لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۱۱/۱۱

کارل مارکس / در ستایش مطبوعات آزاد

ترجمه از محمد پوینده

آیا نخستین وظیفهء جویندگان حقیقت این نیست که یکراست بی آنکه به چپ و راست نظر افکنند، به سوی خود حقیقت پیش بتازند؟ آیا گفتن حقیقت در قالب فرمایشی و تحمیلی ، در حکم از یاد بردن آن نیست ؟ حقیقت چونان نور، از فروتنی به دوردست ؛ و تازه در برابر چه کسی باید فروتن باشد ؟ دربرابر خود ؟ حقیقت ، دروغ و نا درستی را رسوا می سازد . پس آیا نباید بر ضد دروغ باشد ؟

اگر فروتنی خصلت پژوهش باشد ، بیشتر نشان ترس از حقیقت است تا ترس از ضد حقیقت . فروتنی در هر گامی که من برمی دارم مانند ترمز عمل می کند و به پژوهشگر فرمان می دهد که در برابر نتیجه ی پژوهش بر خود بلرزد . فروتنی مانع دستیابی به حقیقت است .

افزون بر این ، حقیقت ، عام و جهان گستر است ، به من تعلق ندارد ، از آن همگان است . حقیقت مرا تصاحب می کند ، من او را تصاحب نمی کنم . دارایی من عبارت است از صورت [بیان حقیقت ]، صورت [ فرم ] ، فردیت معنوی من است . سبک همان انسان است . عجبا ! قانون حق نوشتن به من می دهد اما مقرر می دارد که به سبکی غیر از سبک خود بنویسم ! من می توانم سیمای ذهن خویش را نشان دهم اما باید نخست چین و شکن های مجاز و فرمایشی را بر آن تحمیل کنم ! چهرهء کدام انسان شرافتمندی از این الزام سرخ نمی شود و ترجیح نمی دهد که سیمای خود را زیر ردا پنهان کند ؟ ردا دست کم می تواند صورت کسی مانند ژوپیتر را پوشیده بدارد ، تن دادن به چین و شکن های مجاز و فرمایشی چیزی نیست مگر با سیلی صورت خود را سرخ نگاه داشتن .

شما گونه گونی شورانگیز و غنای پایان ناپذیر طبیعت را می ستایید . شما توقع ندارید که گل سرخ عطر گل بنفشه بدهد . اما می خواهید که غنی ترین پدیده ها یعنی ذهن فقط به یک شیوه وجود داشته باشد ؟ من آدمی شوخ طبع هستم ، اما قانون امر می کند که با وقار بنویسم . من بی پروا هستم ، اما قانون فرمان می دهد که قلم من باید فروتن باشد ؛ خاکستری بر روی خاکستری تنها رنگی از آزادی که قانون به من اجازه می دهد آن را به کار برم ، هر قطرهء شبنم در زیر تا بش خورشید به رنگ های بی پایان می درخشد اما خورشید ذهن در فرد چیزی که بازتاب باید نیابد جز یک رنگ ، آن هم رنگ رسمی و مجاز را بیافریند ! گوهر ذهن همواره ذات حقیقت است و شما با این گوهر چه می کنید ؟ فروتنی ؟ گوته می گوید : فقط فرومایگان ، فروتن هستند ، و شما می خواهید بر سرذهن همین بلا را بیاورید ؟ [....] فروتنی عام ذهن ، عقل است . این آزادی مندی جهان گستری که در هر طبیعتی ، سرشت ذاتی را پاس می دارد .

Anck do la 1843 MEW I. P. 5 sq

آزادی ، ذات انسان است تا بدان حد که حتی دشمنا نش نیز آن را تحقق می بخشند . البته در عین پیکار با واقعیت آن : آنان می خواهند چیزی را که به عنوان زیور طبیعت بشری به دور افکنده اند ، در مقام ارزشمند ترین زیور از آن خود سازند .

هیچکس با آزادی [ به طور کلی ] پیکار نمی کند ، افراد حداکثر با آزادی دیگران پیکار می کنند . بنابراین همهء انواع آزادی همواره وجود داشته است ، فقط گاهی به صورت امتیازی خاص و گاهی به صورت حق عام .

[...] مسئله این نیست که آیا آزادی مطبوعات باید وجود داشته باشد ، چرا که این آزادی همواره وجود دارد . مسئله این است که آیا آزادی مطبوعات ، امتیاز خاص چند فرد است یا امتیاز ذهن بشر [ به طور عام ] . مسئله این است که آیا آنچه برای عده ای نا حق است ممکن است برای دیگران ، حق به حساب آید ؟ [....] .

سانسور درونی حقیقتی آزادی مطبوعات ، انتقاد است . انتقاد آگاهی است که آزادی مطبوعات ، خود ، برپا می دارد .

خود سانسور هم قبول دارد که هدفی در خود نیست و فی نفسه ، هیچ چیز خوبی ندارد و در نتیجه بر اصل " هدف وسیله را توجیه می کند " استوار است . اما هدفی که به وسایل نادرست نیاز دارد ، هدفی درست نیست [....] .

برای دفاع از آزادی در هر عرصه ای و نیز برای درک آن باید سرشت ذاتی آزادی را ، بی توجه به مناسبات خارجیش در نظر گرفت . ولی آیا مطبوعاتی که خود را به سطح یک حرفه پایین می آورد ، به سرشت خود وفادار است و بر اساس شرافت طبیعت خود عمل می کند و آزاد است ؟ البته تردیدی نیست که نویسنده باید برای زیستن و نوشتن ، پول و درآمد داشته باشد ، اما به هیچ وجه نباید برای به دست آوردن پول زندگی کند و بنویسد .

پرانژه [ شاعر و آوازخون فرانسوی 1780-1857 ] در یکی از ترانه های خود می خواند :

من برای ترانه سرایی زندگی نمی کنم ،

حضرت آقا اگر شما جایم را بگیرید ،

برای زیستن ترانه می سرایم ،

تهدید نهفته در ترانهء بالا در بر گیرندهء این اقرار ریشخند آمیز است که شاعر به محض این که شعر برایش وسیله شود به خود فروشی تن در می دهد .

نویسنده به هیچ وجه کارهای خود را وسیله نمی داند . کارهایش هدفی در خودند . او آثارش را برای خود و دیگران تا بدان حد از وسیله دور می داند که در صورت لزوم ، موجودیت خویش را هم برای وجود کارها یش قربانی می کند و این سخن واعظ دینی را – البته به شیوه ای به کلی متفاوت – سر لوحه کار خویش قرار می دهد : از خداوند اطاعت کن نه از انسانها . خود نویسنده نیز جزو این انسان ها ست ، با نیازهای بشری و امیال بشری خویش [...] نخستین آزادی مطبوعات آن است که حرفه نباشد . نویسنده ای که مطبوعات را تا حد وسیله ای مادی پایین می آورد سزاوار آن است که این برد گی درونی او با بردگی بیرونی یا سانسور مجازات شود . به عبارت دیگر مجازات او ، همانا سانسور است .

ترجمه از محمد پوینده – باز نویسی از رحمت خوشکدامن 30/ 1/2010

Rhz. 1842. MEW. I . P51. 51 . 54 . 60 . 70 . sq
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

فرامرز دادور / چپ و جنبش دمکراتیک حاضر در ایران

امروزه، در ایران، توده های میلیونی مردم، کارگران، بیکاران، محرومان، زنان، جوانان، دانشجویان، اقلیت های ملیتی و مذهبی و بسیاری از بخش های گوناگون جامعه بر روی محور مطالبات آزادی خواهانه و عدالت جویانه، کارزارهای مقاومت و اعتراض علیه نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی و حکومت گران خودکامۀ آنرا، در اشکال تظاهرات خیابانی، طومار نویسی، اعتصاب و انواع دیگر مبارزات حق طلبانه سیاسی/ اجتماعی به پیش می برند.

از ابتدای انقلاب در 1357، جنبش های اجتماعی و سازمان های مدافع منافع توده های مردم و به ویژه جریانات کارگری و سوسیالیستی، شدیداً زیر سرکوب قرار گرفته فعالین آنها زندانی و شکنجه گردیده، بسیاری اعدام شده اند. رژیم جمهوری اسلامی برای مقابله با جنبش کارگری، نهادهای فرمایشی خود مثل شوراهای اسلامی کار و خانه ی کارگر را جهت کنترل فعالیت های کارگری برپا نمود. سال های سال است که توده های زحمتکش ایران و از جمله کارگران، بیکاران و محرومان شهر و روستا در شرایط اقتصادی/ اجتماعی بسیار ناگوار زندگی نموده و از پایه ای ترین حقوق دمکراتیک دریغ گشته اند، در حالی که طیفهایی از سرمایه داران بزرگ و به ویژه وابستگان به رژیم و در عین حال خود حکومتگران با استفاده از قدرت سرکوب دولت به چپاول سرمایه های انسانی و همچنین عایدی های ناشی از فروش نفت مشغول هستند. در سال های اخیر، بخصوص از وقتی که روند "خصوصی شدن" که در واقع، واگذاری مؤسسات دولتی به نهادهای شبه دولتی و از جمله صندوق بازنشستگی و بیمه کارمندان دولت و انواع و اقسام شرکت های وابسته به سپاه پاسداران می باشد، آهنگ سریعتری به خود گرفته و به گفته ی غلامرضا کُرد زنگنه، رئیس سازمان خصوصی سازی، سهم تملک دولت در تولید ناخالص ملی از 60 درصد (120 بیلیون دلار) به حدود 40 درصد (68 بیلیون دلار) از تولید ناخالص سرانه رسیده (ایران تایمز 13 آذر 1388/ 4 دسامبر 2009)، روند چپاول، نیز، شدت بیشتری بخود گرفته است. افشاگری های افرادی مانند پالیزبان در سال های اخیر، عیان شدن حساب های بانکی نخبگان کشور در بانک های خارجی و همچنین ماجرای عبور مبلغ پول و طلا به اندازه ی بیش از 18 بیلیون دلار از مرز ترکیه نمونه های کوچکی از سطح غارت در ایران است.

به خاطر شرایط ناعادلانه اقتصادی و نبود آزادی و دمکراسی است که علی رغم وجود اختناق شدید سیاسی، بخش های آگاه تر و مبارزتر در میان کارگران ایران، در پروسه ی مقاومت دایم علیه رژیم همواره تلاش نموده که مبارزات خود را برای اخذ حقوق دمکراتیک سازماندهی کنند. در اوایل سال های 2000/1380 فعالین کارگری در میان اتوبوسرانان تهران، سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی را تشکیل دادند. چندی بعد کارگران مبارز در صنایع نیشکر هفت تپه شوش نیز اتحادیه ی مستقل خود به نام سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه را ایجاد نمودند. هر دوی این اتحادیه ها و گروه های دیگر مدافع حقوق کارگران و فعالین پشتیبان آنها توانسته اند که در حین پیشبرد کارزارهای اعتراضی خود، مطالبات حق طلبانه مانند پرداخت برای حقوق معوقه و اضافه وقت و افزایش در حداقل دستمزد را در فضای عمومی جامعه دامن بزنند. جای تعجب ندارد که رژیم ضد مردمی در ایران نیز برای مقابله با مبارزات در جنبش کارگری، فعالین شناخته شده ی آن را به شدت مورد حمله فیزیکی قرار داده، به زندان انداخته و شکنجه می کند. در میان فعالین زن و دانشجو نیز حرکت های شهامت آمیز در جهت مبارزه برای حقوق و آزادی های مدنی همچنان ادامه دارد. آنها نیز همواره در صدد تشکیل سازمان های مستقل خود بوده اند و در میان جنبش زنان، کارزار جمع آوری یک میلیون امضا برای احقاق حقوق مساوی و درماه های اخیر حول محور انتخابات، تشکیل "همگرایی جنبش زنان" که نزدیک به 40 تشکل و حداقل 700 تن از فعالین زن را در برمی گیرد (وب سایت مدرسۀ فمینیستی، مقالۀ 2599، 25 دسامبر 2009)، از جمله تلاش های مهمی هستند که برای پیشبرد مطالبات حق طلبانۀ زنان جریان دارد. فعالین دانشجویی، نیز با تشکیل انجمن ها و جریانات مطالباتی خود در صحنه جنبش مردم حضور جدی دارند.

سئوال اساسی در اینجا این است که در رابطه با جریان مبارزات کنونی از طرف جنبش دمکراتیک و آزادی خواه مردم علیه نظام جمهوری اسلامی، آیا می بایست از چه نوع مطالبات و شعارها دفاع نمود و اهداف سوسیالیستی را چگونه ترویج نمود؟ هم اکنون در ایران، جنبش دمکراتیک مردم که برخی آن را سبز خطاب می کنند، بر روی بستر مطالبات عام آزادی خواهانه و عدالت جویانه و بدون شک اکثریت آنها در راستای نفی نظام جمهوری اسلامی، مبارزات حق طلبانه خود را به سطح رادیکال تری ارتقاء داده با شرکت در تظاهرات میلیونی، رژیم ارتجاعی و سرکوبگر حاکم را به چالشِِ سرنوشت سازی کشانده اند. برخی از جریاناتِ درگیر در مبارزه که عمدتا غیرعلنی هستند در راستای سرنگونی نظام تلاش می کنند و شعار "مرگ بر ولایت فقیه" یکی از رایج ترین شعارها گشته است. اما بخش مهمی از جمعیت معترض هنوز بدیل خود در مورد نظام مورد نظر در فردای بعد از پیروزی انقلاب را مشخص نکرده اند. در این رابطه است که در مقابل بخش سوسیالیست از اپوزیسیون، ضرورت ارتقاء شناخت از خصلت جنبش اعتراضی مردم و بر اساس آن چگونگی طرح شعارها و مطالبات، در چارچوب مجموعه ای از خواسته های تاکتیکی و اهداف بلند مدت، هویدا می گردد. در خطوط پایین به نمونه هایی از فعالیت در بین جنبش کارگری اشاره می گردد.

در میانِ فعالین کارگری ایران، دیدگاه ها و شمه هایی از بدیل های متفاوت حضور دارند. مثلا یک خط فکری، مبارزات کارگری در اشکال اعتراضات، اعتصابات و تلاش در جهت ایجاد سندیکاهای مستقل را بخشی از فعالیتهای درون جنبش دمکراتیک دانسته بر آن است که اکنون با توجه به "جو اعتراضی جامعه" خواسته های کارگری می باید از سطح تقاضا برای "پرداخت دستمزدها" فراتر رفته، سمت و سوی آنها می باید در جهت طرح مطالبات سیاسی مانند "آزادی کارگران سیاسی و رفع ممنوعیت آزادی تشکل" باشد (ناصر اصغری، وب سایت چشم انداز کارگری، 5 دسامبر 2009). به نظر می رسد که پیشبرد مبارزات مردمی جهت اخذ مطالبات عام دمکراتیک یکی از اولویت های این تفکر را تشکیل می دهد.

یک نظرگاه دیگر که افرادی مانند "محسن حکیمی، یکی از فعالین جنبش کارگری نمایندگی آن را می کند به پیشبرد همزمان ترکیبی ازمبارزات دمکراتیک/ ضد استبدادی و "مبارزه انقلابی کارگران علیه سرمایه داری" معتقد است. این نوع تفکر، معوق کردن مطالبات سوسیالیستی به بعد از دورانی که دمکراسی سیاسی تحقق پیدا نموده است را "رفرمیستی" دانسته، "رفرمیسم راست" را که عمدتاً به مبارزات "سندیکایی در چارچوب سازش با نظام سرمایه داری" اعتقاد دارد، شدیداً به چالش می طلبد. وی همچنین "رفرمیسم چپ یا فرقه گرانه" که خصلت "امپریالیسم ستیزی ملی گرانه" داشته، مبارزه علیه رژیم را، صرفا، "فرا طبقاتی" و ضد استبدادی یا "سرنگونی طلبانه" تشخیص داده و حرکت در راستای هدف مورد نظر (سرمایه داری دولتی) را دو مرحله ای و در گرو کسب قدرت سیاسی از طرف "حزب انقلابیون حرفه ای" می داند، را، رد می کند (محسن حکیمی: چرا منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر،وب سایت کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری، آبان 1388). به نظر حکیمی، پرولتاریا می باید "به صورت طبقه" قدرت سیاسی را کسب نموده در جهت "لغو روابط کارمزدی"، "محو جامعه طبقاتی" و "اجتماعی شدن مالکیت" حرکت نموده، در پروسه مبارزات، انسان ها، می بایست از مرحلۀ فکری "درخود" (نا خود آگاهانه) به سطح "برای خود" (خود آگاهانه) ارتقا یابند و طی یک گذار از فاز "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه ی کارش" به شرایط "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش" برسند. به نظر وی در این دورانِ دو مرحله ای، برخلاف دیدگاه لنینی، دولت حزبی وجود ندارد و "دولت کارگران" دمکراسی واقعی را برقرار می کند. حکیمی و کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری، به ویژه در منشور اخیر خود تحت عنوان منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران، در نفی مبارزات صرفا دمکراتیک برای "دمکراسی سیاسی" و "حقوق مدنی" که به سیادت مناسبات سرمایه داری خدشه ای وارد نمی کند، اعتقاد بر این دارند که مبارزات می باید از هم اکنون "رویکرد ضد سرمایه داری با افق امحای کارمزدی" داشته و دولت ها تحت عناوین مختلف، چه دولت حزب کارگری و یا نوع دمکراتیک و ملی آن که در واقع به خاطر حفظ مناقع بوروکراتیک و جایگاه قدرت نخبگان جدید ازمزایای اقتصادی خود و شرکای خصوصی در جامعه دست نمی تابند و در واقع نگهبان و پاسدار حاکمیت سرمایه هستند، باید نفی گردند.

در منشور مزبور، مجموعه ای از مطالبات دمکراتیک و از جمله تعیین "حداقل دستمزد ماهانه کارگران... بر اساس ثروتی که آنان برای جامعه تولید می کنند"، رایگان بودن مراقبت از افراد زیر 18 سال، سالمندان و معلولان، برخورداری از تامین اجتماعی از قبیل "حقوق بازنشستگی، از کارافتادگی و بیمه بیکاری" و آزادی های بی قید و شرط سیاسی مطرح می گردند. به نظر حکیمی و کمیته هماهنگی، تحقق جامعه انسانی و سوسیالیستی که عاری از استثمار و ستم اجتماعی باشد "در گرو نابودی ماشین دولتی سرمایه داری و استقرار دولت شورای انقلابی طبقه کارگر" بوده و تا محو کامل روابط سرمایه داری، کارگران می باید "متحد و متشکل در شوراها" فعال گردیده، در پروسه ی ارتقاء "خودآگاهی" و "به دست گرفتن قدرت سیاسی" در جهت محو روابط کارمزدی، "گام به گام"، پیشروی کنند. در راستای این تفکر، شخصیت های دیگر جنبش چپ مانند ناصر پایدار نیز در نفی "اشکال متنوع سوسیالیسم بورژوایی، سندیکالیسم، جنبش ملی ناسیونالیستی تعیین حق سرنوشت" و مقابله با چپ رفرمیستی که "جنگ و ستیز خویش برای بهبود وضعیت معیشتی و رفاه اجتماعی را درچهاردیواری قبول مناسبات بردگی مزدی و تمکین به نظم تولیدی و سیاسی و مدنی سرمایه داری" محصور ساخته به تشکل های حزبی می پردازد، اعتقاد دارد که "نگاه رویکرد ضد سرمایه داری و برای لغو کارمزدی"، برخلاف خط مشی ملقب به "احزاب ابواب جمعی، رفرمیسم چپ مسالمت جوی یا میلیتانت"، تمامی اشکال پیکار طبقه کارگر و از جمله "مبارزه برای افزایش مزدها و ارتقاء هر چه بالاتر سطح معیشت یا رفاه اجتماعی گرفته تا ستیز برای حصول آزادی های سیاسی و حقوق مدنی و رفع تبعیضات جنسی یا الغای کار کودکان و بهبود محیط زیست و تمامی قلمروهای دیگر" را "اجزاء پیوسته یک جنبش سراسری طبقاتی ضد سرمایه داری" تلقی نموده، بدیل واقعی "کمونیستی" را یک "رویکرد ضد کارمزدی برای سازمان یابی شورایی و ضد سرمایه داری توده های کارگری" می داند. ناصر پایدار، در عین حال مخالف تفکیک کردن "جنبش های موسوم به اجتماعی از جنبش کارگری" و "بسته بندی این جنبش ها در قالب های دمکراتیک، بوده آنها را "عمدتاً حوزه های پیوسته و همگن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر" می داند (مجله آرش، 103، اوت 2009/مرداد 1388: 245-238).

