لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

‏نمایش پست‌ها با برچسب نیما طاهری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نیما طاهری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸/۷/۱۶

نیما طاهری / کامران دانشجو و اسلامی کردن دانشگاه ها

هر چند درباره ی ضرورت اسلامی کردن علوم، بین علما و حکما و فقها و سیاست مداران حاکم اتفاق نظر وجود دارد، اما درباره ی چه گونگی اسلامی کردن این علوم، هر یک از آن اصناف ساز خود را می زند، در این میان علوم، با آن که قر در کمرشون فراوونه، نمی دوننه به کدوم ساز برقصند. کامران دانشجو، وزیرعلوم، تحقيقات و فناوری دولت دهم در مراسم تودیع، آهنگی که برای اسلامی کردن علوم تنظیم کرده این گونه معرفی کرد: « در تفکر ليبراليسم سير علوم به اين نحو است که انسان چه بوده چه هست و چه خواهد شد. نتيجه اين سير و نظامهايی که چنين سيری را در دانشگاههای خود دنبال می کنند، نظامهای غربی به خصوص شيطان بزرگ است. اما در سير علوم با تکيه بر جهان بينی اسلامی دو سئوال "چه کسی آفريد؟" و "برای چه آفريد؟" مطرح می شود. اگر قرار باشد دانشگاه اسلامی داشته باشيم بايد اين دو سئوال در تمامی اخلاق، رفتار و فضای دانشگاه مطرح باشد و اگر اين سئوالات در دانشگاهها متبلور شد حتما به اهداف می رسيم.» به نظر من، طرح آقای دانشجو بسیار عالی است، زیرا این طرح بسیار زود بازده و کم هزینه و کارآمد است. من با اجازه ی آقای کامران دانشجو، پیش از اجرای آهنگ ایشان توسط گروه هم نوازان انصار و حزب الله و لباس شخصی ها و سپاه، که قرار است بزودی در دانشگاه ها اجرا شود، در خیال خود آهنگ ایشان را با ساز شکسته ی خود نواختم و تبلور آن را در دانشگاه ها به تصویر کشیدم.
برای این کار بهتر است با هم به کلاس های مجازی دروس علمی سری بزنیم و از نزدیک باشیوه و میوه ی تدریس اسلامی آشنا شویم. اولین کلاسی که شما را به دیدن آن دعوت می نماییم کلاس درس شیمی اسلامی استاد دکتر آیت الله کیمیایی است.
فرزندان معنوی ایران اسلامی، این چیست؟
آب است استاد.
تبارک الله! این آب را چه کسی آفریده است؟
الله.
احسنت! چرا آفریده؟
برای رفع تشنه گی، وضو گرفتن، طهارت کردن، شست و شو، پخت و پز...
ماشاالله! خدا آب را از چه آفریده؟
از وحدت اکسیژن و هیدروژن.
به به ! چرا؟
برای آن که مشت محکمی باشد بدهان تفرقه افکنان شیطان بزرگ.
ای والله! ...
بهتر است ببینیم در کلاس فیزیک هسته ای چه می گذرد.
فرزندان عزیز می دانید اورانیوم را چه کسی آفریده است؟
الله استاد.
آفرین. چرا الله اورانیوم را آفریده؟
برای این که ما آن را غنی سازیم.
چرا ما باید آن را غنی سازیم؟
برای محو اسرائیل و شیطان بزرگ.
احسنت.
حیف است تا این جا که آمده ایم به کلاس جامعه شناسی اسلامی سری نزنیم.
دلبندان ایران اسلامی چه کسی ولایت فقیه را آفریده است؟
الله استاد.
آفرین. الله برای چه ولایت فقیه را آفریده؟
برای رهبری انقلاب اسلامی و هدایت امت اسلامی و محو اسرائیل غاصب و سرکوب معاندان و منافقان و کفار و...
احسنت. چه کسی جمهوری و انتخابات را آفرید؟
شیطان استاد.
