايه دارى بواسطه قرنها تجربه اش در جهان هم آگاه تر است و هم ابزارهاى بيشمارى را در دست خود دارد و هم متحد تر است. در حالى كه طبقه كارگر به منافعش اگاهى كمترى دارد، متحد نيست و هيچ ابزارى جز همان اعتصاب و اعتراض در دست ندارد. پس بايد اول از همه كمبودهايش را جبران كند.
همانطوريكه سرمايه دارى يك " علم" است ،‌سوسياليسم هم " علم " است. هيچكسى مادرزادى و ژنتيكى سرمايه دار و يا سوسياليست نميشود. بلكه انسانها در پروسه زندگى، شناخت و مطالعاتشان است كه نسبت چيزى اگاهى و سمپاتى پيدا ميكنند. يك كارگر تا ابد كارگر نميماند. بلكه بارها ديديم كه كارگرى خود به كارفرما تبديل شده و همان ستمى را كه روزى ميچشيد را به ديگران تحميل ميكند. ما ميبينيم كه بزرگترين سلاح سرمايه دارى كه ارتشش است عمدتا از فرزندان همان كارگران تشكيل ميشود. بچه سرمايه دار به سربازى نميرود اما بچه كارگر اسلحه در دست ميگيرد و بچه كارگر ديگرى را به خاطر حفظ مرزهاى ميهنش ميكشد. بنابراين وقتى به هر انسانى كه نيروى كارش را ميفروشد به چشم سوسياليست مينگريم خود را وارد تناقضات و اشتباهاتى ميكنيم كه حاصلش همين سردرگمى چند قرن است.
سوسياليسم را بايد بطور علمى بدرون طبقه كارگر برد. كارگران ممكن است خودجوش و يكباره بيرون بريزند و بكشند و كشته شوند اما در نهايت چيزى را عوض نخواهند كرد. كمااينكه بارها و بارها اين مسايل را ديديم . پس علتش چيست؟ چرا اينهمه جانفشانى ميشود اما پيروز نميشويم. پاسخ و فقط يك جمله است. " عدم اگاهى سوسياليستى ماركسيستي".

سرمايه دارى متحد است و تمامى نقشه هايش را متحدانه و جهانى پيش ميبرد. بنابراين طبقه كارگر در تفرقه و تشتت قادر نيست در مقابلشان قد علم كند. كارگران بايستى شيوه هاى متحد شدن را بياموزند و آن را بكار گيرند كه اينهم بشدت وابسته به موضوع قبلى يعنى " اگاهى" است. اتحاد نتيجه يه عمل آگاهانه است. آنهايى كه منافعشان را ميشناسند دور هم جمع ميشوند و براى موفقيتشان نقشه ميكشند كه همه اينها يعنى " اتحاد" . و اتحاد همينطورى و اتفاقى تشكيل نميشود. حتى بزور و ضرب اعلاميه و نشريه و اينترنت هم نميتوان يك طبقه بزرگ اجتماعى را متحد كرد. بلكه در درجه اول بايستى علم انقلاب و سوسياليسم را با دقت و با تمام پيچيدگى هايش به آنها آموخت. كه اين ميسر نيست جز اينكه آموزنده خودش هم در نقش شاگرد عمل كند. يعنى اينكه از توده ها بياموزد. زبانش را با آنها يكى كند و هر مانعى كه سبب دورى اش از طبقه شود را از سر راه بردارد. در حالى كه تا بحال برعكس آن را ديده ايم. هر كسى كه اولين اشنايى با مباحث سوسياليسم پيدا ميكند بسرعت زبانش را هم تغيير ميدهد. يك زبان عجيب و غريب و غير توده اى را بكار ميگيرد. نگاهى به اينهمه وبلاگ و نشريه كمونيستى بياندازيد و خود را در جايگاهى قرار دهيد كه تازه ميخواهيد با اين ايدئولوژى آشنا شويد. به همين علت ميبينيم كه كمونيسم و سوسياليسم در ايران هميشه در دست چند دانشجو و روشنفكر چرخيده و كمتر پيش آمده كه بدورن و بطن طبقه كارگر برود. كمونيست شدن در فرهنگ ما مترادف با روشنفكر شدن است. چند مقاله به نامشان منتشر ميشود و بيكباره خود را در برج عاجى ميبينند كه كمترين نشانه هايى از شعارى كه ميدهند را بهمراه خود ندارند.
طبقه كارگر در حالى بايد متحد شود كه تحولات قرن اخير را هم بدرستى تجزيه تحليل كند. ما شعار ميدهيم كه " طبقه كارگر جز زنجيرهاى پايشان چيزى براى از دست دادن ندارند" اين شعار درست است اما نه در همه جا. كارگر ايرانى و جهان سومى و آمريكاى لاتين و آفريقا و اسيا براستى در همين شعار تعريف ميشوند اما كارگر اروپايى و آمريكايى اتفاقا خيلى بيشتر از زنجيرهاى پايش براى از دست دادن دارد!! كارگران آنجا ماشين هاى آخرين مدل دارند، خانه دارند، تعطيلات دارند. خب با اين اوضاع ايا عجيب نيست كه از آنها انتظار داشته باشيم به اسانى با طبقه كارگر ايران متحد شوند؟ ايا هردو به يك ميزان از استثمار رنج ميبرند؟ ايا هر دو آنها فقط رنجيرهاى پايشان را براى از دست دادن دارند؟ اينها تناقضات رودروى طبقه كارگر امروز است كه بايد حلش كند. آنها بايد پديده اى بنام " اشرافيت كارگرى" را بشناسند و كاركرد آن را در جوامع امپرياليستى بدانند . پديده اى كه در دوران ماركس و انگلس بوجود نيامده بود و به همين علت كماكان تحليل نشده باقى مانده است.