این نوع تفکر، بدرستی، به گرایش صرفاً رفرمیستی/سندیکالیستی که مطالبات دمکراتیک (ب.م. حق تشکیل سندیکای مستقل) را هدف اصلی خود قرار می دهد انتقاد می کند. جریاناتی که دست یابی به حقوق مدنی و آزادی های سیاسی را در گرو حرکت های گام به گام، اصلاح طلبانه و در چهارچوب نظام حاکم حاضر دانسته، مبارزات هدفمند برای تحولات بنیادی سیاسی و اجتماعی را خیال پردازانه و ماجراجویانه می دانند، در واقع به ایجاد سطحی از توهم و رضایت به یک دوران طولانی غیرانسانی از شرایط زندگی در میان مردم دامن می زنند. این شیوۀ نگاه به دخالت در زندگی اجتماعی، به معنی پذیرش منطق قدرت تحمیل شده، به مردم، با درجات متفاوت، از طرف جناح های حاکم در رژیم است. نظرگاه چپ سنتی، نیز، که مبارزات سوسیالیستی را عمدتاً حول محور تصرف قدرت حکومتی از جانب "سازمان انقلابیون حرفه ای" متمرکز می کند و هنوز با عمل کردهای غیردمکراتیک و آمرانۀ احزاب و سازمان های چپ، درگذشته و تجربۀ تلخ و نادرست در نظام های تک حزبی خط کشی جدی نکرده است، بدرستی، نفی میشود.

اما، یک مخالفت اصولی با هر دو انحراف راست و چپ در جنبش چپ، می باید در رابطه با مبارزات قهرمانانۀ مردم ایران برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی، آلترناتیو واقع گرانه و قانع کنندۀ دمکراتیک و سوسیالیستی داشته باشد. تفکری که مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی را مبارزه علیه کلیت نظام سرمایه داری می داند و معتقد است که از هم اکنون شعارها و مطالبات و مضامین ضد سرمایه داری می باید عمدگی داشته و آن قسمت از فعالیت ها و مطالبات دمکراتیک که آشکارا خصلت و سمت و سوی سوسیالیستی نداشته باشند را فرعی قلمداد می کند، درصورت غلبه یافتگی، جنبش چپ را در حاشیه قرار می دهد. طرح یک سری اهداف مانند استقرار حکومت کارگری به شکل شورایی و سازماندهی جامعه حول محور مناسبات غیر کالایی/غیر مزدی و حرکت به سوی فاز بالاتر و محو دولت، به خودی خود کافی نیست و تاکید یک جانبه بر آنها اعتبار چندانی از جنبش چپ در میان تودۀ مردم برجای نمی گذارد. برای اینکه نظرگاه چپ مورد توجه قرار گرفته از طرف بخش های آگاه تر و رادیکال تر در میان جنبش های کارگری و دمکراتیک پذیرفته شود، ضروری است که در مورد مرحلۀ گذار از شرایط حاضر به جامعه انسانیِ مورد نظر، تحلیل های واقع گرایانه ارائه شوند. نا روشن گذاشتن خط سیر مبارزات به سوی سوسیالیسم و در نظر نگرفتن امکان ظهور متغیرهای نامعلوم در دوران قبل و بعد از مبارزات دمکراتیک و انقلابی و همچنین عدم پیش بینی های لازم سیاسی برای برخورد با آنها یک خلاء حیاتی در استراتژی مبارزه برای سوسیالیسم است.

در واقع این درست است که فعالین در جنبش چپ می باید همواره حول محور اهداف سوسیالیستی مبارزه کنند. اما سئوال این است که اگر رژیم های سیاسی و نظام های برآمده از تحولات انقلابی، حداقل در ابتدا ماهیتی سوسیالیستی و ضد سرمایه دارانه نداشته، اما حامل ظرفیت های دمکراتیک و زمینه های مناسبتر برای تحولات در جهت روابط عادلانه تر و انسانی تر باشند، آیا این اشکال و خصلت های دمکراتیک و مترقی نمی باید در پروژه ی حرکت در جهت سوسیالیسم جای داشته مورد بررسی و اثرگذاری قرار بگیرند. در دنیای بسیار مرتبط امروز، توده های مردم، مجهز به توشۀ تاریخی مثبت و منفی از تجربیات سوسیالیسم در جهان و با این ذهنیت که علاوه بر آینده در زمان حاضر نیز خواهان بهبودی در شرایط زندگی خود هستند، آگاه تر و هوشیار تر از آن هستند که سرنوشت زندگی خود را کورکورانه به سیر تحولات "قانونمند" که در زیر سایه ی فلسفه ماتریالیسم دیالکتیکی به وسیله ی پیشقراولان حزبی "شناسایی" شده اند بسپارند. بدیهی است که ایجاد شرایط انسانی تر که در دوران قبل از پیروزی انقلاب اجتماعی نیز بسیار با ارزش هستند در گرو سازماندهی هر چه دمکراتیک تر و عادلانه تر جامعه است. در این رابطه است که پیروزی دمکراسی و استقرار نظامی متکی بر حق رأی عمومی (جمهوری) و نهادینه شدن آزادای های مدنی، ایستگاه بسیار مهمی برای اکثریت توده های مردم است که آگاهانه و با مشارکت مستقیم و غیرمستقیم خود از سرمایه داری عبور کنند. در عین حال توده های زحمتکش، کارگری و محروم نیاز به این دارند که ازکیفیت و اشکال زندگی نوع سوسیالیستی یک ترسیم کلی داشته باشند. اگر همانطور که حکیمی از قول مارکس می نویسد "گام نخست انقلاب کارگری عبارت است از پیشروی پرولتاریا به سوی تبدیل شدن به طبقه حاکم، یعنی پیروزی دمکراسی"، آیا استنباط از دمکراسی مزبور برای توده های مردم روشن است و آیا چگونه، با چه سرعت و در چند مرحله پیاده میشود. آیا این ادعا که نظام اجتماعی سوسیالیستی، شورایی و متشکل ازتجمع های شبکه ای/ افقی و استوار بر روابط غیرکالایی/ غیرکارمزدی می باشد، به تنهایی کافی است. آیا حتی یک حکومت کارگری که استقرار سوسیالیسم، پروژۀ اعلام شده آن باشد می تواند، بلافاصله، روابط اقتصادی/ اجتماعی در سراسر جامعه را از خصلت کالایی مبرا بکند.

مگر می توان عوامل ذهنیِ آکنده از فرهنگ استیلا یافته سرمایه داری مانند کالاستایی (فتیشیسم کالایی) و سودجویی فردی را در کوتاه مدت (مگر اینکه به سیاست های خودکامه توسل گردد) از جامعه تصفیه نمود و به جای آن نظام شورایی را که مجموعه ای از تجمع های کارگری و مردمی را در بر می گیرد که مبتنی بر مناسبات برابرگونه و همبستگی آور و نه روابط کالایی و کارمزدی باشد را بر پا نمود. آیا توده های مردم بر مبنای چه تجربیات و بر اساس چه درجه از اعتماد به تئوری پردازان و چه سطح از اعتقاد به پروژه سوسیالیسم، سرنوشت خود و خانواده و نسل های اینده را دستخوش طوفان ها و تحولات رادیکال و انقلابی می کنند تا به جامعه انسانی مورد نظر دست یابند. البته، برای سوسیالیست ها احساسی شیرین است اگر تصور گردد و توقع باشد که در آینده (فردای بعد از انقلاب) خودِ توده ها با تشکیل خود به خودی انجمن ها و روابط شبکه ای/ افقی و بر اساس مناسبات غیرکالایی و بدون وجود حکومت مقتدر مرکزی و قانون جامعه (قانون اساسی) به پیشواز استقرار جامعه مزبور می شتابند. اما این نوع خیال پردازی های جذاب، با واقعیت های نا هموار جامعه، تطابق منطقی ندارند. در ایران کارکنان واحدهای اقتصادی کوچک بخش اعظم نیروی کار (بیشتر از 70 درصد) را تشکیل می دهند و مؤسسات بزرگ اقتصادی نیز، رفته رفته به مجموعه ای ازکارگاه ها و شرکت های کوچکتر پیمانکار و متشکل از کارگران موقت و کم کار تبدیل گشته و در سال های اخیر به خیل عظیم بی کاران اضافه گشته اند. کمتر از 50 درصد از نیروی کار به طور کارمزدی فعالیت می کنند و حدود 60 درصد از کارگران در عرصه خدمات و فعالیت های غیر تولیدی کار می کنند. مثلاً به این سئوال باید جواب داده شود که در صورت سازماندهی شورایی جامعه (ب.م. شوراهای کارگری) و عدم وجود یک مرکزیت دمکراتیک سوسیالیستی، اکثریت کارگران و زحمتکشان درگیر در عرصۀ فعالیت های غیر تولیدی که مستقیماً ارزش تولید نمی کند، در صورت استقرار سوسیالیسم، آیا بر مبنای چه ارزش اجتماعی و چه معیاری حقوق و پاداش دریافت کرده و اصلاً چگونه آنها قادر خواهند بود که ضروریات حیاتی برای معاش خود را تهیه می کنند.

این موضوع را می توان از زوایای متنوع، بیشتر شکافت. اما طرح آن در اینجا بدان خاطر است که تاکید گردد، بعد از پیروزی انقلاب، چه از نوع دمکراتیک و یا سوسیالیستی آن، حتی اگر که مردم از شرایط بهتری برای مشارکت در سرنوشت اجتماعی برخوردار شده باشند، هنوز هم حکومت مرکزی و قانون اساسی برای ادارۀ جامعه ضروری هستند. به خصوص اینکه، در عصر حاضر یک زندگی مدرن و راحت به سطح معینی از دستاوردهای بشری از قبیل تکنولوژی، تولیدات مادی، دانش و نهادینه گشتن حقوق دمکراتیک و آزادی های مدنی نیاز دارد که پیشرفت متقارن و هماهنگ آنها به عامل بسیار مهم ذهنی یعنی سازماندهی سیاسی جامعه نیازمند است. در این ارتباط است که تجمع ها و سازمان های سیاسی/ اجتماعی اهمیت پیدا می کنند. اگر با تفکر مدافع حکومت های تک حزبی به درستی خط کشی شود، می توان به افق وسیعی از جنبه ها و کارکردهای مثبت و سازنده از طرف جریان های سازمان یافته و هدفمند از قبیل گروه های مدافع آزادی/ دمکراسی/ سوسیالیسم، طرفدار محیط زیست و برابری حقوق زنان اشاره نمود. بسیاری ازتجربیات و تخصص های انسانی در ظرف های گروهی و در ارتباط تنگاتنگ با نیازهای روزانه شکل می گیرند. برای مثال مدیریت درست در سطوح محلی و سراسری جامعه، به ویژه اگر در راستای توزیع عادلانه ثروت و قدرت و برچیدگی روابط استثماری و ستمگرانه باشد به نیروی عظیم انسانی که به شیوه های دمکراتیک و در اشکال جمعی تمرکز یافته و به طور مؤثر ابتکارات و خلاقیت های جمعی را استفاده نمایند، احتیاج دارد.

امر سازماندهی سوسیالیستی در جوامع مدرن امروزی در جهت اشتغال کامل، درمان و آموزش مجانی، تهیه مسکن، وسایل عمومی نقلیه، ایجاد سیستم های پیشرفته تلفن، برق و آب، مقابله با سوانح طبیعی، انجام گیری تحقیقات علمی و بسیاری دیگر از شالوده های ضرور اجتماعی به انرژی و نیروهای انسانی نیاز دارد که بخشاً در اشکال ارزش اضافی اجتماعی انباشت شده از طرف توده های مردم و با مدیریت دمکراتیک از طرف نمایندگان واقعی آنها مورداستفاده قرار می گیرد. بسیاری از ایده ها، بینش ها و راه کارهای انسانی، برای سازندگی و ادارۀ دمکراتیک و عادلانه جامعه از درون مباحث و رد و بدل منطقی نظرات در میان افراد و به ویژه در بین سازمان های سیاسی/ اجتماعی می جوشد که در فعالیت های جنبش های اجتماعی مشارکت داشته و در پروسه ی مبارزات، قبل و بعد ازتحولات سیاسی/ اجتماعی و انقلاب، به طور منظم تر و منسجم تر به مثابۀ بدیل های ساختاری و مضمونی درجامعه عرضه می شوند. موضوع مهم در اینجا این است که آیا این چنین مسایل حیاتی، نباید پیشاپیش بررسی شده و از حالا برای فردای انقلاب، مورد تحلیل و شناخت، جهت عرضه آلترناتیوهای انسانی تر قرار گیرند. امروزه در ایران، جنبش دمکراتیک و آزادی خواه مردم، اهداف و خواسته های حق طلبانه و البته متنوعی را با خود حمل می کند. اکثریت جامعه را توده های زحمتکش، کارگری، بی کار و محروم تشکیل می دهد که علی رغم وجود برخی توهم ها و ناروشنی ها از ماهیت مبارزات جنبش، در مجموع خواهان آزادی، برابری و عدالت اقتصادی، یعنی شالوده های تشکیل دهنده آرمان های سوسیالیستی، می باشند. منتهی به دلایل بسیار و از جمله سلطۀ 30 سال اختناق و سرکوب، نبود یک اپوزیسیون متحد و سازمان داده شده حول محور مطالبات عام دمکراتیک و عدم وجود اعتقاد و اعتماد به شعارهای ایدئولوژیک و رنگ آمیز شده از طرف بخشی از سازمان ها در اپوزیسیون، مبارزات کنونی جنبش مردم در یک فضای نا معلوم سیاسی و عاری از افق های روشن از لحاظ بدیل های ساختاری و مضمونی، قرار گرفته است. اصلاح طلبان حکومتی و طیف هایی ازاعتدال گرایان لیبرال در اپوزیسیون تلاش می کنند که سمت و سوی مبارزات مردم، به سوی تحولات رقیق در چارچوب نظام فعلی محدود گردد. بخش های دیگری از اپوزیسیون که به سرنگونی نظام پای بند هستند، آلترناتیو های خاص مسلکی و سکتاریستی خود را مدّ نظر دارند. اما اکثریت بالقوۀ جریانات در این جنبش عظیم دمکراتیک، با درجات متفاوت و به طور عام خواهان دمکراسی و عدالت اجتماعی هستند که طیف هایی از سوسیالیست ها نیز به این بخش تعلق می گیرند. و اقعیت این است که در حال حاضر در ایران، نه جریانات سوسیالیستی از قدرت انسانی و سیاسی لازم برخوردار هستند که بتوانند در جنبش مردم مداخلۀ مؤثر داشته باشند و نه اینکه توده های میلیونی تظاهر کننده هنوز به آن سطح از شناخت و اعتقاد رسیده اند که اهداف دمکراتیک واقعی سوسیالیستی (تاکید بر عدالت اقتصادی و دمکراسی مشارکتی) را به مثابۀ سنگ بنای اعتراضات و مقاومت های خود انتخاب بکنند. در رابطه با این اوضاع است که از طرف جنبش چپ ایران سیاست های متفاوتی در قبال مبارزات کنونی از طرف مردم علیه شرایط سیاسی حاکم، اتخاذ گردیده است. در اینجا به سه گرایش اشاره می شود.
1- سیاست پیوستن و حل شدن در جنبش دمکراتیک و همگامی تدریجی با کارزارهای مطالباتی مردم، بدون عرضه و تبلیغ هرگونه افق سیاسی و بدیل های ساختاری برای سوسیالیسم.
2- خط کشی قاطع و مبارزه با طیف های مختلف حکومتی و همچنین جریاناتی در اپوزیسیون که عبور از مناسبات سرمایه داری مواضع اعلام شده ی آنها نیست. بر اساس این نظریه، بدیل سوسیالیستی، یعنی نظامی با مشخصات به مانند مالکیت اجتماعی، حکومت کارگری، مدیریت شورایی و مناسبات غیرکالایی/غیرکارمزدی، می باید از هم اکنون هدف عمده برای مبارزه قلمداد گردد. بدین معنی که مطالبات دمکراتیک از قبیل آزادی های سیاسی، در صورت دسترسی به آنها، به خودی خود دستاورد مهمی نیست و مبارزان جبش چپ نباید به این نوع مطالبات فرعی و کوتا مدت بپردازد.
3- اما نگاه منطقی تر آن است که با اتخاذ سیاست دفاع قاطعانه از خواسته های دمکراتیک مانند آزادی های مدنی و حقوق دمکراتیک میباید در جهت هدف نهایی یعنی ایجاد جامعه ای انسانی و غیر استثماری، مبارزه گردد. تفکر غالب در این خط مشی استقرار دمکراسی سیاسی (جمهوریت)، جدایی دین و ایدئولوژی از حکومت و نهادینه شدن اصول طرح شده در بیانیه حقوق بشر را به خودی خود دستاورد چشمگیری محسوب نموده مبارزه مداوم برای پیشبرد انقلاب از عرصۀ ساختار حقوقی/ سیاسیِ دمکراتیک به مناسبات عادلانه ترِ اجتماعی را بخش جدا نا پذیر از استراتژی دراز مدت و سوسیالیستی خود می داند. در جنبش دمکراتیک حاضر در ایران، خواسته های آزادی خواهانه و عدالت جویانه، عمدۀ مطالبات را برای اکثریت توده های مردم تشکیل می دهد، اما بخش های عظیمی از آنها هنوز افق روشن و فرموله شده ای در مورد شکل و خصلت جامعه انسانی تر ومورد نظر خود در دوران بعد از انقلاب را ندارند. با این وجود، ذهنیات پویا و خروشان مردم، در پروسه ی مبارزات حق طلبانه کنونی از تحرک عظیمی در جهت رادیکالیسم سیاسی/ اجتماعی برخوردار است. در این ارتباط تجمع ها و احزاب سیاسی مترقی و سوسیالیستی می توانند نقش مؤثری در شکل گیری مناسبات اجتماعی آتی داشته باشند.

به طور خلاصه اینکه، جنبش چپ در حین اینکه نباید از پروژه ی سوسیالیستی و مبارزات معطوف بدانسو غفلت ننماید، در عین حال موظف است که ازمطالبات دمکراتیک مثل حق تشکیل سندیکاها، شوراها و انجمن های مستقل کارگری، زنان، دانشجویان و استقرار دمکراسی در کل پشتیبانی نماید. تا وقتی که فعالیت های اشتراکی و همبستگی آور در اشکال جمعی از قبیل شوراها، انجمن ها و تعاونی های تولیدی/ اجتماعی تجربه نشده، خصلت های برابری طلب و سوسیالیستی آنها، آگاهانه مورد پذیرش داوطلبانه کارگران، زحمتکشان و اکثریت توده های مردم قرار نگیرند و تا وقتی که مشخصات عمدۀ مربوط به بدیل های ساختاری/ مناسباتی و قابل اعتبار در سطح جنبش سوسیالیست جهان و ایران ترسیم نگشته باشند، نمی توان از توده های زحمتکش انتظار داشت که مشخصاً برای سوسیالیسم مبارزه نمایند. به گفته رابین هانل "مردم، همه گونه حق دارند که بیشتر از کلیشه ها و کلیات بخواهند" (هانل: 2005:167). بدیهی است که تا به حال برای بخشی از جنبش روشن گشته است که نمی توان از یک طرف با توسل به سیاست های خودکامه و متکی بر شیوه های فرماندهی و از طرف دیگر با اعتقاد به رها نمودن روابط اقتصادی به قلمرو مکانیسم بازار، به ایجاد یک جامعه سوسیالیسم دمکراتیک دست یافت. در عین حال نظرگاهی که با نفی بسیاری از دستاوردهای بشری در عرصه های مناسبات سباسی/ اجتماعی (جمهوریت، آزادی های مدنی، حقوق بشر، غیره) بدیل هایی مانند خود حکومتی های مستقل و خودکفا را از حالا به مثابۀ ساختارهای بلافاصله برای مدیریت جامعه سوسیالیستی معرفی کرده انتظار دارد که جامعه مدرن و پیچیده ی کنونی بدون عبور از مرحله ی گذار که ترکیبی از تجربیات عملی و ارتقاء شناخت از مناسب ترین روابط و نهادهای اقتصادی/ اجتماعی را در بر می گیرد، به جامعه انسانی تحول یابد، اوج خیال پردازی و ایده آلیسم را به نمایش می گذارد. جنبش دمکراتیک حاضر در ایران حامل مجموعه ای از نقصان ها و پتانسیل ها است واز جریانات سوسیالیستی دخالت هوشیارانه و واقع گرایانه می طلبد.
31 ژانويه 2010



منابع
- ایران تایمز چاپ واشنگتن
- وب سایت چشم انداز کارگری
- وب سایت کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
- مجله آرش، چاپ پاریس
- رابین هانل
Robin Hahnel, “Economic Justice & Democracy”, 2005 Rout edge, New York
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

نسان نودينيان / مروري كوتاه بر درس و آزمونهاي قيام ٢٢ بهمن.