شیطان برای چه جمهوری و انتخابات را آفریده است؟
برای گمراه کردن امت همیشه در صحنه.
چه گونه شیطان با جمهوری و انتخابات، امت را گمراه می کند؟
امت را وسوسه می کند، که از درخت حقوق بشر تناول فرماید و به حقوق و آزادی های خود بیاندیشد، و مشروعیت ولی را تابع رأی ملت کند، و ملت را صاحب ملک فرض کند.
همان گونه که می بینید طرح آقای کامران دانشجو بسیار زود بازده و کم هزینه و کارآمد است. مهم تر آن که با اجرای این طرح ما دیگر هرگز شاهد افت تحصیلی نخواهیم بود، زیرا هر آن چه را که می خواهیم تحصیل کنیم از پیش حاصل است.

http://kelkexiyal.blogspot.com/
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۶/۱۴

نیما طاهری / علوم انسانی در بیداد گاه ولی امر جلادان



خود نیز نیک می دانید که اسلام گریزی و اسلام ستیزی جامعه ی ایران، به هیچ وجه
معلول آموزش علوم انسانی، آن هم در نهاد های آموزش رسمی نیست، یعنی نهادهایی که خود
اسیر مذهب اند. این گریز و ستیز نتیجه و حاصل تجربه ی رنج بار سی سال زیستن در لوای
دولت مذهبی و مذهب دولتی است. مردم ایران برای تشریح این گریز و ستیز، پیش از هر
چیز به تجربه ی زیسته ی خود رجوع می کنند، نه به نظریه پردازان غربی و شرقی. مردم
در زنده گی روزمره و با زنده گی روزمره ی خود به جنگ با شما برخاسته اند


حاکمان اسلامی پس از کسب قدرت بارها از ضرورت اسلامی کردن دانش و دانش‌‌گاه و دانش پژوه و دانش‌جو سخن گفته اند. با شبیخون فرهنگی سال پنجاه و نُه، دانش‌گاه ها را بستند، دانش‌جویان را سرکوب و زندانی و اعدام کردند، استادان غیر اسلامی را اخراج کردند. با تشکیل ستاد شبیخون فرهنگی به جراحی و مهندسی آموزش علوم به ویژه علوم انسانی پرداختند. با تشکیل ستاد مطالعه و تدوین کتاب های دانشگاهی، به تدوین و انتشار متون دانشگاهی مورد نظر خود همت گماشتند. برای آشنایی با تعالیم اسلامی کتاب های معارف اسلامی و اخلاق اسلامی و تاریخ اسلام و وصیّت نامه‌ی خمینی را جز واحدهای اجباری و عمومی دانش‌گاه قرار دادند. کتاب های دانشگاهی را با چاپ آرم جمهوری اسلامی و عکس خمینی و خامنه ای و چاپ دعای فرج، نماد های اسلام حکومتی و فقاهتی، مزین کردند. برای حضور و تسلط روحانیان بر دانشگاه ها، آن را با حوزه پیوند زدند. برای اسلامی کردن فضای دانشگاه ها، آپارتاید جنسی را در دانش‌گاه ها نهادینه کردند. شمشیر رأفت اسلامی را نیز در این سال ها بارها بر سر و تن دانشجویان فرود آوردند. با این همه باز می گویند، آن نشد که می خواستیم. براستی حاکمان اسلامی از دانشگاه و دانشجو و استاد دانشگاه ها چه می خواهند، که تا به حال به آن دست نیافته اند. آیا آن گونه که خود اظهار می دارند درد مذهب و معنویت دارند؟ آیا درد آنان این است که دانش گاه و دانشجو و استاد از تعالیم مذهب اسلام گریزان شده اند؟ آیا آن گونه که ادعا می کنند، گریز دانشگاهیان از تعالیم اسلامی، معلول تدریس و تعلیم علوم طبیعی و انسانی است؟ پاسخ من به پرسش های طرح شده همه منفی است. به باور من حاکمان، درد قدرت و سلطه دارند، نه درد مذهب و معنویت. مذهب دولتی و دولت مذهبی خود سرچشمه ی درد و آفت مذهب و معنویت است. درد حاکمان، ناشی از بحران مشروعیت و سلطه است، آن هم در دوره ای که اسیر جراحی و تجزیه ی بخشی از نیروهای خودی هستند. به صدا در آمدن ناقوس فروپاشی است که حاکمان را این چنین بر آشفته کرده است. درد حاکمان نه ناشی از گریز دانشگاهیان از تعالیم اسلامی، بل ناشی از ستیز دانشگاهیان با قدرت و اقتدار حاکمان است. مردم نیک می دانند که دانشگاه ایده آل شما، دانشگاهی است با نظم پادگانی و سکوت گورستانی. این چیزی است که می خواهید و به رغم کوشش سی ساله تان هنوز به آن نرسیده و نخواهید رسید. دانشگاه سنگر آزادی و روشن اندیشی است. این چیزی است که شما نمی پسندید. بنابر این بی خود چهره ی کریه و ددمنش خود را با کرم پودر حفظ تعالیم اسلامی، آرایش نکنید. همگان می دانند که حفظ تعالیم اسلامی، اسم رمز حمله به سنگر آزادی و روشن اندیشی است. پس به جنگ تا به جنگیم.
خود نیز نیک می دانید که اسلام گریزی و اسلام ستیزی جامعه ی ایران، به هیچ وجه معلول آموزش علوم انسانی، آن هم در نهاد های آموزش رسمی نیست، یعنی نهادهایی که خود اسیر مذهب اند. این گریز و ستیز نتیجه و حاصل تجربه ی رنج بار سی سال زیستن در لوای دولت مذهبی و مذهب دولتی است. مردم ایران برای تشریح این گریز و ستیز، پیش از هر چیز به تجربه ی زیسته ی خود رجوع می کنند، نه به نظریه پردازان غربی و شرقی. مردم در زنده گی روزمره و با زنده گی روزمره ی خود به جنگ با شما برخاسته اند. چهره ی عریان شما را مردم در تار و پود زنده گی اجتماعی و فردی خود، به روشنی دیده اند. مردم معنای تعالیم اسلامی شما را نه در کتاب ها، بل در خیابان ها فهمیده اند، آن هم به ضرب گلوله و مشت و لگد و باطوم. چهره ی معنویت عفونی شما را در زندان ها، بی هیچ بزکی، به گاه شکنجه و تجاوز دیده اند. شکی نیست که این گریز و ستیز در جامعه ی ایران، از سویی با گسترش آگاهی تاریخی و مدنی و گرایش به روشن‌اندیشی و خردباوری توام شده است، و از سوی دیگر با خواست آزادی و برابری و استقرار دولت غیر ایده‌ئولوژیک و مذهبی به هم گره خورده است. سرچشمه ی زایای این آگاهی و خواست رهایی بخش نیز از سویی در تجربه ی زیسته ی مردم و از سوی دیگر درمنابع شبکه ی آگاهی بخش غیر رسمی و غیر نهادی نهفته است؛ نه در منابع و نهادهای رسمی اسیر مذهب علوم انسانی. همان شبکه های که مدام فیلتر و کنترل اش می کنید، همان شبکه هایی که به وسیله ی آن مردم توانستند در نبرد نابرابر پیکار تصاویر بر شما پیروز شوند و فریاد و تصویر نبرد خود و جنایات شما را به گوش و چشم جهانیان برسانند.
