مطلبی که میخوانید در ابتدا به این قصد نوشته شد که مقدمهای باشد برای هدفی که میخواستم (و همچنان میخواهم) در نشریهی جوانان کمونیست دنبال کنم: معرفی جریانات چپ و جو اعتراضی جهان. اما کار وسعت بیشتری یافت و به طول نوشته چنان افزوده شد که تصمیم گرفتم آن را به عنوان مطلبی مجزا در روزنه چاپ کنم و در ضمن به طور همزمان کار مذکور را در نشریهی جوانان کمونیست به پیش ببرم. مطلبی که اکنون مشاهده میکنید، چنانکه از عنوانش پیداست، در واقع تبارشناسی تمام جریانات چپی است که در حال حاضر در جهان وجود دارند و امید است که تا مدتها مقالهای مرجع به شمار برود.
هدف تحقیقات بسیاری که پایهی این نوشته بوده بخشی از سوالی بزرگتر است: به غیر از ایران، پیروزی کمونیسم در کجای جهان و چگونه ممکن است؟ این نوشته با معرفی گروههای چپ جهان به شما کمک میکند که ببینید گروههای چپ موجود در جهان چه جایگاه و چه تاریخی و چه تباری دارند. پرداختن به جو سیاسی و اعتراضی کشورهای مختلف و بررسی اینکه گروههای چپ موجود در قبال آنها چه کاری کردهاند و کجا توانستند به موفقیتهایی دست پیدا کنند بیشک یکی از قدمهایی است که در راه پاسخ دادن به سوال بالا باید برداشت.
بگذارید تعریف خود از این "موفقیت" را مشخص کنم. از نظر ما کدام گروه چپ "موفق" است؟ به نظرم ریشهی پاسخ به این سوال به تحلیلی برمیگردد که منصور حکمت در بحث "حزب و جامعه"ی خود ارائه کرده است. حکمت در آن بحث در نقد خود از گروههای چپ میگوید آنها تابحال عموما دو راه را رفتهاند: یا رادیکالیسم را از دست دادهاند و یا نفسِ موضوعیت خود را. یعنی یا گروههای حاشیهای و بیربط و کوچکی بودهاند که در غارِ خود "مواضع رادیکال" را حفظ کردهاند و یا به محض اینکه کمی اجتماعی و بزرگ شدهاند، رادیکالیسم را کنار نهاده و به پرچم جنبشهای دیگر بدل شدهاند. اینگونه است که باید "موفقیت" هر گروه چپ و کمونیستی را مورد بررسی قرار دهیم. کجاست آن گروهی که هم رادیکالیسمِ خود (که منظور از آن در اینجا چیزی به جز عزمی واقعی برای مبارزه برای سوسیالیسم همین امروز نیست) را حفظ کرده باشد و هم توانسته باشد نقشی واقعی، هر چند کوچک، در صحنهی سیاسی کشور بازی کند؟ کجاست آن گروهی که در قرن بیست و یکم محکم و بیتخفیف از سوسیالیسم همین امروز سخن بگوید و حرفهایش بازتابی در دل آرمان و امید آدمهای واقعی و نه محافل اولترا چپ داشته باشد؟ این شیوهی برخورد ما به گروههای چپ موجود است.
ما در بررسی جو سیاسی کشورهای مختلف همیشه یک سوال را در ذهن نگاه میداریم و در تحلیل هر اتفاق سیاسی این سوال را در افق خود داریم: "راه سوسیالیسم در این کشور چگونه طی میشود؟ کمونیسم در این کشور چگونه پیروز میشود؟" هر گروه و جریان و جنبشی که این را دلمشغولی خود بداند توجه ما را به خود جلب میکند و ما به عنوان کمونیستهای کارگریِ ایران نقد روشن و تیز و صمیمانهی خود را از جریانات و گروههای مختلف ارائه میکنیم. امید من از باز شدن بحث راجع به جریانات چپ اینست که خوانندگان مختلف و از جمله مصطفی صابر، سردبیر نشریه جوانان کمونیست، درافزودههایی به بحث داشته باشند و نظرات خود در مورد این سوال اصلی را مطرح کنند و موانع سوسیالیسم و کمونیسم در کشورهای مختلف را برشمرند.
در اینجا این یادآوری ضروری است که من "کمونیسم"، "سوسیالیسم" و "کمونیسم کارگری" را به یک معنا به کار میبرم. به واقع نیز پیدایش این واژههای جدید تنها وقتی ضروری شده که واژهی قبلی را زیر آوار اسطوره و تحریف دفن کردهاند. مارکس "مانیفست کمونیست" را نوشت تا تمایز خود را از "سوسیالیستهای تخیلی" نشان دهد و منصور حکمت بحث "کمونیسم کارگری" را مطرح کرد تا تفاوت خود را از کمونیستهای بورژوایی که یک قرن نام کمونیسم را نزد دوست و دشمن به یغما برده بودند نشان دهد. اما در تحلیل پایهای کمونیسم کارگری چیزی نیست جز همان کمونیسمی که مارکس از آن صحبت میکند؛ یعنی جنبش طبقهی کارگر برای لغو بردگی مزدی. بنابراین اگر من صحبت از "جنبش کمونیسم کارگری در بریتانیا" میکنم، قاعدتا منظورم رفقای حزب ما (حزب کمونیست کارگری ایران) در لندن نیست و مثلا شاید از این واژه راجع به اعتصاب معدنچیان انگلستان صحبت کنم که هیچ حزب کمونیستی در آن نقشی نداشته است.
چرا سوسیالیسم؟
ما کمونیستهای کارگری پیروزی سوسیالیسم را در تمام جهان امروز ممکن و مطلوب میدانیم. به نظر ما تنها راه پیشروی بشریت به سوی آیندهای بهتر، رفتن به سوی سوسیالیسم است و تنها آلترناتیو دیگر، چنانکه هر روز مشخص میشود، بربریتِ محض است. این باور به امکان پیروزی سوسیالیسم از اینجا میآید که جهان امروز، از پیشرفتهترین کشورهای صنعتی شمال تا دورافتادهترین نقاط عقبماندهی جنوب، با شیوهی تولید سرمایهداری اداره میشود و لغو تمام و کمال این نظام و بنیاد اصلی آن، یعنی بردگی مزدی، به سوسیالیسم میانجامد.
بنابراین ما مشروعیت سوسیالیسم را، در پایهای ترین تحلیل، از اینجا میگیریم. ما حامل ماموریت تاریخی عجیب و غریب یا نگه دارندگان مشعلی از زمانهای گذشته نیستیم. ما به کسی وظیفه نداریم مگر به خودمان و بشر زمان خودمان. ما انسانهایی زندهایم که میخواهیم بشر زمان خودمان زندگی بهتری داشته باشد. به قول منصور حکمت: "تمام داستان زندگی ما، داستان تغییر زندگی مردمِ زمان خودمان است" (نقل به مضمون از کنگرهی سوم حککا). اگر کسی به ما نشان دهد که راه بهتری از سوسیالیسم برای اعتلا و بهبود زندگی بشر وجود دارد، از پذیرش آن امتناع نمیکنیم و خیلی هم خوشحال میشویم. اما آموزههای کارل مارکس و نقد او از جهان، امروز در قرن بیست و یکم بیش از هر روز صحیح و مربوط به نظر میرسد. امروز بیش از هر زمان واضح است که "مبارزهی طبقاتی" سرنوشت جامعه و سیاست را رقم میزند و لاجرم پیروزی و نفع بشریت با آن طبقهای است که تنها زمانی میتواند در این مبارزه پیروز شود که با پیروزی خود تمام بشریت را نیز پیروز و آزاد کند.
حال که به مطلوبیت سوسیالیسم پی بردیم و هدف خود را مشخص کردیم باید به این سوال بپردازیم که چرا کمونیسم کارگری و سوسیالیسم در جهان امروز نیروی قابل توجهی نیست؟ وضعیت کنونی این جنبش و گروههایی که خود را مدعی "کمونیسم" میدانند چگونه است؟ و بالاخره راه پیروزی سوسیالیسم در کشورهای مختلف و جهان چیست؟
وضعیت بینالمللیِ کمونیسم: از تاریخ تا وضع کنونی
پیش از اینکه ببینیم کمونیسم در جهان امروز چه وضعیتی دارد باید به سابقهی تاریخی آن بازگردیم. در اینجا باید روشن کرد که ما در عین حال از دو "کمونیسم" صحبت میکنیم که گاهی با هم تلاقی (overlap) دارند. یکی کمونیسم، یا کمونیسم کارگری، به معنای آن جنبش همیشه موجود طبقهی کارگر در جامعه که مبارزهی طبقاتی را گاه آشکار و گاه پنهان پیش میبرد و دیگری آن نیروهایی که در مقاطع مختلف تاریخ نام "کمونیست" و "مارکسیست" بر خود گذاشتهاند و مدعی نمایندگی سیاسی آن جنبش را داشتهاند.