در آستانه ٢٢ بهمن هستيم. درسهاي قيام ٢٢ بهمن در شرايطي كه توده عظيم ميليوني مردم در خيابان هستند، بيش از هر دوره اي ضروري و شيرين است. خاطرات دوره قبل و روز ٢٢بهمن و روزهاي حاكميت مردم بر سرنوشت خود، روزهايي كه هنوز دستهاي سياه و جنايتكار جمهوري اسلامي بر سر جامعه حاكم نبود جذاب ترين خاطره نسل ما است. آنروزها همه چيز را قدرت و اراده مردم تعيين ميكرد. نفرت از رژيم و دم ودستگاهش با چنان صراحت و قدرتي ابراز ميشد كه كار بدستان و عاليجنابان براي فرو نشاندن وحشتشان اينجا و آنجا با دليل و بي دليل عجز و لابه ميكردند كه "ما كاره اي نبوديم"، "مجبور شديم"، "فريب خورده بوديم"، امروز كم نيستند افرادي از نيروهاي بسيج و مسلح جمهوري اسلامي كه به روزهاي دوره قيام ٢٢بهمن افتاده اند، از سرنوشت سياه و همكاري با رژيم پشيمانند. دشمنان مردم عقب نشسته بودند و سراسيمه خود را در سوراخها از چشم مردم پنهان ميكردند.


احساس آزادي و رهائي را ميشد در چهره هاي همه مردم تماشا كرد. آنروزها در واقع روزهاي جشن و خوشي و پيروزي ما مردم قيام كرده بود. در تهران و بسياري شهرهاي بزرگ خانواده هاي فقير كه شب ها را زير حصير حلبي آبادها به صبح ميرساندند با متواري شدن گزمه هائي كه از مستغلات بساز و بفروش هاي ثروتمند و طماع محافظت ميكردند، صاحب خانه شده بودند. بخش و بلوكهايي از شهرك اكباتان كه ما روزهائي از تعطيلات تابستان همراه رفقا براي كار در ميان كارگران در آنجا كار ميكرديم به تصرف خانواده هاي كارگر و فقير درآمده بود.


كارگران در كارخانه ها بساط زورگوئي كارفرمايان و سرپرستان را جمع كرده و براي خودشان آقائي ميكردند. امروز با وجود هزاران اعتصاب كارگري، فضاي اتحاد و همبستگي طبقاتي، با وجود بيش از سه دهه بر پايي روزهاي با شكوه اول ماه مه، با ايجاد اولين و ابتدائي ترين امكانات تحرك طبقاتي، كارگران به مثابه صاحبان قدرت سياسي و جامعه ميتوانند، جامعه و كل نظام سياسي آتي و قدرت سياسي را در اختيار خود بگيرند. دير نيست آنروزي كه طبقه كارگر در صحنه سياست حرف اول و آخر را بزند.


در مدرسه ها ديگر از كنترل پليسي و و سانسور خبري نبود و شاگردان و معلمان از هر چيزي كه ممنوع و حرام بود، از سياست و كشورداري هر چه ميخواستند ميگفتند و مينوشتند. امروز در شرايطيكه در آستانه اعتلاي جنبش مردم براي سرنگوني هستيم، در شرايطيكه جامعه در حال خفقان بود، جنبش آزاديخواهي معلمان اميدهاي خفته رهايي از چنگ اين نظام را با شعار سوسياليسم بر خيز براي رفع ستم به اهتزا در آوردند. افق و آرمان اعتراض و مبارزه را در شكل وسيع و سراسري به نمايش گذاشتند. و دير نيست آنروزهايي كه در مدارس حجابها پرت شوند. و فضاي سكولار و مدني بر مدارس مجددا برقرار شود.


در خيابانها و قهوه خانه ها همه جا بساط بحث و سياسي و نطق و خطابه و مناظره بر قرار بود. مردم تلافي يك عمر نچشيدن مزه آزادي بيان و اجتماع را بخصوص پس از چندين ماه حكومت نظامي بي رحمانه، اكنون در كوچه و خيابانها در مياوردند. پليس و امنيه جرات برچيدن اين تجمعات را كه نداشت هيچ، ديگر جرات خود نشان دادن هم نميكرد. امروز خيابانها در تصرف مردم هستند. ٦دي امسال جلوه هاي بسيار زيبا از تصرف خيابانها و پاكسازي مزدوران جمهوري اسلامي به نمايش درآمدند. دير نيست آن روزهايي كه رقص و پايكوبي و پرت كردن حجاب با جلوه هاي باشكوهتر آزادي بيان و تجمعات بدور از سركوب و جنگ و گريز، خيابانها به تصرف مردم در بيايند. در ده سال گذشته از ١٨تير ١٣٧٨ ببعد اين جلوه هاي باشكوه اعتراض خياباني توسط مردم انجام گرفته.


همه كتابهائي كه سالهاي سال زير سانسور بودند در آن دوره كرور كرور چاپ شدند و به بازار آمدند. امروز، اما به يمن انقلاب انفورماتيك نسل جوان ما در ايران به نسل انقلاب فيس بوك و تويتر و يوتوب نام گذاري شده. اگر آندوره براي نسل ما براي باز تكثير آثار ماركسيستي و چه بايد كرد ميبايست شبهاي طولاني به بازنويسي و كپي اين آثار ميپرداختيم، اما امروز با انقلاب انفورماتيك و وبلاگ نويسي دسترسي به آثار و متون سياسي و ماركسيستي و انقلابي سهل و ساده شده است. نسل جوان ما در ايران امروز نسل انقلاب در عرصه وبلاگ نويسي و فيس بوك و تويتر و يوتوب است. دير نيست روزي كه سانسور و فيلتر نظام جمهوري اسلامي برچيده شود، مردم ايران و نسل فعال سياسي اين جامعه در رديف اولين هاي اين انقلاب انفورماتيك در سطح جهان قرار گيرد.


در آنرمان هيچ جاي دنيا از ايران آزادتر نبود و با مردم هيچ جاي دنيا همانند مردم آنروز ايران به احترام رفتار نميشد. در آنروزها ما قيامي همگاني را در صحنه سياست و اعتراض خياباني به نمايش گذاشتيم كه در نوع خود منحصر بفرد بود. قيامي مردمي با قامتي ميليوني، با صدايي رسا مرگ بر شاه. مردم دنيا و مشتاقان راه آزادي و برابري و رهائي بعد از سالهاي دهه شصت و هفتاد اينبار در قامت قيام مردمي ما، بار ديگر فضاي آرمانخواهي و انقلابي را تجربه كردند.


قيام مسلحانه مردم نقطه اوج اين جشن همگاني بود. مردم مسلح به تفنگ و تپانچه و كوكتل آتشزا آخرين پايگاه هاي مدافعان استبداد سلطنتي را به محاصره در آوردند، ارتباط آنها را با بستن جاده هاي اصلي شهر قطع كردند و با حملاتي جانانه به پادگانها، مقرهاي ساواك، كاخ سلطنتي، زندانها، فرودگاه ها، راديو تلويزيون، آخرين مقاومت آشكار آنها را در هم شكستند و به اين ترتيب اثبات كردند كه هيچ نيرويي در برابر اراده انقلابي آنها تاب مقاومت ندارد.


اما پر شكوهترين جنبه قيام و كلا روزهاي اوج انقلاب كه هر بيننده اي را خيره و محسور ميكرد رابطه مردم با يكديگر بود. همبستگي و مودتي كه درميان آنها موج ميزد در هيچ زمان ديگري نظير نداشت. گوئي همه برادران و خواهران تني يكديگر شده اند. در هر خانه اي را كه ميزدي بگرمي راهت ميدادند، انگار كه همانجا بدنيا آمده اي به هر جمعيتي كه وارد ميشدي تحويلت ميگرفتند. گوئي از قديم آشنايشان بوده اي. به حرفهايت گوش ميدادند شريك صحبت ها و نظراتت ميشدند. مسئولانه اشتباهاتت را يادآوري ميكردند، كاري كه مربيان دلسوز هم بزحمت حوصله اش را دارند. در خيابانها اگر زمين ميخوري و كمك ميخواستي دهها دست بسويت دراز ميشد گوئي كه كودكي تازه پا گرفته اي. اگر از درد ناله ميكردي دهها كس در آغوشت ميكشيدند انگار كه صدها مادر و پدر از آنت شده است. كافي بود كه كمي آب بخواهي تا چندين تنگ آب پر از يخ هديه ات كنند. انگار نه انگار كه اينها همان مردمي هستند كه آب زرشك تقلبي را تنها پس از گرفتن پولش بدستت ميدادند يا بخاطر تنه اي كه نا غافل به تنشان زده بودي در همان خيابان فحش نثارت ميكردند و يا براي قاپيدن مزد ناقابل يك روز بيلداري و عملگي در همان ميدان يقه ات را ميگرفتند و بر زمينت ميكوفتند. آن روزها سر آمده بود، انسانهاي ديگري متولد شده بودند، ديگر غريبگي معنائي نداشت. بياد ماركس ميافتادي كه ميگفت در اين نظام مسخ كننده، جائي كه همه چيز براي مبادله است بشر از بين ميرود و تبديل به پول ميشود، فرديت و اخلاق بشري به كالائي خريدني تبديل ميشود، پيوند اجتماعي بين افراد به رابطه بين اشيا مبدل ميشود و بشر با ذات خودش با خودش بيگانه ميشود. با خود ميگفتي كه اگر فقط تركي كوچك و سطحي بر پوسته اين نظام جهنمي بتواند تغييراتي چنين باور نكردني در عرض مدتي كوتاه در رفتار انسانها با همنوعانشان يعني با خودش پديد آورد، با انهدامش به چه آرزوهائي ميشود تحقق بخشيد. در ايران امروز اما، دشواري هاي از خود بيگانگي و فاصله ثروتمند و طبقات دارا با طبقه كارگر و اقشار ميليوني مردم زحمتكش بمراتب سخت تر و عميق تر است. راه هاي سخت و دشواري در راه ايجاد همبستگي مردم با همديگر پيموده شده است. همبستگي و مودت مردم در شكل ميليوني در خيابانها به نمايش درآمده است. ششم دي ماه امسال نمونه سمنليك اين همبستگي و اتحاد اعتراضي بود. همه از نسل جوان از زن و مرد، پير وجوان قدرت اعتراض يكپارچه و تنفر عميق از نظام جمهوري اسلامي را در خيابانها به نمايش گذاشتند. آنچه ماشين سركوب و اختناق را درهم شكست اين اتحاد اعتراضي و ميليوني بود. با وجود تمام اين درخششهاي روشن، اما راه هاي بس دشوار و سختي هنوز بايد پيموده شوند. در جامعه اي خفقان زده، با رژيمي سركوبگر، در جامعه اي كه فقر و فلاكت بيداد ميكند، فاصله دارا و ندار با هيچ ارقام و درصدي ها قابل بيان و تعريف نيست، جنايت و كشتن و دزدي و غارت ساختار مدني جامعه را در چنگ سرمايه داران احاطه كرده، كينه و دشمني، خون در مقابل خون، در سايه سياه اين رژيم جاني فرهنگ بخشي از جامعه شده، زن ستيزي و سنگسار و مردسالاري در قوانين و دادگاهها قانوني است، درسهاي قيام ٢٢ بهمن و رابطه مردم و همبستگي طبقاتي و سياسي و اعتراضي بيش از هر دوره اي ضروري شده است. بگذاريد ما اين تجارب را امروز در شرايطيكه جمهوري اسلامي در سراشيب سقوط و سرنگوني قرار گرفته با در سهاي قيام ٢٢ بهمن ٥٧ به درس و راه هاي آزمونهاي بزرگتر تبديل كنيم. جامعه آرمانخواه و نسل ميليوني جوان امروز، جامعه سكولار و مردم بيدار ميروند كه اين آزمونهاي بزرگ را با همبستگي و اعتراض خياباني، با قيام توده اي به نمايش بگذارند. آينده روشن در سالگرد قيام ٢٢ بهمن و بعد از سي سال آزمونهاي بزرگ انقلابي در راه است. با وجود تمام سختيها، ما در آستانه و تدارك برداشتن قدمهاي بزرگ و بزرگتري تا سرنگوني رژيم اسلامي و شروع انقلاب و مبارزه سياسي و طبقاتي قرار داريم.

١٢ بهمن ١٣٨٨
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

اسماعیل مولودی / جنبش برابری طلب در ایران و خواستهای اقتصادی آن؟!

بیاد جانبازیها و مبارزات کارگران و مردم زحمتکش در انقلاب 1357 که بخون کشیده شد.

در تمام درسهای مارکس و در تمام تجربیات تاریخی نشان داده شده که همیشه موقعیت اقتصادی و تنش های اجتماعی دو روی یک سکه هستند. در یک کلام مردم اعتراض میکنند، انقلاب میکنند و حکومت عوض میکنند که زندگیشان بهتر شود. یعنی زمانی که فقر و تهیدستی مردم را فلج میکند، زمانی که نان را از سفره مردم میربایند، زمانی که میلیونها نفر از مردم جامعه ایران زیر خط فقر زندگی میکنند(خط فقری که نرمش را خود حاکمان تعیین کرده اند) زمانی که مردم فقیر حاضر به تن فروشی میشوند که شکم خود و خانوادشان را سیر کنند، زمانی که آدم فروشی یک شغل محترم میشود، زمانی که انسانیت آنقدر نزول میکند که قطعات بدن انسان فروختن یک بازار جدی میشود و زمانی که علیرغم همه تنشهای سیاسی کنونی، مردم نمیدانند سرنوشت زندگیشان چه میشود و نان سفره شان را چگونه پیدا کنند؟؟ همه اینها سوالهایی است که امروز روی میز جنبش برابری طلب است. آیا جوابی برای آنها داریم؟


جمهوری اسلامی بعنوان یک حکومت جناتیکار در طول سی سال و اندی نه تنها زندگی مردم را به فلاکت بیشتر کشانده، بلکه نرم زندگی انسانی را هم بحدی تنزل داده که برای یک ناظر خارجی روشن نیست، و واقعا همه از خود میپرسند؟ راستی مردم با این همه فقر چگونه زندگی میکنند؟ فلسفه حاکمیت جمهوری اسلامی مثل هر سیستم سرمایه داری سلاخی کردن طبقه کارگر و مردم زحمتکش برای سود بیشتر است. خمینی گفت " اقتصاد مال خر است" و خواستهای زندگی مردم را از همان بدو سرکار آمدن با این شعار منکوب کردند و برای جا انداختن این شعار اولین بار سینه کارگران بیکار در اصفهان را شکافتند. پس حکومت اسلامی بر این روال تلاش میکند که زندگی روزانه مردم را هر دوره بیشتر به تباهی و سیاهی بکشاند. طیف آقازاداه ها که یکی از چالشهای موجود در درون حکومت است آنقدر افتضاح بار آورده، که خودشان دارند بخاطرش همدیگر را میدرند. آقایانی که ریاکارانه مردم را نصیحت میکنند و دنیای آخرت را نوید میدهند، آنقدر از سرمایه مردم و جامعه دزدیده اند که "دیگ به دیگ میگه رو سیاه و رفسنجانی میگه صلی علی" در یک کلام جمهوری اسلامی سرکار آمد تا سرمایه داری را اسلامی کند و این روزها جنایتکاری مثل احمدی نژاد میگفت "که دولتهای سرمایه داری را شکست دادیم" (نقل به معنی از رونامه های حکومتی) خمینی آگاهانه گفت "اقتصاد مال خر است و ما همه کارگریم، خدا هم کارگر است" و این اساس حاکمیت را نشان داد تا خاک به چشم مردم بریزند و با وحشت و ترور خواستهای انسانی مردم برای یک زندگی بهتر (که آرزوی مردم در انقلاب 1357 بود) را در گلویشان خفه کردند. بنیاد جمهوری اسلامی بر این پایه نشو و نما داد ه شد و بر همین روال ادامه میدهند. دعوایی هم که هم اکنون در میان طیف طرفداران حکومت اسلامی وجود دارد اساسا براین مبناست که فلانی بیشتر دزدیده قرار نبود بیشتر از من داشته باشد. همین حالا هم به جامعه نگاه کنید اختلاف طبقاتی بحدی وحشتناک است که دل هر انسان شرفتمندی را میلرزاند. طیف آخوند ها و کاسه لیسانشان آنقدر از مال و سرمایه مردم دزدیده اند، که از سر سیری دارند همدیگر را میدرند. طیف جنبش سبزی ها هم برای شرکت درقدرت چانه میزنند.



جنبش برابری طلب چی؟



طیف اپوزیسیون درونی حکومتی یعنی سردمداران جنبش سبز هیچ نظری در این رابطه با زندگی ما کارگران و مردم فقیر ندارند. یعنی بخاطر اینکه این آقایان و نیز شرکایشان مثل ملیون، جمهوریخواهان، توده ای ها، و حتی توده ای های تازه بدوران رسیده ای که قرار است حکومت انسانی سرکار بیاورند، هیچ پلاتفرم روشنی در مورد مسائل گرهی و اقتصادی ندارند زیرا خودرا تا اندازه ای شریک جنبش سبز میدانند و میخواهند گویا تا اندازه ای با هم کنار بیایند. این اندازه کجاست؟ کسی نمیداند. چون نامهایی مثل ملی، انسانی، جمهوری هیچکدام بار طبقاتی ندارند و اساسا این فرهنگ سربسته به طبقه سرمایه دار (لیبرال یا خودی و وطنی یا در بهترین حالتش دمکرات) تعلق دارد. در جامعه سر مایه داری همیشه تلاش میشود هویت انسانها و جایگاه طبقاتی آنها حذف شود برای اینکه ماهیت حکومتی یا سیاسی شان روشن نشود. تحت نام ما برادریم، ما انسانیم، ما هموطن هستیم و ما برای دمکراتی مبارزه میکنیم. خاک به چشم کارگران و مردم میریزند. هم اکنون جنبش سبز که سردمدارانشان یکی یکی دارند توبه نامه شان را مینویسند، پلاتفرمی اقتصادی برای زندگی مردم ندارند. زیرا روشن است میخواهند بر روال موجود ادامه دهند. البته من جنبش سبز را بخشی از طیف حاکمیت جمهوری اسلامی میدانم که هیچ فرقی در سیاست در روش حکومتی و حتی در نوع حکومتی با هم ندارند. جنبش سبز از توان مبارزاتی مردم علیه حاکمیت جمهوری اسلامی استفاده میکنند که در معاملات داخلی به نفع خود استفاده نمایند. پس هیچ لازم نیست در مورد اقتصاد و آینده زندگی مردم حرف بزنند.



طیف دیگر اپوزیسیون خارج حکومت حال با اسم حکومت دمکرات، انسانی و یا جمهوری خواه تلاش میکنند مردم را به شیوه خود قربانی جامعه سرمایه داری کنند. شاید در فرم با هم اختلاف داشته باشند. مثلا یکی بازار آزاد میخواهد و طرفدار غرب است، یکی سهم امام را قبل از هر چیز تعیین میکند مثل (طفلان مسلم، آقای گنجی و شرکا و مجاهدین) دیگری حکومت انسانی ها هم حتما بر سرمایه داری دولتی مثل توده ای ها پافشاری میکنند. اما ما کارگران خواستار یک دنیای بهتر هستیم. همچنانکه در ابتدا گفتم از نظر طبقه کارگر و مردم زحمتکش اسا س بر این است که جایگاه کارگران، مردم فقیر و زندگی خانوادهایشان در تحولات آتی جامعه کجاست؟ اینجا باید بیشتر مکث شود. ما کارگران چی میخواهیم؟ ما میخواهیم که لشکر سیاه و خدم و حشم این و آن نشویم. ما میخواهیم متشکل شویم و نوع حکومتی را سرکار آوریم که برایمان زندگی بهتری را فراهم کند. ما رفاه و امنیت اقتصادی، شغلی، درمانی و اجتماعی میخواهیم. ما تجربیات انقلابات را داریم. در طول هشت ماه اخیر که لیبرالها و ملی/ مذهبی ها در گیر دعوای خانوادگی با جمهوری اسلامی شده اند. هیچکدام در مورد ما کارگران زبان به بیان نگشوده اند. حق دارند چون ما را در خاتون آباد تیرباران کردند، مارا در زندانها حقنه و خفه میکنند، ما و خانواده هایمان را به صلابه کشیدند و میکشند. سنگفرشهای خیابانهای تهران، تبریز، سنندج، اصفهان، مشهد، اهواز، کرمان، و... با خون ما کارگران و مردم زحمتکش سرخ کردند. کسی از ملی/ مذهبی ها نق نزد، کسی از جمهوری خواهان لب نگشود و آقایان جنبش سبزی در حکومت بودند و تیرباران شدن مارا امضا میکردند و هنوز میکنند(نمایندگان سبز رنگ در مجلس و حکومت). حق دارند زیرا خواست ما و جایگاه طبقاتی ما با هم فرق میکند. امروز این آقایان از قبل مبارزات ما در خیابانها، در زندانها و در محل کار و زندگیمان در طول دهها سال ، جرئت کرده اند حرف بزنند، و برای منافع خود اعتراض کنند. ما افتخار میکنیم که مبارزات ما فضا را برای اعتراضات دیگران هم فراهم میکند، اما جازه نمیدهیم بنام ما حرف بزنند. میتوانند هر اندازه برای خود با حکومت چانه بزنند و چتکه بیاندازند، اما حق ندارند در مورد ما تصمیم بگیرند.