ماجرای ستیز جمهوری اسلامی با علوم انسانی، ماجرای تازه ای نیست. جمهوری اسلامی از بدو تولد خود با این علوم سر ناسازگاری داشته است. عبدالکریم سروش در خرداد ماه سال شست در یک سخنرانی که سپس با عنوان « علوم انسانی در نظام دانشگاهی» در کتاب تفرج صنع به چاپ رسید، در این باره می گوید: « از بدو شروع حرکت انقلاب فرهنگی مساله ی چگونگی طرح علوم انسانی در نظام دانشگاهی آینده ی جمهوری اسلامی مورد بحث و تنقیب و تأمل بود و یکی از انتظارات مهمی که افراد متعهد و علم شناس و انقلاب دوست از ستاد انقلاب فرهنگی داشتند و هم چنان می دارند این بود که نوری برین منطقه بیافکند و در خصوص چگونگی تعلیم و تعلم این علوم که به نام علوم انسانی موسوم شده اند نکته ای و سخنی بگوید و تعیین تکلیف بکند. به همین دلیل ما در ستاد انقلاب فرهنگی کمیته ای را گماشتیم تا در این باب تحقق کند و کسانی از براداران، مِن جمله این جانب در آن کمیته شرکت داشتیم. از بعضی حضرات علمای حوزه هم تقاضا کردیم تشریف بیاورند و در این امر ما را مدد بدهند و هم چنان این کمیته در کار است و بحث و تأمل و بررسی خود را ادامه می دهد.» سروش در پیشگفتار کتاب تفرج صنع، حال و هوای حاکم بر آن زمان و نگرش های بازیگران این عرصه را این گونه توصیف می کند:« هفته ها و ماه هایی که این مصاحبه ها در آن انجام می شد و تحریر می یافت، ایامی توفانی و پر التهاب بود و نام علوم انسانی در مخاطب نا آشنا نفرت و وحشت را با هم بر می انگیخت: نفرت از علومی که به صورت علم می نمایند و به واقع علم نیستند؛ و وحشت از دانش هایی که جمعی شعبده باز ِمعرض از حق و دشمن خلق برای بند نهادن بر پای مستضعفان و ربودن سرمایه ی ایمان آنان پرداخته و برساخته اند و به امت های ستم کشیده به تزویر و فریب فروخته اند. غوغای سختی در معاندت و معاضدت این علوم بر آورده بودند و از دو طرف کشمکش عنیفی می رفت. دامنه ی نزاع، رفته رفته فراخ تر شد و آتش طعن در خرمن همه ی علوم تجربی افتاد. و شک نیاوردگان ِکرده یقین و ناآموزدگان ِ فضول آیین، و تاریخ پرستان ِ برهان ستیز و سفسطه ستایان ِ علم گریز، همه بر یک دیگر سبقت می جستند و در ذکر عیوب و رذایل این فنون دُرّ سخافت می سفتند. یکی از حوالت و تقدیر تاریخی ِ این علوم سخن می گفت و از انحطاط تفکر در مغرب زمین خبر می داد و دیگری نادانسته روش های فرسوده و رسوا شده و طشت از بام افتاده ای را- چون درون بینی- به منزله ی طُرُق نوین و نامکشوف عرضه می کرد، و سومی فلسفه را به جای علم تجربی می نهاد و گمان باطل می بُرد که فی المثل قدما در علم النفس همان را و بلکه بهتر از آن را گفته اند که معاصران در روانشناسی جدید می گویند، و چهارمی ظنی بودن این علوم را به رخ می کشید و بر آن ها لعن و نفرین می فرستاد.» خلاصه به همت جراحان و مهندسان ستاد شبیخون فرهنگی، نور هدایت برعلوم انسانی تابیده شد و پس از غسل تعمید حق حیات یافتند. حال پرسش این است که چرا پس از گذشت بیست و هشت سال از آن روزها، باز همان سخنان را تکرار می کنند؟ به راستی چه اتفاقی افتاده است، که ولی فقیه بر علوم انسانی یک بار هدایت شده بار دیگر می تازد؟ چرا پس از کودتای انتخاباتی و جنبش اعتراضی پس از آن، نا گهان دوباره خاطره ی ناسازگاری علوم انسانی و تعالیم اسلامی برایشان زنده شده است؟ من نیز چون بسیاری بر این باورم که طرح دوباره ی ناسازگاری علوم انسانی با تعالیم اسلامی، پوششی است برای یورش و سرکوب دگر اندیشان و دگر باشان، پوششی است برای براه انداختن بساط دوباره ی تهاجم فرهنگی و قتل های زنجیره ای، پوششی است برای یورش به دانشگاه و سرکوب دانشجو و شبیخون فرهنگی دوم. با این یورش ها و سرکوب ها شاید بتوانید، مردم را به طور موقت به عقب نشینی فنری وادارید، اما از یاد نبرید که با این عقب نشینی های فنری، قدرت و پتانسیل انقلابی مردم متراکم تر و عمیق تر خواهد شد.