سرمايه دارى براى حفظ سلطه اش ابزار دارد. آنها دولت دارند، ارتش و فرهنگ دارند و با همانها اين مناسبات را مرتب بازتوليد ميكنند. پس طبقه كارگر هم بايد ابزارهايش را داشته باشد ، و در مقابل دولت استثمارگر چه چيزى مبتواند داشته باشد كه همان قدرت را دارا باشد؟ " حزب" . اين كليد طلايى رهايى طبقه كارگر است. چرا كه آنها فقط در " حزبشان " است كه ميتوانند منسجم و پولادين باشند. طبقه بدون حزب يعنى سرمايه دارى بدون دولت. همانطوريكه دولتهاى سرمايه دارى براى اينده خود تصميم ميگيرند كارگران هم بايد در مجموعه حزب براى خود نقشه بريزند. تمام آن چيزهايى را كه طبقه كارگر قادر نيست به اسانى بدست آورد را در حزبش بدست خواهد آورد. هرم حزبى و مبازره پيگير و علمى درون حزب بر سر مطالبات و راه هاى پيروزى گوشه اى از امكانات حزب طبقه كارگر است. اعتصابات ، قيام ها، شورشها و هرگونه مبازرات اينچنينى شايد براى مدتى سبب شود كه كارگران قدرت رزمندگى خود را بازسازى كنند اما هرگز قادر نخواهند شد تغيير اساسى در شرايطشان را ايجاد كنند. چرا كه اين پتانسيل ازاد شده قدرت كارگرى در زمان اعتصابات در جايى نگه دارى و پرورش پيدا نميكند كه در نهايت بدردش بخورد. كمااينكه تا امروز ديديم هيچكدام از اعتصابات و اعتراضهاى اينچنينى به ذره اى از پيروزى دست پيدا نكردند.
لنين در دوران اعتصابهاى كارگرى سال 1905 روسيه خطاب به كارگران ميگفت كه " حكومت خودش نميريزد، آن را بايد ريخت" . او بخوبى ميدانست كه اعتصابات كارگرى بدون رهبرى حزبى كارگران پيروز نخواهد شد كه همينطور هم شد و انقلاب 1905 با تمام عظمتش شكست خورد. تا اينكه در سال 1917 و اينبار كارگران با رهبرى حزب كمونيست توانستند پيروز شوند.