ما اجازه نمیدهیم حکومت اسلامی دیگر بر جامعه ما حاکمیت کند. این تصمیم تاریخی ما در روز اعتصاباتمان،(اعتصاب کارگران شرکت واحد، نیشکر هفت تپه، کارگران کوره آجر پزی، کارگران نورد اهواز، کارگران فولاد اصفهان، نساجی سنندج، پتروشیمی و ...)، این پلاتفرم تجمعات اول ماه می در سراسر ایران در طول دهها سال است. ما بعنوان طبقه کارگر پرچمدار آسایش و رفاه در جامعه برای همه آحاد جامعه هستیم. آقایان؟! پولی که از خزانه کشور و جامعه میدزدید حاصل نیروی کار ماست، حتی حیات روزانه تان با نیروی کار ما میچرخد. برای همین است با ترور و خفقان به وحشایانه ترین شیوه مارا سرکوب میکنید. تلویزیون رادیو را برای دیالوگ کردن در اختیار همدیگر میگذارید و لی اجازه نمیدهید ما در محل کار لب باز کنیم. پس ما باید به فکر خود باشیم. انقلاب 1357 را شروع کردیم با اعتراضات خود در صنعت نفت، فولاد اصفهان، و هزاران کارخانه و دهها هزار کارگاه دیگر در خیابانها دوش به دوش مردان و زنان آزادیخواه و روشنفکران مبارز حکومت شاه را بزیر کشیدیم، به جنایات صدها ساله حکومت پادشاهی پایان دادیم. اما بدلیل حاکمیت سیاه سلطنت تشکل نداشتیم، و نتوانستیم خواستهای خودرا فرموله کنیم و پراکندگی در صفوف ما باعث شد سرمایه حکومتی هار و مذهبی را بر ما دوباره حاکم کند. و مبارزات انقلابی مارا دستمایه معاملات سیاسی از بالا کنند. اول بار بعد از انقلاب که همه تلاش میکردیم حکومت به قولهایی که داده وفا کند سینه مارا در خیابانها های اصفهان، تهران، کردستان، ترکمن صحرا را آماج گلوله قرار دادند. با کشتن ما دستمایه حکومتی برای خود ساختند. اکنون ما در تلاش برای متشکل شدن خود هستیم. ما تلاش میکنیم دشمنان خودرا بشناسیم. جنبش سبز موسوی یکی از دشمنان قسم خورده ماست، زیرا به نظام جمهوری اسلامی پای بند است. کروبی و موسوی، ملی/مذهبی ها سردمداران این نظام بوده اند و هستند زیرا طرفدار حاکمیت نظام اسلامی هستند. مجاهدین، جمهوری خواهان، انسانی ها و توده ای ها هم آب در هاون میکوبند زیرا بند نافشان بنوعی به سرمایه داری وصل است حال چه بازار آزاد و نوع غربی اش باشد یا سرمایه داری دولتی.



جواب ما در این اوضاع و برای آینده جامعه ایران این است: ما کارگران و مردم آزادیخواه پلاتفرم مان بر نظرات مارکس و کمونیسم کارگریش را استوار است. ما طرفدار رفاه و آسایش برای جامعه هستیم. ما طرفدار لغو و نابودی استثمار انسان از انسان هستیم، ما طرفدار برابری و آزادی هستیم، ما برابری زن و مرد را اساس جامعه انسانی در کلیه عرصه ها میدانیم و برایش تلاش و مبارزه میکینیم. ما در سالگرد انقلاب 1357 که به شکست کشیده شد، بعد از سی و یک سال دوباره پیمان میبندیم که تا سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی از پای ننشینیم. جمهوری اسلامی باید برود این پلاتفرم ماست. برای به کرسی نشاندن آن، متشکل میشویم، مانیفست مارکس را بدست میگیریم و به امید دنیایی بهتر مبارزه میکنیم. بر ویرانه های جمهوری جنایت و اختناق، آپارتایید جنسی و ترور. دنیایی بهتر بکمک همگی افراد جامعه، برای همه آحاد جامعه خواهیم ساخت.



زنده با انقلاب ما کارگران و مردم گرسنه



اسماعیل مولودی

11 بهمن 1388
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۱۱/۱۰

داریوش همایون / ما جز جنبش سبز چه داریم؟

تا هنگامی که دار و دسته خامنه‌ای-احمدی نژاد کار را یکسره نکرده‌اند اصلاح‌طلبان و محافل نزدیک به حکومت اسلامی جای بالا‌تری خواهند داشت زیرا تنها مجاری ارتباطی جنبش سبز و رهبری نظام هستند


تلاش ــ در چند هفته اخير موجی از بيانيه نويسی در ميان ايرانيان خارج کشور به راه افتاده است. به روالی که در ميان تبعيديان پرسابقه است، چهره‌هائی از فعالين دسته دسته شده و به صورت فردی نامشان را زير اعلاميه‌های صادر شده می‌گذارند. اين بيانيه‌ها، به نظر می‌رسد، بيشتر از آن که به قصد و نشانه دفاع يکپارچه از جنبش سبز و خيزش مردم باشد، نوعی تلاش برای تفکيک و جدا کردن دسته جمعی «خود» از ديگران است. آيا چنين اقدامی لازم است؟

داریوش همایون ــ جنبش سبز به سبب فراگیر بودن‌ش بر روی همه گشوده است و هر کس حق دارد بدان بپیوندد و از آن پشتیبانی کند. تا آنجا که این پیوستن‌ها و پشتیبانی‌ها در راستای جنبش است، یعنی آن گفتمانی که بیش از رنگ‌ها یا کسان، ویژگی جنبش به شمار می‌رود هیچ مشکلی نیست و هر چه جنبش سبز پابرجا‌تر بماند و بخت پیروزی آن بیشتر شود این گونه پشتیبانی‌ها افزایش خواهد یافت. عموم بیانیه‌های تا‌کنون در همان راستا هستند و نکته اساسی در همین جاست. ما که اعلامیه نداده‌ایم نیز آن گفتمان را که دموکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر گوهر آن است پیش می‌بریم که همه را دربر می‌گیرد. با توجه به فرهنگ سیاسی ما و تاریخچه روابط گروه‌های سیاسی نمی‌باید بیش از این‌ها انتظار داشت. ما نخست می‌باید هم سخن شویم که در جنبش سبز به مقدار زیاد شده‌ایم. تا این اواخر همین اندازه که گروه‌هائی اگر چه جدا جدا یک سخن را بگویند ما را خشنود می‌کرد؛ و چه بسا رقابت‌های شخصی و سازمانی اثر آن هم سخنی را از میان می‌برد. اکنون چنان رقابت‌هائی نیز در این دریای سبز غرق شده است.
از این میان اعلامیه گروه کوچک و با نفوذی از روشنفکران دینی که به همه ما نشان داده‌اند هیچ تناقض عبارتی oximoron در روشنفکری دینی نیست شایسته توجه بیشتر است. نواندیشی و روشنفکری دینی یکی از پویا‌ترین جریانات فکری این جامعه‌ای است که در همه جبهه‌ها به جوش آمده است و ملت ما را (که وقتی راه می‌افتد باز ایستادنی نیست) از همسایگان جغرافیائی مان در جهان سوم و خاور‌میانه اسلامی متمایز می‌کند. این گروه نواندیشان با اعلامیه خود تکانی تازه به جنبشی داده‌اند که می‌کوشد بجای آن که مانند دو سده گدشته دمکراسی لیبرال و مدرنیته را بر "تخت پراکروست" شریعت بخواباند شریعت را برای فهمیدن و پذیرفتن و همزیستی با آنها آماده سازد. آنها تا پایان راه با نواندیشان عرفیگرا نیامده‌اند ولی یک، می‌باید گذاشت هر گروه سرعت خود را داشته باشد؛ و دو؛ در چنین کار بزرگی که دست گرفته‌اند به واژه‌ها و اصطلاحات نمی‌باید حساسیت نشان داد. به پیام و راه می‌باید پرداخت.
پس از آن اعلامیه یکی از امضا کنندگان در مصاحبه‌ای گروه خود را اطاق فکر جنبش سبز (اندیشه سرا آسان‌تر و خوشاهنگ‌تر نیست؟) نامیده است. گذشته از اینکه جنبش سبز اندیشه سرا کم ندارد و هفت ماه هوشمندانه پیکار‌ی چنین پیچیده را بی این "اطاق" ها اداره کرده‌اند، بر این گروه خرده گرفته شده است که همه در پی مرزبندی خودی و غیر خودی هستند و به اندازه کافی از دین در امر عمومی فاصله نگرفته اند. آن اعلامیه در کنار منظور‌های دیگر، برای کمک به راه سبز امید موسوی نوشته شده است که اتهام ارتباط با ضد انقلاب را از خود دور کند. احساس مخالفت و احیانا بیزاری پاره‌ای امضا کنندگان از کسانی مانند همفکران این نویسنده نیز طبعا در پاره‌ای امضا کنندگان راه دارد که قابل فهم است. اما از آوردن مجاهدین خلق در کنار نام هواداران پادشاهی در مصاحبه پس از اعلامیه نمی‌توان به آسانی گذشت. مجاهدین خلق با جهان بینی و شیوه‌های پل پتی خود و خیانتی که در جنگ عراق به میهن روا داشتند در مقوله ویژه‌ای جای می‌گیرند. آن مصاحبه برای تاکید بر دوری راه سبز امید از گروه‌های آشتی‌ناپذیر با ولایت بود ولی از اندازه بیرون رفت. ما هرگز امضا کنندگان را به دلیل پیشینه آنان، در کنار بسیجیان نمی‌آوریم و خدمات یکی از امضا کنندگان را در وزارت ارشاد و فرهنگ به مطبوعات ایران از یاد نمی‌بریم.
در همین اعلامیه است که بستگی و تفاوت راه سبز امید و جنبش سبز را می‌توان به بهترین صورت دید. بر خلاف جنبش سبز، راه سبز امید در راستای عمومی خواست‌های جنبش سبز به خوبی می‌تواند چنین اعلامیه‌ای بدهد ــ هر چند خود موسوی پیوسته در پی کاستن از فاصله‌اش با جنبش سبز است. امضا کننگان نمی‌خواهند آخرین پیوند‌ها را با رژیم اسلامی ببرند. آنها به اندازه بقیه ما در چشم رهبری رژیم منفور نیستند و یاران‌شان در ایران پذیرفتنی‌تر از همه مخالفان‌اند. این واقعیت سیاسی را می‌باید شناخت. اصلاح‌طلبان اصلاح شده و نشده به همین دلیل پیشاپیش جای بالا‌تری در "راه سبز امید" دارند و چه مردم و چه دولت‌های دیگر می‌توانند از آنها انتظاراتی داشته باشند. تا هنگامی که دار و دسته خامنه‌ای-احمدی نژاد کار را یکسره نکرده‌اند (خفه کردن هر صدای مخالف، یا مذاکره و امتیاز دادن) اصلاح‌طلبان و محافل نزدیک به حکومت اسلامی، آن جای بالا‌تر را خواهند داشت زیرا تنها مجاری ارتباطی جنبش سبز و رهبری نظام هستند. جنبش سبز حق دارد نگران معامله از بالای سر خود باشد. ولی فراموش نمی‌باید کرد که این همه از فشار مردمی است و اگر آن فشار به هر صورت ممکن ادامه یابد جای نگرانی نخواهد بود.


تلاش ــ چنین تلاش‌هائی را به چه ميزان می‌توان در پرتو هراس از ساختارشکنی که در انقلاب اسلامی ديده شد، و برای جلوگيری و دوری از آن دید؟

د.ه. مسلما در جاهائی این نیز هست. حتی در زیر یک اعلامیه، هم امضای کسانی را می‌توان دید که دل‌شان نمی‌آید موئی از سر جمهوری اسلامی کم شود، و هم امضای آنها که این رژیم را با موجودیت ایران در جنگ می‌دانند. ولی خواست‌هائی که در اعلامیه‌ها آمده است همچنانکه اشاره شد در راستای جنبش سبز است و همه آنها در پایان چیزی از جمهوری اسلامی، چنانکه می‌شناسیم نخواهند گذاشت. احتیاط در باره ساختار شکنی را در اصیل‌ترین پشتیبانان جنبش سبز و آشتی‌ناپذیر‌ترین مخالفان جمهوری اسلامی نیز می‌توان سراغ کرد. ما هر چه هم با این رژیم در جنگ باشیم، هیچ نمی‌خواهیم ایران آسیبی ببیند. برچیدن این رژیم و جانشین کردن‌ش با نظامی که به دست و برای مردم باشد هدف همه ماست ولی چگونگی برچیده شدن به اندازه خود آن می‌تواند اهمیت داشته باشد. با این ملاحظه، تحول گام به گام به مراتب بر فروپاشی یا از هم پاشیدگی ناگهانی ترجیح خواهد داشت.

تلاش ــ فرض کنيم که گفتار و کردار تبعيديان از سوی بدنه جنبش سبز در کشور، با حساسيت دنبال شود، پيام و تأثير اين دسته‌بندی‌ها و اعلام موضع‌ها ــ گاه از بنيان متفاوت ــ بر آنها چه خواهد بود؟

د.ه. نمی‌باید این تفاوت‌ها حتی اختلاف نظر‌های ناگزیر را در جنبش سبز جدی گرفت. از میلیون‌ها تن به هر حال یک صدا در نمی‌آید ــ مگر در سرمستی و از خود بی خبری مقدمه ویرانی. ما به همه اجزاء جنبش سبز نیاز داریم. این جنبش تنها نیروئی است که می‌تواند آینده این سرزمین را نجات دهد. رژیم اسلامی در کام بحران باکی از آن ندارد که ایران را عراق و افغانستان دیگری سازد؛ و هر روز دست به شیوه‌های فاجعه بار‌تری می‌زند. ترور با انفجار از راه دور به تروریست‌های وارداتی لبنانی محدود نخواهد ماند و تنها دامن هواداران جنبش سبز را نخواهد گرفت. در برابر این حکومتی که سود خودش را نیز نمی‌شناسد و "موگابه" وار می‌کوشد اقتصاد ایران را به روز زیمبابوه بیندازد، جز توده آگاه مسئولی که می‌تواند اختیار خود را در دست داشته باشد و در جنبش سبز گرد آمده است چه داریم؟

تلاش ــ ما در داخل کشور هم شاهد چنين روندی هستيم، يعنی انتشار اعلاميه‌های دسته جمعی. اما بيشتر آنها دارای امضای افرادی از گروههای اجتماعی هم‌سنخی هستند، شايد بهتر است بگوئيم هم‌صنف. به عنوان نمونه هشدار استادان دانشگاه طرفدار جنبش سبز، بيانيه‌های دانشجويی يا اعتراض‌های گروهی از هنرمندان، شاعران و نويسندگان و چهره‌های سرشناس سياسی .... علاوه بر اين در بيانيه نويسی‌های داخل ما کمتر شاهد تلاش برای خط کشی و اعلام موضع در مقابل مواضع سران جنبش سبز هستيم. آيا اين بدين معناست که در خود ایران همه دربست پيرو اين سران هستند؟

د.ه. این درست است و مردم در ایران می‌کوشند مرزبندی‌ها را هر چه کمتر کنند. در بیرون هنوز به این پایه نرسیده‌ایم. تفاوت اصلی تفاوت سنی است. بیرونیان زیر بار گذشته‌ای خم شده‌اند که از ظرفیت بیشترشان بیرون است و خود را محکوم به زیستن در عوالم نابود کرده‌اند. آنها هنوز گروه گروه می‌اندیشند ــ اگر خیلی پیشرفت کرده باشند. فرزندان‌شان نیز عموما در گریز از آن عوالم نامربوط، عملا پهنه فغالیت عمومی را رها کرده‌اند. در ایران نسل جوان‌تر که همه جامعه را فرا گرفته است انگیزه هر روزه برای فعالیت در پهنه عمومی دارد و با سبکباری‌اش از پیشداوری‌های پدران خود نه تنها آزادی عمل و گذشت بیشتری یافته، آنان را نیز اصلاح کرده است. ما نیز اگر در ایران به سر می‌بردیم زیر فشار بی امان اکنون و نگرانی دائمی آینده سبکبار‌تر می‌شدیم.
پیروی و رهبری در جنبش سبز مانند همه ویژگی‌های‌ش با روال معمول تاریخ ایران تفاوت دارد. نه رهبران و سران چنان موقعیتی در جنبش می‌یابند که ما همیشه می‌شناختیم؛ نه پیروان به چنان درجاتی پیروی می‌کنند. رابطه میان سران و پیکره جنبش دو سویه است و تا کنون پیکره جنبش سهم بیشتری در گذاشتن روند پیکار داشته است. این همه البته بر می‌گردد به اینکه جنبش از روز نخست نه بر گرد یک نام مشهور یا شخصیت محبوب بلکه بر گرد گفتمانی شکل گرفت که جامعه ما را از پائین دگرگون می‌کند.

تلاش ــ چگونه می‌توان «جمع اضداد» را حفظ کرد؟ همسوئی، همرائی و يکپارچگی در جنبشی که يک سر آن حافظ نظام اسلامی است و سر ديگرش ضديت با آن، چگونه در عمل پايدار می‌ماند؟

د.ه. ظرفیت مردم ما بیش از اینها بوده است و ما توانسته‌ایم از این ظرافت‌ها برآئیم. با این همه اگر رژیم به همین تر تیب پیش برود همه چیز می‌تواند بر هم بخورد. هنگامی که فرمانده سپاهی در حالت وعظ و با شیوه سخن گفتن مداحی دم از این می‌زند که اگر دو میلیون تن به خیابان‌ها ریخته‌اند (او تا دو میلیون را اعتراف می‌کند) همه از وابستگان ساواکی‌ها هستند و به هر وسیله باید جلو آنها را گرفت دیگر کار از رویاروئی سیاسی حکومت و مخالفان گذشته است. آشکار است که دست کم یک پاره رژیم هیچ به سازش نمی‌اندیشد و به هر بها می‌خواهد کار را سراسر به میل خود یک سره کند. در میان مخالفان نیز شمار کسانی که سود خود یا سود ملی را در نگهداری رژیم می‌بینند رو به کاهش است. این مخالفان از تندروی آشتی‌ناپذیر خامنه‌ای سرخورده‌اند و اگر هنوز از حفظ حکومت اسلامی دم می‌زنند به ملاحظات تاکتیکی است. دیگر بر همگان آشکار می‌شود که حفظ وضع موجود نه امکان دارد نه با مصلحت ملی سازگار است. از سوی دیگر رژیم کار خود را به جائی رسانیده است که هر امتیاز با معنی از سوی آن داده شود دیر یا زود طبیعت این نظام را تغییر خواهد داد.