http://kelkexiyal.blogspot.com/
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۵/۱

نیما طاهری / روایت بهرام رحمانی از دیالکتیک مارکس

دیشب هنگامی که داشتم در سایت های گوناگون خبری- تحلیلی سیر و سفر می کردم، چشم به مقاله ای با عنوان « صدای پای انقلاب می آید!» افتاد. مقاله ای به قلم رفیق بهرام رحمانی. روی عنوان مقاله کلیک کردم و خواندن مقاله را مشتاقانه آغاز کردم. این اشتیاق زمانی به اوج رسید که دیدم رفیق بهرام رحمانی پس از مقدمه ی نوشته ی خود برای درک عمیق تر رخداد انقلاب، بر آن است تا با نگاهی مارکسی به تبیین و تحلیل رخداد انقلاب نگاهی بیندازد. متاسفانه اما باید اعتراف کنم که درست در همین اوج اشتیاق بود که با خواندن هر سطر از نوشته ی ایشان احساس می کردم که ما هم چنان اندر خم یک کوچه ایم. به عبارت دیگر ما هم چنان محتاج مطالعه ی بیشتر و دقیق تر مارکس هستیم. برای اثبات این مدعا، با نقد درک ایشان از تئوری مارکس، می کوشم مدعای خود را مستدل کنم. امیدوارم که این نقد، زمینه ساز گفت و گویی روشن گر شود.
بهرام رحمانی بر این باور است که: « مارکس، خون تازه ای در رگ های سوسیالیزم علمی به جریان انداخت و روح تازه ای در کالبد قرن بیست دمید. او، با اندیشه هایش جهان بشری را به جوش و خروش آورد و تلاطمی انداخت که از آن تاریخ تا به امروز، قطب نما و راهنمای تغییر جوامع گردید. » اول آن که سوسیالیسم به مثابه تئوری، پیش از مارکس نه علمی، بل اتوپیک بود. بر این پایه سوسیالیسم علمی، پیش از مارکس وجود نداشت تا مارکس خون تازه ای در آن به جریان اندازد. در حقیقت باید گفت مارکس پایه گذار سوسیالیسم علمی بود. دوم آن که روح مسلطی که در کالبد قرن بیستم دمیده شد، نه روح اندیشه ی انقلابی و کارگری مارکس، بل روحی مسخ شده ازآموزه های او بود. به عبارت دیگر، روح مسلط دمیده شده در کالبد قرن بیستم، روایتی ناسیونال- رفرمیستی و لیبرال- رفرمیستی از اندیشه ی مارکس بود. بر این پایه باید گفت قطب نما و راهنمای تغییر جوامع، همین روایت های بورژوایی و خرده بورژوایی از اندیشه ی کارگری مارکس بوده است، روایت هایی که نافی آموزه های رهایی بخش مارکس- خود رهانی و خود حکومتی- بوده اند.