تاریخنگاری اولی (جنبش طبقهی کارگر؛ جنبش کمونیسم کارگری) از حوصلهی این مقاله و از سطح تئوریک این نویسنده فراتر است. اتفاقا به نظرم این موضوعی تحقیقی است که به نوبهی خود بیش از هر چیزی میتواند و باید به آن پرداخته شود و جنبههایی که تابحال پرداخته شده (مثل مسئلهی شوروی) کمک شایانی به پیشروی جنبش ما کرده است. مسئلهی اصلی پاسخ دادن به این سوال است که جنبش طبقهی کارگر، یعنی کمونیسم کارگری، پس از شکست انقلاب اکتبر در دههی 1920 تا به امرور چه تعین سیاسی داشته و "مبارزهی طبقاتی" چگونه نقش آشکار و پنهان خود را در سیر سیاسی جهان بازی کرده است؟ ما کمونیستهای کارگری قبول داریم که آنچه به عنوان کمونیسم در قرن بیستم شناخته میشد در نود درصد مواقع جنبش طبقات دیگر (کمونیسم بورژوایی) بود. اما سوال اینجاست که اگر مبارزهی طبقاتی همیشه در جریان بوده است، پس پرولتاریا چه نقشی و چه تاثیری بر جهان داشته است؟ اما چنانکه گفتم در اینجا از این موضوع گذر میکنیم و به کمونیسم به معنای دومی آن میپردازیم یعنی نیروهایی که نام "کمونیست" و "مارکسیست" بر خود گذاشتهاند.
کمونیسم تاکنون موجود: تاریخنگاری جریانات
اتخاذ نام "کمونیست" خود نشان از (ادعا به) گرایشی مارکسیستی است چرا که این نام را اولین بار مارکس و انگلس در سال 1848 در "مانیفست کمونیست" مطرح کردند. از آن پس تمام کسانی که خود را "کمونیست" نامیدهاند مدعی بودهاند که همین کتاب (مانیفست کمونیست) را سرمشق خویش ساختهاند و تعینِ سیاسیِ جنبش کمونیسم کارگری هستند. اما اینها ("کمونیستها"ی خودخوانده) چه کسانی بودهاند، چه سیر تاریخی و جدایی داشتهاند و امروز در چه وضعیتی قرار دارند؟ بگذارید مروری بر این وضعیت داشته باشیم. در اینجا باید اشاره کنم که در این بررسی تاریخی هر جا از عبارت "کمونیست" استفاده کردهام منظورم هر کسی است که این نام را به خود داده است. در ابتدا نگاهی تاریخی به جریانات "کمونیست" داریم و رد آنها را از زمان مارکس تاکنون دنبال میکنیم و سپس به وضعیت سازمانهای موجود میپردازیم و اشاره میکنیم که به کدام سنت تاریخی تعلق دارند.
از آنجایی که این بحث کلی و بینالمللی است ما آن را در قالب تاریخ و سرنوشتِ گرایشات و سازمانهای بینالمللی دنبال میکنیم که به نام کمونیسم مطرح بودهاند. هدف ما از این بحث ریشهیابی تاریخی جریاناتی است که امروز وجود دارند ضمن اینکه میخواهیم ببینیم بر سر آن جریانی که تعین سیاسی خود را در مارکس و لنین میدید و زمانی تحت رهبری واقعی آنها بود، چه آمده است؟
انترناسیونال اول: اولین کمونیستها
با این حساب باید از قرن نوزدهم و "انجمن بینالمللی کارگران"، موسوم به انترناسیونال اول، آغاز کنیم. انترناسیونال اول در سال 1864 در لندن تاسیس شد. در این سال دیگر جو شکست انقلابات 1848 پایان یافته بود. دورهی رکود مبارزات پس از آن نیز به اتمام رسیده بود، مبارزات کارگران دوباره روی اوج بود و برای مثال سال قبل از آن، 1863، شاهد پیشرویهای بزرگ کارگران در لهستان بودیم. جنبشهای کارگری و انواع سوسیالیستهای تخیلی در تشکیل انترناسیونال اول نقش داشتند (اوونیها، بلانکیستها، مازینیستها) و میتوان گفت این سازمان، برخلاف تمام نمونههای بعدی، سراپا مارکسیستی نبود اما خوب از چند سال پس از تشکیل آن تا روز آخر انحلالش روی خط مارکس و سپس انگلس بود. این البته به علت نفس حیات مارکس است. چرا که واضح است نمیشود در زمان حیات مارکس، بر سر روایات مختلف از مارکسیسم انشعاب کرد! از این رو اولین انشعاب در صفوف کمونیستها در واقع انشعاب مارکسیستها و آنارشیستها (به رهبری باکونین) بود که در سال 1872 و بر سر جمعبندی از تجربهی کمون پاریس، صورت گرفت. البته آنارشیستهایی نیز در مخالفت با پرودون و باکونین نام "آنارکوکمونیست" بر خود گذاشتند و به گرایشات مختلف تقسیم شدند و امروز نیز حاضر هستند و در مقاطعی از تاریخ (جنگ داخلی اسپانیا، اکراین در انقلاب اکتبر، انقلاب 1956 مجارستان، زاپاتیستا)، نقشهایی بازی کردهاند. بزرگترین بنیانگذار و نظریهپرداز تاریخی این "آنارکوکمونیستها" را باید پیتر کروپوتکین، انقلابی تبعیدی روس، دانست.
چنانکه میگفتیم انترناسیونال اول تا سال 1872 سازمانی مارکسیستی نبود. خود مارکس در کنگرهی لوزان (1867) اصلا حضور نداشت. پس از وقوع کمون پاریس 1871، وقتی که طبقهی کارگر برای اولین بار دو ماه کنترل سیاسی جامعهای را به دست گرفت، اولین انشعاب نیز از راه رسید. در کنگرهی لاههی انترناسیونال (1872) دعوای مارکسیستها به رهبری مارکس و آنارشیستها به رهبری باکونین بالا گرفت. آنارشیستها انشعاب کردند و انترناسیونال اول به نیویورک نقل مکان کرد. آنارشیستها بعدها در سال 1922 در برلین انترناسیونال خود به نام "انجمن بینالمللی کارگران" را تاسیس کردند که تا همین امروز نیر سراپا است و نمایندهی آن گرایشی است که آنارکوسندیکالیسم نامیده میشود. با افول مبارزات کارگری انترناسیونال اول در سال 1876 پس از کنگرهی فیلادلفیا تعطیل شد و دیگر تا زمان مرگِ مارکس شاهد تشکیل سازمان مارکسیستی بینالمللی نبودیم.
مقطع بعدی در سال 1889 است که شاهد تشکیل انترناسیونال دوم در پاریس هستیم. در این زمان نزدیکترین یار و همراهِ مارکس، فردریک انگلس، در قید حیات است و از رهبران انترناسیونال دوم به حساب میآید. اولین قدم بزرگ این انترناسیونال تصویب روز جهانی کارگر، اول ماه مه، در همان کنگرهی موسسش در 1889 است. اتفاقی که باعث میشود انگلس با چشمان اشکآلود بگوید: "ایکاش مارکس بود و این روز را میدید!"