تلاش ــ هر جا نگاه می‌کنیم سايه‌ی بی اعتمادی و ترس از نردبان شدن و همچنين رقابت‌های درونی ـ جز موارد واقعاً استثنائی ـ پر رنگ می‌شود. به نظر شما، اگر نخواهيم تنها به توصيه اخلاقی بپردازيم، راه عملی و مؤثر دوری از اين ترس و بی اعتمادی، به ويژه رقابت در ميدانهای کوچک، چيست؟

د.ه ــ به گفته شاعر ز آب خرد ماهی خرد خیزد. اگر تنها بتوان میدان را بزرگ‌تر کرد! این میدان برای بسیاری از ما بزرگ شده است و می‌باید خودمان را به اندازه‌اش برسانیم. همین چند سال پیش، آمدن پاره‌ای نام‌ها در کنار هم رویدادی به شمار می‌رفت و شگفتی‌ها در دگراندیشان و دشمنی‌ها در هم اندیشان بر می‌انگیخت. امروز هیچ کس توجهی به آن نمی‌کند. بیهوده نیست من این همه دم از جنبش سبز می‌زنم. مردم در ایران رقابت‌های بیرونیان را بی موضوع کرده‌اند. هم بی اهمیت بودن آن را به خود دست در کاران نشان داده‌اند ــ زیرا هر چه بکنند بازتابی در آن جنبش ندارد ــ و هم شیوه درست مبارزه را نشان داده‌اند که ذره‌ای از اصل موضوع انحراف نمی‌یابد و به گفته موسوی "اختلاف نظر‌ها را کنار نمی‌گذارد، به رسمیت می‌شناسد" و از آنها گذر می‌کند. برای همه واپس ماندگان در گذشته این فرصت پیش آمده است که خود را به امری که دارد به اندازه یک ملت بزرگ می‌شود ــ و امید است باز نایستد ــ ببندند و با آن رشد کنند. این ضمنا بهترین شیوه بزرگ شدن نیز هست ــ همراه با امری که ارزش بستن زندگی را به آن داشته باشد.


برگرفته شده از سامانه تلاش

حزب مشروطه ايران
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

تقی روزبه / آیا غبارابهام فرونشست؟!

سردمداران جمهوری اسلامی برای نجات خود ازغرقابی که درآن گرفتارآمده اند،روزگذشته دونفر اززندانیان سیاسی را به دارآویختند. گرچه اعدام زندانیان سیاسی تازگی ندارد و بخصوص مدتی بود درمورد اقلیت های قومی وملی - که دیوارشان کوتاه تراست- آن را باجراگذاشته بودند.اما دررابطه با اعتراضات این چند ماه اخیر ودرشهرتهران باید آن را گام جدیدی در ابرازسبعیت ودرندگی بشمارآورد.بخصوص اگردرنظربگیریم که این دستگرشدگان ربطی به حوادث عاشورا نداشتند و صرفا برای زهرچشم گرفتن ازدیگران قربانی شده اند، مشمئزکنندگی وجنایت باربودن آن دوچندان می شود.امری که جنتی جنایتکاربا تشکرازقوه قضائیه خواهان قاطعیت بیشترشد.علاوه برآنکه ارتکاب این جنایت درراستای سناریوی رژیم برای انتساب جنبش به نیروهای باصطلاح معاند و محارب وبیگانه صورت می گیرد تاباین بهانه ودستاویزبهتربتوان به سرکوب جنبش پرداخت.سخنان اخیرخامنه ای مبنی براینکه به کسی باج نخواهیم داد به منزله صدورفرمان کشتاروقتل عمد جدید بود.وسخنان فرمانده نیروی انتظامی مقدم مراغه ای مبنی براینکه امروزدیگربحثی از13 میلیون و24 میلیون نفرنیست وآنچه مطرح است حفظ نظام است و هیچ جای مدارانیست گویای همین رویکرداست. فرمانده نیروی انتظامی درادامه سخنان خوددلیل این رویکرد نظام را برطرف شدن ابهامات و فضای غبارآلود دانست!.
سخنان خامنه ای واو نشان میدهد که بزعم سران حاکمیت ودرارزیابی جدید آنها،گویا بهمین سرعت فضای غبارآلودبرطرف شده است وخامنه ای که درسخنان چندمدت پیش دلیل تعلل خود درسرکوب وبزن وبگیربیشتر را، باصطلاح ناشی ازبکارگیری تدبیربخاطر وجود فضای غبارآلودعنوان کرده بود،وازحزب اله ویاران وفاداروافراطی خود که ناشکیبا بودند –وطرح 5 روز کردن زمان رسیدگی دادگاه ها را به مجلس بردند وخواهان تداوم سیاست شکارو ترورمخالفین وفعالین سیاسی برای ایجاد رعب بودند -خواسته بود که فعلا ازاقدامات خود سرانه پرهیزکرده وبه مقامات قضاتی و سیاسی فرصت اقدام"قانونی" استفاده ازچماق قانون را بدهندو خود نیزآماده وگوش بزنگ باشند.اما همانطورکه اشاره شد زیگنال های جدید نشان می دهندکه اکنون ازنظرمقامات این فضای غبارآلودفرونشسته وظاهرا توانسته اند درهم آمیختگی صفوف مردم مبنی برعدم تمایزبراندازان محارب ومنتقدین را تفکیک کنند.دراینجا سوالی مطرح میشودکه براستی مگرچه تحولاتی دراین فاصله صورت گرفته که حاکمیت به این نتیجه رسیده است که غبارابهام ها فرونشسته است؟ یا آنکه رژیم بامحذوریت هائی که دارد ناچارشده است آن را نیمه تمام رهاکند؟
بی شک مهمترین رویدادهای دراین فاصله را باید بیانیه 17 موسوی و نامه وسخنان خاتمی وبالاخره بیانیه وبویژه گفتگو وسخنان اخیر کروبی دانست که جملگی حاکی ازبرسمیت شناختن آشکاریاضمنی ریاست جمهوری احمدی نژاد و مرزبندی با شعارهای ساختارشکن هستند.علاوه برعامل فوق رژیم به چند اقدام تاکتیکی مبادرت ورزیده است که شامل برنامه بسوی فردا در سیما وصدا می باشد که مطابق آن خواسته است درکناراهرم سرکوب،نقش باصطلاح منتفد را نیز بازی کرده وباین ترتیب مدیریت صحنه را بدست خود گیرد. عامل سوم تشکیل دادگاه محاکمات وتبلیغ "اقرارها" و نمایش آنهاست با هدف باصطلاح باثبات رساندن سناریوی دخالت بیگانگان وگروه های معاند درتظاهرات واعتراضات مردمی.وبالاخره به عامل چهارم باید اشاره کرد که مربوط می شود به یک سلسه اقدامات برای تقویت صفوف خودی وازجمله ملاقات وجلب حمایت مراجعی که عموما با سکوتشان اعتراض خود را نسبت به روند رویدادهانشان میدادند.باهدف درجرین گذاشتن آنها نسبت آنچه که درپشت اعتراضات وجود دارد ونسبت به دست داشتن دشمنان درحوادث واعتراضات وهم چنین هم آهنگ کردن مجلس و احمدی نژاد حول برخی منازعات فی مابین وتصویب بودجه واجرائی کردن هدفمندساختن یارانه ها و....
البته ازهمان نخست روشن بودکه هدف رژیم نه سازش وکنارآمدن با رقیب با بلکه وادارساختن آن به تسلیم کامل وتوبه است و بنابراین آنچه را که اتفاق افتاده است حتی نمی توان سازش خواند.چرا که آنها بهیچ وجه حاضربه تقسیم کیک قدرت ولوبه سهم کوچک وبزرگ نیستند.واین البته داستان دهان سوخته وآش نخورده برای موسوی و کروبی و خاتمی است که عنوان رهبران نمادین جنبش را یدک می کشند. آنها علیرغم آنکه بزرگترین امتیازسیاسی دردوحوزه فوق یعنی برسمیت شناختن احمدی نژاد ومرزبندی قاطع با ساختارشکنان را اعلام کردند(وبه یک معنا جام زهر را نوشیدند) واین مرزبندی را دردستورکارخود گذاشتند،بااین وجود همانطورکه فضای سیاسی نشان میدهد جناح حاکم خود را درموقعیتی بهترو مصم تربرای سرکوب یافته است.واکنش رفسنجانی دربرابرسخنان یزدی حاوی عبارت مهم و قابل توجه " این باربوی توطئه" می آید،نشان می دهد که آن ها-افراطیان حاکم- خیزبلندی برای فشارمجدد به رفسنجانی وگرفتن توبه نامه ازوی و نهایتا کنارگذاشتن اش را برداشته اندکه البته فعلا با تهدید متقابل رفسنجانی و پادرمیانی احمد خاتمی ظاهرا ازحالت انفجاری آن به خصوص با توجه به قرارداشتن درآستانه 22 بهمن کاسته شدولی هم چنان به مثابه بمبی با چاشنی آماده برای فرصت وزمان بعدی باقی مانده است. هم چنین سخنان رفسنجانی نشان میدهدکه تلاش های پشت پرده ای که توسط طیف های میانی اصول گرایان برای کنترل بحران وبه روایت خود آنها کنترل افراطیان هردوطیف صورت گرفته ومی گیرد،باتعرض جدیدی ازسوی افراطیون جناح حاکم مواجه شده است. بااین همه شروع اعدام ها،سخنان خامنه ای مبنی براین که هیچ گونه باجی نخواهیم داد، که به معنای درخواست تسلیم کامل حریف ازیکسو وتشدید سرکوب جنبش ازسوی دیگراست،بخصوص بانزدیک شدن سالگرد 22 بهمن،حاکی ازلااقل متوقف ومنجمد شدن آن دراین مرحله است. دلیل اصلی این انجماد قبل ازهرچیز همانطورکه اشاره شد حصلت زمان بندی شده رویدادها،نگرانی ازسیربحران در22 بهمن ونیازرژیم به ابرازقاطعیت دربرابرآن برای حفظ بقاء خود است.شروع کرکری خوانی افراطیون واحمدی نژاد وحمله کیهان به رفسنجانی و... جملگی حاکی ازهمین رونداست والبته قبل ازهرچیزبرای روحیه دادن به نیروهای خودی درآستانه 22 بهمن وباصطلاح مرعوب ساختن طرف مقابل.
درارزیابی ازوضعیت جدید وازعوامل تأثیرگذاردرآن نباید فراموش کرد که درمیان مجموعه عناصردخیل درصحنه سیاسی دوبازیگراصلی بیش ازدیگران نقش آفرینی می کنند.یکی ازآنها همان جناح حاکم است ودومی مردم وجوانانی که با مارش ها وتظاهرات ساختارشکن خود مشغول ورق زدن برگهای تاریخند.درهمین رابطه است که اولا میدان بازی وفرجه زمانی برای مانوردرمحدوده پس ازعاشورا و 22 بهمن قراردارد ورژیم قادربه برنامه ریزی های بلند مدت نیست وچراکه صحنه های عاشورا ووعده سرنگونی خامنه ای درماه بهمن این زنگ خطررا برای رژیم به صدا درآورده بود،که هرگونه تعلل مترادف با بی مهارشدن جنبش و خطرسرنگونی است. درچنین فضائی همه رویدادها با زمان بندی و شمارش معکوس همراه است.ازسوی دیگررژیم دریافت که بیانیه های موسوی وکروبی وخاتمی نتوانسته است خللی برنفرت وانزجارمردم وغلیان خشم وعزم آنها وارد سازد.برعکس مردم با ایراد فشارسنگین ازپائین به باصطلاح "رهبران نمادین" آنها را ناچارساخته اند که به توجیه وتعبیروتفسیراین بیانیه ها وسخنان خود بپردازند ووجودهرگونه سازش ومعامله را تکذیب نمایند. رهبرانی که بخصوص فقدان هیچ گونه انعطاف وامتیازازسوی جناح حاکم ورقیب وتداوم سرکوب، آنها را دروضعیت دشواری قرارداده است.تلاش های کروبی برای تعدیل سخنان خود وزهرا رهنوردبرای توجیه بیانیه ومواضع موسوی واذعان وانتشاراطلاعاتی دررابطه با نامه خاتمی ازسوی این جریان و تکذیب برخی ادعاهای جناح حاکم درمورد محتوای نامه ها وگفتگوها،و تلاش برای خنثی کردن تاکتیک شکاف افکنی آنها درمیان نیروهای موسوم به سبز،ازجمله این فعل وانفعالات بودند.
درهرحال رژیم با نزدیک شدن 22 بهمن واحساس خطر،تصمیم گرفت که بجای غرق شدن بیش ازاین درمعاملات پشت پرده، هرچه زودترتمامی توان خود را برای مقابله با آن بکارگیرد.اکنون اشاعه ترس ورعب افکنی درکناردستگیری ها و تمرکزنیروایجاد جنگ روانی و انواع اقدامات گوناگون پیشگیرانه مشغله اصلی رژیم را تشکیل می دهد.غافل ازآنکه درشرایطی که مردم پی به ماهیت کثیف وجنایتکارانه حاکمیت برده باشند وقدرت دگرگون کننده ناشی ازهمبستگی خود شده باشند ، طبعا درمسیرمبارزه ورسیدن به هدف های به حق وانسانی خود آماده پرداختن هزینه های بیشترمی شوندو اقداماتی هم چون قتل وکشتاروتجاوزواعدام-یاهمان قتل عمد-ونظایرآن جزتشدید خشم وکینه مردم و رانده شدن رژیم بسوی نقطه بن بست و بی بازگشت حاصلی ندارد . درچنین فضاهائی ازقضا ایجاد ارعاب و جنایت ،هم چون خاموش کردن آتش با بنزین، می تواند موجب برافروخته شدن شعله ها و دامن زدن به شجاعت ودلیری گردد.والبته اوراق تاریخ بویژه تاریخ استبداد بدون این نوع دلیری ها و شجاعت ها ورق نمی خورد.بامید ورق خوردن تاریخ استبداد
2010-01-30-10-11-88- تقی روزبه
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۱۱/۸

حمید علیزاده / مرحله جدید: کارنامه انقلاب حاضر در ایران

حمید علیزاده
از گرایش بین­المللی مارکسیستی


انقلاب ایران پس از شش ماه مبارزه وارد مرحله­ای جدید می­شود. پس از نبردهای شدید در چند هفته­ی گذشته که به کشتگان بسیار و دستگیری تعداد نامعلومی از فعالین انجامیده، برای لایه­های عظیمی از توده­ها، اگر نه اکثریت آن­ها، واضح است که به نقطه بی­بازگشت رسیده­ایم. از این­جا دیگر راه بازگشتی نیست. نابودی کامل دولت اسلامی و برپایی مجمع موسسان انقلابی تنها راه رسیدگ به حتی ساده­ترین نیازهای مردم ایران است.

تا بحال تنها فقدان رهبری انقلابی جلوی سرنگونی رژیم را گرفته است. توده­ها نشان از قدرت عظیم، سطح آگاهی بسیار و آمادگی برای فدا کردن همه چیز در راه آزادی، داده­اند. از آن طرف شاهد تشتت در رژیم و حتی عناصری از دودلی در نیروهای سرکوبگر در مقابله با جنبش توده­ای مردم بوده­ایم. جنبش باید از طریق کمیته­های محلات و کارخانه­ها سازمان یابد و خود را به برنامه­ای روشن تسلیح کند که کمیته­ها آن را به بحث و رای بگذارند. این عمل سقوط رژیم منفور را آماده می­کند و در عین حال اولین قدم به سوی ساختن سوسیالیسم در ایران خواهد بود.

بلوغ روند انقلابی

تروتسکی در مقدمه تاریخ انقلاب روسیه توضیح می­دهد: " مسلم‌ترین ویژگی انقلاب، دخالت مستقیم توده‌ها در رویدادهای تاریخی است. در زمان‌های عادی، دولت، چه پادشاهی و چه دموکراتیک،‌ خود را بالای ملت می‌برد و تاریخ را متخصصین این کسب و کار می‌سازند – پادشاهان، وزرا، دیوان‌سالاران، نمایندگان مجلس،‌ روزنامه‌نگاران. اما در آن لحظه‌های حیاتی که نظم کهن دیگر برای توده‌ها قابل تحمل نیست آن‌ها بندهایی که آن‌ها را از حیطه سیاسی بیرون گذاشته می‌گسلند، نمایندگان سنتی خود را کنار می‌زنند و با دخالت خود زمینه‌ی آغازین برای نظامی جدید را ایجاد می‌کنند." در چند ماه گذشته در ایران دقیقا شاهد همین بوده­ایم.

جنبش توده­ای در ایران پس از عروجش در خردادماه گذشته از چند مرحله گذشته است. احساس کارناوال­مانند روزهای اول، ویژگی مشترک تمام انقلاب­ها، دیری نپایید. رژیم به دست مشخصه­ی توده­ای جنبش که همه چیز را پشت سر می­گذاشت فلج شد. اما طبیعی بود که جنبش بدون برنامه و رهبری نمی­توانست میلیون­ها نفر را تا ابد به خیابان بکشاند. بدین سان همین­که تظاهرات­ها کوچک­تر شد رژیم به کاری پرداخت که از همه کار بهتر بلد است: سرکوب وحشیانه و خشونت­آمیز.

این تاکتیک در کوتاه مدت جواب داد و رژیم چند روزی نوعی آرامش در خیابان­ها ایجاد کرد. اما این تنها آرامش پیش از طوفان بود. در روز 18 تیر مردم دوباره به خیابان­ها آمدند. گرچه تظاهرات­ها به بزرگی آن­چه در روزهای قبل دیدیم نبود اما سطح آن­ها متفاوت بود و نشان می­داد که نه تنها توده­ها مرعوب سرکوب نشده­اند و احساس شکست نمی­کنند که دارند تمام ترس­ها را کنار می­گذارند. گرچه جنبش بیان سازمان­یافته­ای نداشت همچنان به رشد روش­ها و شعارهایش ادامه داد. در اواسط تابستان شعارهایی مثل "رای من کجاست؟" آغاز شده بود اما تا پاییز توده­های مردم شعار می­دادند "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنه­ای". مردود شمردن تقلب انتخاباتی به مردود شمردن رژیم و نمایندگان اصلی­اش بدل شده بود.

رژیم داشت تضعیف می­شد و نمی­توانست اجازه دهد موقعیتی که در آن قدرتش به چالش کشیده می­شد خیلی طول بکشد. در همین حال جنبش به هیچ یک از اهداف خود نیز نرسیده بود. هیچ کدام از دو طرف نمی­توانست عقب بکشد. چنانکه از آغاز توضیح داده­ایم تنش­های جاری در جامعه ایران لاجرم این جنبش را به مبارزه­ای زنده برای قدرت، یعنی انقلاب، می­کشاند.

این تناقض، که در تمام روزهای آغازین مبارزه نهفته بود، خود را برای اولین بار در روز 16 آذر به روشنی نشان داد. این باصلاح "روز دانشجو" به نبردی تند و تیز و خشونت­آمیز بین تظاهرکنندگان و نیروهای مسلح بدل شد. نبردهای آن روز از هر روز دیگری از زمان انتخابات در خردادماه تند و تیزتر بودند. در نوبت­های قبلی تظاهرکنندگان در مقابله با تقابل مسلح پراکنده شده بودند و دوباره گرد آمده بودند. در این روز مبارزات از دفاعی به هر لحظه تهاجمی­تر کشیده شد. تخاصم­های مستقیم بین تظاهرکنندگان و نیروهای مسلح در نقاط بسیاری دیده شد و کسی عقب­نشینی نمی­کرد.

گرچه تعداد تظاهرکنندگان با توجه به ماهیت روز ("روز دانشجو") کوچکتر بود اما اعمال مردم بسیار پیشرفته­تر از قبل بود. توده­ها شروع به احساس قدرت خود و در ضمن محدودیت­های دشمنانشان کردند. چشم­انداز گسترش این احساس به لایه­های وسیع­تر جمعیت حتما به شب­های بیخواب بسیاری برای فرماندهان نیروهای مسلح منجر شده است. از آن روز تمام چشم­ها به دو روز عزاداری تاسوعا و عاشورا (5 و 6 دی) معطوف شد که فرصت­های بعدی برای به خیابان آمدن جنبش بودند.

مرگ منتظری

در 28 آذر 1388، چند روز پیش از تاسوعا و عاشورا حادثه­ای اتفاق افتاد که اوضاع را بیشتر برای تلاطمات آماده کرد. آیت­الله العظمی حسینعلی منتظری، یکی از مشهورترین منتقدین رژیم در 25 سال گذشته، به دلایل طبیعی درگذشت.

انتقادات او از جنبه­های مختلف رژیم او را به نمادی و نقطه عطفی برای مخالفین در ایران بدل کرده بود. گرچه او از معماران اصلی جمهوری اسلامی و "ولایت فقیه" بود اما بعدها به منتقد علنی همین­ها بدل شد. او در ضمن علنا اعدام­های دستجمعی فعالین چپ را که در پایان جنگ ایران و عراق صورت گرفت مورد انتقاد قرار داد. این در زمانی بود که بقیه "اصلاح­طلبان" (رفسنجانی، خاتمی، موسوی و غیره) سفت و سخت پشت رژیم بودند.