طبقه كارگر بايد بكدام سو حركت كند؟
طبقه كارگر هيچ هدفى نميتواند داشته باشد جز " كسب قدرت سياسى". هر هدف ديگرى نتيجه اى جز شكست برايش دربرنخواهد داشت. كارگران ميتوانند و بايد اعتصاب كنند، تحصن و اعتراض كنند اما نبايد هدف اولشان را از ياد ببرند كه همان كسب قدرت سياسى ، يعنى سرنگونى نظام است. ممكن است كه كارگران در جريان يكسرى مبارزات قادر شوند حقوقى را بازپس بگيرند اما اين پيروزى ها دائمى نيست و موقت خواهد بود. چرا كه مناسبات دست نخورده مانده و همانها قادرند بسرعت هر آنچه كه دادند را پس بگيرند. كارگران زمانى قادرند كه دست آوردهاى مبارزه شان را حفظ كنند كه قدرت نگهدارى آن را هم داشته باشند كه همان حكومت و قدرت سياسى است.
اين نكته كاملا ظريفى است كه بسيارى تلاش در پنهان نگه داشتنش دارند.


طبقه كارگر و جايگاه پيشگام .
هر وقت حرف از " پيشگام " ميشود عده اى فرياد سر ميدهند كه " باز يك عده ميخواهند براى كارگران دستور صادر كنند". آنها ميگويند" پيشگام بايد از ميان كارگران باشد " و مدام كارگران را هشدار ميدهند كه مراقب نفوذ " غير كارگرها" باشيد! . ميتوانيد در ده ها نشريه اتحاديه اى و سنديكاليستى و تروتسكيستى اين فرياد ها را ببينيد. اما طنز قضيه در اينجاست كه هيچدام از آنها هم خودشان در طبقه كارگر نيستند! و از آن بامزه تر اينكه اما پيشگامى و رهبرى ماركس ، انگلس و لنين را كه در طول زندگيشان حتى يكساعت كارگرى نكرده اند را ميپذيرند!! كه همه اينها يك معنى دارد كه آنهم چيزى نيست جز كلاهبردارى سياسى و شيادى.
طبقه كارگر يك مجموعه يكدست نيست . در آنجا هم مانند هر طبقه اجتماعى ديگر ، عقب مانده، ميانى و پيشرو وجود دارد كه وظيفه پيشگام اين است كه اين گرايشات را بشناسد و در جهت تغيير و تقويتش برايد. پيشگام طبقه كارگر لازم نيست حتما خودش در حال كارگرى باشد. كمااينكه در هيچ كجاى دنيا اينطور نبوده. از چه گوارا تا لنين و همه دبيران نشريه ايسكرا و رهبرى بلشويكها همگى خارج از طبقه بودند. اما آنها به اگاهى طبقاتى دست پيدا كرده بودند. به همين خاطر است كه اصرار دارم بگويم سوسياليسم يك علم است.
پيشگامان بسبب شناخت علمى شان از سوسياليسم وظيفه دارند كه با ارتباطى ارگانيك با طبقه كارگر خواسته هاى آنان را دريافته و همانها را به شكل عملى و سنترى انقلابى بخودشان برگردانند. يك پيشگام نه معجزه ميكند و نه قادر است اختراع عجيبى را سازمان دهد. آنها در ارتباطشان با توده هاست كه ميتوانند نقش خود را در ارتقا پيشگام درون طبقه كارگر ايفا كنند ، نه اينكه الزاما بيل و كلنگ بزنند تا بهمند كه طبقه كارگر چه ميكشد.
اما نكته باريك و ظريف در همين ارتباط است. در حالى كه لازم نيست پيشگام در درون طبقه باشد اما به هبچ عنوان نميتواند با طبقه بى ارتباط باشد . نمونه اش را ميتوانيد در ده ها حزب و سازمان كمونيستى ايرانى را ببينيد. آنها نه در درون طبقه هستند و نه ارتباط دارند. همين است كه ميبينيم حتى تحليلهايشان هم دو خط در ميان به واقعيت ميپيوندد، به همين علت ميبينيد كه هرچه آنها در توضيح كاپيتال مارس و تشريح مجموعه اثار لنين استادند اما قادر نيستند بگويند " امروز چه بايد كرد؟"