اتفاق کلیدی بعدی در تاریخ کمونیسم، جنگ جهانی اول و "خیانت بزرگ" انترناسیونال دوم است. در میان ناباوریها، اکثریت انترناسیونال دوم شعار مارکسیستها ("کارگران جهان متحد شوید!") را فراموش میکند و به دفاع از بورژوازیهای ملی و محلی خویش میپردازد. اینگونه است که در سال 1916، انترناسیونال دوم، در این بحبوحه منحل میشود و مارکسیستهای مخالف جنگ، به تنها کشور امن آن هنگام، سوئیس، میروند و پس از کنفرانسی در زیمروالدِ سوئیس، انترناسیونال برن (انترناسیونال زرد) را تاسیس میکنند که در واقع سازمان کوتاهعمری از مخالفین جنگ و طرفداران سیاست مارکسیستی و کمونیستی است و خود متشکل از چندین گرایش است. بر سر سوسیالیستهای مدافع جنگ چه آمد؟ باید گفت از همین اینجا است که نام "سوسیال دموکراسی" به تدریج معنای تاریخیاش به عنوان اسم کمونیستها را از دست میدهد و از آن پس دیگر به آن دسته "رویزیونیستهایی" اطلاق میشود (در آن زمان آنها خود نام رویزیونیست یا تجدیدنظرطلب را بر خود میگذاشتند) که اعتقاد خود به تئوری انقلابی مارکس را از دست دادهاند و طرفدار رسیدن به سوسیالیسم از راه "تکامل" و "مسالمتآمیز" هستند. آنها در سال 1920 انترناسیونال جدیدی تاسیس کردند. در این میان گروهی هم حول حزب سوسیال دموکرات کارگری اتریش راه افتاد که به "مارکسیسم اتریشی" معروف شد. اینها "انترناسیونال وین" (انترناسیونال 2 و نیم) راه راه انداختند و از 1921 تا 1923 فعالیت کردند و در واقع میخواستند سوسیال دموکراتهای ضدانقلابی را با کمونیستهای انقلابی آشتی دهند. اما در آخر خود با سوسیال دموکرات ها آشتی کردند و انترناسیونال دوم را تحت عناوین مختلف ادامه دادند که امروز نیز با نام "انترناسیونال سوسیالیست" موجود است و تشکلی از احزاب "سوسیال دموکرات"، یعنی تحت رهبری جناح چپ طبقهی حاکمه، است.
اما مهمترین اتفاق تاریخ کمونیسم یکسال پس از تعطیلی انترناسیونال دوم در روسیه افتاد: انقلاب پیروزمند اکتبر. کمونیستها در روسیه موفق شدند برای اولین بار قدرت دولتی را در بزرگترین کشور جهان به دست بگیرند. ولادیمیر لنین، رهبر این انقلاب پیروز بود و بلافاصله به رهبر کمونیستها و مارکسیستهای جهان بدل شد. لنین از چنان اتوریته و محبوبیتی در سراسر جهان برخوردار شد که تا همین امروز نیز کمتر کسی هست که نام "کمونیست" بر خود گذاشته و با او مخالفت کرده باشد.
با این حال در این زمان لنین مخالفینی جدی دارد که آنها کمونیستهای چپ و کمونیستهای شورایی هستند. لنین یک کتاب معروف خود را به نام "کمونیسم چپ: بیماری کودکی" در پاسخ به آنها مینویسد. البته کمونیستهای چپ و شورایی بعضا طرفدار انقلاب روسیه و حتی خود لنین هستند اما در سطوح مختلف مخالفتهایی نیز با او دارند که در کتاب مذکور به بحث گذاشته شده است. اینها از انسجام خاصی برخوردار نیستند و در کشورهای مختلف جریانات مختلف خود را دارند. ریشهشان در خود حزب کمونیست روسیه و "کمونیستهای چپ" است که با معاهدهی صلح برست-لیتووسک مخالفت کردند (و در ابتدا رهبرشان نیکولاری بخارین بود) و شعار "انقلاب پرولتری در سراسر جهان، جنگ انقلابی علیه دولت مرکزی" سر دادند. کلا میتوان به 2 سنت در کمونیسم چپ اشاره کرد یکی سنتِ آلمانی-هلندی و دیگری سنت ایتالیایی که هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارد.
این بحث از آنجا برای ما جالب است که بسیاری از چپهای غربی منصور حکمت را، به علت بحثهایش راجع به دموکراسی و ناسیونالیسم، نیز جز همین "کمونیستهای چپ" (یا کمونیستهای شورایی) دستهبندی میکنند! حتی بعضی طرفداران اروپاییِ حکمت مدعی هستند اگر او وقت و مجال پیدا میکرد کتابِ مشهور لنین را نقد میکرد. آنها حتی تا اینجا پیش میروند که بگویند حکمت در برخورد با محافل کمونیست چپ در لندن (در دههی 1970) به بحثهای خود راجع به کمونیسم کارگری رسیده است! شخصا وقع چندانی برای این حرفها قائل نیستم و به نظرم حکمت مدافع پرشور و پر و پا قرص ولادیمیر لنین است اما بهرحال باید ببینیم کمونیستهای چپ چه بودند و بر سرشان چه آمد؟ چنانکه گفتیم دو سنت کلی در میان آنها وجود دارد و هر سنت ویژگیهای خاص خود را داشت. به طور کلی مخالفت با هرگونه شرکت در انتخابات و هرگونه تشکیل "جبهه" با سوسیال دموکراتها مشخصهی اصلی اینها بود. جریانِ ایتالیاییِ کمونیسم چپ به رهبری آمادئو بوردیگا مدعی نزدیکی بیشتر به لنین بود و مثلا از "حق ملل برای تعیین سرنوشت" دفاع میکرد در حالی که جریانات آلمانی (حزب کمونیست کارگران آلمان) و هلندی با فرمول مذکور مخالفت میکردند و مخالف جدیتر لنین بودند. جریانات کمونیسم چپ در بریتانیا (سیلویا پنکهورست) و بلغارستان نیز بحثهای خود را داشتند.
به هر صورت لنین در سال 1919 انترناسیونال سوم، انترناسیونال کمونیستی (کمینترن)، را در مسکو تاسیس کرد و از کمونیستهای تمام کشورها خواست که از احزاب سوسیال دموکرات انشعاب کنند و روی اصولی خاص به انترناسیونال سوم بپیوندند. در این میان مخالفانی مثل کمونیستهای چپ جایی پیدا نکردند و به جز تحولاتی کوچک در آلمان و هلند منشا اثر جریان مهمی نشدند تا در این مقطع مشخص تقریبا تمام مارکسیستهای جهان طرفدار لنین باشند (البته رزا لوکزامبورگ هم مخالفتهایی با لنین داشت اما جمعا سمپاتیاش به لنین و بلشویکها بسیار بیشتر رود. رزا دو ماه پیش از تشکیل انترناسیونال سوم به قتل رسید تا هرگز ندانیم آیندهی سیاسی گرایش او چه میشد! او، شاید به علت تمجیدهای مفصلی که لنین از او میکرد، مورد احترام، همراه با نقد، تقریبا تمام گرایشات مارکسیستی جهان است).
انترناسیونال سوم در واقع انشعابی قطعی از سوسیال دموکراسی است که به ملغمهای از سوسیال شوونیسم و رویزیونیسمِ برنشتاینی بدل شده بود. کنگرهی موسس انترناسیونال در مسکو برگزار شد و 52 نماینده از 34 حزب در آن حضور داشتند (از جمله نمایندگان "دفتر مرکزی خلق شرق" از ایران). بحث اصلی این کنگره در مورد "تفاوت دموکراسی بورژوایی و دیکتاتوری پرولتاریا" بود. لنین، تروتسکی، کولونتای و زیوونیف رهبران اصلی این کنگره بودند. کنگرهی دوم سال بعد، 1920، در پتروگراد برگزار شد و لنین در اینجا "21 شرط" پیوستن به انترناسیونال را تصویب کرد. کنگرهی پتروگراد جدایی قطعیتری از سانتریستها و سوسیال دموکراتها و تاکیدی بر بعضی بنیانهای اصلی کمونیسم کارگری امروز بود (مثلا سازمان دموکراتیک سانترالیستی). دیگر بحث جالب این کنگره که مورد اختلافات بسیار است، بحث بر سر همکاری دهقانان و بورژوازی در کشورهای استعماری است (حزب کمونیست ایران نیز در این بحثها حضور داشت).
این سالها سالهای هیجانانگیزی برای کمونیسم است. انقلاب اکتبر موفق میشود از حملهی امپریالیستها و جنگ داخلی روسیه سربلند بیرون بیاید. اکتبریها به رهبری لنین و تروتسکی (که این دومی بخصوص رهبر نظامی جنگ است) امپریالیستهای انگلیس و فرانسه و آمریکا را بیرون میکنند. در عین حال شاهد موج انقلابات در اروپا نیز هستیم. گرچه انقلاب آلمان در سال 1919 شکستی خونین خورده و رهبران کمونیستها، لوکزامبورگ و لیبکنخت، را اعدام کردند اما موج انقلاب اکتبر تمام دنیا را تکان داد و اروپا نیز لرزید. به نظر میرسید انترناسیونال کمونیستی بتواند رهبر موجی از انقلابات جهانی باشد اما...