این نوع مخالفت چند سالی حصر خانگی نصیب منتظری کرد اما در ضمن باعث تحسین او توسط بسیاری از ایرانیان شد که چنین مخالفتی را در هیچ کجای دیگری درون محافل فاسد حاکم بر کشور ندیده بودند. از این رو تعجبی نیست که مرگ منتظری به تظاهرات­هایی در سراسر ایران انجامید. گرچه رژیم سعی کرد وسایل حمل و نقل به تشیع­جنازه­ی او را قطع کند، صدها هزار نفر (بعضی می­گویند 2 میلیون نفر!) به تشیع­جنازه­ آمدند. در تشیع­جنازه­ی منتظری صحنه قطعا آماده تظاهرات­های توده­ای در روزهای تاسوعا و عاشورا شد.

تاسوعا و عاشورا

روزهای سنتی عزاداری شیعیان (تاسوعا و عاشورا) از این رو اهمیت دارند که سنتا لایه­های بزرگ­تری از جمعیت را به خیابان­ها می­کشانند. دسته­های عزاداری میلیون­ها نفر را به خیابان­ها می­کشاند. در نتیجه، در زمان­های انقلابی، این روزها سنتا به روزهای ابراز سیاسی توسط توده­ها نیز بدل شده­اند. در انقلاب 57 نیز شاهد همین بودیم.

در ضمن این بار فقدان ابراز سازمان­یافته­ی جنبش توده­ای، آن را مجبور به استفاده از این روزها به عنوان تکیه­گاه­های مبارزه کرد. گرچه رژیم تمام احتیاط­های لازم را کرده بود اما نتوانست توده­ها را از تبدیل این روز به روز مبارزه علیم رژیم باز دارد.

رژیم از چندین روز قبل تمام نیروهایش را برای سرکوب تمام مخالفت بسیج کرده بود. در این فضای پرتنش اوضاع به سادگی به تخاصم کشید. اما ایندفعه با دفعه­های قبل فرق داشت. جوی که اولین بار در "روز دانشجو" دیدیم دوباره سر بر آورد. توده­ها بی هیچ ترسی به پیش رفتند و مصمم بودند هر آن­چه لازم است فدا کنند. اما این دفعه در سطحی توده­ای و شامل تمام لایه­های مردم که وسیعا بسیج شدند. جمعیت دوباره به جای پراکنده شدن در مقابل سرکوب مسلحانه، عقب ننشست و به مقابله به مثل برخواست.

چنانکه در آن هنگام نوشتیم:

"... صحنه واقعی نبرد روز یکشنبه، شش دی از راه رسید. در این روز و در حالی که این مقاله را می­نویسیم، میلیون­ها نفر خیابان­ها را در سراسر ایران پر کردند و به مبارزه علنی با نیروهای رژیم پرداختند. نه فقط این. بسیاری خیابان­ها، بخصوص در مناطق مرکزی تهران، در واقع در اشغال مردم بود و در حال حاضر در اختیار آن­ها است. مردم در شهرهای مختلف ایران به اشغال پایگاه­های پلیس و بسیج روی آورده­اند و بعضی از آن­ها را آتش می­زنند و تلاش به مصادره تفنگ از بعضی دیگر می­کنند.

"دیگر تحول مهم گزارش­هایی است که نشان می­دهد بعضی نیروها حاضر به شلیک به مردم نشده­اند و به دستورات فرماندهان­شان بی­توجه بوده­اند...

"بگذارید نگاهی سریع به واقعیت­ها داشته باشیم: مردم نه تنها علیه نیروهای رژیم می­جنگند که ایستگاه­های پلیس را فتح می­کنند و خیابان­ها را به تصاحب خود در می­آورند، بعضی نیروها حاضر به شلیک به مردم نیستند؛ شعارهایی مثل "این ماه ماه خونه، سید علی سرنگونه" و "خامنه­ای بدونه، به زودی سرنگونه". روشن است که قدرت دارد به خیابان­ها می­لغزد!" (به نقل از مقاله انگلیسی بابک کسرایی با عنوان "ایران: قدرت به خیابان­ها می­لغزد"، در وب­سایت Marxist.com).

رژیم خون می­دهد

تظاهرات عاشورا نقطه­ی عطف بود. جنبش توده­ای اعتماد به نفس یافته است، تمام ترس خود را از دست داده و اکنون به این واقعیت آگاه می­شود که تنها گزینه سرنگونی و نابودی کامل رژیم است.

رژیم تمام نیروهایش را برای سرکوب تظاهرات عاشورا بسیج کرد اما موفق نشد. خود این واقعیت به تنهایی تشویق بزرگی برای آینده است. اما نه تنها رژیم قادر به سرکوب جنبش نبود که تحت این فشار عظیم از پایین، شکاف­ها درون دستگاه دولتی پدیدار شد. بعضی گزارش­ها نشان می­داد پلیس حاضر به شلیک به مردم نشده است. این بسیار مهم است و از ویژگی­های تمام انقلاب­ها به شمار می­رود. فشار توده­ها در آگاهی دسته­های مسلح افرادی که دولت را می­سازند تاثیر می­گذارد. آن­ها تا کی به دوستان و خانواده­ی خود، به مردم خود شلیک کنند؟ حتی ظاهرا قدرتمندترین دستگاه سرکوب هم تحت فشار جنبش توده­ای از هم می­پاشد، چنانکه در انقلاب 57 دیدیم.

متاسفانه در فقدان رهبری روشن، خیزش تمام راه تا نتیجه­ی منطقی­اش (سرنگونی دیکتاتوری مذهبی) پیش نرفت. بدین سان رژیم شروع به موجی از ارتجاع مستاصل در چند روز بعد کرد. هزاران فعال دستگیر شدند و تحریم کامل رسانه­ای بر قرار شد و رژیم دست به کارزار عظیم تبلیغی در تمام سطوح زد.

در عین حال ضدتظاهرات عظیمی با صدها هزار نفر بر پا شد که با رشوه­ی یک وعده غذا یا اجبار از طریق مدرسه و کارگاه­های عمومی و غیره مجبور به شرکت شدند. رژیم هر چه می­توانست کرد تا مشروعیتی که به نظر می­آید از دست داده است احیا کند. پایین­تر به دلایل و پیچیدگی­های مربوط به فقدان پیروزی می­پردازیم اما در این­جا باید اشاره کنیم که اعمال رژیم نه بر پایه قدرت که بر پایه از دست دادن دائمی منابع آن هستند.

رژیم ایران در حال حاضر همچون حیوانی عمل می­کند که در گوشه قرار گرفته و بدجوری زخم خورده. همه می­دانند که حیوان شاید وقتی از همیشه خطرناک­تر است که در گوشه­ای قرار گرفته و بد جور زخم خورده باشد اما این در ضمن به این معنی است که تنها تا مدتی محدود می­تواند دست به تهاجم بزند. رژیم ایران در حال خونریزی است و خود حال خود را بدتر می­کند. از تک تک رگ­هایش خون می­ریزد و مدام تلاش می­کند رگی را ببندد و بقیه رگ­ها باز می­شوند.

روزهای بعدی رسمی 22 بهمن (روز انقلاب 57) و چهارشنبه سوری هستند. آیا رژیم می­تواند ضربات بیشتری در این روزها وارد کند؟

عامل اقتصادی هم در کار است. گرچه پیدا کردن آمار معتبر ممکن نیست اما واضح است که بحران اقتصادی جهانی به اقتصاد فی­الحال بیمار و دچار سومدیریت بوروکراتیک ایران سخت­ترین ضربات را وارد ساخته است. اقتصاددانان سقوط از 6 درصد رشد به 0.5 درصد را تنها در فاصله یک سال 2008 تا 2009 پیش­بینی کرده­اند. بعلاوه بی­ثباتی سیاسی به کاهش شدید سرمایه­گذاری­ها انجامیده. اگر تحریم­های تجاری سازمان ملل که اخیرا پیشنهاد شدند با کمک روسیه تصویب شوند، این روند بیشتر هم تشدید می­شود. همه این­ها می­تواند به سقوط دولت، بسیار زودتر از آن­چه بسیاری می­پندارند، منجر شود.

فرار امپریالیسم جهانی از زورقی که غرق می­شود

بحران شدید جمهوری اسلامی و این واقعیت که سرکوب به رژیم اجازه حفظ اختیار موقعیت را نمی­دهد به معنای کاهش بیشتر حمایت از درون و در ضمن از سوی حامیان بین­المللی است. گرچه قدرت رسما در درست محفلی کوچک باقی مانده است اما محدودیت­های رژیم را تمام جهان به روشنی دیده­اند.

تا همین حالا روسیه، حامی ثابت رژیم ایران تا همین هفته گذشته، از ناآرامی­های ایران ابراز "نگرانی" کرده و حتی امکان دارد به تحریم­ها علیه ایران در سازمان ملل رای مثبت بدهند. این "نگرانی" روس­ها مشابه نگرانی جیمی کارتر، ریاست­جمهوری آمریکا، در سال 1977 بر سر وضعیت حقوق بشر در ایران است. این صداهای "نگران" تنها ابراز آغاز عقب­نشینی از بالا است. ائتلاف­های حاکم فرو می­پاشد و بخشی عظیم رژیم را برای باز کردن مشت سرکوب تحت فشار می­گذارند و در عین حال می­خواهند روی گزینه­های امن­تر شرط ببندد – که مگر باز کردن مشت هم اثری نکرد.

شاهد تحولات مهم دیگری هم بوده­ایم. ایتالیا، که احتمالا بزرگترین شریک تجاری ایران در اروپا است، کارزار عظیمی علیه رژیم ایران به راه انداخته است. در ضمن اوباما، رئیس­جمهور آمریکا، در موضع خود نسبت به ایران تغییری 180 درجه­ای داده است. او از "ارتباط" با آخوندهای ارتجاعی به "محکوم کردن شدید" اعمال ناعادلانه­ی رژیم و پیشنهاد تحریم­های سخت علیه سپاه پاسداران رسیده است و با این کار به طور غیرمستقیم به جناح اصلاح­طلبان کمک می­کند.

تمامی این اعمال نشان می­دهد قدرت­های امپریالیستی جهان ایمان خود به رژیم ایران را از دست می­دهند. آن­ها دارند جناح تندروی رژیم را رها می­کنند و از اصلاح­طلبان حمایت می­کنند به این امید که جنبش را به مجراهای امن­تر بکشانند. اما در حال حاضر این مانورها تاثیری سریع می­گذارد و به تشتت و تجزیه بیشتر در سوی رژیم و فضای بیشتر سازمان­دهی و تحکیم در سوی توده­ها می­انجامد.

آینده، بی­ثباتی بیشتر

نتیجه هر چه که باشد جامعه ایران هرگز به وضعیت پیش از تابستان گذشته باز نمی­گردد. فشار از پایین هر چه از وحدت درون هیئت حاکم هست نابود می­کند و نیروهای عظیم مرکزگریز درون راهروهای کثیف دستگاه دولتی و "جامعه" بین­المللی رشد می­کنند. تجزیه مداوم اقتصاد به تقویت بیشتر این تغییرات می­انجامد.

سناریوهای محتمل برای آینده­ی بلافصل بسیار اندکند. احتمالی واقعی هست که رژیم زیر فشار توده­ها سقوط کند اما محتمل­تر این است که آن­ها یک راه آخر برای جلوگیری از سرنگونی را طی کنند. یعنی راه امتیاز از بالا. این در ضمن علت سکوت خامنه­ای در دوره اخیر است. او به فکر عمل به نقش پدر دلسوز ملت است تا بخشی از مشروعیت مذهبی خود را پس بگیرد. اگر او تصمیم بگیرد، یا مورد فشار بگیرد، که چنین انتخابی کند، احتمالا این خود را به شکل نوعی دولت وحدت نشان می­دهد.

چنین دولتی بسیار مشابه دولت جعفر شریف امامی خواهد بود که از 5 شهریور تا 15 آبان 1357 نخست­وزیر بود. هدف آن کمی باز کردن اوضاع برای خالی شدن بخار و وحدت نیروهای طبقات حاکم خواهد بود. اما این نیز فرو می­ریزد.

نباید فراموش کنیم که در این فضای باز بود که تدارک و ابتکار اعتصاب عمومی در زمان شاه شکل گرفت، اعتصابی عمومی که نقشی قاطع در سرنگونی رژیم داشت.

و در مورد ایجاد وحدت بین محافل حاکم باید گفت که این، تا زمانی که توده­ها بسیج باشند، رویایی خیالی است. درست مثل دوره­ی شاه نمی­توان تصور کرد نیروهای مسلح که عادت دارند اوضاع را با زور و بدون اجازه پرسیدن از کسی حل و فصل کنند از سیاست­های نرم چنین دولتی پیروی کنند. دولت وحدت هیچ طرفی را راضی نمی­کند و در نتیجه تنها پدیده­ای گذرا خواهد بود که اوضاع را آماده انفجارات حتی بزرگ­تر از آن­چه تا کنون دیده­ایم می­کند.

نتیجه هر چه که باشد دوره بی­ثباتی تازه آغاز شده است. اگر کشور بخواهد نوعی بورژوایی دموکراسی با پارلمان دست­نشانده، (کمی) آزادی بیان و غیره اتخاذ کند، این موقتی خواهد بود. هر امتیازی داده شود تنها برای ارضای خواسته­های انقلابی توده­ها خواهد بود اما از آن­جا که سرمایه­داری در سطح جهانی وارد دوره­ای طولانی از بحران عمیق و مزمن شده است، دیگر نمی­تواند در هیچ جایی تن به مزایا بدهد تا چه برسد به ایران. تنها نابودی کامل سرمایه­داری و جایگزینی آن با جامعه سوسیالیستی دموکراتیک است که می­تواند نیازها و آمال توده­های ایران را ارضا کند.

طبقه کارگر، کلید است – تدارک اعتصاب عمومی انقلابی

چنانکه بارها گفته­ایم ضرورت حاد این است که طبقه کارگر مهر خود را بر انقلاب بزند. طبقه کارگر وسایل تولید را اداره می­کند و تنها نیروی اجتماعی است که می­تواند ضربه را به مهمترین جا بزند. کسی نمی­تواند در این واقعیت شک کند.

بدون لطف کارگران هیچ چیز در ایران کار نمی­کند. اما طبقه کارگر ویژگی­های دیگری هم دارد. رویکرد غریزی آن به وحدت و قطعیت در عمل مشخصه­هایی است که برای پیروزی انقلاب ضروری­اند. مسلم است که تمام سایر لایه­ها و طبقات اجتماعی سرکوب­شده، از دانشجویان تا مغازه­داران کوچک، نقش­های مهمی بازی می­کنند اما کارگران کلید وحدت تمام عوامل و هدایت آن­ها به تحقق نیروی واقعی بالقوه­ی خود هستند.

نه تنها کارگران نقشی حیاتی در روند سرنگونی دارند که تنها نیروی اجتماعی هستند که می­توانند به ساختن جامعه­ای جدید برسند. این کارگران بودند که با اعتصاب عمومی آخرین ضربه را به سلسله پهلوی وارد کردند. اعتصاب عمومی 44 روزه تمام منابع رژیم را از آن گرفت. در ضمن پس از سرنگونی این ابتکار کارگران در بر پایی شوراها بود که تمام کشور را گرفت. این­ها اول به صورت کمیته­های اعتصاب و کمیته­های عمل آغاز شدند اما به سرعت گسترش و رشد یافتند تا جای خالی قدرت را که پس از سقوط دستگاه رژیم کهن ایجاد شده بود پر کنند. بدین سان آن­ها شکل جنینی چیزی بودند که می­توانست قدرت سازمان­یافته­ی توده­ها بر جامعه باشد – یعنی دولت کارگری دموکراتیک.

اگر کارگران اعتصاب نکرده بودند تضمینی نبود که شاه سقوط کند و جنگ داخلی خونین بسیار محتمل می­بود. ما باید از این تجربه یاد بگیریم و از آن برای تقویت انقلاب حاضر استفاده کنیم. اما اعتصاب برای کارگران در شرایطی که اخراج­ها و حملات به شرایط کار همه­جا در دستور است، دشوار است. اگر کارگران بخواهند اعتصاب کنند و زندگی خودشان و احتمالا خانواده­هایشان را وسط بگذارند باید به رهبران و برنامه اعتماد داشته باشند و مطمئن باشند که حمایتی دریافت می­کنند. اگر جنبش بتواند خواسته­هایش را با کارگران متصل کند، یک جرقه کل کشور را آتش می­زند. اگر در این لحظه اعتصاب عمومی داشتیم، آخرین ساعت رژیم را شاهد می­بودیم.

وظایف انقلاب – تدارک سرنگونی

اندازه و سطح کیفی آخرین مبارزات تمام قدرت­های جنبش توده­ای را پیش می­گذارد اما ضعف­های آن­را نیز نشان می­دهد. پس از تظاهرات­های عاشورا بعضی لایه­های کوچک و ضعیف که قبلا به جنبش دلبستگی داشت عقب کشید. آن­ها از خود پرسیدند: "چرا مردم در خیابان هستند و چیزها را آتش می­زنند و با پلیس می­جنگند؟ چه می­خواهند؟ چه کسی نماینده دیدگاه آن­ها است؟"

گرچه این تغییرات در حال حاضر تنها تاثیری بسیار سطحی و کوچک خواهد داشت اما نباید به آن­ها کم­توجهی کنیم. تاریخ پر از این تغییرات است. ضد انقلاب از سستی این عناصر و لایه­ها تغذیه می­کند. این قانون بنیادین تمام مبارزات طبقاتی است – فقدان پایگاه یک طرف به معنای تقویت طرف مقابل است.

آن­چه برای تکمیل وظایف انقلاب به سریع­ترین و قاطع­ترین نحو لازم است، رهبری، برنامه و ابراز سازمان­یافته­ی توده­ها و عمل قاطع برای سرنگونی رژیم به بیشترین سرعت ممکن و برپایی مجلس موسسان انقلابی است.

به این منظور و بخصوص در آستانه روزهای عمل باید در کار ساختن کمیته­های عمل در تمام محلات و کارخانه­ها و تلاش برای وصل آن­ها در سطح شهری و کشوری باشیم.

این کمیته­ها باید از پایین به بالا انتخاب شوند و مستقیما به وسیع­ترین لایه­های ممکن وصل باشند. آن­ها باید اول از همه گروه­های مسلح دفاع را برای تضمین امنیت توده­ها و تسهیل روند انتقال نیروها به سمت انقلاب تشکیل دهند. تخاصم­های 5 و 6 دی بحث گسترده­ای در مورد مشخصه غیرخشونت­آمیز جنبش آغاز کرده است. اما سوال به غلط مطرح می­شود. توده­ها نیاز به دفاع از خود در مقابل حملات وحشیانه نیروهای دولتی دارند و این باید به طریق سازمان­یافته انجام شود. اگر اعضای پایینی پلیس با جنبشی قاطع و سازمان­یافته روبرو شوند احتمال بیشتری برای آمدنشان به سمت مردم هست و اینگونه میزان خشونت کاهش می­یابد.

چنین کمیته­هایی در ضمن باید در کار سازمان­دهی بحث برای تدوین خواسته­ها و برنامه جمعی باشند. در ضمن وظیفه کمیته­های محل باید برقراری ارتباط با کارخانه­ها و کمک به کارگران برای سازمان­دهی کمیته­های خودشان و تدارک و سازماندهی اعتصاب عمومی باشد. اگر پولی برای حفظ خانواده کارگران مورد نیاز است یا نیاز به اقدامات امنیتی بیشتر هست، کمیته­ها باید برای برقراری کمک و برپایی گروه­های دفاعی پیش­قدم شوند.

ایجاد این کمیته­ها می­تواند قدم نهایی به سویی نابودی کامل جمهوری اسلامی باشد اما پس از آن نیز نقشی بازی می­کند. منظورمان نقشی به عنوان واحدهای اصلی در جمهوری کارگری است؛ اینگونه برای اولین بار اراده سازمانیافته توده­ها تصمیم می­گیرد جامعه ایران چگونه و با چه برنامه­ای اداره شود.