بهرام رحمانی در ادامه نوشته است: « مارکس، نیروی تولید پرولتاریا را تحرک بخشید، مناسبات تولید سرمایه داری را هدف گرفت، تکامل ابزار تولید را به عنوان موتور محرک تاریخ و انگیزه تاریخ و تغییر نظام های اجتماعی پیش کشید و راه را به تحلیل تاریخ و پیش بینی آن بر اساس « جبر تاریخ و قوانین تحول اجتماعی»، باز کرد. او، تاریخ را تفسیر مادی کرد.» اول آن که من هر چه فکر کردم متوجه نشدم که چه گونه اندیشه ی مارکس توانسته نیروی تولید پرولتاریا را تحرک بخشد؟ امیدوارم ایشان در فرصتی بتواند این وجه فراموش شده ی اندیشه ی مارکس را توضیح دهد. جمله ی مناسبات تولید سرمایه داری را هدف گرفت، هر چند جمله ای گنگ است اما می توان معنای آن را دریافت. دوم آن که ایشان با تقلیل مفهوم نیروهای مولده به یکی از اجزای آن یعنی ابزار تولید، درکی تقلیل گرایانه و اکونومیستی از نظریه و مفهوم نیروهای مولده ی مارکس ارائه داده است. سوم آن که ایشان می پندارد مارکس بر این باور بوده است که تکامل ابزار تولید سبب تغییر نظام های اجتماعی می شود؛ در حالی که نزد مارکس آن چه زمینه ساز تغییر تاریخی صورت بندی اجتماعی- اقتصادی می شود، نه تکامل ابزار تولید، بل تضاد سطح رشد و تکامل نیروهای مولده با مناسبات تولیدی موجود است. چهارم آن که مارکس سمت و سوی تحول تاریخی را بر اساس پیکار طبقاتی و پراتیک انقلابی پیش بینی می کرد، نه بر اساس جبر تاریخ و قوانین تحول اجتماعی.
رفیق بهرام رحمانی در ادامه می گوید: « مارکس، با اصول پنج گانه دیالکتیک، تاریخ را مبنا قرار داد و تاکید کرد:
1-همه اشیاء با یکدیگر در ارتباطند؛ 2- هر چیز در حرکتی دائمی ست؛ 3- این حرکت طبق قوانین معینی صورت می گیرد؛ 4- در این قوانین تضاد نقش حیاتی دارد و در یک شی تضاد درونی به اوج خود می رسد؛ 5- تغییر ناشی از وحدت اضداد ست؛ و این وحدت اضداد در طی یک جهش به وقوع می پیوندد. در نتیجه تولد هر پدیده ای تولدی جهشی و هر تغییر به نوعی یک جهش می تواند باشد.» به جرأت می توانم ادعا کنم در هیچ یک از نوشته هایی که تاکنون درباره ی اصول دیالک تیک نوشته شده است، هیچ متنی را نمی توان یافت که این گونه کاریکاتور وار اصول دیالکتیک را معرفی کرده باشد. من به هیچ وجه انتظار نداشتم که رفیق رحمانی تفاوت دیالک تیک هستی شناسانه ی انگلس و دیالک تیک روش شناسانه ی مارکس را درک کند؛ و یا متوجه تفاوت ماتریالیسم فلسفی انگلس و ماتریالیسم پراتیکی مارکس شود. اما می شد انتظار داشت که با رجوع به درسنامه ای مانند ماتریالیسم دیالک تیک و ماتریالیسم تاریخی نیک آیین، حداقل این بخش از نوشته ی خود را کمی تا قسمتی درست و دقیق تر بیان کند. رفیق رحمانی می گوید مارکس با اصول پنج گانه ی دیالک تیک، تاریخ را مبنا قرار داده است و آن گاه به اصول پنج گانه ی دیالک تیک پی برده است. یعنی برای مثال مارکس با مبنا قرار دادن تاریخ پی برده است که همه ی اشیأ با یک دیگر در ارتباطند. باید اعتراف کنم که روایت رفیق رحمانی از سیر دیالکتیسین شدن مارکس روایتی بدیع و بی سابقه است. دیالک تیک رفیق رحمانی دیالک تیک اشیأ است، نه روندها و رویدادها. رفیق رحمانی می پندارد که مارکس بر اساس اصل چهارم دیالک تیک بر این باور بوده است که تغییر ناشی از وحدت اضداد است، یعنی به باور ایشان مارکس بر این باور بوده است که نظام سرمایه داری بر اساس وحدت کارگر و سرمایه دار تغییر می کند، نه بر اساس پیکار آن ها. رفیق ما اگر قدری تأمل می کرد درمی یافت که وحدت اضداد ضامن پایداری نسبی پدیده هاست نه تغییر آن ها. در حقیقت آن چه سبب تغییر پدیده ها می شود، پیکار اضداد است. به گفته ی لنین « تکامل عبارت است از پیکار بین اضداد».