پيشگام همانطور كه از اسمش پيداست بايد يك قدم در جلوى توده ها حركت كند. و نه اينكه ده ها قدم عقب تر از آنها بدود. پيشگام چيزهايى را ميبيند كه جامعه در دوره خودش قادر به ديدن آنها نيست. پس پيشگام بايد جسارت خلاف جريان رفتن را داشته باشد. شجاع و نترس باشد و بدون وارد شدن در حساب و كتابهاى كاسبكارانه نظر بدهد. آنانى كه عقب تحولات ميدوند و معمولا هورا كش هر حركت توده اى هستند نه تنها پيشگام نيستند بلكه حتى از بخش عقب مانده توده ها هم عقب مانده تر هستند. قرار نيست هر حركت توده ها درست باشد. قرار نيست هر آنچه كه توده ها ميگويند وحى منزل و عارى از خطا باشد. توده ها اشتباه ميكنند و اتفاقا اشتباهات بسيار و فاحشى هم از آنها سر ميزند و اينجاست كه پيشگام بايد وارد عمل شود . پيشگامى كه از اينكه خلاف نظر توده ها حرف ميزند نترسد.

در حالى كه در جامعه سياسى ما معمولا اين موضوع برعكس عمل كرده. آنانى كه خود را پيشگام مينامند ده ها قدم عقب تر از توده بودند و يا اينكه جرات و توان خلاف جريان رفتن را نداشتند. امروز همه يكصدا بر عليه گنجى و طيف دوم خرداد فرياد ميزنند و افشاگرى ميكنند اما چهار سال پيش اينطور نبود. در آن زمان بسيارى از همين اساتيد در سكوت محض فرو رفته بودند. در همان سالها سايت ما بخاطر افشاى گنجى و دوم خرداد بارها به لقب مزدورى براى جمهورى اسلامى از سوى كسانى مفتخر شد كه امروز خودشان از هر دو جمله يك "مرگ بر گنجى" هم ميگويند. امروز همه بر عليه تجاوزات امپرياليستى شعار داده و به افشاى سياستهاى آمريكا ميپردازند اما در پنج سال پيش اينطور نبود و خيلى ها هنوز قادر نبودند يك موضع قاطع بگيرند چرا كه مردم در ايران از حمله امريكا خوشحال بودند تا اينكه جنايتهاى عريان امپرياليسم در منطقه سبب شد نظر توده ها تغيير كند ، و نه راهنمايى و آگاهى پيشگامانى كه آن زمان از ترس مخالفت با توده ها سكوت كرده بودند. در حالى كه پيشگام يك مرحله را جلوتر از توده ها ميبيند و نه اينكه عقب تر از آنها. نمونه جالب و مملوسش تشكلى بنام كارزار زنان در خارج از كشور است . آن دوستان نهايت راديكاليسمشان را در اينجا ميبينند كه جلوى سفارت ايران رفته و شعار " مرگ بر جمهورى اسلامى " را سر دادند! انگار 28 سال پيش است كه اين شعار نشان راديكاليسم بود. در حالى كه دو دهه است توده ها به هر بهانه اى اين شعار را سردادند. اينجاست كه ميبينيم پيشگام قادر نميشود يك راهى براى رهبرى توده ها پيدا كند و در نهايت ناچار ميشود گذشته را مدام تكرار كند بدون اينكه راهى براى اينده پيش رو بگذارد. اينگونه اعمال حداقل دست آورد غلطى كه برجا ميگذارد همان تبليغ ايستايى توده ها در يك دوره معين تاريخى است.