ایجاد کمیته­های عمل در سطح عمومی قدرتی بی­همتا به انقلاب می­دهد. حادترین مسائل از طریق این کمیته­ها مطرح می­شوند. می­توان رهبرها را انتخاب کرد، برنامه را به بحث و رای گذاشت، توده­ها می­توانند سازمان بیابند و اعتصاب عمومی را می­توان تدارک دید و آغاز کرد. این­ها چیزی نخواهند بود مگر احیای شوراهایی که وسیله سنتی مبارزه طبقاتی در ایران در سراسر قرن قبل بوده­اند. این روند فی­الحال در شکلی جنینی آغاز شده اما باید تمام نیروها را برای تسریع آن سازمان دهیم.

تنها به قدرت خود اعتماد کنید

گرچه در انقلاب حاضر در ایران هنوز شامل عروج روشن تفاوت­های طبقاتی نبوده­ایم اما رویدادهای امروز ایران در آخر چیزی نیستند جز مبارزه­ای سرسختانه بین طبقات. این­ها ابراز زنده­ی نظام سرمایه­داری هستند که بقای آن دیگر با نیازهای کارگران، فقرا و حتی طبقات میانه مطابق نیست. تا وقتی این نظام پابر جا باشد، بدبختی­های بی­پایان سر کار است. وقتی رژیم کنونی پایین کشیده شود این برای همه روشن می­شود.

تنها راه خروج از این بن­بست نابودی رژیم و جایگزینی آن با جامعه­ای سوسیالستی است که توسط اکثریت مردم اداره و حاکمیت شود. وظیفه دستیابی به این هدف در دستان طبقات کارگر ایران است. آن­ها نمی­توانند به چیزی به جز قدرت­ خود اعتماد کنند.

زنده باد انقلاب ایران!
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۸۸/۱۱/۷

اکبر تک دهقان / انقلاب بهمن؛ نضج یابی، اوج گیری و شکست آن!

انتشار سوم: 4 بهمن 1388- 24 ژانویه 2010 *

انقلاب بهمن، بزرگترین تحول سیاسی، پس از آغاز توسعه سرمایه داری در ایران، محسوب میگردد. این انقلاب، طی چندین مرحله نضج گرفته، به مرحله شکوفایی و اوج قدرت خود رسیده، در نبود یک نیروی رهبری کننده دموکراتیک- انقلابی و متکی بر حمایت اکثریت مردم، در مصاف با درنده خویی غیر قابل تصور رژیم اسلامی، درهم شکست.

1- مقطع کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332، که به شکست جنبشهای کارگری- دموکراتیک سالهای 1320 تا 1332 منجر گردید، در عین حال اولین روزهای پیدایش جوانه های انقلاب بهمن را رقم میزند. این مرحله تا اواسط دهه 40 شمسی ادامه یافته، شکل گیری بخش پیشرو نسل جوان، گسترش و تحکیم نسبی موقعیت طبقه کارگر صنعتی جدید، تسلط کامل شیوه تولید سرمایه داری، و سلطه سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتی امپریالیسم آمریکا را، شامل میگردد. نسل پیشرو انقلابی که در این دوره، شروع به نشو و نما کرده، در عرصه کشمکشهای سیاسی و اجتماعی ظاهر گشت، بر ضرورت سرنگونی رژیم سلطنتی، استقرار نظامی جمهوری و مبتنی بر آزادی و عدالت، برچیدن سلطه سرمایه امپریالیستی، و تحقق حق مردم در تعیین سرنوشت خویش ( استقلال ) دست یافته، آن را هدف سیاسی فوری خود، قرارمیدهد.

2- دوره اواسط دهه 40 شمسی تا آماده سازی عملیات سیاهکل، سالهای کسب اولین تجارب مبارزه سازمانیافته به قصد ایجاد یک تشکیلات پیشبرنده مبارزه مسلحانه، و دوره آغازین رویایی متشکل نسل انقلابی جدید، با پلیس امنیتی رژیم شاه را در بر میگیرد. در انتهای این دوره، آمادگی سیاسی- تشکیلاتی- نظامی و وحدت پیشروترین نیروها، برای آغاز مبارزه مسلحانه، تأمین گردید. عملیات نظامی سیاهکل در شامگاه 19 بهمن سال 1349، نتیجه همه تلاشهای این نسل پیشتاز، از فردای کودتای 28 مرداد سال 1332 تا این لحظه، و نقطه عطفی در چرخش سیاسی جامعه، به سوی همه گیر شدن انقلاب بهمن است.

3- دهه 40 شمسی نه فقط دوران به بار نشستن نقد انقلابی نسل جوان از حزب توده و جبهه ملی در تئوری و پراتیک اجتماعی، و کسب استقلال سیاسی آن از جریانات سیاسی تسلیم طلب گذشته بود، بلکه در همان حال، مقطع پیدایش یک جنبش فاشیستی اسلامی، در مخالفت با رفرمهای دولتی دهه 40 شمسی هم بود. رفرمهای رژیم سلطنتی که زیر فشار علنی دولت آمریکا- و عمدتاً با هدف پیشگیری از وقوع جنبشهای دهقانی در جهان پس از انقلابات چین و کوبا صورت میگرفت- بسیار دیر و ماهیتی بشدت محافظه کارانه، فرصت طلبانه و کارکردی ناقص داشتند. این سیاست تحت عنوان" انقلاب سفید"، موجب تقسیم- محدود و نه کامل- اراضی بعضی از مالکان بزرگ، برسمیت شناسی حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برای زنان، گسترش نسبی سواد آموزی، خدمات بهداشتی و کشاورزی در روستاها گردید. در چهارچوب همین رفرمها نیز، خصوصی سازی بخش بزرگی از مؤسسات دولتی، با هدف واگذاری آنها به عناصر وابسته به رژیم، تحت عنوان" پشتوانه اصلاحات ارضی" قرار داشت. رفرمهای نامبرده اما، نه فقط در شرایط یک دیکتاتوری پلیسی، بلکه بویژه تشدید هر چه بیشتر سلطه ساواک بر آزادیخواهان، و سلب بیرحمانه ناچیزترین حقوق و آزادیهای دموکراتیک انجام گرفتند.*1

دستگاه مذهب اسلامی و دلالان بازار تهران، بمثابه دو نیروی اپوزیسیون ارتجاعی رژیم پهلوی، بشدت علیه رفرمهای نیم بند دولتی، دست به مقابله زده، بخشهایی از مردم را هم، هرچند با انگیزه های بعضاً کاملاً متفاوت از روحانیت، بخدمت خود در آوردند. این دو جریان، که طی تمام تاریخ اسلام در ایران، پیکره سیاسی واحدی را تشکیل داده بودند، در نقاطی دلایل مشترک و در نقاطی نیز هر یک دلایل خاصی علیه رفرمهای فوق داشتند. *2

اکثریت نیرویی که در انقلاب مشروطیت تحت رهبری شیخ فضل الله نوری، سپس مدرس و دیگران، همراه با مالکان، تجار بزرگ و دربار قاجار، علیه این انقلاب ایستادند، در دهه 40 شمسی نیز، در شرایط شکست جنبشهای ملی و چپ در سال 1332، به یکدیگر رسیدند. رفرمهای دهه 40 شمسی، دستگاه مذهب شیعه، بازاریان، ملاکین، بخشی از کسبه خیابانی، و جناحهای ضد زن و سنتی جامعه را، در شرایط عدم وجود یک فضای سیاسی دموکراتیک، به یکدیگر نزدیک ساخت. از این طریق، قسمت قابل توجهی از نیروی جنبش اسلامی، در مسیر تشکل، و استقلال یابی از جنبش ملی قرار گرفته، شرایط را برای تسویه حساب خونین با هر سطحی از ترقیخواهی مناسب دیدند. این جریان ارتجاعی، تحت رهبری خمینی در مقابله با حداقلی از حقوق اجتماعی و فردی و نه سیاسی، برای زنان و دهقانان، قد علم کرد. دسته بندی در حال قدرتگیری فوق اما هنوز، از عناصر مستعد تشکل و نماینده گان فکری مذهبی – سیاسی جوان خود، یعنی جناحی از خرده بورژوازی شهری- که در هر انقلابی بسیار متحرک است- برخوردار نبود؛ نیرویی مؤثر در تأسیس و تثبیت حکومت اسلامی، که بعدها، تحت تأثیر انشعاب خونین سازمان مجاهدین خلق در سال 1354، سربلند کرد.
جریان رادیکال خرده بورژوازی مذهبی در سالهای فوق- و نزدیک به سازمان مجاهدین - به جناحی از جنبش ملی- اسلامی ( نهضت آزادی ) تعلق داشت. سازمان مجاهدین خلق که از کمکهای مالی و تبلیغی دستگاه رسمی مذهبی برخوردار بود، از سال 1350 به بعد، به مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی روی آورد. تحولات درونی فاجعه بار آن در سال 1354 و قتل دو نفر از مسئولین مذهبی توسط عناصر جناح غیرمذهبی جدید، منجر به بروز انشعابی خونین در این سازمان گردید. این انشعاب تحمیل شده از سوی جناح غیرمذهبی، به پیدایش یک نیروی فاشیستی و ضدکمونیست افراطی در میان خرده بورژوازی سنتی و در جامعه، میدان رشد هر چه بیشتری بخشید. جدایی مورد اشاره بسرعت و بویژه در میان لایه های مذهبی جامعه، تأثیرات ضد مجاهدین و ضد کمونیستی وسیعی بر جای گذاشت. رژیم پهلوی نیز فرصت را مغتنم شمرده، از فضای پیش آمده برای تشدید جنگ صلیبی علیه کمونیستها استفاده کرده، در اشکال مختلف، به حمایت از گروههای افراطی روحانیون و بازاریان( تحت عنوان" هیئت های مؤتلفه": لاجوردی، عسگراولادی و ...) دست زد. جریان ایدوئولوژیک، سرکوبگر و کینه توز، یعنی" سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" بعدی، در هیئت گروههای اولیه تشکیل دهنده آن از اواسط دهه 50 شمسی تا پس از استقرار حکومت اسلامی، بر زمینه حوادث بالا شکل گرفت.

نقش رهبری غیرمذهبی شده سازمان مجاهدین، یعنی تقی شهرام، بهرام آرام و دیگران در این تحول- که در اساس به طبیعت تجزیه درونی خرده بورژوازی سنتی، در نتیجه توسعه سرمایه داری تعلق داشت- کاملاً زیانبار بود. نه فقط فروپاشی سازمان سیاسی خرده بورژوازی مذهبی، بلکه بدتر از آن، چسباندن بخشهای مختلف جنبش ارتجاع اسلامی به یکدیگر و کمک به تبدیل آن به یک نیروی انتقام جو، ضد مجاهد و ضد کمونیست افراطی نیز، حاصل این انشعاب مرگبار بود. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بازوی فاشیستی رژیم اسلامی از آغاز، نیروی اصلی دستگاه اطلاعات، شکنجه و بازجویی، تعقیب و دستگیری مبارزین، امکانات ادامه جنگ ارتجاعی 8 ساله، بوِیژ تأسیس و تحکیم سپاه پاسداران را بوجود آورد. تلاطمات درونی سازمان مجاهدین از این طریق، در سقوط جامعه ایران به ورطه جهنم اسلامی، نقشی غیرقابل انکار ایفا کرد.

به این ترتیب، جامعه اواسط دهه 50 شمسی ایران، در کنار مبارزه مرگ و زندگی سازمان چریکهای فدایی خلق علیه رژیم پهلوی، به صحنه صف آرایی یک نیروی فاشیستی مذهبی هم برای جایگزینی رژیم پهلوی تبدیل شد- نیرویی که هدف اصلی خود را نابودی جنبشهای کمونیستی- کارگری و انتقام کشی از مخالفین دهه های گذشته خود، بویژه زنان، آزادیخواهان، غیرمسلمانان وغیر شیعیان، قرار داده بود.

5- در جبهه نیروهای ارتجاعی، نه فقط رژیم سلطنتی، دستگاه مذهب و بازاریان، بلکه همچنین قدرتهای امپریالیستی نیز، با رشد تحولات انقلابی، به جزئی از نقش آفرینان مستقیم حوادث کشور مبدل شدند. امپریالیسم آمریکا، در کنار آن: انگلستان و آلمان و فرانسه، بیشترین حمایت را از رژیم پهلوی به عمل آورده، در شرایط ظهور جنبشهای انقلابی، به فراست ایجاد یک آلترناتیو ارتجاعی، ضد شوروی، ضد کمونیست و تضمین کننده حفظ منافع آتی خود در ایران و خاورمیانه افتادند.

نشست اضطراری رؤسای جمهور و نخست وزیران کشورهای غربی مسلط بر سیاست، اقتصاد و ارتش در ایران، در روز 16 دی سال 1357- هفته اول ژانویه سال 1979 در جزیره گوادولوپ*3، و حمایت از انتقال تدریجی قدرت به جریان اسلامی، نقشی استراتژیک در سرنوشت سیاسی جامعه ایفا کرد. طبق توافقات قدرتهای امپریالیستی، میبایستی در چهارچوب سیاست سلطه گرانه آنها، مبنی بر کشیدن یک " کمربند سبز" اسلامی به دور مرزهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، از استقرار یک رژیم مذهبی در ایران حمایت میگردید.*4

4- پس از عملیات سیاهکل، علیرغم شکست نظامی گروه چریکی، جامعه ایران وارد مرحله عملی شروع یک جنبش انقلابی و به مصاف طلبیدن علنی دیکتاتوری سلطنتی، توسط آگاهترین بخش توده های مردم گشته، به این معنا، انقلاب بهمن در شکل مبارزه نیروی پیش آهنگ آن، آغاز گردید. رادیکالیسم و از خود گذشتگی چریکهای فدایی خلق، بسرعت فضای اعتراض و انتقاد علیه رژیم پهلوی را گسترش داده، قدرقدرتی رژیم ساواک را در انظار توده های مردم بی اعتبار میسازد. اقشار وسیعی هر چه بیشتر به تعرض انقلابی روی آورده، مبارزه علیه رژیم سلطنتی، طی فقط 7 سال پس از سیاهکل، به آغاز اعتلاء مبارزات توده ای ارتقاء می یابد. این دوره که از اوائل سال 1356 آغاز میگردد، دوره شروع اعتلاء مبارزاتی است، که در تکامل بعدی خود در سال 1357، به شرایط اعتلاء انقلابی فرا می روید.

با ورود توده کارگران به صحنه مبارزات سیاسی، بویژه اعتصابات سیاسی کارگران نفت از اواسط پاییز سال 1357، شرایط سیاسی جامعه در وضعیت انقلابی و غیرقابل بازگشت قرار گرفت. با وقوع قیام مسلحانه، که از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق در روز 21 بهمن از مقابل دانشگاه، و بخش پیشرو پرسنل انقلابی ( همافران ) در تهران آغاز شد، بسرعت همه پایتخت و شهرهای دیگر کشور، در وضعیت قیام توده ای قرار گرفت. طی روزهای 21 و 22 بهمن 1357، علیرغم مخالفت صریح خمینی، بازاریان، جبهه ملی، نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها؛ همه پادگانها، مراکز پلیس و ساواک، زندانها، و کلیه مراکز دولتی به تصرف قیام کنندگان درآمد. به اینترتیب انقلاب بهمن، که نسلی شجاع آن را آگاهانه و با هدف سرنگونی رژیم پهلوی از سیاهکل آغاز کرد، به اولین هدف فوری خود، یعنی سرنگونی رژیم سلطنتی دست یافت.

5- انقلاب بهمن، علیرغم به عرصه کشاندن طبقه کارگر از اوائل سال 1357، اما به وحدت پیشروترین نیروها، یعنی جنبش کارگری و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، منجر نگردید. دوران تثبیت سازمان فدایی، بمثابه مؤثرترین حزب انقلابی، با ضربات مهلک ساواک به تشکیلات توأم گشته، از آزاد شدن نیرو، ایجاد و تقویت سازمانهای توده ای بکمک آن، ممانعت بعمل آورد. سازمان فدایی بدون طیف گسترده ای از سازمانهای توده ای نزدیک به جنبش انقلابی و درعرصه های گوناگون، قادر به جذب نیرو و گسترش تشکیلات در ابعاد وسیع نبوده، در خود و اجبار حفظ تشکیلات از تعرض پلیس فرورفته، به این دلیل، از امکانات دخالت سازمانیافته در مبارزات مردم، محروم میشد. هرچند، سطح قابل توجهی از سمپاتی در میان توده کارگران، و تمایل به کار مشترک در میان طیف وسیعی از کارگران پیشرو نسبت به سازمان شکل گرفت، اما این به ایجاد ارتباط ارگانیک میان کارگران پیشرو و سازمان فدایی و از این طریق، پیدایش اتحادی محکم حول یک برنامه سیاسی واحد، فرا نروئید. دلیل آن نه فقط ضربات سنگین پلیسی به سازمان، بلکه درعین حال، تسلط جریان فرصت طلب و توده ای " اکثریت "، در سازمان فدایی بعد از قیام 22 بهمن بود.

6- ضربات پلیسی پی در پی دستگاه سرکوب رژیم پهلوی به تشکیلات سازمان، از فروردین سال 1354 آغاز گردید. در این تاریخ، رفیق بیژن جزنی، تئوریسین، از بنیانگذاران اصلی، و گرایش فکری مسلط در سازمان، به همراه 6 رفیق دیگر از کادرهای بنیانگذار، نظیر حسن ضیاء ظریفی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی و دیگران، در اقدامی جنایتکارانه از سوی رژیم پهلوی، در زندان اوین به قتل رسیدند. تهاجمات پلیسی شدید بعدی دیگر، از زمستان سال 1354 فرا رسیده، در اردیبهشت سال 1355 اوج گرفتند. مرکزیت سازمان برای شناخت علل ضربات تقریباً هر روزه و چاره جویی پیرامون آن، در روز 8 تیر سال 1355 در تهران گرد آمد، که بدنبال آن، محل برگزاری این نشست از زمین و هوا، مورد حمله گسترده پلیس قرار گرفت. یورش نابود کننده ساواک در روز 8 تیر سال 1355، که به کشته شدن 11 نفر از کادرهای مسئول تشکیلات و این یعنی: همه اعضاء رهبری سازمان، قبل از همه، رهبر سازمان حمید اشرف منجر گردید، برای جنبش دموکراتیک- انقلابی، بسختی و تنها تحت شرایطی استثنایی، قابل جبران بود. لطمات مهلک ناشی از ضربات پلیسی فوق، که طی یکسال به جانباختن همه پایه گذاران و دهها تن از کادرهای اولیه سازمان انجامید، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بطور کامل فلج ساخته، سرنوشت توسعه انقلاب بهمن و امکان تأمین رهبری انقلابی و هدفمند بر آن را، در بوته ای از ابهام فرو برد.

7- تضعیف آشکار سازمان فدایی- حقیقت تلخی، که جامعه به آن آگاه شد- موجب تقویت گرایشهای سازشکارانه و ضدانقلابی در تشکیلات گردید. مدت کوتاهی پس از ضربه 8 تیر سال 1355، گروهی از اعضاء، به اصطلاح خود با " نقد مشی چریکی"، در واقع با پذیرش مواضع ضدانقلابی حزب توده، از سازمان جدا شده، به این جریان پیوستند؛ جناح دیگری از همین گرایش نیز- دارودسته نگهدار، طاهری پور، فتاپور و دیگران- از سالها قبل در زندان رژیم سلطنتی، به مشی سیاسی حزب توده- حتی جریان خمینی- نزدیک شده بودند. در شرایط غیبت بیژن جزنی و همراهان او، این گروه به جریان مسلط بر شرایط زندان، مبدل گشت.

از اواخر سال 1356، با پیوستن این گروه از زندانیان سیاسی آزاد شده به سازمان و تسلط بر ارگان رهبری، بتدریج این گرایش ضدانقلابی و بیگانه با اهداف سازمان، برتشکیلات غلبه یافته، نه فقط شرایط ضروری در سطح رهبری، برای جبران ضربات بزرگ سالهای 1354 و 1355 شکل نگرفت، بلکه عملاً هرگونه امکانی برای غلبه بر کاستیهای موجود در پراتیک سازمان، ناشی از دوره فعالیت عمدتاً نظامی در گذشته نیز، از میان رفت. حقایق بعدی بدون هیچ تردیدی اثبات کرد، که جناح " اکثریت"، در زندان رژیم سلطنتی، بطور کامل خط و مشی سیاسی حزب توده را پذیرفته، ورود مجدد آنها به سازمان، تنها اقدامی توطئه گرانه برای کشاندن تشکیلات به دنبال حزب توده، کسب امتیازاتی شخصی و گروهی از این طریق، و ختم مبارزه انقلابی در جامعه بود.