در همین سالهاست که بزرگترین فاجعهی کمونیسم در قرن بیستم اتفاق میافتد. در دورهی پس از ترور و بالاخره مرگِ لنین، انقلاب اکتبر در روسیه شکست خورد و افقِ کمونیسم و سوسیالیسم با افق "وطن سوسیالیستی" و "سوسیالیسم در یک کشورِ" استالینی عوض شد. جوزف استالین به قدرت رسید و ناسیونالیسم صنعتی روس دست بالا را گرفت و در این میان قتل عام کمونیستها و انقلابیون اکتبر به راه افتاد. درون حزب دو مخالفت با استالین موجود بود: اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی و اپوزیسیون راست به رهبری بوخارین. این دو در کنگرههای 3 و 4 (1921 و 1922) نقش خود را بازی کردند اما پس از قدرتگیری استالین هر دو، به همراه تمامی سایر رهبران شاخص انقلاب اکتبر، تصفیه و قتل عام شدند. این در پایان دورهی اولِ انترناسیونالِ سوم است. تروتسکیستها و بسیاری مارکسیستهای دیگر کمینترن را فقط تا 4 کنگرهی اول قبول دارند. از کنگرهی 5 که در سال 1924 و پس از مرگ لنین برگزار شد، خط استالینی "سوسیالیسم در یک کشور" دست بالا را در جنبش کمونیستی جهانی نیز گرفت و اینگونه با شکست انقلاب اکتبر، کمونیسم چنان ضربهای خورد که هنوز در حال برخواستن از آن است.
استالین احزاب کمونیست را در یک کلام در تمام دنیا از انقلاب و سوسیالیسم باز میدارد. حزب کمونیست شوروی به حزب ناسیونالیست روسیهی صنعتی بدل میشود و در نتیجه تمام "احزاب برادر" در سراسر دنیا نیز کم و بیش چنین نقشی دارند. آنها همه طرفدار نوعی ناسیونالیسم صنعتی هستند و در دورهی جنگ جهانی دوم و جهان دوقطبی نیز عملا به سفارتِ شورویِ ناسیونالیستی در کشورهای مختلف جهان بدل میشوند! سرنوشت کمینترن خود گویای این قضیه است.
کمینترنی که میرفت ستاد انقلابی جهانی باشد طی روندی چندساله کمونیسم را کنار گذاشت و نهایتا منحل شد. آخرین کنگرهی کمینترن در سال 1935 (کنگرهی هفت) با اتخاذ سیاست "جبههی مردمی" عملا حمایت خود را به ناسیونالیستهای چپ و صنعتی و نه کمونیستها داد و به قول تروتسکی انقلاب را کنار گذاشت. در دههی 1930 نه فقط شوروی که کمونیستها در تمام جهان به دست استالین تصفیه و قتل عام شدند. استالین در سال 1943 نهایتا خیال خود را راحت و کمینترن را تعطیل کرد. این سرنوشت سازمانی بود که لنین با آن امید و آرزو تاسیس کرد. نام "کمونیسم" در قرن بیستم به دست اینها به یغما رفت. اما چه نوع مخالفتی با این کمونیسمِ پرومسکو وجود داشت؟
این نوع کمونیسم در سطح جهانی با چندین نوع مخالفت مواجه شد که ریشهی اصلی بیشتر سازمانهای کمونیستی امروز نیز در آنهاست. در اینجا به این مخالفتها اشاره میکنیم.
اولین مخالفت بینالمللی قاعدتا از سوی لئون تروتسکی بود. این رهبر بزرگ انقلاب اکتبر و کمونیسم کارگری در دهههای 1920 و 1930 بر سر مخالفت با استالین "اپوزیسیون چپ" را تشکیل داد. اما استالین با شیوههای وحشیانهی جنگ قدرت خود، تروتسکی را از روسیه تبعید کرد. تروتسکی در خارج اپوزیسیون چپ بینالملل را تاسیس کرد تا نیروهای بینالمللی علیه خط پرومسکو و استالین را سازمان دهد. این تولد گرایش تروتسکیسم بود که در سال 1938، پس از ناامیدی تمام و کمال تروتسکی از کمینترن، به تاسیس انترناسیونال 4 انجامید.
تبیین تروتسکی از اتحاد شوروی این بود که این "دولت منحط کارگری" است که بوروکراسی غیردموکراتیک در آن قدرت گرفته است. تروتسکی راهحل را "انقلاب سیاسی" و برقراری دموکراسی کارگری میدانست (و میگفت در غیر این صورت دولت منحط کارگری به دولت سرمایهداری بدل میشود). در نقدِ این بحث تروتسکی نباید این واقعیت را فراموش کرد که او در سال 1940 به دست استالین در مکزیک به قتل رسید. نمیدانیم اگر او زنده میماند آیا به بحثی فرای کتاب "انقلابی که به آن خیانت شد" (1936) میرسید یا خیر.
بهرحال تروتسکیسم به عنوان یک آلترناتیو در سطح جهانی مطرح شد و باعث انشعابات متعددی در احزاب کمونیست شد. منتهی تروتسکیستها در همهی دنیا هم با پلیسِ سرمایهداری و امپریالیسم طرف بودند و هم با پلیس مخفیِ شوروی و استالین. تروتسکیسم در ابتدای تاسیس در بعضی کشورها به سرعت به جریانی تودهای و عظیم بدل شد. تروتسکیستها در سریلانکا، ویتنام، چین و آمریکای لاتین (مثلا بولیوی) سازمانهای چند هزار نفره داشتند اما در تمام این کشورها مورد سرکوب مضاعف قرار گرفتند. بخصوص موارد ویتنام و چین بسیار تلخ است. شواهد بسیاری در دست است که هوشی مین و مائو در سرکوب و حتی کشتار و تصفیهی تروتسکیستها نقش داشتند.
در 1938 کنگرهی موسس انترناسیونال 4 در پاریس برگزار شد و "برنامهی انتقالی انقلاب سوسیالیستی" به قلم تروتسکی به عنوان برنامهی اصلی آن تصویب شد. "برنامهی انتقالی" هنوز مبنای کار تمامی تروتسکیستهای جهان است.
انترناسیونال چهار درست در آستانهی جنگ جهانی دوم تشکیل شد و در نتیجه عجیب نیست که با بالاگرفتن جنگ اختلافات بسیاری درون آن به وجود آمد. از جمله اختلافات تروتسکی با حزب کارگران سوسیالیست در آمریکا. و درست در میان این اختلافات بود که انترناسیونال رهبر بزرگ خود، تروتسکی را از دست داد. مامورین شورویِ استالین تروتسکیِ بزرگ را در سال 1940 در مکزیک به قتل رساندند و انترناسیونال چهار، بیسر شد.
در دورهی پس از پایان جنگ، درست همانطور که تروتسکی پیشبینی کرده بود، جنبشهای انقلابی سراسر جهان را فرا گرفت. پیشتر گفتیم که کمونیستهای پرومسکو نقشی مثبت در این جنبشها و تحولات بازی نمیکردند و سیاست خارجی استالین عملا آنها را از قدرت گرفتن منع میکرد. اما متاسفانه تروتسکیستهای انترناسیونال چهار نیز نتوانستند آلترناتیوی ارائه دهند. در این سالها کسانی مثل ارنست مندل، میشل پابلو و جیمز کانن رهبران انترناسیونال بودند و سیاستهای مشعشعشان هیچ کجا به عروج حزب و سازمان سوسیالیستی موثری نیانجامید. اختلافات درونی نیز بالا بود و این اختلافات در کنگرهی سومِ انترناسیونال 4 در سال 1951 بالا گرفت و در 1953 بالاخره به انشعاب انجامید. انترناسیونال به دو گروه تقسیم شد یکی "کمیتهی بینالمللی" و دیگری "دبیرخانهی بینالمللی". گری هیلی و پیر لامبرت رهبران اصلی "کمیته" بودند و ارنست مندل و میشل پابلو رهبران "دبیرخانه".