چالش هاى رودررو طبقه كارگر در ايران
در مورد طبقه كارگر ايران ميگويم چون بحثش با طبقه كارگر اروپا و امريكا كمى متفاوت است.
طبقه كارگر ايران در چنگال دو جريان در حال خفه شدن است. يكى ارتجاع و سرمايه دارى در كسوت دشمن و ديگرى رفرميسم و اكونوميسم و اپورتونيسم در كسوت دوست.
تمامى تلاش هاى طبقه كارگر در ايران بهدر رفت چون يك جريان بشدت خطرناك و البته قوى اكونوميستى تا به امروز نگذاشت كه طبقه مسير تكاملى طبيعى اش را طى كند. هروقت خواستند خيزى بسوى تدارك كسب قدرت سياسى بردارند همانها نگذاشتند و با بحثهاى تمام نشدنى اتحاديه خوب است يا سنديكا آنها را سرگرم كردند.
اكونوميستها در مناسبات فعلى منافع دارند. منافعى خورده بورژوايى. يعنى اينكه يكسرى اشخاص بخاطر برخى خواسته هاى شخصى از جمله مطرح شدن ، معروفيت و شخصيت ويژه پيدا كردن ، مرتب براى طبقه كارگر فيل تازه اى را هوا ميكنند. آنها معمولا بحثهاى سنديكاليستى را مطرح ميكنند چون منافع شخصى اشان را همان سنديكاها تامين ميكنند. همانهايى كه شهوت چاپ شدن عكسهايشان را در نشريات دارند و براى مصاحبه با يك راديو له له ميزنند. شايد احمقانه بنظر برسد اما همين خواسته ها سبب شده كه حتى خطر هم بكنند . اما هر چه كه باشد آنها قادر شدند نفوذ قابل توجه اى را در تشكيلاتهاى كارگرى بوجود بياورند و از روزى اينكه منافع آنها آنجايى است كه خود را با قدرت هاى بزرگتر درگير نكنند خود را نماينده اتحاديه هاى اروپايى كرده اند. نمونه اش جريانى بنام " كارگران ايران تنها نيستند" است . آنها كه بخشى از" توده اى" هاى نادم و راه كارگرى هاى فعلى هستند تلاش ميكنند كه مطالبات كارگران ايران را در سطح مطالبات اتحاديه هاى زرد كارگرى اروپا تقليل دهند. همان اتحاديه هايى كه خود عامل اصلى استثمار كارگران هستند. كمااينكه بيشتر اتحاديه هايى كه براى فلان كارگر ايرانى امضا ميدهند خودشان در دولت هاى ارتجاعى اروپايى حضور داشته و از سياستگذاران اصلى هستند.

اپورتونيستها يكي از معضلات مهم تكامل سياسي طبقه كارگرند كه سالهاست تمامي تلاش هاي اين طبقه را به باد فنا دادند. همانهايي كه قالبا باقى مانده جريانات تمام شده اي هستند كه به واسطه امكانات اينترنتي توانستند خود را فعال كنندكه اين فعاليت معمولا در بستر نادرست و گاها خطرناكي پي گرفته ميشود.
با مثالي منظورم را روشن ميكنم:
فردا كارگران يك واحد توليدي به هر دليلي دست به اعتراضي ميزنند. بلافاصله اپورتونيستها كه جز همان اطلاعات اوليه از سايتهاي دولتي ايران ( ايلناو ايسنا) چيز بيشتري از آن واحد توليدي نميدانند دهها تشكل تحت يك وبلاگ براي آن واحد توليدي درست ميكنند. صفحاتش هم يك شبه مملو از اعلاميه ها و مقالات قديمي شان ميشود كه تنها تيتر آن را تغيير داده و برخي سطر ها را پس و پيش كرده اند. و همه اينها در حالي است كه آن كارگران اصولا بي خبرند كه عده اي برايشان تشكل و كميته و سنديكا در اينترنت براه انداختند. اعتراض ميخوابد و آن تشكل روى وبلاگ هم براي هميشه در هيبت يك جنازه روي دست اينترنت ميماند تا پروژه بعدي.! امتحانش ساده است يك گشت يكساعته در اينترنت بزنيد حتما ده ها وبلاگ به همين مشخصات خواهيد يافت كه ماه ها است حتي يك تغيير كوچك نكرده.
خب ، شايد بگوييد اين كار بد نيست، ميتواند اعتراضات را گسترش دهد. اما اينطور نيست. ما با انسانهاي بيشعوري طرف نيستيم كه اين بازي ها را نفهمند. دير يا زود واقعيت را خواهند فهميد و به همين دليل اعتمادشان از هر تشكل و تحزبي از بين خواهد رفت وقتي بفهمند همه اينها توسط چند نفر اجرا شده و هيچ پايه اي واقعي نداشت. اتفاقي كه همين الان هم بوقوع پيوسته. كار بجايي رسيده كه ديگر هيچ اعلام موجوديتي در اينترنت باور كردني نيست. علت هم دارد.
اين اپورتونيست ها به جبنش كارگري لطمه زدند. اعتماد را از آنها سلب كرده و سبب شدند هيچ تلاشي براي اتحاد و تشكل گسترده به نتيجه نرسد. لطمه اي كه اينان به جنبش كارگري وارد آوردند كمتر از لطمه دشمن نيست.