آنها از طریق فروپاشی سازمان، سهیم شدن در دستگاه دولتی رژیم اسلامی را، هدف خود قرار داده بودند. جانبداری این گروه از اتحاد شوروی نیز حقیقتاً نه به موضوع سوسیالیسم، بلکه به اهمیت روابط اقتصادی رژیم اسلامی با اتحاد شوروی، برای تضمین موقعیت بخش دولتی در رقابت با بخش خصوصی، به این وسیله، بهبود امکانات جذب عناصر این گروه در نهادهای دولتی جدید، مربوط میگردید؛ از آنجا که درگیری با پلیس سیاسی، بویژه سالهای طولانی زندان، موجب عدم کسب تواناییهای شغلی، و فقدان عادت به رقابت در محیط کار بخش خصوصی گشته، آنها را برای دستیابی به موقعیت های شغلی دارای امکان اعمال قدرت، به دستگاه دولتی نزدیک میساخت. این دگردیسی ارتجاعی همچنین، با دیدگاه حزب توده که اساساً اقتصاد دولتی را بخش سوسیالیستی اقتصاد سرمایه داری ارزیابی میکرد، تلاقی کرده، از توجیه تئوریک کافی نیز برخوردار میگشت. چنین شرایط عینی ای در همان حال، با تغییر کاراکتر شخصی آنها در زندان به افرادی محافظه کار، عملاً " بریده "، بی اراده، غیر مبارز، دروغگو، چاپلوس، فرصت طلب و باندباز تکمیل میشد.

رد سیاست گذشته سازمان از سوی این گروه، نه صرفاً رد مبارزه مسلحانه، بلکه اساساً رد هرگونه مبارزه ای بود، که امکانات ترقی شغلی در بازار سرمایه داری، در سطح وابسته گان به حزب توده را، از آنها سلب میکرد. برای این گروه فرصت طلب محض، ادغام سازمان فدایی در حزب توده، باید هر چه زودتر همین" عقب مانده گی" فردی- اجتماعی آنها از عناصر این حزب در خارج از زندان را، جبران میکرد. تسلط وابستگان این گرایش ضدانقلابی، بشدت ناصادق و توطئه گر بر تشکیلات، تبعات منفی ناشی از ضربات پلیسی ساواک را چندین برابر ساخته، سازمان فدایی و امکانات آن برای تأمین یک رهبری انقلابی بر جنبش دموکراتیک را، به کمترین سطح ممکن تقلیل داد. *5

8- از فردای قیام 22 بهمن سال 1357، از یکطرف سومین مرحله پیشروی انقلاب بهمن آغاز گردید؛ از سوی دیگر این انقلاب، بیشترین خصومت هارترین جناح سرمایه داری ایران، یعنی سرمایه داران بزرگ مالی- تجاری را، علیه خود برانگیخت.

انقلاب بهمن در سومین دوره حیات خود که تا روز 30 خرداد سال 1360 ادامه یافت، دارای کیفیت و وظایف بازهم سنگین تری، در مقایسه با دوره گذشته بود. در این دوره نقش تبهکارانه دستگاه مذهب اسلام، ائتلاف بورژوازی تجاری( دلالان و وارد کنندگان کالا، بویژه بازار سبزه میدان تهران)، و خرده بورژوازی با سنتهای فاشیستی( مجاهدین انقلاب اسلامی، شبه روشنفکران دینی)، با جناحهای میانی و راست بورژوازی متوسط نیز( جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها، حزب توده، " اکثریتی ها")، هر چه بیشتر عریان میگردد. این ائتلاف جنایتکارانه، علیرغم حذف شدن تدریجی برخی از نیروهای بالا از حاکمیت، در مقابل تلاش پیشروان کارگری و روشنفکری برای ایجاد سدی در مقابل حملات روزمره نیروهای سرکوب رژیم در سراسر کشور، دست به تهاجمی همه جانبه علیه مردم میزند. طبقه سرمایه دار ایران که با قیام مسلحانه 22 بهمن و ظهور شوراهای کارگری، بر خود لرزیده بود، عاقبت با یورش وسیع به کمونیستها، کارگران پیشرو، مجاهدین، زنان، آزادیخواهان، جنبشهای منطقه ای و دانشجویان، به قلع و قمع کامل انقلاب بهمن روی آورد.

9- مقطع کشتار رهبران شوراهای ترکمن صحرا و درهم شکستن قدرت شورایی در این منطقه ( بهمن 1358 )، تهاجم به دانشگاهها ( اردیبهشت 1359 )، انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و پیوستن " اکثریتی ها" به رژیم ( خرداد 1359 ) و آغاز جنگ ارتجاعی ( شهریور1359 )، یک دوره زمانی 7 ماهه را در بر میگیرد. در نتیجه تحولات این دوره، توازن قوای سیاسی در جامعه، بطور استراتژیک بنفع طبقات حاکمه تغییر کرد. همین دوره، سرنوشت انقلاب بهمن را رقم زده، از این پس دیگر، ثمرات سیاسی مبارزات طولانی مردم ایران، در سراشیب سقوط قرار میگیرد.

از طریق یورش فاشیستی و روی آوری رژیم اسلامی به تروریسم عریان، از روز 30 خرداد سال 1360، علیرغم مقاومت بیسابقه کمونیستها، مجاهدین و سایر آزادیخواهان، دوران شکست قطعی جنبش دموکراتیک- انقلابی آغاز میشود. طی 9 ماه کشتار بی وقفه هزاران نفر از فعالین سیاسی از توده های مردم تا نیروهای متشکل، نابودی کامل شوراهای کارگری، تشکلهای دموکراتیک و سازمانهای سیاسی، انقلاب بهمن در انتهای سال 1360 شکست میخورد. از سال 1360 به بعد، اعدام زندانیان سیاسی به یک روال روزمره در کشور تبدیل میشود. عاقبت با توسل رژیم اسلامی به قتل عام هزاران نفر از زندانیان جان بدربرده از ترور سالهای گذشته در تابستان سال 1367، آخرین سنگر بر جای مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو میریزد.

10- انقلاب بهمن ( 1360- 1349 ) علیرغم پایان تلخ آن، به اعلام بسیاری، در کنار انقلاب اکتبر و انقلابات چین و ویتنام، یکی از بزرگترین انقلابات توده ای در قرن بیستم، محسوب میگردد.
--------------------------------------
توضیحات

*- انتشار اول: 30 خرداد 1385
انتشار دوم: 28 بهمن 1385- 12 فوریه 2007

مطلبی که در بالا مطالعه نمودید، در اولین انتشار آن، در وبلاگ جمهوری شورایی ( امروزه: آرشیووبلاگ http://j-shoraii.blogspot.com/2007/02/blog-post_17.htm )، سپس انتشار دوم، درج شده است. مطلب کنونی، جمعبندی همه نکات، برداشتها و تصورات نگارنده، پیرامون موضوع پیدایش و فروپاشی انقلاب بهمن، تا مقطع فعلی است. در اینجا انتشار سوم این مطلب، بویژه در شرایط پرتلاطم قدرت دیگری یک انقلاب رادیکال- دموکراتیک، با بازبینی و تصحیح نسبتاً کامل آن ارائه میگردد. امید که مورد مطالعه و توجه شما قرار گرفته، در صورت علاقمندی، از طریق نشانی زیر، نظر خود را برای نگارنده ارسال نمایید.
pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.com

*1- رفرمهای رژیم شاه در دهه 40 شمسی، در سطح جامعه از سوی بخشهای دموکراتیک جدی تلقی نشده، مورد پشتیبانی مؤثر قرار نگرفتند. بخش روشن جامعه بر این امر آگاه بود، که رفرمهای نیم بند فوق، هدفی جز تحکیم سلطه دیکتاتوری شاه را در پیش ندارد- حکومتی که اکثریت قاطع جامعه، آن را رژیمی سرکوبگر، سرنگون کننده دولت محمد مصدق، ضد ملی و سرسپرده امپریالیسم شناخته، هر اقدام آن را با سوء ظن تعبیر کرده، حاضر به اعتماد کردن به آن نبودند؛ علیرغم اینکه، حق رأی برای زنان و برخی تغییرات جدید در روستاها، طبیعتاً باید واکنشی مثبت از سوی جمعیت شهری را بدنبال می آورد. در حالیکه در جامعه ای که رأی مردان در آن هیچ ارزشی نداشت، جز پرکردن صندوقهای نمایشی؛ تأیید حق رأی برای زنان نیز، عملاً به همان سرنوشت حق رأی مردان دچار میشد. هر چند بلحاظ حقوقی، صاحب حق رأی شدن زنان، البته که یک گام به پیش بود.

لازم به تأکید است، در دوره قدرتگیری دولت جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران(" جمهوری گیلان"، 1299، رشت)، و دولت دموکراتیک- انقلابی آذربایجان( پیشه وری، 1325- 1324)، یعنی در دولتهای چپ انقلابی ایران، الغاء کامل فئودالیسم، برقراری آزادیهای دموکراتیک، و برابر حقوقی زنان و مردان بطور همه جانبه و توده ای، آنهم پیش از 42 سال و 18 سال قبل از اصلاحات دولتی دهه 40 انجام یافته بودند.

*2- گسترش تولید کالایی در اطراف روستاها، باعث روی آوری توده فقیر- عمدتاً و بطریقی، خانه خراب شده از طریق رفرمهای دهه 40- به کارخانجات گشته، تولید و توزیع خرد و سنتی، که بازار دلالی سنتی، همواره نیروی مسلط بر و مشوق آن بود را نیز، دچار تغییرات ساختاری نمود. قطع دست بازاریان سنتی از اقتصادیات خرد، به عوارض جنبی رفرمهای دولتی تعلق داشت، که نقش صنایع و ساختارهای بزرگ را گسترش میداد؛ همان بخشی از اقتصاد، که بازار دلالی اسلامی در آن حوزه، قادر به رقابت با تجار هزار فامیل سلطنتی و یا تجار غربی نبود.

انجام رفرمهای دهه 40 که با سرکوب وحشیانه حقوق دموکراتیک مردم توام بود، میتوانست به موقعیت و قدرت دستگاه مذهب- در جامعه ای که زن دیگر برده مرد در شکل سنتی آن نمی ماند- آسیب برساند. ورود سپاهیان دانش و بهداشت به شهرهای کوچک و روستاها، به موقعیت خان و ریش سفید و ملای ده صدمه زده، جامعه روستایی را سریعتر به حوزه مناسبات کالایی میکشاند. از سوی دیگر، با تقسیم زمین- در سطح ناکامل و ناپیگیر- برای قدرت ملاکان محدودیت ایجاد کرده، به این طریق هم، به تضعیف بخشی از دستگاه مذهب- که رژیم خود در جنگ صلیبی ضدکمونیستی به جناح دیگری از آن نیاز داشت- می انجامید.

*3- جزیره گوادولوپ واقع در آمریکای مرکزی، یکی از جزائر دریای کارائیب و متعلق به فرانسه است.

در مقاله ای در نشانی ذیل، به جمله زیر که مربوط به کنفرانس گوادولوپ بوده، و بر نقش نهضت آزادی در سازش جریان خمینی و قدرتهای امپریالیستی، با هدف مبارزه با کمونیستهای ایران صحه میگذارد، بر میخورید:

http://www.forum.jonbeshesabz.org/topic_4019

" یکی از دستگیرشدگان [ روزهای اخیر] ابراهیم یزدی است. همان کسی که پیام آیت اله خمینی را تهیه کرد و توسط صادق قطب زاده برای سران جهان [ در کنفرانس گوادولوپ] فرستاد. قطب زاده به اتهام کودتا اعدام شد، دکتر یزدی سالخورده و بیمار هم زندانی است. اعضای حزبش نهضت آزادی هم زیر فشار اعلام می کنند فعالیت خود را متوقف کرده اند."

جمله زیر باز هم از ابراهیم یزدی، در منبع زیر، که از توطئه مشترک نهضت آزادی، جریان روحانیت اسلامی و قدرتهای امپریالیستی برای استقرار یک رژیم فاشیستی مذهبی در ایران پرده بر میدارد:

http://iranvajahan.net/cgi-bin/news.pl?l=fa&y=1386&m=09&d=26&a=3

« چیزی که آنها [ نماینده گانی از طرف دولت آمریکا] می خواستند بدانند، نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب بود، که آن هم تببین شد، که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را می خواهیم ، حاضریم نفت بفروشیم ... از آنجا که طبیعت انقلاب ایران، اسلامی و ضد کمونیستی بود، آنها نگرانی از این بابت نداشتند، بلکه می خواستند بدانند که آیا رژیمی که می آید، توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟»

*4- از این رو بخواست آنها، تا روزهای نزدیک به قیام حتی، از آزادی زندانیان سیاسی انقلابی ممانعت شده، حتی المقدور در تأسیس دولت شاهپور بختیار نیز، وقت کشی شد. به این وسیله می بایستی، انتقال قدرت از طریق سازش میان جریان خمینی، لیبرالها و شاهپور بختیار در آخرین لحظات رخ داده، مراکز دولتی از طریق لغزشی ساده و بدون وقوع یک قیام مسلحانه، به جناح خمینی و لیبرالهای حامی او، تحویل داده میشد.

*5- پس از سرنگونی رژیم پهلوی و از سال 1358، نه فقط حزب توده با شدت به تهاجم به سازمان پرداخته، آن را به دلیل مبارزه مسلحانه با رژیم سلطنتی، لعن و نفرین میکرد، بلکه رهبران عمدتاً غیرانقلابی بعضی از جریانات چپ محفلی نیز، به همین فعالیت مخرب روی آوردند. در صورتی که رژیم جدید با همه توان به سرکوب مبارزات مردم پرداخته بود، گروههایی نظیر سازمان پیکار، راه کارگر، اتحادیه کمونیستها، اتحاد مبارزان کمونیست( سهند )، توفان، حزب رنجبران، سازمان رزمنده گان و نظایر آنها، تهاجم بیسابقه ای را علیه سازمان فدایی و در محتوا و شکل نظیر حزب توده، آغاز کردند. هدف جریانات فوق، تضعیف اعتماد بنفس انبوه هواداران جوان سازمان، ایجاد احساس گناه و پشیمانی در آنها، از این طریق جذب نیرو و آشکارا حتی، به انشعاب کشاندن سازمان بود. مبارزات مثلاً " ایدوئولوژیک" این جریانات با سازمان و در نفی مبارزه ضدسلطنتی آن، به تقویت مداوم موضع باند فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور، علی کشتگر و دیگران در درون سازمان انجامید. در این میان، بدبختانه، حتی سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له نیز، علیرغم حضور در یک جنبش توده ای، به لشگرکشی ضد فدایی پیوسته، بدون اعتناء به نیازهای سیاسی مردم کردستان، خصومت ورزی علیه فدایی و جبهه سازی علیه آن با هر محفل بی ریشه و بیگانه با مبارزات مردم را، به بخشی از استراتژی سیاسی روز خود ارتقاء داد.

سازمانهای مورد بحث خود در گذشته، نقشی بسیار ناچیز و یا هیچ نقشی در ایجاد شرایط سرنگونی رژیم سلطنتی، ایفا نکردند. در حالیکه سازمان چریکهای فدایی خلق، بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، با فداکاری غیرقابل توصیف نسل پیشرو کشور، قادر شد، بار دیگر کمونیسم و جنبش چپ را در ایران، به یک نیروی اجتماعی بزرگ مبدل سازد. در همه شهرها و بویژه میان مردم زحمتکش و روستایی، فدایی و صمد بهرنگی به بخشی از فرهنگ سیاسی و زندگی روزمره مردم پیوستند. چپ محفلی و رهبران بی اطلاع آنها، بجای استفاده مثبت از این شرایط فوق العاده استثنایی، و ایجاد سدی در برابر پیشرویهای رژیم ترور، هم و غم خود را صرف پراکندن ادعاهای پوچ و غیر مارکسیستی، علیه سازمان فدایی ساختند.

در مرکز به اصطلاح " نقد " این جریانات از سازمان، این ادعا قرار داشت: که سازمان فدایی نمی بایستی در دوره رژیم سلطنتی دست به مبارزه مسلحانه میزد؛ بلکه باید تشکیلات را منحل ساخته، اعضاء و کادرهای خود را- اکثراً مهندس و دانشجو، دیپلمه، کارمند و فعال فراری اتحادیه ای – " به درون کارخانجات" اعزام میکرد! آنها اما خود توضیح نمی دادند، چرا در تمام طول دهه 40 و 50 شمسی، کسانی از میان آنها، قادر به ایجاد یک تشکیلات مبارز و فعال نگشته، نیروی خود را " به درون کارخانجات" اعزام نکرده است؟ از این گذشته، اعلام آنها، مبنی بر اینکه کمونیستها باید به جای تأسیس تشکیلات مخفی سیاسی- نظامی در شرایط دیکتاتوری پلیسی، به " کار سیاسی- تشکیلاتی" یعنی فعالیت صنفی بی آزار برای رژیم روی آورده، اتحادیه و سندیکا ایجاد کنند نیز، ادعایی بیگانه با شرایط ایران، تحریف واقعیت و نشانه فلاکت سیاسی آنها بود. در ایران دوره فوق، کمترین تلاش کارگران برای تأسیس تشکیلات صنفی با شدت سرکوب شده، کلیه کارگران دخیل، اخراج و زندانی میشدند. این جریانات اما از آنجا که نه در ایران زندگی کرده، نه درکی از عمل مبارزاتی داشتند، تصورات ذهنی خود در این زمینه را، حتی پس از سرنگونی رژیم پهلوی، همچنان تحت عنوان " بحثهای تئوریک"، ترویج کرده، امروز هم ادامه میدهند. آنها قادر به درک این حقیقت نبودند، که چرا و چگونه باید مهندس و دکتر و دانشجو، در کارخانه، بعنوان کارگر ساده کار کند؟ مگر آنها دارای عادات، روحیات، شخصیت فردی و الگوهای رفتاری یک کارگر ساده هستند؟ از دید این افراد، تحصیل کردگان، باید به آموختن رفتار کارگری- حالات و روحیات عوامانه!- حتی بعضاً لمپنانه دست بزنند، نظیر کارگران جلوه کرده(؟!) و کار سیاسی کنند! تصورات این محافل شبه چپ، شیفته نوشته جات ضد شوروی کارمندان محترم بورژوازی در غرب، و تقویت کنندگان ناخواسته توده ای ها و اکثریتی ها در نابودی چپ انقلابی، هرگز و تا به امروز حتی، از این سطح نازل فراتر نرفت که نرفت!

تجربه سی سال پراکندن ادعاهای غیرواقعی جریاناتی- که جز به مطرح شدن نمی اندیشند، که جز لوث کردن عنوان " کمونیسم" و " کارگر" و انشعابات بی انتها، بازده قابل توجه دیگری نداشتند- امروز در مقابل چشمان همگان است. اگر در چنین به اصطلاح " نظریاتی"، یک مولکول حقیقت وجود میداشت، نباید 70 میلیون مردم ایران، 31 سال برده حکومت ولی فقیه میگشتند. نباید صدها هزار شهروندان این کشور اعدام و قتل عام میشدند، نباید طی 8 سال جنگ ویرانگرانه و راهزنیهای دائمی، این کشور به مرز ویرانی کامل گام میگذاشت. نباید در کشوری اینهمه ثروتمند، اکثریت مردم در فقر و بدبختی دست و پا میزدند. نباید دیکتاتوری تروریستی، ابتدایی ترین حقوق انسانها را از آنها سلب میکرد. نباید 31 سال زنان این کشور، به سطح بردگان دوران بدویت اسلامی تنزل میکردند، و نباید سطح رشد یافتگی صنفی- سیاسی طبقه کارگر، آنهم بعد از سه دهه " کار سیاسی- تشکیلاتی" دهها جناح راه کارگر، حزب توده، اکثریت، کومه له، انواع احزاب کمونیست و کارگری و سوسیالیست، اینگونه می بود که امروز شاهدیم. اینکه نتایج بکار بستن این سیاست انحلال طلبانه و مخرب در کردستان چه بود، و چه سرنوشتی نصیب مبارزات شهروندان کرد ساخت، واقعیت تلخ و غم انگیزی است، که نیازی به توصیف ندارد.

وضعیت هولناک 31 سال گذشته و امروز جامعه ایران، سندی گویا بر غیرصادقانه بودن همه ادعاهای جریانات چپ محفلی، علیه تئوری و پراتیک سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است. آنها اما هنوز هم، همچنان به سینه خود مدال افتخار و حقانیت می چسبانند.
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]
 

Copyright © 2009 www.eshterak.net