رفیق در ادامه می گوید: « مارکس، امر انقلاب را هنگامی تئوریزه کرد که عصر، عصر انقلاب بود... تئوری انقلاب( مارکس) بود که جوامع را به حرکت درمی آورد و عصر، عصر شورش های اجتماعی بود و اوج فعالیت انقلابیون.» اگر بپذیریم که تئوری انقلاب مارکس توانسته است جوامع را به حرکت در آورد، آن گاه باید چون ایده آلیست ها بپذیریم که آگاهی اجتماعی، هستی اجتماعی را تعیین می کند، واین به منزله شوریدن علیه مارکس ماتریالیست است که می گوید: هستی اجتماعی، آگاهی اجتماعی را تعیین می کند.

http://kelkexiyal.blogspot.com
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۲/۳۱

نیما طاهری / نقدی بر بیانیه ی انتخاباتی « چپ دموکرات»

برگزاری آیین انتخابات نمایشی ریاست جمهوری در ایران، بار دیگر مضمونی برای صدور بیانیه ها ی مناسبتی افراد و گروه های سیاسی فراهم کرده است. بدیهی است که هر گروه و فردی، بر پایه ی منافع و علایق سیاسی- طبقاتی خویش و هم چنین بر پایه ی تحلیل خود از شرایط حاضر سیاسی و ارزیابی خود از صف آرایی و توازن قوای نیروهای سیاسی- طبقاتی موجود در جامعه، به طرح راه کارهای سیاسی خود می پردازد.
گروه « چپ دموکرات» نیز به سهم و زعم خویش در همین راستا، در بیانیه ای با عنوان « انتخابات؛ "امکان" نه "هدف"!» به طرح دیدگاه و راه کار خود پرداخته است. بی شک صدور بیانیه هایی از این دست، فرصت مناسبی برای شناخت گروه بندی های سیاسی در اختیار ما قرار می دهد. من با بررسی بیانیه ی انتخاباتی گروه « چپ دموکرات»، می کوشم به سهم خود به نقد مواضع لیبرال- رفرمیستی این دوستان بپردازم.
دوستان « چپ دموکرات» در بیانیه ی خود، پیش از آن که به طرح راه کار و رهنمود انتخاباتی خود بپردازند، نخست به ارزیابی خود از شرایط حاضر سیاسی ایران، به مثابه پایه ی راه کار و رهنمود انتخاباتی خود، اشاره می کنند. دوستان ما بر این باورند که : « ما به عنوان افرادی که در میان مردم و در پیوند با واقعیت مشخص اجتماعی آنان، به زیست سیاسی - اجتماعی مشغولیم، خارج از ساختار سیاسی مستقر، تا اطلاع بعدی هیچ پتانسیل قابل اتکایی مشاهده نمی کنیم.» در جایی دیگر نیز نوشته اند « چپ دموکرات ضمن تحلیل واقع بینانه عینیاتِ جامعه و قائل نبودن به وجود پتانسیل انقلابی در میان کنشگران اجتماعی حاضر، ...» دوستان ما که از نعمت پیوند با واقعیت مشخص اجتماعی برخوردارند، به این نتیجه رسیده اند که هیچ پتانسیل انقلابی قابل اتکایی در جامعه و جنبش های سیاسی- طبقاتی ایران وجود ندارد، در نتیجه به باور دوستان « چپ دموکرات» برای یافتن نقطه ی قابل اتکا، باید به پتانسیل نیروهای موجود در ساختار سیاسی مستقر اندیشید. به بیان دیگر حال که امیدی به نیروی پایینی ها نیست باید به نیروی بالایی ها دل خوش کرد. من از ادعای پیوند اجتماعی و درک واقع بینانه ی دوستان در شگفتم، اینان از عینیات کدام جامعه سخن می گویند؟ اینان در کجای جامعه ی ایران زنده گی می کنند که هیچ پتانسیل قابل اتکایی در آن نمی یابند؟ از کدام کنشگران اجتماعی یاد می کنند که فاقد هر گونه پتانسیل انقلابی هستند؟ آیا مردمی که پس از سی سال سرکوب و زندان و اعدام، هم چنان شب و روز مبارزه می کنند فاقد پتانسیل قابل اتکا هستند؟ آیا کارگران و زنان و دانشجویانی که پیکار آنان، خواب خوش حاکمان را آشفته کرده، فاقد پتانسیل انقلابی هستند؟ شما چه گونه از دل ساختار سیاسی مستقری که بر سرنیزه نشسته و جز با دار و درفش با مردم سخن نمی گوید، نیروی قابل اتکا کشف کرده اید؟ سرشت لیبرالی تحلیل و ارزیابی دوستان « چپ دموکرات» ما به روشنی آشکار است. لیبرال ها همواره چشم به بالایی ها می دوزند و در جست و جوی یافتن نقطه اتکای در میان بالایی ها هستند. سیاست ورزی نزد لیبرال ها جز هنر زیستن در میان شکاف بالایی ها معنایی ندارد. پایینی ها در بهترین حالت در معادلات لیبرال ها، تنها زمانی درخور توجه اند که بتوان از نیروی مهار شده ی آنان به سان ابزار فشار از پایین، برای افزایش قدرت چانه زنی در بالا استفاده کرد. البته دوستان « چپ دموکرات» ما می کوشند با نعل وارونه زدن، این گونه نشان دهند که آنان می خواهند این بار بالایی ها را به ابزار بیان خواست های خود، تبدیل کنند. به این بخش از نوشته ی آن ها توجه کنید: « باید به دنبال گزینه ای بود که بتوان خواست های بیشتری از درخواست های مان را از زبان او و با واسطه ی امکان گسترده ی رسانه ای وی، به گوش طیف گسترده ای از عامه مردم برسانیم. وصفی که تنها شامل گزینه های ظاهرن اصلاح طلب شده... » هر چند دوستان ما به روشنی مشخص نکرده اند که از خواست چه کسانی و کدام خواست ها سخن می گویند، اما از متن بیانیه ی آن ها می توان فهمید که طیف گسترده ای از عامه ی مردم حتا این خواست ها به گوش شان هم نرسیده است، مهم تر آن که این خواست ها را می توان با امکانات رسانه ای و از زبان ظاهرن اصلاح طلبان حکومتی به گوش عامه ی مردم رساند. براستی روزگار غریبی است! روزگاری که « چپ دموکرات» آن مفتخر است که با مردم زنده گی می کند، اما فریاد خواست های مردم را نمی شنود. آن هم مردمی که شب و روز در کوچه و خیابان، کارخانه و دانشگاه برای تحقق مطالبات انباشته شده ی خود، فریاد می زند. براستی روزگار وارونه ای است، روزگاری که « چپ دموکرات» آن می خواهد صدای خواست های خود را از زبان ظاهرن اصلاح طلبان حکومتی به گوش عامه ی مردم برساند. دردناک تر آن که روزگار حقیری است، روزگاری که افق « چپ دموکرات» آن « قایل بر مشی توام با صبر و تحمل بوده، مایل به عینی تر کردن ترس امثال "حسین شریعتمداری" » است.
http://kelkexiyal.blogspot.com/
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]
 

Copyright © 2009 www.eshterak.net