در اینجا قصدمان پرداختن به انشعابات و ائتلافات بسیار درون انترناسیونال چهار نیست؛ این انشعابات و ائتلافات جنبههای بسیاری داشت و مثلا در آمریکای لاتین، داستان خاص خود را دارد. اما بهرحال انشعاب بزرگِ سال 1953 پس از مدتی ترمیم شد. در سال 1963 دو گروه کنگرهی مشترک برگزار کردند و در واقع "انترناسیونال چهار" را دوباره متحد کردند. ارنست مندل و "دبیرخانه"ایها در این اتحاد نقش اصلی را داشتند و سند "دینامیسمِ انقلابی جهان امروز" از مندل، سند اصلی انترناسیونال 4 شد. کسانی نیز مخالف این وحدت بودند که راه خود را رفتند. از جمله لمبرت در فرانسه و اتحادیه کارگران سوسیالیست در بریتانیا که راه "کمیتهی بینالمللی انترناسیونال چهار" را ادامه دادند و تا امروز نیز ادامه دادهاند و تحت همین نام فعالیت میکنند. فراکسیونی به نام "گرایش انقلابی" هم از حزب کارگران سوسیالیستِ آمریکا جدا شد و راه خود را رفت. این روند وحدتطلبی ادامه یافت و بخصوص دههی 1970 پر از تلاشهای بسیار برای وحدت بین تروتسکیستها بود.
به هر روی تروتسکیسم در قرن بیستم به دلایل مختلف، از سرکوب جنبشهای تودهای تروتسکیستی تا غلطیدن انترناسیونال چهار به سکتاریسم و انشعابات متعدد، نتوانست آلترناتیوی جدی برای احزاب کمونیست پرومسکو باشد و راهی جدید ارائه کند. اما دیگر مخالفین خط احزاب کمونیست که بودند؟
از یوگسلاوی و تیتوئیسم که بگذریم (به این علت که هیچوقت به گرایشی بینالمللی بدل نشد) دیگر آلترناتیو، مائوئیسم بود. با پیروزی انقلاب چین در سال 1949 کمونیستهای چینی در پرجمعیتترین کشور دنیا به قدرت رسیدند. مائو تسهتونگ از ابتدا روابط بسیار خوبی با شوروی داشت و این روابط تا زمان مرگ استالین در 1953 ادامه داشت. اما با مرگ استالین و عروجِ خروشچف، مائوئیستها لقب "سوسیال امپریالیسم" به شوروی دادند و مخالف جدی آن شدند.
عروج مائوئیستها در سطح جهان نیز کمکی به نمایندگی کمونیسم کارگری نکرد. مائو در واقع نمایندهی جنبش بورژوازی چین برای صنعتیسازی کشورش بود که البته این وظیفه را بسیار انقلابی و ظفرمندانه به انجام رساند. جالب است که حتی خود مائو و مائوئیستها علاقهی چندانی به بسط دادن شرایط پیروزیشان به سطح بینالمللی نداشتند و اصرار میکردند که جریانی مربوط به چین هستند. اما مائوئیسم، با ترکیب عجیب و غریب فرمولهای کذاییِ مائو و چریکیسم، نیز به رگهای در چپِ جهانی بدل شد و برای مثال در همین ایران رگهی اصلی مخالفت با حزب توده بود و به تاسیس "سازمان انقلابی" انجامید و بر چریکهای فدایی خلق نیز تاثیری انکارناپذیر داشت.
رگهی دیگر چیزی بود که به کاستروئیسم معروف شد. کمونیستها در یک کشور دیگر (کوبا) به پیروزی رسیده بودند و بسیاری میخواستند الگوی آنها را پی بگیرند. اما "کاستروئیسم" نیز هرگز به گرایشی بینالمللی بدل نشد.
گرایش دیگر با اوج گرفتن اختلافات چین و آلبانی صورت گرفت. پس از مرگ مائو در سال 1976 بود که انور خوجه با خطِ حزب کمونیست چین اختلافاتی پیدا کرد و بسیاری از مائوئیستهای "اصیل" (که مخالف خط چین پس از مائو بودند) نیز با خوجه اختلاف پیدا کردند. این به انشعاب طرفداران خط چین و خط آلبانی در سال 1978 انجامید. پروآلبانیها که به خوجهئیست معروف شدند بخصوص با بعضی تئوریهای مائو مثل تئوری سه جهان مخالف بودند. خوجهئیسم نیز طرفداران خاص خود را پیدا کرد و از جمله بر حزب کمونیست برزیل، چیره شد.
به غیر از تروتسکیسم، مائوئیسم و خوجهئیسم، یک نوع مخالفت دیگر با خط حزب کمونیست شوروی در اروپای غربی و آمریکای شمالی پا گرفت و آن اروکمونیسم و چپ نو بود. اروکمونیسم در دهههای 70 و 80 ظهور کرد و پایهی نظریاش بر نوشتههای آنتونیو گرامشی، کمونیست ایتالیایی، بود. اروکمونیسم در عمل نوعی اعتراض دموکراتیک به جنایات شوروی بود و تاثیری بسیار پایدار بر چپ اروپا گذاشت و عملا آنها را به سوی سوسیال دموکراسی سوق داد. احزاب کمونیست در ایتالیا و اسپانیا و چندین کشور دیگر به سمت اروکمونیسم گرویدند و در واقع تنها حزب کمونیست فرانسه بود که همچنان روی خط پرومسکوی خود باقی ماند. این جنبش بر کشورهای دیگر (ونزوئلا، ژاپن، مکزیک، استرالیا، ...) نیز تاثیرات خود را گذاشت. تاثیر اروکمونیسم بر میخائیل گورباچف نیز غیرقابل انکار است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی دیدیم که اروکمونیستهای ایتالیایی بالاخره تعارف را کنار گذاشتند و اصلا با تعطیل کردن اسم کمونیسم به "دموکراتهای چپ" بدل شدند. در آن سوی اقیانوس اطلس، در ایالات متحده نیز "چپ نو" از دل فضای اعتراضی و اعتراضات دانشجویی در دههی 1960 ظهور کرد که شباهت پایهای زیادی به اروکمونیسم داشت.
این کم و بیش داستان تاریخی تمام گرایشاتی است که به نام "کمونیسم" ظهور کردند و سازمانهای چپ امروزی نیز همه محصول بخشی از این تاریخ هستند. در قسمت بعدی نگاهی داریم به این سازمانها و موضع صحیح نسبت به آنها.
سازمانهای امروز
امروز تقریبا در تمام کشورهای دنیا سازمانهایی با نام کمونیست فعالیت میکنند. تمام این سازمانها خود را مدافع برنامهی مارکس و انگلس در "مانیفست کمونیست" میدانند و در چشماندازی که از آیندهی بشریت ترسیم میکنند ظاهرا مشترک هستند اما در عمل تفاوتهای بسیاری با هم دارند.
در ابتدای این مقاله سعی کردم بگویم به نظر من موضع ما نسبت به جریانات مختلف چه اساسی باید داشته باشد و باید با کدام خطکشِ سیاسی و اجتماعی به اندازهگیری آنها بپردازیم. قضیه همان دوگانهی معروف حکمت "محبوبیت و رادیکالیسم" است. نیرویی که بتواند هم موضع سوسیالیستی و رادیکالی خود را حفظ کند و برای سرنگونی انقلابی سرمایهداری تلاش کند و هم توانسته باشد حول این خط محبوبیتی کسب کرده باشد (یعنی انسانهایی گرد آورده باشد) و منشا تغییری در دنیای واقعی شده باشد و یا حداقل چنین چیزی را بتوان از آن انتظار داشت.
این راستش بزرگترین ویژگی حزب خود ما است. ویژگی و برتری حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت در این نیست که ظاهرا توانستهاند به "مارکسیسم واقعی و اصیل" دست پیدا کنند و درافزودههای مهمی داشته باشند. در این است که توانستهاند در یک گوشهی دنیا، در کشوری بسیار مهم، استراتژیک و پرجمعیت، پرچم کمونیسم را بلند کنند و آنرا به یک اقبال واقعی پیروزی بدل کنند. بدیهی است که تمام درافزودههای حکمت به مارکسیسم و پیشرویهای ما نیز در زمینهی چنین اتفاق مهمی صورت گرفته است.
اما وضع جریانات چپ جهان در این زمینه چگونه است؟ اینها چه جریاناتی هستند و از کدام پیشینهی تاریخی میآیند، چه برنامهای دارند و چه قدر توفیق داشتهاند؟
احزاب کمونیست سنتی
احزابی با نام کمونیست هنوز در پنج کشور دنیا در قدرت تکحزبی هستند: چین، ویتنام، لائوس، کرهی شمالی و کوبا. در سه کشور اولی (چین، ویتنام، لائوس) این احزاب با از سر گذراندن مجموعه اصلاحات اقتصادی در واقع ناظر بر کثیفترین نوع سرمایهداری هستند. چیزی که روزگاری سرمایهداری دولتی بود به سرمایهداری خصوصی/حزبی بدل شده است! یعنی اقتصاد بازار آزاد منهای دستاوردهای کارگران در غرب! در کرهی شمالی وضع از این هم بدتر است. دولت شبهفاشیستی کیم ایل جونگ (و تئوری "جوچه"ی او) نوعی سلطنتِ عجیب و غریب موروثی است که باید در فهرست سیاهترین حکومتهای جهان قرار بگیرد.