اما همه اينگونه رفتار نكردند و برخي هنوز سعي ميكنند فعاليت سياسي شان را حداقل با كلاهبرداري ممزوج نكنند. مثلا جرياناتي مانند چريكهاي فدايي، توفان، اقليت، و چند تايي ديگر آگاهانه خود را از اين بازي خطرناك دور نگه داشتند. و اين در حالي است كه جريانات تروتسكيست استاد اينگونه بازي ها هستند و بغير از آنان شايد جريان " م . ل. م " را سرآمد اين بازي بايد دانست. در اين مدت آنها آنقدر وبلاگ و نشريه كارگري منتشر كردند كه حسابش از دست خودشان هم در رفته. تمام مقالاتش هم با كمي تغيير از نشريات پيشين حقيقت برداشته شده است. ( اين را كساني كه با آن نشريات و كلا آن ادبيات اشنا هستند سه سوته ميفهمند!) وضع به گونه اي شده كه حتي فرصت و توان و نيروي بازسازي نشريات حزبي و همان وبسايتشان را هم ندارند. اين عمل يعني " دور زدن طبقه كارگر"، يعني فريبكاري و دروغگويي سخيف كه ديريازود گندش درخواهد آمد. اين اعمال يعني اينكه آنها در حالي خود را حزب معرفي ميكنند كه كوچكترين اعتقادي به همان " حزب" خودشان هم ندارند. وگرنه كسي كه ارزش و معني مفهوم " حزب " را بفهمد در درجه اول تشكيلات حزبي خودش را قوي ميكند و هر تشكل ديگري، اعم از كارگري و دانشجويي و زنان زيرمجموعه حزبي خواهد بود كه نه دزدكي و مخفيانه، بلكه با شهامت و افتخار رهبري اش ميكند. ( نمونه روش درست آن را ميتوان در اتحاد زنان ازاديخواه ديد كه با همه نواقصش اما هويت سياسي شان را مخفي نكردند) سالهاست كه " م ل م " يك روش را پيشه خود كرده ، روش " حرفش را بزن، اسمش را نيار" كه نه تنها خودشان هيچوقت از اين روش كودكانه بهره اي نبردند، بلكه تبديل به يكي از عوامل اصلي ياس، سرخوردگي و شك و ترديد در هر تشكل نوپايي شدند.


طبقه كارگر ايران تا زمانى كه قادر نشود اين آفات را از خود دور كند كماكان در راهى بى سرانجام قدم برخواهد داشت. كارگران بايد بدانند كه اتحاديه ها و سنديكاها در هيچ كجاى جهان قادر نشدند تحولات را به نفع طبقه كارگر تغيير دهند . به همين دليل همواره مورد حمايت دولتها قرار دارند. چون اتحاديه ها مهمترين مانع در مقابل تحزب طبقه كارگر و رزمندگى آن هستند.
كارگران بايد بدانند عنوان حزب بر آنها اعمال شده است اما در نهايت " حزب" تنها و آخرين راه حل قدم گذاردن در راه پيروزي است. حزب مغز متفكر و هماهنگ كننده اصلي جنبش طبقه كارگر است. هزاران سنديكا و كميته و اتحاديه قادر نيستند يكهزارم دست آوردهاي يك حزب را داشته باشند. شايد اين ادعا امروز اغراق بنظر برسد ولي بدون ترديد روزي خواهد رسيد كه كارگران با چشمان خود قدرت توفنده و عظيم حزبشان را ببينند.
كارگران بايد بدانند كه تغيير جهان فقط با زبان زور اماكن پذير است . جنگ انقلابى يگانه راه رهايى اين طبقه خواهد بود. جنگى كه در طول آن بتوانند مرتب خود را سازمان نوين دهند و در پروسه گاها درازمدتش آموزش حفظ دستآوردهايشان را پيدا كنند.

زنده باد اول ماه مه
زنده باد كمونيسم
مرگ بر امپرياليسم وارتجاع

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net