در کوبا وضع پیچیدهتر است. واقعیت اینجاست که سرمایهداری دولتی رفورمیستی حاکم بر کوبا به لطف "نسیمی از سوسیالیسم" توانست به دستاوردهای بزرگی برای مردم آن کشور دست پیدا کند. امروز با کنار رفتن فیدل و جایگزینی رائول کاسترو به نظر میرسد کوبا نیز میخواهد راه اصلاحات بازار را که در چین و ویتنام طی شده برود. باید منتظر باشیم و ببینیم چه میشود. اما بهرحال حزب کمونیست کوبا نیز به هیچ وجه ربطی به مارکسیسم و کمونیسم ندارد و حتی دستاوردهای آنرا باید به پای نوعی ناسیونالیسم توسعهگرای رفورمیستی جهان سومی نوشت که دیگر در هیچ کشور عقبماندهای افقی ندارد.
دیگر حزب کمونیست که عملا ادارهی بخش مهمی از دنیا را در دست دارد حزب کمونیست هند (مارکسیست) است که بیش از سی سال بر سه ایالت این کشور (کرالا، بنگال غربی و تریپورا) حکومت میکند و در هر انتخابات هم مجددا آرای بالایی میآورد. شخصا اطلاع چندانی از "کمونیسم" این حزب و وضعیت مبارزهی طبقاتی در هندوستان ندارم اما نفس این واقعیت بهرحال جالب است و باید مورد تفحص بیشتری قرار بگیرد. هر چند میدانیم که کارنامهی حزب مذکور فیالحال پر از نقاط سیاه است. همین اواخر چیزی که به "قتل عام ناندیاگرام" معروف شد، اتفاق افتاد: یعنی سرکوب اعتراضات دهقانها و مردم علیه تجاوز شرکتهای چندملیتی به زمینشان به دست دولت همین حزب کمونیست (مارکسیست). عقبتر که برویم به نمونههای دیگری هم میرسیم: حمله نظامی به گروههای مائوئیست، قتل عام بنگلادشیها در اعتراض ساندربنس 1979، عملیات خورشید و پاک کردن گدایان از خیابانهای کلکته برای تشریفات و ...
نمونههایی که ذکر شد در واقع پسماندههای احزاب کمونیستی سنتی یا پرومسکو است. این احزاب در هر مرحلهی زوال شوروی در سطح جهانی راههای مختلفی رفتند؛ بعضا به تروتسکیسم، اروکمونیسم، مائوئیسم و یا خوجهئیسم گرویدند. اما با سقوط اتحاد شوروی، بسیاری از آنها به طور کلی کمونیسم و سوسیالیسم را کنار گذاشته و به انواع و اقسام "دموکراتهای چپ" بدل شدند و وضع چندتای دیگر هم در بالا نقل شد. نمونههای دیگر: حزب کمونیست مولداوی در چند سال اخیر همیشه پیروز انتخابات بوده است، حزب کمونیست برزیل از مشارکتکنندگان در دولتِ لولا است، حزب کمونیست آفریقای جنوبی ظاهرا متحد و طرفدار حکومت کنگرهی ملی آفریقا در این کشور است. حزب مترقی کارگران در قبرس (که حزب کمونیست سنتی و اردوگاهی این کشور است) فعلا بزرگترین حزب مجلس است و رئیس آن توانسته رئیسجمهور شود و اینگونه به مقام شامخ "اولین رئیس دولت کمونیست در اتحادیهی اروپا" دست پیدا کند.
رویهمرفته این احزاب پرومسکوی دیروز در قرن بیست و یکم معمولا به همان چیزی برگشتهاند که واقعا بودهاند: احزاب ناسیونالیست صنعتیگرا (نمونهی مسلم آن هم حزب تودهی ایران است). گیرم هنوز به علت عادات و تعارفهای گذشته صحبتی هم از "عمو مارکس و لنین" بکنند. اما نکتهای که نباید فراموش کرد اینست که این احزاب، گاه به علت روابط قوی و ریشهای با اتحادیههای کارگری و اعتراضات مردمی، در مواقعی ظرف اعتراض و عروج کارگران میشوند. حزب کمونیست فرانسه بارزترین نمونهی این مثال است. نمونههایی دیگر از این احزاب نیز هست که تفحص بیشتر در آنها خالی از لطف نیست مثلا حزب کمونیست ژاپن که هنوز چندین هزار عضو دارد یا احزاب کمونیست در روسیه و اکراین.
25 انترناسیونال!
از این احزاب کمونیست سنتی که بگذریم تقریبا تمام جریانات کمونیستی دیگر در قالب سازمانهای بینالمللی خود متشکل هستند که در سنت مارکسیستی به "انترناسیونال" مشهور بودهاند. البته دقت کنید که این سازمانها معمولا مدعی عنوان "انترناسیونال" نیستند اما ما بهرحال ما از این نام مرسوم برای اشاره به سازمانهای بینالمللیِ کمونیستها استفاده میکنیم. نگاهی کوتاه به این سازمانهای بینالمللی در واقع چشم ما را به جمالِ تمام گرایشات موجود به نام "مارکسیسم" روشن میکند. رویهمرفته حدود 25 انترناسیونال مارکسیستی در جهان موجود است. به غیر از این 3 انترناسیونال آنارشیستی نیز موجود است که معروفترینشان همان "انجمن بینالمللی کارگران" است که در واقع اتحادی از آنارکوسندیکالیستهای جهان است.
اما بیایید نگاهی به ریشهها و وضعیت این 25 انترناسیونال بیاندازیم. از این 25 انترناسیونال، 19 مورد تروتسکیستی، 2 مورد کمونیستِ چپ، 3 مورد سنتی (مائوئیستی و خوجهئیستی)، و 1 مورد ضدلنینیستی است. از همین آخری شروع میکنیم.
"جنبش سوسیالیست جهانی" (WSM) تشکلی از مارکسیستهای ضدلنینیست که است در واقع بیان افراطی همان گرایش کمونیسم چپ هستند. ریشهی اینها به حزبی برمیگردد که در سال 1904 با عنوان "حزب سوسیالیست بریتانیای کبیر" در انشعاب از فدراسیون سوسیال دموکرات (ظرف اصلی کمونیستهای آنزمانِ بریتانیا) تاسیس شد و در انترناسیونال دوم به گرایش "ایمپازیبلیست" معروف بود. این سوسیالیستهای ضدلنینیست مانند سایر گرایشات کمونیسم چپ و کمونیسم شورایی در هیچ کجای دنیا به توفیق قابل ملاحظهای نرسیدهاند. گرایشات جدیتر کمونیست چپ دو سازمان بینالمللی تاسیس کردهاند. یکی "دفتر بینالمللی حزب انقلابی" که روی سنت بوردیگیستی و چپ کمونیست ایتالیا است و دیگری "جریان کمونیست بینالمللی" که سنترالیزهتر و وسیعتر است اما باز هم نقشی جدی ندارد.
از میان 3 انترناسیونال سنتی، یکی "کنفرانس بینالمللی احزاب و سازمانهای مارکسیست-لنینیست (خوجهئیست)" (ICMLPO (H)) نام دارد که حزب کار ایران (طوفان) نیز جز آنهاست. از روی مواضع حزبِ طوفان میشود حدس زد که با چه نوع احزاب "کمونیستی" در میان اینها طرف هستیم. اما بهرحال اینها در میان چپِ بعضی کشورها (مثلا برزیل) توفیقاتی داشتهاند. سازمان دیگری که اسمی بسیار مشابه دارد "کنفرانس بینالمللی احزاب و سازمانهای مارکسیست-لنینیست (مائوئیست) (ICMLPO (M))" است که در واقع تشکلی از سازمانهای طرفدار تئوری سه جهان است. احزابِ این انترناسیونال گاه در بعضی نقاط دنیا در مبارزات مسلحانه دست بالا را داشتهاند، مثلا در پرو و فیلیپین. اما موفقترین انترناسیونال مائوئیستی دنیا بیشک "جنبش انترناسیونالیست انقلابی" (RIM) است که یکی احزاب آن به تازگی پس از ده سال "جنگ خلق" موفق شد رهبری کشورش را در دست بگیرد: منظور حزب کمونیست نپال (مائوئیست) است.
طرفداران ج.ا.ا خود را مارکسیست-لنینیست-مائوئیست مینامند و از جمله طرفدار انقلاب فرهنگی چین و البته اقدامات رفیق پلپوت در کامبوج هستند (!) اینها معتقدند در همه جای دنیا باید اول "جنگ خلق" راه انداخت تا سوسیالیسم پیشروی کند و متاسفانه یا خوشبختانه در بسیاری از نقاط جهان موفق به راهاندازی "جنگ خلق" شدهاند و در خیلی جاها نیز در آستانهی آن هستند. نیروهای مسلح این گروه در هندوستان، ترکیه، فیلیپین، پرو و البته نپال فعالیت میکنند. حزب کمونیست نپال (مائوئیست) به رهبری پراچاندرا پس از پیروزی در انتخابات و تشکیل دولت به تئوریهای نوینی مثل "دیکتاتوری دوطبقهی پرولتاریا و بورژوازی" رسیده است که ظاهرا مخالفت خیلیها درون حزب و درون انترناسیونالشان را پیش آورده است (از جمله مخالفت حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست-مائوئیست) ). بهرحال مائوئیستها فعلا نشان دادند که هنوز میتوانند توانایی کسب قدرت دولتی را به زور "لولهی تفنگ" داشته باشند و در نپال توانستند به جریان اجتماعی بسیار محبوب و پرنفوذی تبدیل شوند که با سالها جنگ روستایی و اعتراضات شهری (در کشوری که بیش از هشتاد درصدش کوهستانی و روستایی است) بیش از دو قرن پادشاهی و مناسبات عقبماندهی ضدزن را نابود کرد و با کنار زدن تمام احزاب بورژوا و حتی احزاب کمونیستِ سنتی (حزب مارکسیست-لنینیستِ متحد) قدرت را گرفت.
از اینها که بگذریم به گسترهی عظیم 19 انترناسیونال تروتسکیستی میرسیم. اما اینها چه میکنند و ریشهشان در کجاست؟
بزرگترین اینها همان چیزی است که از انترناسیونال چهارم به جای مانده و نام "انترناسیونال 4" (Fourth International) را برای خود حفظ کرده است. این سازمان در بیش از 60 کشور حاضر است و مجله و وبسایتِ دیدگاه بینالمللی (International Viewpoint) را منتشر میکند. منتهی احزاب موجود در این سازمان عملا ارتباط خیلی محکمی با همدیگر ندارند و هر کدام یکی از تئوریهای ورشکستهی مندل و پابلو را ارائه میدهند. در ضمن لامبرتیستها (طرفداران پیر لامبرت) نیز فراکسیونی به نام "مرکز بینالمللی بازسازی" (ICR) درون این انترناسیونال دارند.
اما دومین انترناسیونال بزرگ تروتسکیستی همان سازمانی است که قبلا در نشریه جوانان کمونیست با یکی از رهبران آن در کانادا مصاحبه کردیم: گرایش مارکسیست بینالمللی (International Marxist Tendency). این به نظر من بزرگترین و جدیترین سازمان مارکسیستی موجود در سطح جهان است. این را من دقیقا با همان معیارهای "رادیکالیسم و محبوبیت" منصور حکمت میگویم.
بعضی تئوریهای گرایش مارکسیست بینالمللی (گ.م.ب) بیشباهت به جریان مارکسیسم انقلابی در اوایل انقلاب 57 نیست. منظورم از این لحاظ است که نوعی دفاع از "مارکسیسم ناب" و غیرآلوده به توهمات خزعبلی که یک قرن آن را فرا گرفته در این جریان مشاهده میکنیم. عنوان وبسایت بینالمللی این گرایش، "در دفاع از مارکسیسم"، در واقع نشان از همین خواست حفظ و دفاع از تئوریهای مارکسیسم را میدهد که در عین بدوی بودن، مثبت است. این گرایش در عین حال در عرصهی عمل نیز موفقیتهای شایان توجهی داشته. در پاکستان گروه "جد و جهد" با چند هزار عضو، بخشی از این گرایش است. در ونزوئلا آنها توانستهاند حضوری چشمگیر در انقلاب داشته باشند.
اما ریشههای سیاسی این گرایش در مطلبی که قبلا به ترجمهی من در روزنه منتشر شد ("تاریخ مختصر گرایش مارکسیست بینالمللی") آمده است. این ریشهها در واقع به بریتانیا و رهبر تروتسکیستهای این کشور، تد گرانت، باز میگردد. ریشههای سیاسی گ.م.ب را میشود در یک کلمه خلاصه کرد: انتریسم. منظور از انتریسم این باور است که در کشورهای غربی باید درون اتحادیههای کارگری و "سازمانهای سنتی تودهای" به صورت گرایشی مارکسیستی فعالیت کرد تا در موعد مقرر، به عنوان حزبی انقلابی اعلام موجودیت شود. نمونهی انتریستهای طرفدار تد گرانت، گرایشِ میلیتانت است که درون حزب کارگر بریتانیا فعال بود و به دستاوردهای بسیاری رسید. 8000 عضو داشت، کنترل بسیاری از کارگران در شهرهای کارگری مثل لیورپول را در اختیار داشت، سه نمایندهی مجلس داشت و تقریبا تمامی سازمان جوانان حزب کارگر را در اختیار گرفته بود. وقتی رهبران میلیتانت تصمیم گرفتند در مخالفت با تد گرانت از حزب کارگر بیرون بیایند و اعلام حزب انقلابی کنند، تعدادشان روز به روز کمتر شد تا اینکه امروز به جریانی حاشیهای بدل شدهاند. این تولد گرایش تد گرانت است که از میلیتانتیها جدا شد و سازمان "اعتراض سوسیالیستی" را در بریتانیا تاسیس کرد و امروز خط او بر گرایش مارکسیست بینالمللی حاکم است. پس از مرگ تد گرانت، آلن وودز رهبر سیاسی این جریان است.
اما میلیتانتیهایی که جدا شدند و "حزب انقلابی" درست کردند امروز در سطح جهانی "کمیته برای انترناسیونال کارگری" را دارند و در بیش از 40 کشور حاضر هستند. آنها در بعضی انتخابات شهرداری در چندین کشور دنیا (بریتانیا، سوئد، آلمان، استرالیا، هلند، پاکستان، سریلانکا، کشورهای شوروی سابق) موفق بودهاند و در ایرلند نیز جو هیگینز از این گرایش، عضو مشهوری در پارلمان ایرلند است. حزب سوسیالیست در انگلستان (بازماندهی میلیتانت) به رهبری پیتر تافه همچنان نقش مهمی در این انترناسیونال دارد. شخصا انسجام نظری و عملی کمتری در اینها دیدهام. گرچه مطالعهی اختلافات گرانت و تافه بر سر انشعاب میلیتانت و همچنین مقایسهی وضع کنونی سیاستهای گرایش مارکسیست بینالمللی با کمیته برای انترناسیونال کارگری میتواند موضوع تحقیق و تفحص باشد.
چهارمین انترناسیونال بزرگ تروتسکیستی "گرایش سوسیالیست بینالمللی" (IST) است که ریشهاش به دههی 1950 و اخراج تونی کلیف از انترناسیونال چهار باز میگردد. تونی کلیف به تئوریهای مارکسیستی خود و از جمله نظریهی "سرمایهداری دولتی" معروف است. در واقع او برخلاف تمام تروتسکیستهای زمان خود شوروی را نه "دولت منحط کارگری" یا "بوروکراتیک" که "سرمایهداری دولتی" میدانست. امروز در سطح جهان "گرایش سوسیالیست بینالمللی" از نظر ما مارکسیستها بسیار بدنام است. نمونهی مسجل آن حزب کارگران سوسیالیست در بریتانیا (و "سوسیالیستهای بینالملل" در کانادا و بعضی کشورهای دیگر) که به لشکرِ بیجیره و مواجبِ اسلامیها از حزبالله تا جمهوری اسلامی بدل شدهاند. وقتی به تاریخ اینها نگاه کنیم میبینیم که عاقبت حل شدن در "جنبشهای اجتماعی" چیست. یک روز عملا دفاع از سوسیالیسم را به نفع "فمینیسم و دفاع از حقوق همجنسگرایان" کنار گذاشته بودند و امروز در کنار سیاهترین نیروهای بشر معاصر ایستادهاند.
از این 4 "انترناسیونال" که بگذریم، 15 سازمان باقیمانده معمولا تنها در چند کشور حاضر هستند و بعد جهانی آنچنانی ندارند. تعداد زیادی از آنها باقیماندهی انشعابات هرروزهی تروتسکیستهای آمریکای لاتین هستند.
"اتحادیه کمونیست بینالملل (انترناسیونال 4)" (ICL(FI)) در سطج جهان معروف به گرایش اسپارتاکیستی است و ریشهاش به آمریکا و "گرایش انقلابی" درون حزب کارگران سوسیالیستِ آن کشور باز میگردد که در بحبوحهی انشعابات انترناسیونال چهار، جدا شد و نام "گرایش اسپارتاکیست" بر خود گذاشت. اسپارتاکیستها دفیقا نمایندهی آنچه "سکتاریسم" نامیده میشود، هستند. آنها با فعالیتهای فرقهای خود در کشورهای زیادی (از آمریکا و کانادا تا آلمان و ژاپن) حضور دارند فعالیتهایی هم پیش میبرند اما با خواندن یک شماره از نشریهشان میتوان فهمید که با چه نوع گروه سکتاریستی طرف هستید. اینها ربطی به مبارزهی طبقاتی و مبارزات مردم جامعه برای یک دنیای بهتر ندارند. تنها بعضی خزعبلات را با نام "مارکسیستی" دور خود فوت میکنند و نتیجه آنکه از چین و کرهی شمالی به عنوان دولت منحط کارگری دفاع میکنند! (یکی از دیگر مواضع درخشان این گروه دفاع از "سکس بین نسلها" یعنی به زبان ساده، پدوفیلی و کودکآزاری، است. این فرقه در جریان محاکمهی اخیر از مایکل جکسون دفاع میکرد و میگفت اگر کودکان میخواستهاند با او رابطهی جنسی داشته باشند، هیچ ایرادی بر او وارد نیست!). اما نباید فراموش کرد که مثل هر "فرقه"ای اینها هم جوانان بسیاری را به خود جذب میکنند. 2 گروه نیز در سطح بینالمللی از اینها جدا شدهاند و در چند کشور فعال هستند: "گرایش بلشویک بینالمللی" (IBT) و "اتحادیه برای انترناسیونال چهار" (LFI).
سازمان بعدی که میخواهم از آن نام ببرم "کمیتهی بینالمللی انترناسیونال 4" (ICFI) است. اگر یادتان باشد گفتیم که انترناسیونال چهار در سال 1953 انشعابی بزرگ داد و به "کمیتهی بینالمللی" و "دبیرخانهی بینالمللی" تقسیم شد که رهبران اولی گری هیلی و پیر لامبرت بودند. گرچه این انشعاب پس از حدود یک دهه لغو شد و کمیته و دبیرخانه دوباره به هم پیوستند اما گروهی همان نام "کمیتهی بینالمللی" را حفظ کردند و امروز نیز فعال هستند. "کمیتهی بینالمللی" امروز در واقع ادامه دهندهی خط گری هیلی است چرا که سایر رهبران آن (لامبرتیستها، اسپارتاکیستها، ...) در سالهای مختلف جدا شدند. مثبتترین اقدام این کمیته شاید وبسایت معروف جهانیاش با نام "وبسایت جهانی سوسیالیستی" (wsws.org) باشد و البته گروه آن در سریلانکا نیز هنوز از قدرت خاصی برخوردار است.
"گرایش پتفایندر" (Pathfinder Tendency) نیز دیگر سازمان بینالمللی است که حزب کارگران سوسیالیست در آمریکا (به رهبری جک بارنز) را نیز با خود به همراه دارد. چند سال پیش بود که جک بارنز با سخنرانی "تروتسکی آنها و تروتسکی ما" عملا از اکثر تروتسکیستهای جهان جدا شد و اخیرا بیشتر خود را به حزب کمونیست کوبا نزدیک دانسته است. بهرحال پتفایندریها در سراسر دنیا سازمانهای انتشاراتی قوی دارند و در واقع چیزی نیستند جز همین انتشاراتی و کتابفروشی بعضی چهرههای چپ از فیدل کاسترو تا مالکوم ایکس (از جمله در ایران، انتشارات طلایهی پرسو).
"اتحادیه کمونیست انترناسیونالیست" (ICU) نامی است که طرفداران گروه فرانسوی "مبارزهی کارگران" (LO) در سطح جهان به خود دادهاند. گرچه "مبارزهی کارگران" سازمانی است که به بعضی توفیقات دست پیدا کرده اما گرایش "بینالمللی" چیزی جز چند گروه کوچک در آمریکا و انگلیس و بعضی کشورهای فرانسویزبان آفریقا و کارائیب نیست.
از بین 9 گروه باقیمانده، 7 مورد گروههایی هستند که بیشتر در آمریکای لاتین فعالند و در واقع بازماندهی جنبش تروتسکسیتی آرژانتین و ناهوئل مورنو هستند که زمانی بسیار پرقدرت بود و تا آستانهی کسب قدرت دولتی هم پیش رفت. طرفداران مورنو (مورنیستها) بر سر مسائلی مثل مشی چریکی در آمریکای لاتین اختلافات بسیاری با انترناسیونال 4 و با همدیگر داشتهاند و نتیجه این 8 سازمان پراکنده است که معروفترینشان "اتحادیه بینالمللی کارگران (انترناسیونال چهار)" (IWL (FI)) است. 2 گروه دیگر نیز گروههایی هستند که دیگر به عنوان "انترناسیونال چهار" عقیده ندارند و معتقد به لزوم آغاز جریان جدیدی با نام "انترناسیونال 5" هستند: "اتحادیه برای انترناسیونال 5" (LFI) که از دل جنبش تروتسکیستی بریتانیا بیرون آمد و "گرایش انقلاب مداوم" که در سال 2006 از آن انشعاب کرده است.
اما از میان 7 سازمان مورنیستی که در بالا به آنها اشاره کردم، حیف است که به یک مورد اشاره نکنیم و آن "انترناسیونال چهار (پوسادیست)" است. اینها طرفداران خوآن پوساداس، تروتسکیست آرژانتینی، هستند که در سال 1962 در اختلاف با طرفداران میشل پابلو انشعاب کردند. اختلاف آنها بر سر مسئلهی جنگ هستهای بود که پوسادیستهای محترم طرفدار پر و پا قرص آن بودند! آنها در اواخر دههی 1960 یک قدم فراتر گذاشتند و مدعی وجود بشقاب پرنده (UFO) شدند و اعلام کردند این بشقاب پرندهها باید برای نجات بشریت و سوسیالیسم پایین بیایند. میبینیم که عبارت "چپهای مریخی" که حکمت استفاده میکرد، عنوان خیلی دور از ذهنی نیست!
این مطلب را با اشاره به پوسادیستها تمام کردم تا ببینیم راه سقوط سکتاریسم پایانی ندارد. در اینجا من از 25 گرایش بینالمللی در سطح جهان صحبت کردم و تازه خیلی از سازمانهای کشورهای مختلف گرایش بینالمللی خاصی ندارند. بیشتر این سازمانها ربط خود را به مارکسیسم و کمونیسم از دست دادهاند و یا از ابتدا هیچ ربطی به این مفاهیم نداشتهاند. اما این واقعیت هم هست که در میان بسیاری از آنها، خطوط روشنی پیدا میشود. کسانی که از مارکسیسم واقعی و از آیندهی سوسیالیستی بشر دفاع میکنند. کسانی که صمیمانه در مبارزات مردم برای زندگی و دنیای بهتر شرکت میکنند و گاه موفق به دادن افق چپ و سوسیالیستی به این مبارزات میشوند.
این مطلب طول و دراز که حاصل آشنایی و تحقیق دیرین من در مورد جریانات چپ بینالمللی بود به خواننده کمک میکند ریشهی گرایشات مختلف را تا مبداشان دنبال کند و ماهیت انها را درک کند. بدون اینکه خود را چند ساعت اسیر اینترنت و نشریات بسازد!
از این پس سعی میکنیم نگاهی به جو سیاسی و مبارزاتی کشورهای مختلف داشته باشیم و در آن هنگام است که نشانتان میدهیم این گروهها در میدان عمل چه میکنند و چه حرفی برای گفتن دارند. این بهترین راه است تا با گروههای مختلف چپ آشنا شویم، آنها را در متن اجتماعی سیاسیشان نقد و تحلیل کنیم، و بالاخره بتوانیم درسهای جنبش سوسیالیستی در ایران را به آنها منتقل کنیم و درسهای مبارزات آنها را فرا بگیریم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.